آنكه عالم همه مست است ز رنگ وي و بويش
بگذاريد كه خورشيد زند شانه به مويش!
بگذاريد كه باد سحري بوسه ربايد
ز رخانش، ز دو چشمش، ز لبانش، ز گلويش
حُسن نقاش ازل زد رقم اين، يا كه طبيعت
به خدا هر كه رقم زد، نبود خصم و عدويش
به تبر داري دين، ساقه و ساقش بشكستيد
كه«خدا»را نه، «شما»راست هراس ازتك وپويش!
خوب دانيد گر اين بندي غمگين شود آزاد
لرزه بر تخت امامت فكند هاي اش و هويش!.......ادامه سه غزل
بگذاريد كه خورشيد زند شانه به مويش!
بگذاريد كه باد سحري بوسه ربايد
ز رخانش، ز دو چشمش، ز لبانش، ز گلويش
حُسن نقاش ازل زد رقم اين، يا كه طبيعت
به خدا هر كه رقم زد، نبود خصم و عدويش
به تبر داري دين، ساقه و ساقش بشكستيد
كه«خدا»را نه، «شما»راست هراس ازتك وپويش!
خوب دانيد گر اين بندي غمگين شود آزاد
لرزه بر تخت امامت فكند هاي اش و هويش!.......ادامه سه غزل
۱ نظر:
دست مریزاد استاد عزیز بسیار پر معنا و جالب
ارسال یک نظر