معرفت. اسماعیل وفا
و چون آبهای جوانی نرمک نرمک فرو کشند
تا کتفها و کمرگاه و زانوان ساقها
خود را میبینی وسنگینی خود را حس میکنی
ودر آبهای خاکستری، خود را می نگری
سیمای خسته خود را پس از آنهمه قرنها
کتفهای خود را چون دو باروی ویران و خیس
به دور از گیسوان خیس پریان دریائی،
دستها و بازوان خود را
که آنهمه آبها و قرنها و افقها را در نوردید
از جزیره ای تا جزیره ای
از قاره ای تا قاره ای
از اقیانوسی تا اقیانوسی
و هماواز
با تندرها وپوشیده از پرتوهای ساطور گون ماه
معرفت. اسماعیل وفا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر