آمده نو بهار ومن باز گل بهاره ام
در نفس نسيم خوش شعله ام و شراره ام
كس نشناسدم اگر در دل دشت ناشناس
نيست غمي كه عالمي آمده در نظاره ام
باد مرا ترانه خوان ابر مرا گهر فشان
كوه بلند جاودان خانه و كاخ و باره ام
صبح چو بر دمد ز دشت بوسه زنم سپيده را
شب چو بر آيد از افق
همنفس ستاره ام
دختر دشت دورم و بسته به سر حرير سرخ
پيرهنم زمردين سبزه تازه ياره ام
دختر دشت دورم و بسته به سر حرير سرخ
پيرهنم زمردين سبزه تازه ياره ام
بر سر من فشانده زر
دست زمين و آسمان
شبنم پاك خويش را
ساخته گوشواره ام
فكر عبث مكن كه من هيچ
كسم در اين جهان
ادامه غزل
.jpg)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر