تو چه می دانی
چه می دانی خاتون خندان بیگانه
(در این قطار تیزتک در زیر آبهای این دریا)
با دهان شکفته ات چون گلی سرشار برف عطر آگین
و پستانهای شکفته ات
که زمان و هوا با آن به نهان عشق می ورزند
تو چه میدانی خاتون
و چه میپرسی که چرا چنین ناشکفته ام و پژمرده
و نمی دانی و نمی بینی
که هزار کشته با من همسفرند
چون سفر می کنم ،از سرزمینی تا سرزمینی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر