در زیر خورشید زرد نیمروز
اگر چه از چشمان «زهرا» آغاز شد،
از چشمان دخترکی سوخته از آفتاب
که نمک بود و عسل و شرم پر طراوت نجابت،
اما من میان راه «گرمه» و «خور» شاعر شدم
درست میان راه «گرمه» و «خور»
تنها و توبره بر پشت و ترانه خوان
به نیمه شب پانزده سالگی
وقتی که ماه پر جلالت عظیم
چونان خدائی از خط افق بر آمد،
و بخود لرزیدم و
چشم بستم و
زانو زدم.
۲ نظر:
بسیار بسیار زیبا و پر معنا و عمیق آقای یغمائی
معنای شاعر بودن در چند جمله واقعا لذت بردم.شاد و سلامت باشید . سال نو هم مبارک
ارسال یک نظر