یاد ابراهیم زالزاده گرامی باد
از چهارصد و هشتاد وچند نفری که از اقوام و دوستان و آشنایان من بودند و توسط ملایان اسلام پناه کشته شدند ابراهیم زالزاده یکی از آنهاست.فارغ از هر چیزی ،وهر خم و پیچی و تنها در فضائی انسانی، بسا فراتر از دنیای گاه حقیر و علیل سیاست روز! اینها، این کشتگان و نیز برخی مردگان و رفتگان به مرگ طبیعی، سالهاست سایه به سایه دل من حرکت می کنند و با من راه میروند ، گاه با آنها حرف
میزنم ، گاه صدایشان را در سکوت در بیداری و خواب می شنوم،بخاطر آنهاست و نه سودای بی ارزش بهشت و هراس مضحک دوزخ و مزخرفات دکانداران رنگارنگ با ریش و بی ریش دین ،که جهان ناشناس مرگ و رفتگان و مردگان در ذهن من اعتبار و آبروئی دارد وزندگی ناپایدار و گذرا شکوهی پایدار، که میدانم برای روشنائی بخشیدن به زندگی چه جانها سوخته اند، و از جمله بخاطر آنهاست که غربت سنگین و بسیاری چیزهای دیگر را تحمل میکنم و می گذرم.بگذرم.زالزاده را در اوایل سال پنجاه و هشت در موسسه ابتکار شناختم و در کنار او فرصت این را پیدا کردم که بامداد بزرگ و چشم و چراغ همیشگی شعر ایران احمد شاملو را ببینم و گاه در فرصتکهائی با او صحبت کنم. زالزاده به شمار زیادی از فرهنگسازان بزرگ ایران و در زمره آنها احمد شاملو در نشر و چاپ و تکثیر و صدا برداری و موزیک گذاری از دل و جان یاریها رسانید .او با سبیل نسبتا بزرگ و سر طاس و سیمای شادابش صفا و سادگی و معصومیت یک کودک را داشت. صبور و مهربان و با حوصله ساعتها و ساعتها کار می کرد.کار شاملو که با او تمام می شد در آشپزخانه ابتکار نان و پنیر و چائی شیرینی می خوردیم وضبط را شروع می کردیم.در فاصله ها نیز سری به دهها ضبط صوتی که همزمان مشغول تکثیر نوارهای مختلف موسیقی و سخنرانی و داستان و سرود و ترانه بودند سر میزد که اشکالی در کار نباشد. ابتکار در سالهای پنجاه و هفت تا شصت به مدد کار شبانه روزی او و دوست دیگرش یک کارخانه جوشان و خروشان تولید آثار هنری و سیاسی ضد ارتجاعی وروشنگرو خاموشی ناپذیر بود. بار آخر چند روز پس از سی خرداد به او سر زدم.اندیشناک بود ولی لبخندش پاک نشده بود. کمی صحبت کردیم و راه افتادم که شهر جولانگاه شکارچیان آدم بود. فکر نمی کردم دیگر او را نبینم و هرگز فکر نمی کردم او را ، آن همه صفا و سادگی و معصومیت و لبخند پاکیزه را به مسلخ ارتجاع بکشند. ولی دیگر او را ندیدم و سرانجام او را کشتند.در اسفند سال هفتاد و پنج او را ربودند و در این ایام احتمالا در خانه های مخفی وشکنجه گاهها مشغول آزارش بودند و در فرجام جسد بیجانش را به بیابان پرتاب کردند.در باره زالزاده و زالزاده ها چه می توان گفت.بگذاریم نسل فردا از این فعالان رشید و شریف فرهنگی که در سیاهترین فصل تاریخ معاصر ایران چراغ دانش و فرهنگ را به سوختبار جان خود فروزان داشتند و در زیر سلطه حاکمیت وحشی ارتجاع مذهبی در داخل ایران رزمیدند و جان دادند سخن بگوید. یاد ابراهیم زالزاده پایدار و زنده باد. اسماعیل وفا
میزنم ، گاه صدایشان را در سکوت در بیداری و خواب می شنوم،بخاطر آنهاست و نه سودای بی ارزش بهشت و هراس مضحک دوزخ و مزخرفات دکانداران رنگارنگ با ریش و بی ریش دین ،که جهان ناشناس مرگ و رفتگان و مردگان در ذهن من اعتبار و آبروئی دارد وزندگی ناپایدار و گذرا شکوهی پایدار، که میدانم برای روشنائی بخشیدن به زندگی چه جانها سوخته اند، و از جمله بخاطر آنهاست که غربت سنگین و بسیاری چیزهای دیگر را تحمل میکنم و می گذرم.بگذرم.زالزاده را در اوایل سال پنجاه و هشت در موسسه ابتکار شناختم و در کنار او فرصت این را پیدا کردم که بامداد بزرگ و چشم و چراغ همیشگی شعر ایران احمد شاملو را ببینم و گاه در فرصتکهائی با او صحبت کنم. زالزاده به شمار زیادی از فرهنگسازان بزرگ ایران و در زمره آنها احمد شاملو در نشر و چاپ و تکثیر و صدا برداری و موزیک گذاری از دل و جان یاریها رسانید .او با سبیل نسبتا بزرگ و سر طاس و سیمای شادابش صفا و سادگی و معصومیت یک کودک را داشت. صبور و مهربان و با حوصله ساعتها و ساعتها کار می کرد.کار شاملو که با او تمام می شد در آشپزخانه ابتکار نان و پنیر و چائی شیرینی می خوردیم وضبط را شروع می کردیم.در فاصله ها نیز سری به دهها ضبط صوتی که همزمان مشغول تکثیر نوارهای مختلف موسیقی و سخنرانی و داستان و سرود و ترانه بودند سر میزد که اشکالی در کار نباشد. ابتکار در سالهای پنجاه و هفت تا شصت به مدد کار شبانه روزی او و دوست دیگرش یک کارخانه جوشان و خروشان تولید آثار هنری و سیاسی ضد ارتجاعی وروشنگرو خاموشی ناپذیر بود. بار آخر چند روز پس از سی خرداد به او سر زدم.اندیشناک بود ولی لبخندش پاک نشده بود. کمی صحبت کردیم و راه افتادم که شهر جولانگاه شکارچیان آدم بود. فکر نمی کردم دیگر او را نبینم و هرگز فکر نمی کردم او را ، آن همه صفا و سادگی و معصومیت و لبخند پاکیزه را به مسلخ ارتجاع بکشند. ولی دیگر او را ندیدم و سرانجام او را کشتند.در اسفند سال هفتاد و پنج او را ربودند و در این ایام احتمالا در خانه های مخفی وشکنجه گاهها مشغول آزارش بودند و در فرجام جسد بیجانش را به بیابان پرتاب کردند.در باره زالزاده و زالزاده ها چه می توان گفت.بگذاریم نسل فردا از این فعالان رشید و شریف فرهنگی که در سیاهترین فصل تاریخ معاصر ایران چراغ دانش و فرهنگ را به سوختبار جان خود فروزان داشتند و در زیر سلطه حاکمیت وحشی ارتجاع مذهبی در داخل ایران رزمیدند و جان دادند سخن بگوید. یاد ابراهیم زالزاده پایدار و زنده باد. اسماعیل وفا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر