اي دريغا كه دگر باز شده مشتك ما
اوفتاده ز سر بام فلك طشتك ما
اندرين معركه سودي نكند هر چه كنيم
نه معلق زدن و وارو و نه پشتك ما
بسكه روز و شب ما غرق تعجب گذرد
لاي دندانك ما مانده سر انگشتك ما
خودمان هم شده ايم از خودمان خسته ز بس
چرخ در خون خلا يق زده چرخشتك ما
چونكه بالذاته خبيثيم نگردد درمان
زين همه ظلم و ستم مشكل خارشتك ما
بنده را خوش بود اين مسند ديبا و حرير
واي اگر خاك شود بستر و بالشتك ما
كاشتيم از ستم و جور بسي بذر و كنون
جنگلي دشنه بر آورده سر ازكشتك ما
سيدعلي ترس از اين دارد و حاشا نكند
عاقبت خلق كشد بر سر ما خشتك ما
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر