اسماعیل وفا یغمایی.شعر. گیرم که من سکوت کنم
خروس نمیخواند
اگر چه فلق از خون خام چریکان سالخورده سرخ است
خروس نمیخواند
که در انتظارمفسران است
در انتظار مبینان است و محللان
آنانکه طلوع را در کتابهای مرده می جویند ، نه آسمان زنده
و صبح کاذب به لوندی کرشمه میفروشد وبه سخاوت کام میبخشد
به پشت افتاده و گشاده ران و شهوتزده
در حلقه راهزنان و راهبانان وکاروانیان و راهبران
و در حلقه قربانی و جلاد
تا از کدام بار گیرد و زادن کدام منجی حرامزاده را مام گردد
آه گیرم که من سکوت کنم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر