یک شب اگر به درب سرایم عیان شود
او آفتاب وخانه من آسمان شود
جانم شود دو دست، که تنگش به بر کشد
جسمم رهد زخویش و سرا پا چو جان شود
وز بوسه های من به تن، از پا الی سرش
صد کهکشان سوخته سوسو زنان شود
خاکسترست آتش آن عشق دوردست
ادامه غزل.یکشب اگر....
او آفتاب وخانه من آسمان شود
جانم شود دو دست، که تنگش به بر کشد
جسمم رهد زخویش و سرا پا چو جان شود
وز بوسه های من به تن، از پا الی سرش
صد کهکشان سوخته سوسو زنان شود
خاکسترست آتش آن عشق دوردست
ادامه غزل.یکشب اگر....
۱۸ نظر:
ای اسماعیل چه کردی با این غزل مرد. نگرانت بودم ولی تاریخ غزل را که دیدم فهمیدم چه آتشی در دلت به گرمی میسوزد. بسرای تا که هستی و وجودت پایدار باشد برای همه
یغمایی
امیدوارم که این فقط قافیه بندی نباشه و جدی بگی که از حالا دیگه دهنت را می بندی. امیدوارم
شهریار
شهریار گرامی
تو خوب بود اسمت را میگذاشتی شهر بانو
در رابطه با گوهرهائی چون تو نگران نباش دهان من تا ابد بسته است!
بسیار زیباست سوز و حال غزلهای رهی و عماد را دارد درود بر شما واقعا از این تصاویر زیبای کمیاب لذت بردم
خیلی عجیب است که سرودن عشق کهنه نمیشود همیشه قشنگ است. غزل بسیار نو است و مفهومش اگر چه قدیمی ولی زنده ترین مفهومها است عشق و چه حکایتی دارد
با ارزوی سلامت و موفقیت
دوستدار همیشگی شعرهایتان
ادم وقتی از مبارزه آزادی بخش میبرد از شدت بدبختی ویاس دلش را به یکنفری خوش میکند و می نشیند هی برای قد و بالای او شعر مینویسد. واقعا از کجا به کجا رسیدی آقای اسماعیل وفا یغمائی
من و همسرم خیلی شعر دوست داریم. مخصوصا غزل .دیشب و قتی این غزل زیبا را خواندم به همسرم گفتم این غزل را برای من بخواند و از او پرسیدم که آیا من هم عشق دور دست تو هستم.گفت آری و شب را با این غزل شمابا عشق تزئین کردیم. واقعا عشق یک چیز بسیار قشنگی است که به زندگی قشنگی خودش را میدهددستتان جدا مریزاد بسیار قشنگ است واقعا پر از یک احساس بسیار عالی
رامین و مینا
در یک کلام زیبا. گوهری از دریای شعر پارسی و ایرانی. درود بر شما
خديجه خانم اتفاقاً اين رهبر نوين هست که نياز دارد و دنبال کسانی ميگرده، چون تو، که هی برای قدو بالای او شعر بنويسيد تا بی صلاحيتی، دروغ گوي، خود پرستی، به کشتن دادن هوادران به خاطر خود، و ... را پنهان کند.
حميد ع
درود بر این قلم و طبع همیشه زیبا
نادره.ت
درود بر این طبع شعر بی نظیر و قلم جادویی و از سوی دیگر هم مدینه گفتی و کردی کبابم! مینو
تشکر جناب بسیجی!!
منظورتان از جناب بسیجی کی است؟ به چه دلیل بنده را بسیجی خوانده اید؟ این نهایت توهین است و آیا نظر به گونه ای بود که بتواند یک هویت را برای شما تداعی کند؟ آیا به شما توهین شد؟ مینو
خانم مینو
یکنفر به اسم بسیجی برای من کامنت فحش نوشته بود که کامنتش را منتشر نکردم و جوابش را نوشتم کامنتش قابل انتشار نبود من نمیدانم جواب من به شما چه ربطی دارد مگر من مجنونم که افراد محترم را بسیجی بنامم
برای شماها همین بس که افرادی مثل مریک سنجابی مقاله بنویسند و به شماها افتخار کنند
واقعا خجالت نمیکشید
http://www.iran-ghalam.net/?p=1396
شاعر گرامی صبح و روز سرکار خوش باد
دست شما هم درد نکند برای این غرل عاشقانه عارفانۀ زیبا.
توجه شما را به دو سه نکتۀ حیرت انگیز جلب می کنم.
مطلع غزل عالی است:
یک شب اگر به درب سرایم عیان شود
او آفتاب و خانه من آسمان شود
معشوق را به آفتاب و خویش را به آسمان تشبیه کرده اید. جداً زیباست! اما چرا؟ ریشۀ زیبایی این تشبیه در این است که آفتاب فقط گرما نیست روشنایی هم هست که مهمتر است. اصلاً این دو وابسته به هم اند. مابقی ابیات همه در تأیید و توصیف این زیبایی عاشقانه است. اما شما ناگهان در بیت ماقبل آخر دچار نوعی نگرش عارفانۀ شگفت انگیز شده اید که حتی در تضاد عمیق با آنچه قبلاً گفته اید قرار دارد:
در عرصهای که غایت بینش ندیدن است
بایسته آنکه بسته مرا دیدگان شود!
چرا چشمان خود را بسته میخواهید!؟ مگر نمیخواهید خورشید را و روشنایی او را ببیند؟ از طرفی ما در زمانهای هستیم که باید هزاران چشم دیگر هم پیدا کنیم و بهتر ببینیم! این همان عرفانی است که ما را در کنار مذهب به زمین سیاه سوخته کوبانده و تاریخمان را یکسره سوزانده و نابود کرده! چشمهامان را واقعاً بسته و به سوی درههای ندانم کاری و نابودی کشانده.
بیت آخر اما نشانۀ فروتنی است و درست هم هست:
چشم وزبان خویش «وفا» بست تا مگر
شایسته ی نظاره و اهل بیان شود
مؤخرهای است در تأیید مقدمه و مندرجات میانی غزل که بسیار باشکوه است؛ اما در عین حال در یک لحظۀ بیدقتی در دام وزن و قافیه افتاده: طبع سرشار جناب عالی را به دام بیشسرایی و این بیان زیبا اما بیراه را در میان غزل انداخته است که خود باز از سویی در تضاد با بیت آخر هم هست. کاش این بیت را فقط حذف و یا بیت دیگری جانشینش کنید.
دمتان گرم و چشمانتان روشن تر به جمال یار.
درویش دم بریده
ناشناس گفت...
آخی. خیلی زیباست. آفرین آقای یغمایی
۱۰:۵۶ بعدازظهر
ارسال یک نظر