آمد شب خزاني بركن چراغ ديگر
با ياد نوبهار و بستان و باغ ديگر
چون لاله داغداريم ساقي زرطل سوزان
در جام ما بيفشان از باده داغ ديگر
تا از غمش خماريم پروا زمي نداريم
پر كن اياغ ديگر بعد از اياغ ديگر
در بزم ما دميدهست گل از غبار مستان
تا كي دمد زخاك ما گل به راغ ديگر
پرواي زهدمان نيست گو هر زمان بر آيد
بر هر گذر ز هر سو آواي زاغ ديگر
با ياد نوبهار و بستان و باغ ديگر
چون لاله داغداريم ساقي زرطل سوزان
در جام ما بيفشان از باده داغ ديگر
تا از غمش خماريم پروا زمي نداريم
پر كن اياغ ديگر بعد از اياغ ديگر
در بزم ما دميدهست گل از غبار مستان
تا كي دمد زخاك ما گل به راغ ديگر
پرواي زهدمان نيست گو هر زمان بر آيد
بر هر گذر ز هر سو آواي زاغ ديگر
۱ نظر:
می خواهم نظر بدهم اما شعرت قشنگ تر و بالاتر از نظر من است. چیکار کنم؟ مینو
ارسال یک نظر