دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۳۹۳ اسفند ۱۵, جمعه

نوشته ای از احمد شاملو ۴ ماه و نیم بعد از انقلاب احمد شاملو

 سالها اختناق و وَهن و تحقیر بر ما گذشت. جسم و جان ما طی این سالهای سیاه فرسوده امّا اعتقاد ما به ارزشهای والای انسان نگذاشت که از پا درآییم. پیر شدیم و درهم شکستیم، امّا زانو نزدیم و سر به تسلیم فرو نیاوردیم. تاریک ترین لحظات شوربختی و نومیدی را ازسر گذراندیم، امّا به ابلیس "آری" نگفتیم، چرا که ما برای خود چیزی نمی ‌خواستیم. به دوباره دیدن آفتاب نیز امیدی نداشتیم. آفتاب ما از درون به جانمان می ‌تابید. گرمِ این غرور بودیم که اگر در تنهایی و یأس می‌ میریم، باری، بار امانتی را که نزد ماست و نمی‌باید بر خاکِ راه افکنده شود، به خاک نمی‌اندازیم. دیروز چنین بود، امروز نیز لامُحاله چنین است. زمانه به ناگاه دیگر شد، پیش از آن که روزگار ما به سر آید، توفان به غرّش درآمد و بساط ابلیسی فرعون را در هم نوشت.  ادامه‌ی مطلب...

۲ نظر:

محمود گفت...

روحش شاد که شمع وجودش را فقط برای گسترش آگاهی سوزاند.
یادم است که سال 1366 در اوج هیاهوی رادیو مجاهد در تشکیل "ارتش! آزادیبخش! ملی! ایران!" البته در عراق!؟ مسحور این شعبده بازی آقای رجوی شده بودم و سر از پا نمی شناختم که جه زمانی رادیو مجاهد با کدی که داشتم (و با آن کد در ایران برای فعالیتهایم از رادیو مجاهد دستورالعمل میگرفتم،) برای رفتن به ارتش فراخوانده میشوم. در شور و التهاب عجیبی بودم. در دوران طفولیت سیاسی داشتم به این فکر میکردم که طی شش ماه آینده یا حداکثر یک سال کار رژیم تمام است.
دوستی که از وضعیتم آگاه بود، مرا نصیحت میکرد که فریب این حرفها را نخور! و من هم با شور و هیجان ایشان را با مارکهای "لیبرال سازشکار" نوازش میکردم...
روزی ماهنامه آدینه ای برایم آورد که مصاحبه شاملو در آن بود. و گفت مرا قبول نداری نداشته باش. این مصاحبه را بخوان و نظرت را بگو.
در جایی از مصاحبه از شاملو سوال شده بود: "آقای شاملو این روزها در آنسوی مرزها زمزمه ها و هیاهویی بگوش میرسد. نظرتان در این رابطه چیست." شاملو بعد از توضیح دوران جوانی و مبارزاتش در فرقه دمکرات و شرح آن دوران نهایتا گفته بود -آن زمانی که در زندان دمکراتها بودم یاد گرفتم که هر یاوه ای را تحت عنوان "آزادیبخش" نپذیرم- (نقل به مضمون) متاسفانه این شماره ماهنامه آدینه را تا کنون نتوانستم پیدا کنم.
بعد از خواندن این مطلب در حالی که ارادت خاصی به آقای شاملو داشتم، ولی ارادتم به آقای رجوی خیلی بیشتر بود و چربید. با رگهای ورم کرده و برافروخته به دوستم گفتم(با پوزش و شرمندگی از آقای شاملو که به جای اینکه روشنایی شمع در دست گرفته اش را راهنمای راهمان کنیم، آن را فوت کردیم):این بابا گردیه!(هروئینی) گرد رو که ازش بگیری هر چی بخوای برات تو مصاحبه میگه. من این مصاحبه را جدی نمی گیرم. مجبور به این کار شده.
امروز بعد از 27 سال باید اعتراف کنم: بعد از دیدن زندانهای آقای رجوی در "ارتش! آزادیبخش! ملی! ایران!" به همان نتیجه آقای شاملو رسیدم که هر یاوه ای را به عنوان مبارزه، و آزادیخواهی، ... باور نکنم.
واقعا چقدر نسل ما خام فریبهایی شد که شاملو و امثال او هشدارش را دادند و ما با خیره سری حاضر به پذیرش آن نشدیم.

محمود گفت...

روحش شاد که شمع وجودش را فقط برای گسترش آگاهی سوزاند.
یادم است که سال 1366 در اوج هیاهوی رادیو مجاهد در تشکیل "ارتش! آزادیبخش! ملی! ایران!" البته در عراق!؟ مسحور این شعبده بازی آقای رجوی شده بودم و سر از پا نمی شناختم که جه زمانی رادیو مجاهد با کدی که داشتم (و با آن کد در ایران برای فعالیتهایم از رادیو مجاهد دستورالعمل میگرفتم،) برای رفتن به ارتش فراخوانده میشوم. در شور و التهاب عجیبی بودم. در دوران طفولیت سیاسی داشتم به این فکر میکردم که طی شش ماه آینده یا حداکثر یک سال کار رژیم تمام است.
دوستی که از وضعیتم آگاه بود، مرا نصیحت میکرد که فریب این حرفها را نخور! و من هم با شور و هیجان ایشان را با مارکهای "لیبرال سازشکار" نوازش میکردم...
روزی ماهنامه آدینه ای برایم آورد که مصاحبه شاملو در آن بود. و گفت مرا قبول نداری نداشته باش. این مصاحبه را بخوان و نظرت را بگو.
در جایی از مصاحبه از شاملو سوال شده بود: "آقای شاملو این روزها در آنسوی مرزها زمزمه ها و هیاهویی بگوش میرسد. نظرتان در این رابطه چیست." شاملو بعد از توضیح دوران جوانی و مبارزاتش در فرقه دمکرات و شرح آن دوران نهایتا گفته بود -آن زمانی که در زندان دمکراتها بودم یاد گرفتم که هر یاوه ای را تحت عنوان "آزادیبخش" نپذیرم- (نقل به مضمون) متاسفانه این شماره ماهنامه آدینه را تا کنون نتوانستم پیدا کنم.
بعد از خواندن این مطلب در حالی که ارادت خاصی به آقای شاملو داشتم، ولی ارادتم به آقای رجوی خیلی بیشتر بود و چربید. با رگهای ورم کرده و برافروخته به دوستم گفتم(با پوزش و شرمندگی از آقای شاملو که به جای اینکه روشنایی شمع در دست گرفته اش را راهنمای راهمان کنیم، آن را فوت کردیم):این بابا گردیه!(هروئینی) گرد رو که ازش بگیری هر چی بخوای برات تو مصاحبه میگه. من این مصاحبه را جدی نمی گیرم. مجبور به این کار شده.
امروز بعد از 27 سال باید اعتراف کنم: بعد از دیدن زندانهای آقای رجوی در "ارتش! آزادیبخش! ملی! ایران!" به همان نتیجه آقای شاملو رسیدم که هر یاوه ای را به عنوان مبارزه، و آزادیخواهی، ... باور نکنم.
واقعا چقدر نسل ما خام فریبهایی شد که شاملو و امثال او هشدارش را دادند و ما با خیره سری حاضر به پذیرش آن نشدیم.