زمزمه ای با عطارنیشابوری درفنا و بقا
اسماعیل وفا یغمائی
درویش!
تو فنای فی الله میشوی
و من فنای در جهان!
آیا جهان و الله در مقابل هم ایستاده اند
آیا الله آفریدگان جهان را به آتش میکشد؟
آیا جهان به تاسیس دوزخ رضا داده است؟ یا اینکه جهان چون میهن ما اشغال شده است؟
***
فنای تودر اله ات خجسته باد
امید که تهی از تهی نباشدُ
که تعریفی از او در دست نیست
جز ترازوئی
که دو کفه اش بهشت و دوزخ است
خدای تو خدای دهشت است و بشارت!
من اما به فنای خود در جهان جاوید خرسندم
جهان من اما جهان حیرت است و اعجاز.
***
جهان را میشناسم
آنقدر که باید
از شعله بزرگ بر آمده ام
پیش از آن رازست و بی نهایت
و سفر آغاز شد
در بسته شدن نطفه هستی
دررحم بارور بانوی رازها
زیباترین بانوی جهان
که هر بانو زاده کرشمه های اوست.
***
چه سفری چه سفری
از آتش نخستین و راز
تا میان چرخش کهکشانها و آسمانها
تا زمین و درخت و جانور و هوا و آفتاب
و تاگاه مجلس ابلهانی که به تفسیر آن نشستند!!
سفرنامه ای درکار نیست
ما خود سفر نامه خویشیم
سرشار رازها و اعجازها
***
میلیونها بار فنا شده ام و زاده شده ام
و اینک در هیئت شاعری آواره
که بر صفحات خاکستری غربت
شعرهایش را مینویسد
اندک اندک پیر و خسته
اما پر امید و سرشار از شادیهای دیوانه
دور از غبطه و خشم ابلهان
با بند نافی که به تمام هستی متصل است
به ستارگان و خورشیدها
و توفانهائی که از میان کهکشانها میوزند
تاپرنده کوچکی که در حاشیه خیابان چرت میزند
میگذرم
چه کسی مرا میترساند
مرا که پاره ای از جهانم
مرا که تمام نیرو و رازهای جهان
در هستی من زمزمه میکند
و مرگ را کلیدی برای قفلهای بسته در جیب دارم
تا بروم و برآیم
***
درویش !
چه شاهکاریست
چه شاهکاریست
این همه اعجاز
این همه فنا شدن و برآمدن
این همه خشکیدن و روئیدن
این همه شعله زدن و خاموش شدن
این همه بخار شدن
و دوباره چکیدن چون قطره بارانی
که بر اقیانوس میچکد و اقیانوس میشود
***
از آتش بر آمدن
و امکان خیالبافتن را داشتن
امکان آواز خواندن
و معنای کلمات را یافتن
امکان الفبای پرمعنای چند حرفی کبوتران را فهمیدن
امکان کام جستن
و به گاه کام جستن
چشم بر هم نهادن
و دانستن این راز که معشوق من
جرقه ای از آتش نخستین بوده است
لبانش، دهانش که پر از بوسه هاست
شاید کندوی عسلی بوده است با نیشهای گزنده اش
پستانهایش که راز گرمای کهکشانی دور دست را دارد
دو ستاره تپنده گمشده بوده است
و آواگریهایش به هنگام کام جستن
و تفویض عاشقانه خود
زمزمه برگهای جنگلی فنا شده است
زنده در او
***
درویش
آماده فنا شدنم
آماده چکیدنی دیگر
در اقیانوس بی پایان جهان
آماده سفری بی پایان
نه در تهی ناشناس خدای تو،
که مرا نه به وحشت بل به ختده میاندازد
بل در سرشاری بی پایان جهانی که جاودان است
و خود خداست
***
درویش!
سفرت بی خطر
دوزخ از تو دورباد
اما امید که از دیدار مکرر حور بیزار نشوی
وقتی که من سفر میکنم
فنا میشوم و میچکم
و بر می آیم در جاودانگی جهان
درویش!
جهان نمی هراسد
و آنکه از جهان برآمده است.....
ششم نوامبر دو هزار و بیست یک
اسماعیل وفا یغمائی
اسماعیل وفا یغمائی
درویش!
تو فنای فی الله میشوی
و من فنای در جهان!
آیا جهان و الله در مقابل هم ایستاده اند
آیا الله آفریدگان جهان را به آتش میکشد؟
آیا جهان به تاسیس دوزخ رضا داده است؟ یا اینکه جهان چون میهن ما اشغال شده است؟
***
فنای تودر اله ات خجسته باد
امید که تهی از تهی نباشدُ
که تعریفی از او در دست نیست
جز ترازوئی
که دو کفه اش بهشت و دوزخ است
خدای تو خدای دهشت است و بشارت!
من اما به فنای خود در جهان جاوید خرسندم
جهان من اما جهان حیرت است و اعجاز.
***
جهان را میشناسم
آنقدر که باید
از شعله بزرگ بر آمده ام
پیش از آن رازست و بی نهایت
و سفر آغاز شد
در بسته شدن نطفه هستی
دررحم بارور بانوی رازها
زیباترین بانوی جهان
که هر بانو زاده کرشمه های اوست.
***
چه سفری چه سفری
از آتش نخستین و راز
تا میان چرخش کهکشانها و آسمانها
تا زمین و درخت و جانور و هوا و آفتاب
و تاگاه مجلس ابلهانی که به تفسیر آن نشستند!!
سفرنامه ای درکار نیست
ما خود سفر نامه خویشیم
سرشار رازها و اعجازها
***
میلیونها بار فنا شده ام و زاده شده ام
و اینک در هیئت شاعری آواره
که بر صفحات خاکستری غربت
شعرهایش را مینویسد
اندک اندک پیر و خسته
اما پر امید و سرشار از شادیهای دیوانه
دور از غبطه و خشم ابلهان
با بند نافی که به تمام هستی متصل است
به ستارگان و خورشیدها
و توفانهائی که از میان کهکشانها میوزند
تاپرنده کوچکی که در حاشیه خیابان چرت میزند
میگذرم
چه کسی مرا میترساند
مرا که پاره ای از جهانم
مرا که تمام نیرو و رازهای جهان
در هستی من زمزمه میکند
و مرگ را کلیدی برای قفلهای بسته در جیب دارم
تا بروم و برآیم
***
درویش !
چه شاهکاریست
چه شاهکاریست
این همه اعجاز
این همه فنا شدن و برآمدن
این همه خشکیدن و روئیدن
این همه شعله زدن و خاموش شدن
این همه بخار شدن
و دوباره چکیدن چون قطره بارانی
که بر اقیانوس میچکد و اقیانوس میشود
***
از آتش بر آمدن
و امکان خیالبافتن را داشتن
امکان آواز خواندن
و معنای کلمات را یافتن
امکان الفبای پرمعنای چند حرفی کبوتران را فهمیدن
امکان کام جستن
و به گاه کام جستن
چشم بر هم نهادن
و دانستن این راز که معشوق من
جرقه ای از آتش نخستین بوده است
لبانش، دهانش که پر از بوسه هاست
شاید کندوی عسلی بوده است با نیشهای گزنده اش
پستانهایش که راز گرمای کهکشانی دور دست را دارد
دو ستاره تپنده گمشده بوده است
و آواگریهایش به هنگام کام جستن
و تفویض عاشقانه خود
زمزمه برگهای جنگلی فنا شده است
زنده در او
***
درویش
آماده فنا شدنم
آماده چکیدنی دیگر
در اقیانوس بی پایان جهان
آماده سفری بی پایان
نه در تهی ناشناس خدای تو،
که مرا نه به وحشت بل به ختده میاندازد
بل در سرشاری بی پایان جهانی که جاودان است
و خود خداست
***
درویش!
سفرت بی خطر
دوزخ از تو دورباد
اما امید که از دیدار مکرر حور بیزار نشوی
وقتی که من سفر میکنم
فنا میشوم و میچکم
و بر می آیم در جاودانگی جهان
درویش!
جهان نمی هراسد
و آنکه از جهان برآمده است.....
ششم نوامبر دو هزار و بیست یک
اسماعیل وفا یغمائی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
دوستان برای جلوگیری از سوء استفاده سیستم کنترل نظرات فعال است.
دوستان. کاربران
وبگاه دریچه پذیرای نظرات با نام حقیقی یا نام مستعار است بنابر این:
کامنتها در صورت
*بدون نام حقیقی یا مستعار داشتن
*توهین به اشخاص
*افشای مسائل خصوصی زندگی اجتماعی، و شخصی دیگران
*تهمت زدن بدون مدرک و سند
*توهین به ملیتها
*توهین به اعتقادات مذهبی دیگران
* بکار بردن کلمات رکیک
* بی ارتباط بودن کامنت با موضوع
منتشر نخواهد شد
طبعا میتوانید بدون تهمت و توهین و تحقیر و در ارتباط با موضوع با زبانی روشن و رادیکال و بی تعارف به نقد و بررسی بپردازید
با تشکر
دریچه زرد