در
رابطه با تلاش برای لجن مال کردن من و امثال من و چسباندن به ملاها که
مایه ابرو ریزی خودشان خواهد شد امروز به یکی از نامه هائی که در سال2005
پس از رفتن پسرم امیر وفا به کمپ تیف و درنگ دوساله اش در آنجا،تصادفا
برخورد کردم و خاطرات هفت سال پیش در نظرم زنده شد. فکر میکنم بد نیست شما
هم نگاهی به آن بیاندازید تا هم کمی از مشکلاتی را که که در رابطه با شرایط روبروی من و
آرش براي هميشه تاكيد مي كنم. هرگز به بازگشت به ايراني كه در دست آخوندهاست فكر نكن. مطلقا فكر نكن كه من نه مجاهدم و نه وابسته به هيچ سازمان سياسي يك نويسنده و شاعر هستم كه به آزادي احترام مي گذارم و چيز زيادى از دنيا نمى خواهم و نمى خواهم به مردم مملكتم بى احترامى كنم و به همين دليل از آخوندها و كساني كه در مقابل اخوندها كوتاه بيايند حالم به هم مي خورد.
اسماعیل جان عزیز تلاشت برای نجات امیر را در دلم ستودم ولی به عنوان کسی که خودم هم در تیف بوده ام یک موضوع را خواستم بگویی که در جریان باشی برای خود من که یک مجروح از عملیاتهای مجاهدین بودم عبور از کوههای کردستان عراق و ترکیه خیلی سخت بود تا باالخره به ترکیه رسیدم و علیرغم دیپورت محدد به عراق ولی دوباره همان مسیر را طی کردم و بالاخره به یونان رسیدم و بعد از کلی بدبختی به آلمان خودم را رساندم و الان خدا را شکر یک زندگی جدید را با همسرم شروع کرده ام ولی چه بسیار مجروحانی هم بودند که به خاطر قطع پا و یا مشکلات دیگر علیرغم میل باطنی چون توان عبور از کوههای صعب العبور را نداشتند ناچار مسیر رفتن به ایران را انتخاب کردند من خودم تا آخرین لحظه شاهد تلاش رضا بودم که به هر جور ممکن به آمریکاییها بفهماند که اورا فقط به ترکیه برسانندولی آنها قبول نکردند و او جزو آخرین سری قبل از بستن تیف و انتقال ما به شهر دهوک کردستان به ایران رفت . اینها دردهای خاموشی است که همیشه بر قلب من تمامی افراد شریفی که علیرغم مشکلات جسمی مسیر سخت و ضعب العبور بین کردستان عراق و ترکیه را طی کردند تا ننگ رفتن به ایران را بر خود نبینند . خیلی از این نفرات ماهها در زندان ترکیه و کردستان عراق بودند و خیلی هم سرنوشت دردناک دیگری داشتند و دو نفر هم به نامهای حسن میرزایی و صفار متاسفانه جانشان را در این راه برای آزادی دادند . ایک کاش رهبری مجاهدین فقط سرنوشت این دویست نفر قبل از بستن تیف را دنبال میکرد تا ببیند همانهایی را که روزی گوهر بی بدیل مینامید و مخصول انقلاب مریم صرفا به خاطر اینکه حاضر نبودند سرنوشتشان را دست سازمانی بسپارند که هر روز مثل بوقلمون رنگ عوض میکند و دشمنان دیروز را دوست خطاب میکند و میگوید حرکتمان با مثلا آمریکا موازی است و در راستای سر نگونی است همینقدر بگویم که تو و ایرج مصداقی شجاعانه تابو شکستید و به خوبی بر افروختن شخص رجوی را در پی خود داشتید. جدیدا یک مطلبی در سایت آفتابکاران تحت عنوان زندانیان سابق بر علیه ایرج مصداقی دیدم . حاضرم قسم بخورم که هیچ کدام از این نفرات که همگی در اشرف بسر میبرند و همه آنها با اظهار توبه نامه از زندان آزاد شده اند حتی یک برگ از نامه ایرج مصداقی را نخواندهاند و سازمان فقط متن بیانیه را برای امضاع به آنها داده است . یادم می آید بعد از فروغ مسعود رژیم را به خاطر اطلاعیه های مجهول الهویه مثل انجمن مفقودین پل دختر و .... مسخره میکرد . الان هم خودش هر روز یک تشکل و انجمن جدید درست میکند تا حقیقت روشن را بپوشاند . از اینکه در آخر این اطلاعیه اسم خانم مرجان و فریدون ژورک را دیدم تعحب نکردم چون با حقوقی که از شورا دریافت میکنند هر شخصیت دیگری هم که باشد همین کار را میکند. بعضی ها شرافت و کلمه آزادی برایشان معنی ندارد . با تشکر احمد از آلمان
اسماعیل جان سلام و درود به صبر و شرافتت دوران نکبت بار وسیاه بیشماری در طی سالیان در مجاهدین دیده وحس کردم و البته موضوع تیف و سیاست رهبری آقای رجوی در قبال آن یکی از این دوره هاست چه بسیار یارانی که از سوی رجوی گوهران بی بدیل خوانده میشدنددر اوج یاس ونامیدی توام باخیانت از سوی رهبری مجاهدین وباز توسط رهبری سازمان به سوی رژیم هل داده شدند و آخوندها را بررهبری مجاهدین ترجیح دادندوووووووووو دردهای بیشماری حول تیف وجود دارد که در سینه مانده است بگذریم . تا در جای مناسب خودش. راستش من کم وبیش در جریان داستان تو وفرزندت بودم و اقرار میکنم در برابر این صبر وبردباری تو کم آوردم همیشه به خودم میگفتم اگر جای اسماعیل بودم خاک اور سورواز را به تربه میکشدم پسر 14 ساله ای که 7 سال درکنارشان بوده را به میدان جنگ برده اند بعد تحویل امریکایی ها داده اند با کدام منطق با کدام توجیه بنظر فقط برای این موضوع رجوی تا اخر عمر به صبر و بردباری تو بدهکار وباید ازتو شرمنده باشد . اما رهبری عقیدتی همچون ولی فقیه فقط در قبال خدای غیر حاضر خود را پاسخگو میدانند. بگذار کمیسیونهای مختلف و رنگا رنگ که البته اسم مستعار خود رجوی است (هرکس که با ساختار این تشکیلات آشنا باشد میداند که همه و همه چیز از زیر دست خود اقا میگذرد ) هر روز یک اطلاعیه بدهد و فقط هارت و پورت بکند این همان استیصال وغیر پاسخگو بودن است .پاینده باشی .
بسيار جالب بود، بدرستي اگر مبارزهً هر مبارزي و مجاهدت هر مجاهدي براي مردم است، بايد مردم را محرم و صاحب اصلي تجارب و دست آوردها هم در شکست و ناکامي ها و هم در پيروزي ها و بهروزي هايش بداند. مناسبات ايدئولوژيک و رهبري ايدئولوژيک از اين زاويه به مردم ايران جفا کرده چرا که تک تک مجاهدين را از رابطهً ارگانيک و بده بستان فکري با مردم محروم کرده است. از اين زاويه، ورود شما را به عنوان فردي مستقل و مبارزي صاحب فکر و انديشه و قلم به ميدان مبارزه اي فارغ از ملاحظات و بايد و نبايد هاي ايدئولوژيک و تشکيلاتي مرسوم، تبريک مي گويم. بعد از مطالعهً کنجکاوانهً نوشته هاي شما و نظرات مختلف در چند روز اخير، فکر کردم نظر کلي ام را در اين مورد بنويسم. اول اجازه دهيد با خاطره اي آغاز کنم. در دوران کودکيم،مردي ميانسان، هيکلمند، سالم، سخت کوش و در عين حال مهربان بود که بدليل عقب ماندگي ذهني، بچه هاي کوچک او را دست مي انداختند و اذيتش مي کردند. اين رفتار برخي بچه ها باعث مي شد که مرحوم خالو حسين گاهي به بچه هايي که کاري به او نداشتند و بي خبر از جلويش رد شوند احتمالا تندي و يا حمله کند (کما اينکه وقتي برخي خانم ها از کنارش رد مي شدند به درخواست آنها احتمالا بادي از خود خارج مي کرد و با صدايش موجب شليک خندهً خانم ها مي شد). خالو حسين صبحها سر کوچه اي، کنار آفتات و از دست بچه هاي شيطون، عمدتاً سر پا مي ايستاد، و بسياري از بچه هاي شيطون وقتي خالو حسين را سرپا مي ديدند مسيرشان را عوض مي کردند. اين قضيه را وقتي به مرحوم پدرم گفتم، از خالو حسين تعريف کرد و گفت "از کنار خالو حسين اگر بسلامت رد شدي هنر کردي، و گرنه فرق تو با ديگران چيست". اين توصيهً کارآ برآنم داشت که با خالو حسين دوست شوم و صبحها گاهي کنارش بايستم که هم بچه ها بتوانند بدون ترس از کنارش رد شوند و هم کسي به فکر آزار خالو حسين نيافتد. همين قاعده در دوران حضورم در مناسبات سازمان ملکهً ذهنم بود که "از روابط و مناسبات سازمان بسلامت عبورکردن هنر است". مشکلات سازمان را هم ناشي از عقب ماندگي مي دانم که بايد از راههاي موثر کمکشان کرد تا براين عقب ماندگيشان، که از عقب ماندگي کلي جامعه و مملکت ما، جدايي ناپذير است، فائق آيند. دوم، سازمان و رهبريش اشتباه مي کنند که اينگونه با روشنفکران حاميشان که با انتقادات بجا و يا بيجايشان مي خواسته اند آنها را با مقتضيات زمانه سازگارتر کنند و پشتوانهً فکري و اجتماعي برايشان فراهم کنند، در آفتند و آنها را بخيال خود با "ترور شخصيت" و "رژيم مال" کردن از ميدان بدر کنند. سازمان و رهبريش اشتباه مي کنند که در دنياي امروز که همه چيز از فرد شروع مي شود و بنيان اصلي دموکراسي حقوق شهروند است، از يک پاسخگويي ساده به يک ستون انکار ناپذير فرهنگي شان و کسي به عظمت اسماعيل وفا يغمايي طفره مي روند با اين رهنمود ساده و غلط ايدئولوژيک که " سازمان با فرد معامله نمي کند". سوم، سازمان و رهبريش سعي داشته و دارند تا در مناسباتشان براي افراد هويت کاذب ايدئولوژيک و تشکيلاتي و مبارزاتي بتراشند و بعد مهار شخص را در دست گيرند و در موقع لزوم با گرفتن عناصر آن هويت کاذب، شخصيت فرد را زير سوال ببرند، او را بي آبرو کنند و اي بسا از ميدان مبارزهً سياسي خارج سازند. فارغ از اينکه اين استراتژي در فضاي خارج از سازمان و براي کسي که هويتش را مرهون سازمان نباشد و مواضعش را با قبله نماي سازمان تنظيم نکند، کارآيي ندارد که هيچ اسباب تمسخر و آبروريزي براي دست آندرکاران آنست. چهارم، به تجربه ديده ام و ديده ايم که نقد و نظر و پرسش داشتن ( که از پيامدهاي دوران آگاهي و مدرنيته و بويژه لازمهً دوران ما که عصر پايان اعتبار علمي نظرگاههاي فلسفي و ايدئولوژيک است) در درون مناسبات ايدئولوژيک سازمان مذموم و مطرود است. متقابلاً فراگير ساختن نقد و پرسش و ابراز نظر لازمهً دخالت فعال و آگاهانهً شهروندان و زمينه سازي براي جلوگيري از تکرار تاريخ و امکان گذاري موفقيت آميز به دموکراسي در ايران است. از اين منظر، نقس کار کساني مانند آقايان اسماعيل يغمايي و ايرج مصداقي و خانم عاطفه اقبال، صرفنظر از درستي و يا غلط بودن موردي نقطه نظرات و يا انتقاداتشان، قابل تقدير و مستلزم حمايت هر آنکه از آزادي فرد و فکر و انديشه و حقوق شهروندي دفاع مي کنه، مي باشد.
۷ نظر:
Dorood bessyar beh shaer bozorg
خیلی عالی بود شاعر. فکر کنم پاسخ همه ی اطلاعیه ها و مقالات و فحاشی های امسال و چند سال پیش را با این نامه دادی.
آرش
براي هميشه تاكيد مي كنم. هرگز به بازگشت به ايراني كه در دست آخوندهاست فكر نكن. مطلقا فكر نكن كه من نه مجاهدم و نه وابسته به هيچ سازمان سياسي يك نويسنده و شاعر هستم كه به آزادي احترام مي گذارم و چيز زيادى از دنيا نمى خواهم و نمى خواهم به مردم مملكتم بى احترامى كنم و به همين دليل از آخوندها و كساني كه در مقابل اخوندها كوتاه بيايند حالم به هم مي خورد.
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-52397.html
اسماعیل جان عزیز
تلاشت برای نجات امیر را در دلم ستودم ولی به عنوان کسی که خودم هم در تیف بوده ام یک موضوع را خواستم بگویی که در جریان باشی
برای خود من که یک مجروح از عملیاتهای مجاهدین بودم عبور از کوههای کردستان عراق و ترکیه خیلی سخت بود تا باالخره به ترکیه رسیدم و علیرغم دیپورت محدد به عراق ولی دوباره همان مسیر را طی کردم و بالاخره به یونان رسیدم و بعد از کلی بدبختی به آلمان خودم را رساندم و الان خدا را شکر یک زندگی جدید را با همسرم شروع کرده ام ولی چه بسیار مجروحانی هم بودند که به خاطر قطع پا و یا مشکلات دیگر علیرغم میل باطنی چون توان عبور از کوههای صعب العبور را نداشتند ناچار مسیر رفتن به ایران را انتخاب کردند من خودم تا آخرین لحظه شاهد تلاش رضا بودم که به هر جور ممکن به آمریکاییها بفهماند که اورا فقط به ترکیه برسانندولی آنها قبول نکردند و او جزو آخرین سری قبل از بستن تیف و انتقال ما به شهر دهوک کردستان به ایران رفت . اینها دردهای خاموشی است که همیشه بر قلب من تمامی افراد شریفی که علیرغم مشکلات جسمی مسیر سخت و ضعب العبور بین کردستان عراق و ترکیه را طی کردند تا ننگ رفتن به ایران را بر خود نبینند . خیلی از این نفرات ماهها در زندان ترکیه و کردستان عراق بودند و خیلی هم سرنوشت دردناک دیگری داشتند و دو نفر هم به نامهای حسن میرزایی و صفار متاسفانه جانشان را در این راه برای آزادی دادند . ایک کاش رهبری مجاهدین فقط سرنوشت این دویست نفر قبل از بستن تیف را دنبال میکرد تا ببیند همانهایی را که روزی گوهر بی بدیل مینامید و مخصول انقلاب مریم صرفا به خاطر اینکه حاضر نبودند سرنوشتشان را دست سازمانی بسپارند که هر روز مثل بوقلمون رنگ عوض میکند و دشمنان دیروز را دوست خطاب میکند و میگوید حرکتمان با مثلا آمریکا موازی است و در راستای سر نگونی است
همینقدر بگویم که تو و ایرج مصداقی شجاعانه تابو شکستید و به خوبی بر افروختن شخص رجوی را در پی خود داشتید. جدیدا یک مطلبی در سایت آفتابکاران تحت عنوان زندانیان سابق بر علیه ایرج مصداقی دیدم . حاضرم قسم بخورم که هیچ کدام از این نفرات که همگی در اشرف بسر میبرند و همه آنها با اظهار توبه نامه از زندان آزاد شده اند حتی یک برگ از نامه ایرج مصداقی را نخواندهاند و سازمان فقط متن بیانیه را برای امضاع به آنها داده است . یادم می آید بعد از فروغ مسعود رژیم را به خاطر اطلاعیه های مجهول الهویه مثل انجمن مفقودین پل دختر و .... مسخره میکرد . الان هم خودش هر روز یک تشکل و انجمن جدید درست میکند تا حقیقت روشن را بپوشاند . از اینکه در آخر این اطلاعیه اسم خانم مرجان و فریدون ژورک را دیدم تعحب نکردم چون با حقوقی که از شورا دریافت میکنند هر شخصیت دیگری هم که باشد همین کار را میکند. بعضی ها شرافت و کلمه آزادی برایشان معنی ندارد .
با تشکر احمد از آلمان
اسماعیل جان سلام و درود به صبر و شرافتت دوران نکبت بار وسیاه بیشماری در طی سالیان در مجاهدین دیده وحس کردم و البته موضوع تیف و سیاست رهبری آقای رجوی در قبال آن یکی از این دوره هاست چه بسیار یارانی که از سوی رجوی گوهران بی بدیل خوانده میشدنددر اوج یاس ونامیدی توام باخیانت از سوی رهبری مجاهدین وباز توسط رهبری سازمان به سوی رژیم هل داده شدند و آخوندها را بررهبری مجاهدین ترجیح دادندوووووووووو دردهای بیشماری حول تیف وجود دارد که در سینه مانده است بگذریم . تا در جای مناسب خودش.
راستش من کم وبیش در جریان داستان تو وفرزندت بودم و اقرار میکنم در برابر این صبر وبردباری تو کم آوردم همیشه به خودم میگفتم اگر جای اسماعیل بودم خاک اور سورواز را به تربه میکشدم پسر 14 ساله ای که 7 سال درکنارشان بوده را به میدان جنگ برده اند بعد تحویل امریکایی ها داده اند با کدام منطق با کدام توجیه
بنظر فقط برای این موضوع رجوی تا اخر عمر به صبر و بردباری تو بدهکار وباید ازتو شرمنده باشد .
اما رهبری عقیدتی همچون ولی فقیه فقط در قبال خدای غیر حاضر خود را پاسخگو میدانند.
بگذار کمیسیونهای مختلف و رنگا رنگ که البته اسم مستعار خود رجوی است (هرکس که با ساختار این تشکیلات آشنا باشد میداند که همه و همه چیز از زیر دست خود اقا میگذرد ) هر روز یک اطلاعیه بدهد و فقط هارت و پورت بکند این همان استیصال وغیر پاسخگو بودن است .پاینده باشی .
بسيار جالب بود، بدرستي اگر مبارزهً هر مبارزي و مجاهدت هر مجاهدي براي مردم است، بايد مردم را محرم و صاحب اصلي تجارب و دست آوردها هم در شکست و ناکامي ها و هم در پيروزي ها و بهروزي هايش بداند. مناسبات ايدئولوژيک و رهبري ايدئولوژيک از اين زاويه به مردم ايران جفا کرده چرا که تک تک مجاهدين را از رابطهً ارگانيک و بده بستان فکري با مردم محروم کرده است. از اين زاويه، ورود شما را به عنوان فردي مستقل و مبارزي صاحب فکر و انديشه و قلم به ميدان مبارزه اي فارغ از ملاحظات و بايد و نبايد هاي ايدئولوژيک و تشکيلاتي مرسوم، تبريک مي گويم. بعد از مطالعهً کنجکاوانهً نوشته هاي شما و نظرات مختلف در چند روز اخير، فکر کردم نظر کلي ام را در اين مورد بنويسم. اول اجازه دهيد با خاطره اي آغاز کنم. در دوران کودکيم،مردي ميانسان، هيکلمند، سالم، سخت کوش و در عين حال مهربان بود که بدليل عقب ماندگي ذهني، بچه هاي کوچک او را دست مي انداختند و اذيتش مي کردند. اين رفتار برخي بچه ها باعث مي شد که مرحوم خالو حسين گاهي به بچه هايي که کاري به او نداشتند و بي خبر از جلويش رد شوند احتمالا تندي و يا حمله کند (کما اينکه وقتي برخي خانم ها از کنارش رد مي شدند به درخواست آنها احتمالا بادي از خود خارج مي کرد و با صدايش موجب شليک خندهً خانم ها مي شد). خالو حسين صبحها سر کوچه اي، کنار آفتات و از دست بچه هاي شيطون، عمدتاً سر پا مي