-
تازه از عراق به پاریس برگشته بود. در کتابخانه ای در مرکز پاریس همدیگر
را دیدیم.تصویر آن دیدار همان است که فریدون مشیری سروده است: "درآمد از
در خندان لب و گشاده جبین..کنار من بنشست و غبار غم بنشانید" . دفتری از
اشعار خود را بهمراه داشت. و در لابلای حرفها دفتر را ورق می زد و شعری می خواند.فضای شعرهایش بسیار عمیق و گسترده بود و البته اندوهگین.غزلی خواند که وزن و ردیف و قافیه آن در مصراع زیر که در خاطرم مانده است چنین بود:در مرگ میزبانان مهمان سیاه پوشیدو همچنین غزلی که چند بیت آن در زیر آمده و من بر آن نیز آهنگی در دشتی گذاشتم که البته ا هیچگاه در جایی اجرا نشد......مازیار ایزد پناه چهار خاطره از کمال
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر