من دگر مانند «نیما» زین همه خونریزی بی مرز تب دارم
من زهرکس کوست معیارش فقط خون و فقط خون
من زهرکس کوست معیارش فقط خون و فقط خون
گر خدا هم باشد او در نفرتم بیزار بیزارم
من از این هی چاه دربیراه
من از این پلها که از ستخوان ما بر چاه
من از این هی از جسدها راه،عاصیم دیگر
گو که برهر برج و هر بارو،باز هم طبالهای کر به طبل فتح و پیروزی بکوبانند
منظومه کاروان.در سوگ شهیدان اشرف.اسماعیل وفا یغمایی
۹ نظر:
درود بر شما عزیز شاعر، شاد و سلامت باشید.
Dorood bar shoma. Ostadeh bozorghvar
خیلی زبیا بود
جناب آقا شما مثل اینکه فقط از مقتولین درمورد خونریزی نفرت دارید و کاری دیگر با قاتلین ندارید . اینهم خودش منطقی است . من از خونریزی نفرت دارم ای مقتولین چرا میروید جایی که قاتلین شما را بکشند !درضمن جناب اسماعیل لطفا دست از نیما دیگر بردار که نیما شاعری مبارز و ضد ظلم بود نه ضد مظلوم.
ممنونم دوست عزیز آقای محترم!بگذارید شاعرانی هم مثل من که نیما نبوده اند و اصلا مبارز نبوده و نیستند کمی حرف بزنند. در ضمن من دارم فکر میکنم که روی خاطراتی و شنیده هائی از «ترکیه» کار بکنم و فرصت زیادی ندارم. نمیخواهم کسی را آزار بدهم یعنی هنوز به این مرحله نرسیده ام و فقط از حق خود بعنوان یک انسان دارم استفاده میکنم شما هم آقای محترم!مرا نقد بفرمائید ولی ممکن است خدای ناکرده مثل شما حوصله ام سر برود که جالب نیست.اگر شاعرید شعری در نقد این شعر بسرائید و اگر نه به نثر . بگذارید همه بگویند من و شما.فرصت زیادی برای پاسخ دادن ندارم.خداوند شما را حفظ کند.
شاعر عزیز حقا که چون مرغ حقی از حقیقت گفتی و چه درناک حقیقتی است.
هشدار به آنان که با شاعر بزرگ میهن به گستاخی سخن می گویند.
شاعران وجدان مردمان و وجدان آگاه زمانه اند.
گورتان را گم کنید ای ناکسان و نیاز آوردگان به درگاه دروجان و دریوزگان
ای بی مایگان و درماندگان، خاموشی گزینید و یا شاعر را با پاسخی
روشن از سرنوشت همسر سابقش آگاه کنید.
ای ننگ بر درویان و دروغگویان!
tasuji
درود ای شاعر درد کشیده با این شعرت که شعر شعور روشن شاعرانه ات هست و چه زیبا نمایندگان ایران را رزوانه قتلگاه اشرف کرده ای تا در آنجا بر مظلومیت بچه هایشان بگریند.منهم گریه کردم بر مظلومیت آنها که خدا دری باز کند و خدا ترا حفظت کند.الف.ح
آقا ی یغمایی خسته نباشید. اشعارتان همیشه زیبا بوده وبه دل می نشیند. اما در پاسخ آن جناب که اظهار فضل نموده و بااشاره به اینکه نیما شاعری مبارز و ضد ظلم بوده و آقای یغمایی آنگونه نیست!! و آن جناب بهتر است بدانند که چیزی قریب به دو دهه اشعار مبارزاتی وانقلابی آقای اسماعیل وفا بیشترین و بهترین و انگیزاننده ترین سروده های یک دوران انقلابی و یک سازمان سیاسی را تا عمق زندانها و شکنجه های رژیم ارتجاعی که درجهت روحیه مقاومت دلاورانه و شور انگیز زندانیان سیاسی بکار برده میشد. همچنین بایستی بیاد آورد که ارزش واعتبار طلا به عیار واقعی آن وابسته و نه به اعتبار این یا آن سازمان و هر بازار پر نوسان و دکان سیاسی. شاملو
قابل توجه جناب رجوی و یاران.شورا یعنی این.شورا یعنی همگامی همه با هم نه چیزی که شما درست کرده ای ایکاش شعر را بخوانند و سپاس از شما آقای یغمائی.م. ناصر
راه را این کاروان
آغاز کرده از :سرای «آرش» و«کاوه»
رفته تا زابل
تا سرای«زال و رودابه»
تختگاه «حضرت زرتشت» وجولانگاه رزم «رستم دستان»
جسته ره تا خطه ی کرمان
به سوی آن به زیر شاخسار نسترنها سربریده
بیت «آقا خان»
این چنین تا یزد و شیراز و سپس گیلان
حلقه ها کوبیده بر درب سرای «فرخی»،«حافظ»، و «کوچک خان»
وگذشته کاروان تا اردبیل از خطه ی پر حشمت تبریز
[شهر شورش، شهر شیران،
شهر زیبایی و زیبایان، آذری ترکان
شهر خیزاخیز و رستاخیز]
در پی «بابک»،
بار افکنده زمانی ،صبر کرده
تا بیاراید بر و دوش و بیاید از سرا «ستار»،
همره و همدوش «باقر خان».
بر فراز کاروان،
تا آفتاب سرخ وحشی شان نیازارد
سایه افکنده ست بر سرهایشان «سیمرغ زرین بال صادق»
پر گشوده از درون شاهنامه
از کنام خویش در البرز و از پیشانی پر چین و پر آژنگ فردوسی
باز کرده برفراز آسمان چون آسمان، سبز و سپید و سرخ
بالهای آسمان سا را
قله ها در قله ها وکوه اندر کوه
یا که دریاهائی، ازآن شهپرشاهانه بشکوه .
میروند اینان
در نگاه و در دل هریک غریو وحشی توفان
میروند اینان
دلشکسته
خشمگین، اما نه خسته،
نک «مصدق»!سر نهاده روی دوش «بابک» و، «ستار»
در میان «دو خیابانی»، راه میپوید
«حافظ شیراز»،
از برای «طالقانی» تا نگیرد خستگی پایش
شعر میخواند،
«خانلری» با «دهخدا» ودهخدا با حضرت «خورشید شاه» و با «سمک»
قصه میگوید
هر دو «احمد زاده ها» در گفتگو با «آریو برزن»
دستها بر شانه های هم نهاده دوستانه، آن مجاهد با فدائی
این «حنیف» و آن دگر «بیژن»،
گفتگوئی گرم دارد «مرضیه» با «اشرف» و آنسوترک، «پویان»
با «فروهرها»ست گرم گفتگو ،کنکاشگر جویان
گوش بسته بر حدیث و حرف آنان ساکت و خاموش «قاسملو»
و بد ینسان و بد ینسان وبدینسان
کاروان در کاروان
میروند اینان.....
ارسال یک نظر