"علت اصلی گیر کردنِ ما در پشت تنگه (چهار زبر) و علت عدم موفقیت ما در
عملیات فروغ جاویدان این بود که به اندازه کافی با رهبری عقیدتی خود به
وحدت و یگانگی (توحید) نرسیده بودیم. این ما، ما رزمندگان و تک تک اعضاء
سازمان و رزمندگان ارتش آزادیبخش هستیم که آنطور که باید و شاید مایه
نگذاشته و صد روی صد نجنگیده ایم. هرکدام از ما می توانستیم مثل خواهر
فلانی یا برادر فلانی یک تنه صد نفر از پاسداران را حریف باشیم. آیا در این
صورت باز هم مشکل، مشکل عدم توازان قوا بود، نه! که اگر ما هم صد روی صد
برای مسعود و مریم و بخاطر آنها در جنگ می بودیم، حتما دشمن را شکست می
دادیم. در واقع، شکست عملیات فروغ ناشی از فردیت و خود خواهی های پنهانِ
ما بازماندگان فروغ است که در هنگام جنگ و نبرد به چیز یا کس دیگری بجز
مسعود و مریم فکر می کردیم. ادامهی مطلب...
*نگاهی به فروغ جاویدان، 25 سال بعد- قسمت سوم*نگاهی به فروغ جاویدان، 25 سال بعد- قسمت دوم*نگاهی به فروغ جاویدان، 25 سال بعد- قسمت اول
*نگاهی به فروغ جاویدان، 25 سال بعد- قسمت سوم*نگاهی به فروغ جاویدان، 25 سال بعد- قسمت دوم*نگاهی به فروغ جاویدان، 25 سال بعد- قسمت اول
۷ نظر:
بسیار نوشته جالبی است از شما تشکر میکنم اقای حیدر نژاد
اینقدر نزنید تو سر مجاهدین بخدا نامردیه به پیر و پیغمبر نامردیه
محسن.د
جالب و خواندنی کاک غیور ! زنده باشی !
یاد جلیلی ، تدین ، ماوت ، منصوری ، الان ،بژوه ، بازار میراوه ، صفرا بخیر !!!!!!!!
یاشار اشرفی ،چریک ،پیشمرگه ، زندانی !
دوست عزیز!
با خواندن خاطرات تو یاد دهها تن از یاران به خاک افتاده ام در آن ماجراجویی حیرت انگیز با آن طرح و برنامه به غایت ابلهانه، در خاطرم زنده شد. شما بدلیل زخمی شدن و بستری بودن در روزهای پس از بازگشت به اشرف، از فضای یاس همراه با خشم گسترده میان رزمندگان به دور بوده اید. به همین دلیل لازم میدانم که چند سطری درباره آ ن فضا بنویسم:
-در ان روزها بدلیل آشفتگی و به هم ریختگی، فضای قرارگاه تا حد زیادی تحت کنترل مسولین نبود به همین دلیل من براحتی و بدون دردسر برای خبرگیری از سرنوشت دوستانی که در تیپها و لشگرهای مختلف داشتم به همه جا سر میکشیدم و در پی دوستان مفقود و مجروح با بسیاری سر صحبت را باز میکردم . به جرات میتوانم بگویم که از هر ده نفر، هشت نفر مسوول مستقیم شکست و قتل عام بچه ها را استراتژی دیوانه وار و حساب نشده خود مسعود میدانستند. تفسیرهای زیر را به کرات از بچه های قدیمی شنیدم :
- با این دیوانگی مسعود اگر هوشیاری و رزمندگی خود بچه ها نبود حتی یک نفر سالم بر نمی گشت .
- این عملیات آانقدر احمقانه و بدون شناسایی و آمادگی لازم بود که فرماندهان عملیات از وجود دو پایگاه نظامی رژیم در پشت تنگه چهار زبر بی خبر بودند. در حالیکه از مدتها قبل زمزمه آتش بس بود و بعد از عملیات آفتاب و چهل چراغ همه میدانستند که عملیات بعدی عملیات نهایی خواهد بود.
- اکثریت بچه ها از این مساله حیرت زده و خشمگین بودند که ابتدایی ترین اصول پیشروی نظامی در مناطق تحت حاکمیت دشمن رعایت نشده بود. من جمله نکته ای که غالبا به ان اشاره میشد این بود که در هنگام پیشروی ستون نظامی در جاده میبایستی برای جلو گیری از نفوذ دشمن در پشت و به محاصره در آمدن نیروها، بر روی ارتفاعات مهم اطراف جاده، تیمهای حفاظتی مستقر میشد. و براستی هم وضعیت جغرافیائی منطقه به نحوی بود که یک تیم پنج نفره مسلح به تیربار و آرپی جی با استقرار بر ارتفاعات مشرف به جاده میتوانست لشگری را زمین گیر کرده و تار مار کند.
ادامه در کامنت بعدی
ادامه کامنت قبلی
ناصر از بچه های قدیمی پیشمرگه اهل کرمانشاه که حدود دو هفته بعد از عملیات موفق شده بود به همراه سه تن دیگر به پایگاه بازگردد میگفت این ابلهان اگر از من که منطقه را مثل کف دستم میشناسم پرسیده بودند میتوانستم تمام نقاط حساس و استرتژیک میان سرپل ذهاب تا کرمانشاه را برایشان روی نقشه علامت گزاری کنم. و آنها میتوانستند با استقرار پنجاه تیم نظامی در این نقاط امنیت تمام مسیرپشت سر تا کرمانشاه را تامین کنند.
لازم به یادآوری است که ما بیشترین ضربه را در هنگام عقب نشینی خوردیم چرا که رژیم توانسته بود نیروی محدودی را در پشت سر خطوط ما بین اسلام آباد و چهارزبرروی چند تپه مشرف به جاده مستقر کند.
- ناصر میگفت اگر فرماندهان از وجود تنگه چهار زبر و اهمیت آن اطلاع داشتند میشد با توجه به اینکه قبلا خطوط دفاعی رژیم کاملا توسط عراق شکسته شده بود، با پیاده کردن یک گروه چند ده نفری روی ارتفاعات مشرف به تنگه امنیت آنرا برای عبور تامین کرد.
- اکثریت بچه ها معتقد بودند استراتژی راه افتادن ستون در جاده آنهم به قصد فتح تهران درعرض پنج روز احمقانه ترین کاری بود که میشد کرد. همه معتقد بودند که تنها شانس برای پیروزی تنها از راه تمرکز قوا و برنامه ریزی درست برای آزاد سازی کرمانشاه امکان پذیر بود.داوری این بود که سقوط کرمانشاه میتوانست جرقه قیام در شهرها را بزند. برای اولین بار من شاهد بودم که رزمندگان به شخص مسعود علنا فحش میدادند و او را دیوانه و حتا عامل رژیم خطاب میکردند.
انتقادات دیگر نظیر فرستادن صدها تن از نفراتی که طی چند روز از خارج آمده بودند و اکثر آنها هیچ گونه آموزش نظامی نداشتند و بسیاری از آنها بدون شلیک حتا یک گلوله کشته شدند فراوان شنیده میشد. برخی بچه ها صحنه های دلخراشی را از سر درگمی و استیصال این افراد صادق که بسیاری از آنها تحصیلات بالایی نیز داشتند در زیر بمب و خمپاره دشمن تعریف میکردند.
انتقاد دیگر به همراه بردن صدها تن از اسرای جنگ بود که غالبا برای رهایی از اسارت عراق پیوسته بودند و هیچ انگیزه ای برای جنگیدن نداشتند و بسیاری از آنها با شلیک نخستین گلوله ها، در شیارها ی اطراف جاده پنهان شدند و منتظر فرار.
این فضا را فرماندهان و شخص رجوی به خوبی فهمیدند. در نشست دوم یا سوم جمع بندی عملیات بود که برای اولین بار و آخرین بار رجوی از خودش انتقادی به این شکل کرد:
او از جمع پرسید: آیا شما فکر میکنید که اگر ما استراتژی مان را بر اساس آزاد سازی کرمانشاه بنا کرده و تمام قوایمان را صرف ان میکردیم موفق میشدیم؟ پاسخ جمع یک صدا این بود که آری! آنگاه رجوی جواب داد من متاسفانه اینرا نمیدانستم ! سالن در سکوتی بهت زده فرو رفت.
بحران و نارضایتی عمیقی سراپای تشکیلات را فرا گرفته بود. بسیاری دیگر چشم اندازی برای سرنگونی نمی دیدند. بسیاری از آنها که از خارج آمده بودند با ترک عراق عطای سازمان را برای همیشه به لقایش بخشیدند. برای نخستین بار من و بسیاری از قدیمی ترها در خود فرو رفته و به این اندیشیدیم که این ره که میرویم گویی به ترکستان است. کمال میگفت بچه ها این مردک دیوانه یک بار پس از سی خرداد با آن خط و خطوط کج و معوج هزاران نفر را در تنور خمینی ریخت اما چون ما هرکداممان یک گوشه از ماجرا را دیدیم به عمق فاجعه پی نبردیم. اما اینجا دیگر همه چیز روشن است این طرف به اندازه یک بز از مسایل نظامی نمی فهمد آنوقت فرمانده کل هم هست!
با درک این فضا بود که رجوی احساس خطر کرد و با براه انداختن انقلاب جدیدی در نشستهای تنگه تیغ انتقاد و خطا را از روی خود برداشته و دوباره رزمندگان شجاع و دلاور مجاهد خلق را زیر ضرب گرفت. انتقاد از خودش را فراموش کرد. و ادامه را خود میدانید. در واقع حقه سال ٦٤ را دوباره سوار کرد و برای خود زمان خرید.
بهمن
دوست عزیز!
با خواندن خاطرات تو یاد دهها تن از یاران به خاک افتاده ام در آن ماجراجویی حیرت انگیز با آن طرح و برنامه به غایت ابلهانه، در خاطرم زنده شد. شما بدلیل زخمی شدن و بستری بودن در روزهای پس از بازگشت به اشرف، از فضای یاس همراه با خشم گسترده میان رزمندگان به دور بوده اید. به همین دلیل لازم میدانم که چند سطری درباره آ ن فضا بنویسم:
-در ان روزها بدلیل آشفتگی و به هم ریختگی، فضای قرارگاه تا حد زیادی تحت کنترل مسولین نبود به همین دلیل من براحتی و بدون دردسر برای خبرگیری از سرنوشت دوستانی که در تیپهای مختلف داشتم به همه جا سر میکشیدم و در پی دوستان مفقود و مجروح با بسیاری سر صحبت را باز میکردم . به جرات میتوانم بگویم که از هر ده نفر، هشت نفر مسوول مستقیم شکست و قتل عام بچه ها را استراتژی دیوانه وار و حساب نشده خود مسعود میدانستند.
این فضا را فرماندهان و شخص رجوی به خوبی فهمیدند. در نشست دوم یا سوم جمع بندی عملیات بود که برای اولین بار و آخرین بار رجوی از خودش انتقادی به این شکل کرد:
او از جمع پرسید: آیا شما فکر میکنید که اگر ما استراتژی مان را بر اساس آزاد سازی کرمانشاه بنا کرده و تمام قوایمان را صرف ان میکردیم موفق میشدیم؟ پاسخ جمع یک صدا این بود که آری! آنگاه رجوی جواب داد من متاسفانه اینرا نمیدانستم ! سالن در سکوتی بهت زده فرو رفت.
بحران و نارضایتی عمیقی سراپای تشکیلات را فرا گرفته بود. بسیاری دیگر چشم اندازی برای سرنگونی نمی دیدند. بسیاری از آنها که از خارج آمده بودند با ترک عراق عطای سازمان را برای همیشه به لقایش بخشیدند. برای نخستین بار من و بسیاری از قدیمی ترها در خود فرو رفته و به این اندیشیدیم که این ره که میرویم گویی به ترکستان است. دوستی میگفت بچه ها این مردک دیوانه یک بار پس از سی خرداد با آن خط و خطوط کج و معوج هزاران نفر را در تنور خمینی ریخت اما چون ما هرکداممان یک گوشه از ماجرا را دیدیم به عمق فاجعه پی نبردیم. اما اینجا دیگر همه چیز روشن است این طرف به اندازه یک بز از مسایل نظامی نمی فهمد آنوقت فرمانده کل هم هست!
با درک این فضا بود که رجوی احساس خطر کرد و با براه انداختن انقلاب جدیدی در نشستهای تنگه تیغ انتقاد و خطا را از روی خود برداشته و دوباره رزمندگان شجاع و دلاور مجاهد خلق را زیر ضرب گرفت. انتقاد از خودش را فراموش کرد. و ادامه را خود میدانید. در واقع حقه سال ٦٤ را دوباره سوار کرد و برای خود زمان خرید.
بهمن
این مطلبی که بهمن شرح داده درست است من خودم شاهد چندین مورد بودم اول بچه هایک از اروپا و امریکا آورده بودن همون روزی که رسیدن آنها را فرستادن تو میدان درگیری خیلی از آنها کار با اسلحه را نمیدانستن که خیلی از آنها بر نگشتن در مورد اسرای که پیوسته بودن درسته همه جیم شدن ، اولین روزیکه بچه ها بر گشتن به اشرف صحنه ها و فجا یای که دیده بودن همه وحشت زده و در شوک بودن به مریم ، مسعود رجوی فحاشی میکردن !
یاشار
ارسال یک نظر