ايستاد، و بسياري از بچه هاي شيطون وقتي خالو حسين را سرپا مي ديدند مسيرشان را عوض مي کردند. اين قضيه را وقتي به مرحوم پدرم گفتم، از خالو حسين تعريف کرد و گفت "از کنار خالو حسين اگر بسلامت رد شدي هنر کردي، و گرنه فرق تو با ديگران چيست". اين توصيهً کارآ برآنم داشت که با خالو حسين دوست شوم و صبحها گاهي کنارش بايستم که هم بچه ها بتوانند بدون ترس از کنارش رد شوند و هم کسي به فکر آزار خالو حسين نيافتد. همين قاعده در دوران حضورم در مناسبات سازمان ملکهً ذهنم بود که "از روابط و مناسبات سازمان بسلامت عبورکردن هنر است". مشکلات سازمان را هم ناشي از عقب ماندگي مي دانم که بايد از راههاي موثر کمکشان کرد تا براين عقب ماندگيشان، که از عقب ماندگي کلي جامعه و مملکت ما، جدايي ناپذير است، فائق آيند. دوم، سازمان و رهبريش اشتباه مي کنند که اينگونه با روشنفکران حاميشان که با انتقادات بجا و يا بيجايشان مي خواسته اند آنها را با مقتضيات زمانه سازگارتر کنند و پشتوانهً فکري و اجتماعي برايشان فراهم کنند، در آفتند و آنها را بخيال خود با "ترور شخصيت" و "رژيم مال" کردن از ميدان بدر کنند. سازمان و رهبريش اشتباه مي کنند که در دنياي امروز که همه چيز از فرد شروع مي شود و بنيان اصلي دموکراسي حقوق شهروند است، از يک پاسخگويي ساده به يک ستون انکار ناپذير فرهنگي شان و کسي به عظمت اسماعيل وفا يغمايي طفره مي روند با اين رهنمود ساده و غلط ايدئولوژيک که " سازمان با فرد معامله نمي کند". سوم، سازمان و رهبريش سعي داشته و دارند تا در مناسباتشان براي افراد هويت کاذب ايدئولوژيک و تشکيلاتي و مبارزاتي بتراشند و بعد مهار شخص را در دست گيرند و در موقع لزوم با گرفتن عناصر آن هويت کاذب، شخصيت فرد را زير سوال ببرند، او را بي آبرو کنند و اي بسا از ميدان مبارزهً سياسي خارج سازند. فارغ از اينکه اين استراتژي در فضاي خارج از سازمان و براي کسي که هويتش را مرهون سازمان نباشد و مواضعش را با قبله نماي سازمان تنظيم نکند، کارآيي ندارد که هيچ اسباب تمسخر و آبروريزي براي دست آندرکاران آنست. چهارم، به تجربه ديده ام و ديده ايم که نقد و نظر و پرسش داشتن ( که از پيامدهاي دوران آگاهي و مدرنيته و بويژه لازمهً دوران ما که عصر پايان اعتبار علمي نظرگاههاي فلسفي و ايدئولوژيک است) در درون مناسبات ايدئولوژيک سازمان مذموم و مطرود است. متقابلاً فراگير ساختن نقد و پرسش و ابراز نظر لازمهً دخالت فعال و آگاهانهً شهروندان و زمينه سازي براي جلوگيري از تکرار تاريخ و امکان گذاري موفقيت آميز به دموکراسي در ايران است. از اين منظر، نقس کار کساني مانند آقايان اسماعيل يغمايي و ايرج مصداقي و خانم عاطفه اقبال، صرفنظر از درستي و يا غلط بودن موردي نقطه نظرات و يا انتقاداتشان، قابل تقدير و مستلزم حمايت هر آنکه از آزادي فرد و فکر و انديشه و حقوق شهروندي دفاع مي کنه، مي باشد.
ارسال یک نظر