۱۴۰۴ آذر ۲, یکشنبه

قصةجام اسماعيل وفا يغمائي

چند دقيقه پيش مرده بودم!. بدنم آنجا مقابل رويم افتاده بود و داشت كم كم سرد مي شد. به دستهايم نگاه كردم، به دهان بازم و دوتا از دندانهائي كه دكتر «ژان» تازه آنها را تعمير كرده بود ولي متاسفانه نتوانستم چند روزي بيشتر از آنها استفاده كنم. به پاهايم نگاه كردم ، پاهائي كه سالها راه رفته بودند و دويده بودند و به جائي نرسيده بودند، به گوشهاي خنده دار و پشمالودم كه ديگر مجبور نبودند سر و صداهاي آزار دهنده را بشنوند، به چهره ام كه حالا آرام بود و به جسمم كه بر خلاف تمام عمر ديگر نيازي نداشت، نه نياز به غذا ، نه نياز به هوا، نه نياز به خانه و كاشانه و شغل ، نه نياز به زن ونه نيازهاي فلسفي وسياسي ومذهبي وانواع و اقسام چيزهاي ديگر. ديگراحتياجي نبود كه براي تمديد كارت اقامت..........قصةجام اسماعيل وفا يغمائي

۱ نظر:

  1. محمد حسین میثاقی پور۱۱ دی ۱۳۹۲ ساعت ۳:۵۹

    عالی و گویا بسیار لذت بردم واقعا خیلی عمیق و جالب است

    پاسخ دادنحذف

دوستان برای جلوگیری از سوء استفاده سیستم کنترل نظرات فعال است.
دوستان. کاربران
وبگاه دریچه پذیرای نظرات با نام حقیقی یا نام مستعار است بنابر این:
کامنتها در صورت
*بدون نام حقیقی یا مستعار داشتن
*توهین به اشخاص
*افشای مسائل خصوصی زندگی اجتماعی، و شخصی دیگران
*تهمت زدن بدون مدرک و سند
*توهین به ملیتها
*توهین به اعتقادات مذهبی دیگران
* بکار بردن کلمات رکیک
* بی ارتباط بودن کامنت با موضوع
منتشر نخواهد شد
طبعا میتوانید بدون تهمت و توهین و تحقیر و در ارتباط با موضوع با زبانی روشن و رادیکال و بی تعارف به نقد و بررسی بپردازید
با تشکر
دریچه زرد