دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۴۰۲ آبان ۱, دوشنبه

واژگونانیم بر چنگک به قصابان بگو.اسماعیل وفا یغمائی

 غرش توفانی دریای خون خواهد رسید
نوبت لرزیدن سقف و ستون خواهد رسید
درب دژهای شقاوت گر چه از پولاد و سنگ
لحظه بشکستن قفل و کلون خواهد رسید
این نسیم نرم، صرصر،بعد از آن توفان شود
خیزش توفان خشم و موج خون خواهد رسید
عقل میگوید، تحمل، صبر! نرمش[بازهم]
لیک میداند که هنگام جنون خواهد رسید
سالها افسون رمالان بسی دلها بکشت

۱۶ نظر:

esmail گفت...

دوست سابق هنرمند
پیامت را منتشر نمیکنم چون موجب میشود افراد زیادی بیایند و چیزهائی در باره شرافت و غیرت و طهارت تو بنویسند که مثل قبل موجب دردسر من و آبرو ریزی تو بشود. کمی بخودت فکر کن و در اینه بخودت نگاهی بینداز.نگران من نباش. من چیزی را که میفهمم مینویسم اگر اشتباه کردم به نفع شما. شیطان از تو دور باد و خدا کمکت کند

فروزنده رحیمی گفت...

اسماعیل یغمائی در مطلبی با عنوانِ – ساختار و اشاره ای به ماجرای سعید جمالی- در نقش دلال و واسطّۀ وزارت بدنام با شیوۀ لو رفته قورباغه رنگ کردن و به جای بلبل فروختن این بار اما حِمار ولایت را رنگ کرده و با تعریف و تمجیدهای فراوان اندر مسلمان بودن!!، ساده زیستی و سختگیری در مخارج و ... می خواهد او را بعنوان نوک پیکان رذالت و فرماندۀ جدید وزارت به خوانندگان قالب کند.
متن زیر با نثری قدیمی همراه با طنز و البته کاملا آشنا برای یغمائی و همسنگران وزارت بدنام با اشاره به برخی مطالبِ نوشتۀ فوق، نقش «قوّادی» و واسطه گری یغمائی برای پیوند نامشروع سعید جمالی ( هادی افشار ) با وزارت اطلاعات را افشاء می کند.
«مصداق الرّذالة ودلّال الوزارة»:
اندر تواریخ آمده که حاج اسمال خان معتمدالولایة معروف به یغمایی که از اکابر شعرای زمان خود و از معاندین و محاربین قدیمی بودی بعد از سنوات متمادیّه (سالیان طولانی) در دشمنی و معانده، طریق معارضه و محاربه فرو بگذاشتی و راه و رسم « مغازله» و« معاشقت» با مقام ولایت پیشه کردی، در اردوی ولایت ثبت نام کردی و به مرقد – عظما – دخیل بستی. خلایق بدین طریقت ضالّه و مضلّه فراخواندی، جد و جهد بلیغ (کوشش فراوان) مبذول نمودی تا خیمه و خرگاه ولایت مستحکم و استوار برجای ماندی.
مورخین ثقه(مورد اعتماد) نوشته اند که حاج اسمال خان بر اثر وساوس و تلقینات اخوی بزرگتر که از عمله و اَکَره (مزدوران) ولایت و از اراذل و اوباش وزارت بودی بدین طریق ضالّه رو کردی و تلاش بسیار نمودی تا رضایت – عظما – اکتساب نمودی و لذا در معیّت و همراهی –جلیس الشّیطان- (همنشین شیطان- محمد جعفری) و عمیل الوزارة (مزدور وزارت اطّلاعات) حاج ایرج خان مصداق الرّذالة (نمونۀ رذالت) در خفا انجمن تشکیل دادی و شور و مشورت نمودی، دیگر اراذل و اوباش ولایت به یاری طلبیدی و به دشمنی و جنگ با محاربین و مجاهدین برخاستی.
این کوششها از آن روی آوردی تا معاصی دوران معانده و محاربه ازاله نمودی (برطرف کردن- از بین بردن) و توبه و ندامت مورد قبول ولایت قرارگرفتی و عفو و بخشش مقام –عظما- ایشان را شامل گشتی.
http://www.aftabkaran.com/maghale.php?id=3529

فروزنده رحیمی گفت...

آمدم بنویسم شاعر نادم؛ هر چند که « خادم » نیز شده است. دیدم هر چه که بنویسم فرقی نمیکند؛ از دید دکتر روانگاو دچار« اسکیزوفرنی » میشوم؛ بعد میخواهد مرا در وب سایتش مورد مطالعه تحقیقاتی خودش قرار بدهد، گفتم: می نویسم « خادم » چون به نیابت یک جمعی که آنها نیز خودشان « خادم » هستند، آمده است؛ پژوهش کند. گفت: نتیجه تحقیقاتم تا دیروز که شعر « فرمان مسعود » را سرودم، خودم در رهبری بد جوری « ذوب » شده بودم. تا آنجا رهبری خوب بود و سر بر قدمش باید سائید که هنوز فرمان « انقلاب ایدئولوژیک » را صادر نکرده بود؛ بین من و اعیالم اختلاف ایدئولوژیکی نیافتاده بود. سپس ادامه میدهد: برای درک بیماری « اسکیزوفرنی » ابتدا باید ریشه واژه اش را کالبد شکافی کرد: " باز هم تاکید میکنم خوب دقت کنید! باید هم از دنیای صرف سیاست و کشاکشهای سیاسی دور شده وبه دنیای روان و روانشاسی سری بزنیم. من خود سالها هم به دلیل کار شعر و بخصوص رمان و نیز درک کارکردهای انقلاب ایدئولوزیک مقولات روانشناسی برایم جالب بوده است اما نمیدانم که چرا دیر به این حقیقت رسیدم. " بیست و هشت سال طول کشید تا بفهمم من هم قبلا دچار این بیماری اسکیزوفرنی بوده ام. البته اکنون دچاربیماری دیگری شده ام که سابق دربین « زبون بسته های ایرلندی » شیوع پیدا کرده بود! اما می ترسم ادامه اش به « هاری » برسد که فقط پر و پاچه بگیرد! به نظر حقیر سابق و کبیر فعلی؛ اسکیزوفرنی از دو واژه « اسکی » و « فرنی » تشکیل شده است؛ البته رابطه تشیکلاتی و" ایدئولوزیک " با هم ندارند؛ همین جوری خوبخود تشکیل شده اند. میگویند ـ اسکی بازی بوده است که خیلی فرنی دوست داشته؛ هر وقت می رفته « دیزین » اسکی بازی کند؛ سردش میشده؛ بد جوری هوس « فرنی » گرم میکرده؛ چون بدان دسترسی پیدا نمیکرده؛ دچار توهم بیش از حد میشده! بعدها کاشف به عمل می آید، طرف اصلا اسکی بازی هم نمیدانسته؛ اما چون فرنی خور خوبی بوده در نبودن فرنی خیلی بهانه های " ایدئولوزیکی " می گیرد. خودش را به ولی فقیه می رساند تا با یک فتوا از شر هوس فرنی نجات دهد. ولی فقیه هم میگوید: حالا مگه حتما باید « اسکی و فرنی » باشد؛ اگر آش یا حلیم با گوشت بوقلمون باشد نمیشود؟ فتوا صادر میکند؛ برای درمان جنون گاوی بهتر است که از « اسکیزو آشی » استفاده کنی! میگوید: تصدقت گردم؛ اسکیزو آشی شاید افاقه نکند، با تشر به او میگوید: مگه؛ در زمان ستارخان و باقرخان هنگام مبارزه در سرمای سرد تبریز مبارزین اسکی سواری میکردند تا هوس « فرنی » کنند؟ مردم از گرسنگی؛ ریشه درخت و علف میخوردند؛ حتی آش هم نبوده! حالا من فتوا میدهم اسکیزوآشی؛ روی حرف من حرف میزنی؟
جناب روانگاو به نظر من شما یک وظیفه داری؛ بری شعر بگی؛ منتهی تازگی ها قافیه ایدئولوژیکی ات؛ سکسولوژی شده است و داری « شر و ور » میگی!
مگه آق کریم، تا چند ماه قبل از استعفایش هوس « فرنی » کرده بود؛ وقتی کتابش را به خانم مریم رجوی هدیه داد. قول میدهم؛ اصلا هوس « شیر برنج » هم نکرده بود؛ چه برسد « فرنی » مخصوصا وقتی شور حسینی گرفته بودش؛ از« سیاوشگرد اشرفی » داستانسرایی میکرد. حالا که بعد از سالها که یادت افتاده است که تو هم طبیب روانگاو هستی, اگر خواستی طبابت کنی؛ نخست برای اینکه « انگ » تواب و مزدور و آستانبوسی نخوری؛ بیماری « سنگ » پرانی اتان را درمان کنید. به یارانت بگو: برای اینکه « انگ » نخورید به سوی مبارزین « سنگ » پرتاب نکنید، چون جواب سنگ زدن؛ انگ خوردن است. از قدیم هم گفته اند: کلوخ انداز را پاداش سنگ است.
http://www.aftabkaran.com/maghale.php?id=3526

fozul گفت...

http://www.aftabkaran.com/maghale.php?id=3525
رو ضه خوانی برادر پاسدار« همنشین بهار» در گنداب دریچه

علی گلستانی


برادر برادر پاسدار، جناب همنشین بهار در یک پیام دوسه دقیقه ای از مسعود رجوی عزیزش(علامت تعجب ضرب در سه. مسعود رجوی عزیز شد)عاجزانه تقاضا و التماس کرده که دستور بدهد اعتصاب کنند گان در لیبرتی به اعتصاب غذایشان پایان دهند و کاری نکنند که با مرگشان باعث خوشحالی جمهوری اسلامی شوند. این خود خویش « همنشین بهار» نامیده در اول روضه خوانی سه دقیقه ای از خوابی که شب قبلش دیده و او را سخت آشفته کرده سخن رانده است. من که اصلا و ابدا توی باغ این قضایا نبودم بار اول که نوار را گوش کردم حسابی اشکم در آمد و فکر کردم بنده خدا به مناسبت ایام محرم رفته است بالای منبر و دارد ثواب می کند. حالا امیدوارم هم پروردگار عالمیان و هم امام حسین علیه السلام اشک های من را قبول بفرمایند.
باری دو سه ساعت بعد طبق معمول روزانه نگاهی به بخش نظرات سایت دریچه یا همان گنداب زرد انداختم تا ببینم واکنش مخاطبان به این روضه خوانی همنشین بهار چگونه بوده است. بعضی از این واکنش ها را این جا می آورم و فکر می کنم هیچ نیازی به توضیح و تفسیر ندارند .فقط خواهش دارم به ....

ناشناس گفت...

سوز

سلام اقای یغمائی سربازان گمنام عمام غائب و مفقود شده تلاش میکنند شما ومنتقدین را خسته و فرسوده کنند جان برکفان رهبر عقیدتی که دهانشان از بس جفنگیات گفته کف کرده است به این کفن پوشان توجه نکنید گوه هران بی بدلیل مامور هستند و مازور انها میخواهند هر صدای مخالفی را خفه کنند اما نمی دانند دیگر کوس رسوائی رهبر عقیدتی چنان عالمگیر شده که رهبر عقیدتی خفه خون گرفته است قبلا هر چند ماه سر از قبرش وسوراخش بیرون می اورد وپیام صوتی با مارش بتهوون می فرستاد. این جماعت شارلاطان همزاد خمینی هنوز در رویای شکنجه وسرکوب و خفگان به سبک قرارگاههای سازمان در زمان زنده بودن اربابشان صدام هستند . اوباشان ولودگانی که هزار بار بدتر کثیف تر از حزب توده هستند دیگر کدام ارباب مانده است که رجوی برای تکه استخوانی پایش را نبوسد .
بی شک روح خمینی پلید به جسم این رهبر عقیدتی رجوی ملحق شده است چه کاری بود که میکرد و رجوی انرا نکرد .اینان دو روی سکه جهل و خرافات و پ......ی هستند
دوست دارم رجوی زنده باشد زیاد هم زنده باشد ما با این شارلاطان کار داریم سوالات زیادیست که باید پاسخ دهد
اگر ما خمینی را قبل از اینکه به حکومت برسد شناخته بودیم امروز سرنوشت میهنمان این نبود که الان شده است همه میهنمان را مرگ و نیستی فرا گرفته اعتیاد فحشا فقر دمار از روزگار مردم در اورده است .
و خوشبختانه وخوشبختانه امروز این شاگرد دجال خمینی رجوی را شناخته ایم قطعا اینده ایران ازاد بدون این دو خواهد بود .
حالا کفن پوشان ولابت مسعود خودتون رو جر بدهید سرتون رو بر در و دیوار بکوبید سم بر زمین بکوبید دهانتان را همچون گاو چاله دهان باز کنید وبه شخصیت های ارزنده ایران توهین کنید اما بدانید شما همچون خمینی به پایان راه رسیده اید
در یک کلام باید گفت ...
رجوی تو هم به پایان سلام کن

esmail گفت...

خانم فروزنده
سلام . مقاله مرا یکبار دیگر بخوانید.مقاله بیماران عقیدتی را. نویسندگان این مقالات نمونه عالی همانها هستند. در درون ذهن بطور واقعی مرا و دیگران را اطلاعاتی میدانند!برای آنها صمیمانه شفای عاجل آرزو میکنم. زنده باشید در ضمن اکتاویو پاز در شعر معروف سنگ آفتاب قطعه ای دارد که نشان میدهد قوادی بهتر از تسلیم شدن به یک فرد، یک مکتب، یک ایدئولوزی منحط است بخوانید
......................
ولی مرد تسلیم قانون شد ،
او را زنی گرفت و آنان پاداشش را
با اخته کردنش دادند ،
چه بهتر جرم
و خودکشی عشاق ، برادر و خواهر
که همچون دو آینه ی مفتون شباهت خود بودند
با هم زنا می کنند ،
چه بهت نان سوایی را خوردن ،
چه بهتر زنا کردن در بسترهایی از خاکستر
چه بهتر عشق و تازیانه ای از چرم خام ،
و هذیان پیچک به زهرآلود ،
و لواط گری که به روی یقه اش به جای میخک تف می زند ،
چه بهتر سنگ شدن در مکان های عمومی
که تسلیم شدن به این ماشین
که شیره ی حیات را تلمبه می زند و خمیرآسا بیرون می کشد ،
و ابدیت را با ساعات ب حوصلگی تاخت می زند ،
از لحظه ها زندان می سازد ،
زمان را به پشیزهای مسین و گه مجرد مبدل می کند ،
...................
زنده باشید

ناشناس گفت...

شاعر گرامی

سخن کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند.

شعر تلخت گویای اراده و توان خلقی ستمدیده است که علیرغم اینکه از هر سو به او خیانت شده است اما باز هم بر آن است تا با بر چیدن بساط نامردمان در فلک سیاسی و اجتماعی سرزمین خود طرحی نو از عشق و آزادی در اندازد.
در این روزهای غم انگیز که هر بذر آرزو یمان نیز در میان دو چرخ آسیای جنایت شیخ و رذالت "شیخ گون" خرد شد و در هم شکست بیش از هر زمان دیگری به قلمت برای به آب دادن پته شارلاتان ها و جنایتکاران نیاز است و همچنین نیازی مبرم به کاشتن نهال امید و اعتماد به آینده و نشان دادن افقی روشن برای نسل جوان .
افقی خالی از سحر و جادوی آنانی که دیری ست با سوئ استفاده از مهر و اعتماد ی که بی دریغ این خلق نثارشان نمود بی وقفه در کار آفریدن جهل و استثمار و مرگ اند.
افقی انسانی که درآن هر سخنی بادوستت دارم به پایان می رسد.
یرافراز باشی
مازیار ایزدپناه

Bahman گفت...

با سلام بر شما و همه حق گویان و حق پویان!

ذاتی که با حقارت دیگران عظمت خود را
با نفرت دیگران به دیگران عشق خود را
و با دروغ، حقیقت خود را
تضمین میکند
بر فرشی سرخ در زیر گامهایش
که بر گرهگاه هر تارش قلبهای ما
ودر گرهبند هر پودش چشمهای ما
در زیر گامهای تو وخاتونشاهت
سالهاست که می تپد و میگرید

با خواندن ابیات بالا تشویق به خواندن مجدد کتاب "نقد و تحلیل جباریت" اثر مانس اشپربر(ترجمه قصیم ) شدم. کتاب را خواندم ولی اینبار با نگاهی تازه . (میتوان آنرا download کرد). جالب آن است که نویسنده کتاب را در نقد فاشیسم مینویسد اما مورد لعن و نفرت استالینیستها قرار میگیرد و خواندن کتابش در کشور شوراها!! ممنوع میشود.
خواندن این کتاب به همه دوستان توصیه میشود. در انتهای کتاب، نویسنده شش رهنمود را برای بازشناسی جباران و جباریت به خواننده عرضه میکند که بسیار آموزنده و ارزشمند است و خواننده دانا را به سلاحی مجهز میکند که دیگر به راحتی مفتون وعده وعیدهای پوچ شیفتگان قدرتی همچون خمینی و رجوی نشود. رهنمود شماره پنج اشپربر به شرح زیر است :
هر آن ایده ای که بکوشد انسان معینی را "مافوق انسانی " جلوه دهد، بر ضد همه انسانهای دیگر نشانه رفته است. چنین ایده ای با بشریت به دشمنی برخواسته است.

ناشناس گفت...

آقای اسماعیل رهبر به جای ۷ نفر ۷۰ نفرجان بی قابل ،کرد و لر و ترک به قتلگاه می برد۰
از اینطرف رهبر مغلوب و از آنطرف رهبر غالب کردهای بیچاره را هر زمان بخواهند میکشند۰
یا در عملیات یا در اعتصاب غذا یا در زندان رژیم آخرش هیچ گیر کردها نمیآید به جز درد و رنج و مرگ
مرگ بر خامنه ای و اسلامش ، درود بر آزادی انسان، dost

ناشناس گفت...

مرتجعین ریش دار هم کم به شاملو نتاختند ،کم به او فحاشی نکردند ، هر چه که لایق خود و ولی فقیهشان بود نثارش کردند .اما او در دلهای ما ماند . شعر او تا ابد بر تارک تاریخ ادبیات ایران می درخشد . خودتان را بی آبرو نکنید . "وفا" هم در قلبهای ماست . هر چه بیشتر به او هتاکی کنید ، بیشتر به حقانیت او و شعرش ایمان می آوریم . خودتان را بیشتر از این بی آبرو نکنید

لقمان

ناشناس گفت...

فروزنده رحیمی! به گور پدر مجهول الهویه ات - که به احتمال قریب به یقین از اعقاب تازیانی بوده است که به ایران حمله کردند و کشتار و غارت و کتابسوزان در این سرزمین راه انداختند و بعد حرف زدن و نوشتن به زبان پهلوی، زبان خود مردم را بر آنها ممنوع کردند و آنها را مجبور کردند به زبان بیگانه همان زبان اجدای تو که تو سر هرجمله بکار برده ای، حرف بزنند- خندیدی که این نامربوط ها را به اسماعیل وفا یغمایی گفته ای . قوّادی از امثال تو بر می آید که روزگارتان در حال حاضر هم چیزی جز خود فروشی و التذاذ در حد از خود بیخودی از آن نیست.
زوبین آذرخش

ناشناس گفت...

آنچه را که در مورد فروزنده رحیمی که از تولیدات یک الدنگ دبنگ قوّاد پیشه ای که اسم بهروز رستگاری را برای خود انتخاب کرده و در سایت افتابه داران دستگاه رجوی درج شده تغذیه کرده است،گفتم به او هم می گویم:فروزنده رحیمی! به گور پدر مجهول الهویه ات - که به احتمال قریب به یقین از اعقاب تازیانی بوده است که به ایران حمله کردند و کشتار و غارت و کتابسوزان در این سرزمین راه انداختند و بعد حرف زدن به زبان دری و نوشتن به خط پهلوی، زبان خود مردم را بر آنها ممنوع کردند و آنها را مجبور کردند به زبان بیگانه همان زبان اجدای تو که تو سر هرجمله بکار برده ای، حرف بزنند- خندیدی که این نامربوط ها را به اسماعیل وفا یغمایی گفته ای . قوّادی از امثال تو بر می آید که روزگارتان در حال حاضر هم چیزی جز خود فروشی و التذاذ در حد از خود بیخودی از آن نیست.
زوبین آذرخش

فروزنده رحیمی گفت...

دریکی دومطلب اخیر درمورد شاعر مفلوک بی اراده وبه اروپا رسیده عرض کرده بودم که باید حالا حالاها منتطر«نبوغ» رذالت از این سنخ بود
اشعار جدید شاعر مفلوک بی اراده همسو با وزارت اطلاعات وارد مرزهای نوینی شده که خبر ازعمقی «ژرف» درخلقیات تعفن آور او دارد بیچاره چه تناقضی را با خودش میکشیده که درفوران احساسات ونظرگاههای «مختارانه»امروزینش! ازحول وحوش پایین تنه بنی بشرنه بالاتر میرود ونه پایینتر.
سری به «زرداب» اوبزنید به عین خواهید دید ..... دیگر اصلا موضوع سیاسی نیست، مساله به نرینه ای کینه جوودرهم شکسته برمیگردد که درفراسوی «گاله» دریدگی درحال ابراز احساسات درحد واندازه ومقیاس خودش است، واژه ادبی برای توصیفش دچار نقصان میشود، او دیگر به گاو گند چاله دهانی تبدیل شده که دیگر هیچ ابزاری علیه مقاومت درچنته ندارد، بعد از غرغره های مزدوران وزرات اطلاعات درمورد«مرگهای مشکوک» بعد از دریدگیهای وقاحت بار«بتول سلطانی» درمورد مجاهدین، این«نرینه وحشي» باید خیلی احساس حقارت میکرد اگر ازآن چه آن «مادینه وزارت اطلاعات» گفته ومیگوید عقب می ماند، قبلا عرض کرده بودم که او درصدد است عقب ماندگی بیست وپنجساله را هرطورشده جبران کند ولی چه کند که مادون آنست
پس باز هم به او میگوییم بریز بیرون «ژرفای عمیق عفن» قورت داده ات را بالا بیار تا عرض وطول ووزن وقد سیاسی وانسانی وادبی ترا همگان ببینند .
یک عزیزی روزی درتوصیف کسانیکه پایه ومایه اجتماعی خویش را درتقلید ازدیگران ازدست میدهند یک مثال جامعه شناسانه که بربستر روانشناسی عمل میکند درتجمعی بیان کرد وخیلی دلم میخواهد آنرا نقل کنم زیرا به سکنات شاعر بی اراده مورد نظر بسیار شباهت دارد، این عزیز خودش اهل یک روستایی بود از روستاهای یکی ازشهرهای مهم وبزرگ ایران که برای ادامه تحصیلات ابتدا از روستا به شهرستان وبعد ازشهرستان به تهران وبعد ازتهران به اروپا وپاریس رفته بود، میگفت ما دراروپا شاهد یک شکل وشمایلهای ومرام ومنشها بودیم که برایمان جالب بود وناشناخته که به عنوان روش ورسم زندگی ومعاشرت برایمان کمی عجیب ونا معقول به نظر میرسید ولی خب این مجموعه سکنات بخشی ازفرهنگ وشیوه ها وروشهای معمول و رایج این جوامع بود، اوادامه میداد که وقتی ازپاریس به تهران برگشتم دیدم آنهایی که درتهران ادای آن سکنات را درمیاورند وتقلید میکنند برای اینکه این«عقب ماندگی درتجدد»را جبران کنند درجه وغلظت آن شکل وشمایلها وسکنات وحرکات را بالاتر
http://www.aftabkaran.com/maghale.php?id=3534

فروزنده رحیمی گفت...

میبرند.......ازتهران که به شهرستان برگشتم دیدیم آنهاییکه سکنات وروابط را ازتهرانی ها تقلید میکنند باز هم غلظت را بیشتر بالامیبرند .....دست آخر وقتی به روستا وروستایی های زادگاه خودم چه دراروپا وچه در تهران وچه در شهرستان بر میخوردم درجه غلظت آن سکنات در هر مرحله ضریب مضاعف میخورد خلاصه یک شتر گاوپلنگی ازفرد خلق میشد که تماشایی بود وهم تاسف بار زیرا که بیچاره هرکدام شبحی میکس شده ومضحک وناهمگون ازآنهایی بودند که ازشان تقلید کرده بودند، مضحکتر وشاید تراژیک تر این بود که به شکلی بیمارگونه درتوهم ازخودشان تصویر وتصوری ازالگوهایشان داشتند وخود را حتی برتراز آنان می پنداشتند ، این است حال وروز«آن»ی که خودش دارای منش وسبک وعقیده وطرز زندگی ورفتارمشخصی نیست ومیخواهد با ادا اطوار ترقی خواهی وتجدد نمایی را با تقلید نمایش دهد
حالا نقل این شاعربی اراده است که که دریک الیناسیون پرشتاب وقهقرایی به شترگاوکفتاری تبدیل شده که به سختی قابل اثبات هویت است وتقلاها وشکلکها وفیگورها وقلم زنیهایش درادبیات جز کاریکاتوری ازآنهاییکه ازشان تقلید میکند نیست ودرعرصه سیاسی هم جز همسویی وهمنظری با یکی ازسفاک ترین وعقب افتاده ترین رژیمهای تاریخ نمیباشد، نتیجه این پروسه ودگردیسی موجودیست که سعی در«پیشقراولی»وقاحت در رله کردن پیامها ی وزارت اطلاعات علیه مقاومت خونین مردم ایران دارد دارد.
آخرمردک اگر تو«عصیانگر» هم میخواهی باشی که کامنت گذاران وزارت در «زرداب»برایت سرخط میدهند باید عصیان علیه رژیم باشی ولی دریغ از یک جو ازهمان غیرت زیرا ثابت کردی که سقف درک تو از«غیرت» تصاحب همسری است که علیه همین عدم تصاحب جنس مقابل عصیان کرد وتورا سالهای نوری پشت سر گذاشت ورفت که رفت.
با اینحال این شترگاوکفتارتا آنجا که به خودش وسیروسلوکش وولگردیهای شخصی اش برمیگردد داستان فقط مربوط به خودش وبالطبع مشکل خودش بود اما این شترگاوکفتاروقتی وارد عرصه سیاسی ومبارزه خونین ومرگ وزندگی یک نسل که با تمام هستی خود درمقاومت علیه رژیم آخوندی بپا خاسته، باید به او گفت فضولی موقوف این عرصه تونیست تومادون این حرفهایی، چرا که دراوج این تقابل توفقط حقیر واداده ای هستی که همسو با قاتلین مردم ایران براین بسترخونین نشسته ای و کارد جلاد را می لیسی وبر گردن مجاهدین تیز میکنی، این عرصه پاک ومقدس را با قلم متعفنت آلوده نکن. ما باز هم منتظریم بریز بیرون عفونت درونت را. http://www.aftabkaran.com/maghale.php?id=3534

ناشناس گفت...

سوز
خانم فروزنده رحیمی شما فی الواقع گوه هران بی بدلیل رهبر شارلاطانتان هستی کسی که به شما اموزش این حرفها را داده .

یادش بخیر نباد با صحبت های شما به اقای یغمائی به یاد نشست های غسل هفتگی و عملیات جاری افتادم که چگونه خواهرانی همچون شما تیغ بر کف همین حرفها را که به اقا اسماعیل میزنید به ما میزدید

باز هم یادش بخیر نباد
یاد صحبت های گوه هران بی بدلیلی همچون شما افتادم عین همین حرفها را به ما میگفتید و تا مرز کشتنمان پیش میرفتید کفتارهای پلید

یادش بخیر نباد
روزهائی را که هر چه لایق رهبر شارلاطانتان هست دیروز در قرارگاههای سازمان نثار ما میکردید وامروز نثار کسانی میکنید که به شما انتقاد دارند و به کارهای شما اعتراض میکنند

یادش بخیر نباد
همین چیزهائی که دارید به اقای یغمائی نسبت میدهید که از کمر به پائین میگوید شماها گوه هران بی بدلیل به کسانی میگفتید که با هزاران عشق به سازمان امده بودند وشما همان گاو شتر کفتار دهانتان را باز میکردید و به ما میگفتید چیزهائی که فقط وفقط در فاحشه خانه ها میتوان انرا یافت
خانم فروزنده گوه هر بی بدلیل
از خواب بیدار شوید اینجا قرارگاه اشرف نیست که فرهنگ الوده به نجاست رهبرتان را دران خالی کنید

بگذارید بصورت شفاف بگویم شماها و فرهنگ رجوی هزاران بار کثیف تر و الوده تر از همان پاسداران خمینی است فرهنگ شما را فقط باید در فاحشه خانه ها جستجو کرد خانم
شما خود را می بینید وقیاس به خود میکنید این عینک جنسی شما و رهبرتان است که همه چیز را با عینک جنسی نگاه میکند فرهنگی کثیف تر از خمینی شعور وفرهنگ شما در همین حیطه است وبس
خجالت بکشید از حرفهای کثیفی که شایسته رهبرتان است
البته شما تقصیری ندارید شما مامور هستید و مازور باید بنویسید با فرهنگ تیغ کشی
رهبرتان همیشه میگفت مجاهد باید همیشه تیغ تفنگ تپانچه بخورد .
خدا شما بیماران عقیدتی را شفا بدهد امین

ناشناس گفت...

به فروزنده رحیمی که سرد فاضلاب آفتابه داران رجوی فرو برده و از از تولیدات یک الدنگ و دبنگ های قوّاد پیشه ای که اسم بهروز رستگاری و اسماعیل هاشم زاده ثابت و امثال اینها تغذیه می کند، و به این جاکشها می گویم: به گور پدر مجهول الهویه تان - که به احتمال قریب به یقین از اعقاب تازیانی بوده است که به ایران حمله کردند و کشتار و غارت و کتابسوزان در این سرزمین راه انداختند و بعد حرف زدن به زبان دری و نوشتن به خط پهلوی، زبان خود مردم را بر آنها ممنوع کردند و آنها را مجبور کردند به زبان بیگانه همان زبان اجدای تو که تو سر هرجمله بکار برده ای، حرف بزنند- خندیدید که این نامربوط ها را به اسماعیل وفا یغمایی گفته اید . متعفن تر از افکار و اعمال شما و تباه تر از راهی که در پیش گرفته اید چیزی نیست. روزگارتان در حال حاضر هم چیزی جز خود فروشی و التذاذ در حد از خود بیخودی از آن نیست.
زوبین آذرخش