آقای
خوشدل در مطلب مزبور، از بحثی که میتوانست بسیار کارساز و ارزشمند و گره
گشا باشد بی هیچ دلیل معقول و منطقی ، به جاده خاکی زده و موضوع را شخصی
نموده و به بررسی و قضاوت آقای ایرج مصداقی و کتابهای ایشان و سایت پژواک
ایران پرداخته است. البته ایرج مصداقی خود صاحب ِ قلمی توانا و صادق ، و
تریبونی شفاف و منصف است و هیچ نیازی به حامی و مدافع ندارد و من و ما نیز
نه وکیل مدافع کسی هستیم و نه سهم و نفع شخصی در کشمکشهای میان سیاسیون
داریم ، ولی پس از بیش از سه دهه نکبت و بدبختی و ادامهی مطلب...
دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی
افتاب خواهد دمید
مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۷ نظر:
ایرج مصداقی یک کار کرد که هیچکس نکرده بود جرئت کرد ماسک بزرگترین دجال خارج کشوری را پاره کند کسی که داد میزند خمینی خمینی ولی خودش در حقه بازی و ریا کاری دست آن دجال را از پشت بسته درود بر ایرج عزیز انسالله قلمش هرچه تیزتر علیه دجالها و دجاله خانمهای فرنگ نشین
این آقا نمیدانم چش شده ولی ایرج مصداقی را آینده قضاوت میکند.شیر مادرش حلال خدا قوتش بدهد. کتابش علیه آن آدم که واقعا از حقه بازی و استبداد نمونه اش خودش است یک اثر تاریخی است که فهمیدنش شعود میخاد و هر کس نمی تواند بفهمد. اخیرا هم مد شده که هرکسی از سولاخش خارج میشود میرود دست و پای مصداقی را گاز میکیرد نمیدانم چرا شاید پشت پرده یک خبرهائی هست که ما خبر نداریم
بابا این مجید خوشدل حالش خوب نیست. سالیان سال است توی یک اطاق دربسته تک و تنها و ایزوله نشسته، قاطی کرده. حرف هاش رو جدی نگیرین. مگه هر کی هر چی گفت باید جوابش را داد.
صمد
خدا حفظت كند اقاى مصداقى كه حرف دل ما را زدى ، دقيقا ٢٢سال است كه از اشرف امده ام ، هنوز كابوس انجا با من است
يك اشرفى سابق
بگذارید ما از این جهنم که این پست فطرت با زنش و چندتا اوباش دور و برش برای ما درست کردند بیرون بیائیم تا معلوم بشود که در این جهنم چه خبری بوده بخدا شما یک گوشه اش را میدانید فقط یک گوشه اش را
سلام به ایرج خسته نباشی میدانم توی این مدت خیلی نامردیها دیده ای اما برای تابو شکستن باید بها داد ولی تاریخ شما را فراموش نمیکند ، زنده کردن حقیقت و زلال بودن و یگانه بودن با مردم تنها راه این است .سربلند و استوار باشید .
جلال
سلام: خانم سارا می گوید که آنجا جهنم است. اشرفی سابق می گوید که آنجا کابوس است. به یاد داستان بتول سلطانی افتادم که در ابتدای داستان مهیج خود می گوید که رابط ما که قرار بود من و شوهرم و بچه را از پاکستان به عراق ببرد تأکید می کرد که شرایط و زندگی در آنجا بسیار سخت است به نحوی که به نظر می رسید عمد داشت ما را منصرف کند. او می گوید که هر چه به شوهرم اصرار کردم که به حرف آن فرد گوش دهد و نرویم توجهی نکرد. قدر مسلم آنجا برای زندگی عادی چندان مناسب نبود. حال من مانده ام که چرا مسئولیت کار خودمان را نمی پذیریم. بسیار عجیب است. حتی یکی از این آقایان و خانمها نمی گوید که خود من اهل آن حرفها نبودم و بی جهت گذارم به آنجا افتاد. حتی یکی از این آقایان در مقاله اش می گوید که از ابتدا و اصلا هوادار سازمان مجاهدین نبوده و تصادفأ چند سال در اشرف بوده. عجب حکایتی شده عجب روایتی شده داستان شما منتقدین.
ارسال یک نظر