نازنین پدر 22 تیر زادروز مجدد تو در سفری دیگر از خاک تا وجودی دیگر و پایان رنجهای بار سنگین هستی بر خاک است،که آنچه هست تطورات مختلف وجود است در بیکرانگی و راز. فارغ از هول و حشتهای نمایندگان بهشت و دوزخ! و جدا از فروکشیدن مفهوم خدا تا پایه یک جلاد ،زندگی، و مرگ که نام دیگر زندگی است، حقیقتی است که از جمله در شعر مولانا خود را نشان میدهد. از جمادی مردم و نامی شدم از نما مردم ز حیوان سر زدم مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
جمله دیگر تا بمیرم از بشر
چون ملائک من در آرم بال و پر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو
کل شیء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک پران شوم
آنچه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چو ارغنون
گویدم کانا الیه راجعون
چون تو به سفر رفتی آنکه فراوان دوستش میداشتی و ترانه هایش آشنای همیشگی تو بود ،یعنی خاتون بزرگ آواز « مرضیه» مجلس یاد بود ترا در خانه خود آراست و خود در مجلس به خدمت پرداخت تا از بار اندوه بکاهد. پیش از آن نیز مجلس یاد بود مادر را آراسته بود و در این دنیایی که کلمه افتخار به طور معمول از پوکی و پوچی لبریز است این یک افتخار و آرامش حقیقی برای من بود ونیز شناخت بیشتر زنی که مسجد و میخانه هر دو سر بر دوش او می نهادند وغرورش چون غرور دماوند و صفا و افتادگی اش چون خاک بود. زنی که فقط شبیه خود بود .او نیز اکنون با جان آزاد خود به سفر رفته است و امروز یاد او نیز در کنار یاد تو و مادر مرا به خود میخواند. دلم هوای تمامتان را دارد.
بیست و یکسال از سفرت گذشت و تو همچنان در دلهای ما و آنانکه تر می شناختند زنده ای. در دلهای ما و در زمزمه نخلستان کهنسال گرمه که آوازهای ترا در باد تکرار میکنند. در هر صبحگاه که در هوای خنک صبح و با پلکهای بسته در رختخوابهای پشت بام هنگام مکیدن آخرین ذرات خواب ،صدای مثنوی خوانی و شاهنامه خوانی صبحگاهی ترا می شنیدیم و از پله ها سرازیر میشدیم.زنده ای در صراحت و بذله گوئی هایت و شوخ طبعی هایت و آنچه که با رفتار خود بما آموختی. زنده ای در فرزندان و ادامه داران انبوهت و زنده ای در زنده بودن خود اگر چه نهان از من و ما.
سفرت خوش، جانت شاد و آزاد و در پناه حق. اسماعیل وفا یغمائی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر