دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۳۹۴ آذر ۱۲, پنجشنبه

همنشین بهار. گفتگو با اسماعیل وفا یغمائی قسمت هفدهم. انقلاب ایدئولوزیک و کارکردهای رنگ و وارنگش

.گفت و شنود با اسماعیل وفا یغمائی (۱) گفت و شنود با اسماعیل وفا یغمائی (۲) گفت و شنود با اسماعیل وفا یغمائی (۳) گفت‌و‌شنود با اسماعیل وقا یغمائی(۴) گفت‌و‌شنود با اسماعیل وفا یغمائی(۵) گفت‌و‌شنود با اسماعیل وفا یغمائی(۶) گفت‌و‌شنود با اسماعیل وفا یغمائی(۷) گفت‌و‌شنود با اسماعیل وفا یغمائی (۸) گفت‌و‌شنود با اسماعیل وفا یغمائی (۹)گفت‌و‌شنود با اسماعیل وفا یغمائی (۱۰) گفت‌و‌شنود با اسماعیل وفا یغمائی (۱۱) گفت‌و‌شنود با اسماعیل وفا یغمائی (۱۲) گفت . شنود با اسماعیل وفا یغمائی قسمت سیزدهم...ادامه گفت و شنود قسمت (۱۴) ادامه گفتگو قسمت پانزدهم/// ادامه گفتگوقسمت شانزدهم(16) 
 
197
نظرمربوط به بخش یکم تا هشتم:نظر بدهید
68نظر مربوط به بخش نهم نظر دهید
58نظرمربوط به بخش دهم.نظر دهید
87ظرمربوط به قسمت یازدهم نظر دهید
۶۱ نظرمربوط به بخش دوازدهم نظر دهید
۴۶ نظرمربوط به بخش سیزدهم. نظر دهید
_20نظر مربوط به بخش چهاردهم نظر:نظر دهید __

۲۴ نظر:

بایرام گفت...

جناب یغمائی گرامی با سلام خدمت شما در باره وهرز او یک زندانی نبوده بلکه یک فرمانده بوده در ویکیپدیا نوشته است
وهریز یا وهرز یک اسپهبد ساسانی از تبار دیلمیان بود که در سال ۵۷۰ میلادی به فرماندهی سپاهی از ایران در زمان شاهنشاهی خسرو اول، یمن را فتح کرد و آنرا ضمیمه شاهنشاهی ایران نمود[۱] و سیف بن ذی یزن را به تخت پادشاهی یمن نشاند. در تاریخ نام و نیای وی با اختلافاتی ثبت شده‌است. برخی وی را وهرز پسر کامکار از سواران و بزرگان عجم و از خاندان‌های بزرگ دانسته‌اند و برخی دگر وی را «خرزاد» یا «فرزخ‌زاد» پسر نرسی کامگار نوادهٔ جاماست برادر قباد یکم که چو انوشیروان وی را با سپاه به یمن بفرستاد، مرتبهٔ وهرزی بدو داد. یعنی وهرز نام وی نیست بلکه مقامی‌ست که انوشیروان بدو اعطا کرد. برخی نیز وهرز را نام وی و نیایش را به‌آفرید پسر ساسان دانسته‌اند.[۲]

در سال ۵۷۰ میلادی سپاه حبشه به سرکردگی ابرهه بنای دست‌اندازی را به سرزمین یمن گذاشتند و مردم یمن سیف بن ذی یزن را که در ادبیات عرب بسیار معروف است و یکی از پادشاهان حمیری یمن بوده‌است را به دربار انوشیروان فرستادند و از انوشیروان برای دفع حبشیان یاری خواستند. انوشیروان با بزرگان دربار خود مشورت کرد. آنان گفتند در زندان گروهی از بزهکاران هستند که می‌توان آنها را فرستاد، اگر کشته شوند، زیانی نرسد و اگر پیروز شوند، کشوری را بدست آورده‌ایم. خسرو این رأی را پسندید و تعداد ۸۰۰ محکوم به مرگ را به سرداری وهرز دیلمی با هشت کشتی به یمن فرستاد. وهرز به محض رسیدن به یمن دستور داد تا کشتی‌هایی که ایشان را آورده بود بسوزانند تا لشکریان وی دیگر امید بازگشت نداشته باشند. فرمانده حبشیان وقتی این گروه اندک را دید، اعتنایی نکرد اما بسیاری از مردم یمن که از بیداد حبشیان به تنگ آمده بودند، با لشکریان ایران توأم شدند و شمارهٔ این گروه را پنجاه هزار تن نوشته‌اند. مردم به فرماندهی این گروه توانستند حبشیان را از یمن بیرون کنند و حتی آنها را دنبال کردند و تا حبشه تاخت و تازهایی نمودند و سیف بن ذی یزن را به پادشاهی یمن نشاندند. به این ترتیب از آن پس یمن فرمانبردار ایران شد و سیف بن ذی یزن نیز خراج به دربار ایران می فرستاد ولی چندی نگذشت که چند تن از حبشیان که در خدمت او مانده بودند، او را کشتند. وهرز دوباره از طرف انوشیروان مأمور شد که فتنهٔ یمن را فرو نشاند و خود از طرف دولت ساسانی در آنجا به حکمرانی بپردازد. بدینگونه تا ظهور اسلام مردم یمن تبعیت از حکمرانان ایرانی می‌کردند و بازماندگان گروهی که انوشیروان به یمن فرستاد را اعراب ابناء (جمع ابن) می‌نامیدند.

حمزه اصفهانی نام هشت تن از مرزبانان ایرانی را در یمن آورده‌است.

وهرز دیلمی
ولیسجان
حرزادان شهر
نوشجان
مرزوان
خرخسرو
بادان بن ساسان الجرون
دادویه پسر هرمز پسر فیروز که آخرین مرزبان ایرانی نژاد یمن بوده‌است

ناشناس گفت...

عشق از ابتدا یک طرفه بود
الحق که همینطور است
جواد

ناشناس گفت...

آقای یغمایی
چه زیبا گفتید چه بسیار کسانی که در شرایطی زندگی می کنند که نمی خواهند ....
ولی ای کاش همه چیز به این ختم می شد... ای کاش ....
آقای یغمایی صحبت از خشکیدن یک برگ نیست ... صحبت از جنگلهایی است که خشک شده است...
افسوس افسوس افسوس ای کاش هزار بار مرده بودم و نمی دیدم چگونه تمام آرمانهایمان لحظه لحظه آب می شود و کاخ آرزوهای ما و خلقمان فرو می ریزد خشت خشت
افسوس افسوس افسوس و صد افسوس ..
درست گفته بودید ولی ای کاش همه چیز به این ختم می شد....
جواد

ثریا ریگی گفت...

بسیار اموزنده مثل همیشه واقعا خسته نباشید و من حتی امیدوارم رهبران بدانند چکرده اند و راهی دیگر را برای نجات پیدا کنند

گیلشاد دیلمی گفت...

وهرز سردار دیلمی
سردار و سپه سالار دلاوران ایران در جنگ یمن بود که حبشیان را شکست داد و یمن را بخشی از خاک ایران کرد
سیف ذی یزن از اشراف زادگان یمن به دربار خسرو انوشیروان شاهنشاه ساسانی رفت و از انوشیروان درخواست کمک کرد تا مردم یمن را از ظلم و ستم حبشیان رهایی دهد
خسرو انوشیروان در مورد درخواست سیف با وزیران خود مشورت کرد و وزیران این پیشنهاد را به پادشاه دادن که در زندانها مردان دلیر و شجاع هستند و میتواند از زندانیانی که که محکوم به مرگ هستند استفاده کند . پادشاه این رای را پذیرفت و فرمان داد این گونه مردان که در زندان بودن شمارش کردند و هشتصد کس بودند که فرماندهیشان را به یکی از چابکسواران خویش داد که وهرز نام داشت . ( در روایتی دیگر گفته شده وهرز خود یکی از زندانیان بود زمانی خود از سرداران و اشراف زادگان بود )
آنها را مجهز کردند که با هشت کشتی به طرف یمن حرکت کردند که دو کشتی در دریا غرق شد و شش کشتی به ساحل حضرموت رسیدند
مسروق فرمانروا حبشیان چون کمی سپاه را دید کسی را پیش وهرز فرستاد که با این جمع اندک چرا آمده ای ؟ سپاه من چندانست که میبینی و خود و یارانت را به خطر انداخته ای ، اگر خواهی اجازه دهم به دیار خود بازگردی یا اگر خواهی مهلت دهم تا در خود بنگری و با یاران خود مشورت کنی
وهرز مهلت را پذیرفت و خواست وقتی معین کن که با همدیگر پیکار نکنیم تا مدت به سر رود و در کار خویش بنگریم
اما پسر وهرز آن مهلت و پیمان را نادیده گرفت و به طرف اردوگاه حبشیان یورش برد و کشته شد
وهریز از عمل پسر خود خشمگین و ار مرگش غنگین . یک روز به مدت مانده بود فرمان داد که کشتی هایی که با آنها آمده بودند بسوزانند و جامه های را بسوزانند و جز آنچه به تن دارند وانگذارند
آنگاه گفت تا هر چه توشه داشتند بیاورند و به یاران خویش گفت : (( از این توشه بخورید )) خوردند و چون سیر شدند دستور داد باقیمانده را به دریا بریزند
آنگاه به سخن ایستاد و گفت (( کشتی ها را سوزاندم تا بدانید که هرگز سوی دیارتان را ندارید و جامه هایتان را سوزاندم تا جامه هایتان از آن آنها نشود و توشه شما را به دریا ریختم تا بدانید که حتی برای یک روز توشه ندارید . اگر مردمی هستید که پا به پای من میجنگید به من بگویید و اگر جنگیدن نخواهید ، بر این شمشیر خود افتم تا از پشتم در آید که هرگز خویشتن را تسلیم آنها نکنم ، ببینید وقتی من که سالار شما هستم با خود چنین کنم کار شما چه خواهد شد ))
یارانش گفتند : (( همراه تو میجنگیم تا همه بمیریم یا پیروز شویم ))
صبحگاه روزی که مدت به سر رسیده بود ، وهرز یاران خویش را بیاراست و یاران خویش را به پایمردی ترغیب کرد و گفت : (( یکی از دو بهره خواهید داشت : یا بر دشمن پیروز میشوید ، یا نیکنام میمیرید . ))
فرمان داد که تیر ها را به زه کنند و زمانی که فرمان دادم رها کنید
مسروق به طرف سپاه وهرز حرکت میکرد و تاج به سر داشت و بر پیشانی وی یاقوتی سرخ بود به درشتی تخم مرغ و مانعی در راه پیروزی خود نمیدید
وهرز هنگامی که در میان سپاه حبشیان مسروق را یافت . آنگاه تیری برآورد و به دل کمان نهاد و به طرف مسروق نشانه گرفت و فرمان تیراندازی داد و تیر را رها کرد ، گویی آهویی تیزتک بود و به پیشانی مسروق خورد و از مرکب بیفتاد و در آن تیر اندازی بسیاری از سپاهیان دشمن کشته شدند و چون حبشیان دیدند فرمانروا خود به خاک افتاد صفوفشان بشکست و منهزم شدند
.....................................................................
منبع :
دو قرن سکوت از دکتر زرین کوب
تاریخ طبری . جلد دوم – ص 696 تا 698
اخبار الطوال

س گفت...

لعنت بر هرچه آخوند بد دنیائی شده است خدا خودش یاری کند معلوم نیست چه خواهد شد مگر همت مردان مرد کاری بکند
سیف الله

موسی نوزده گفت...

من نمیدانم در این تشکیلات در طول این سالها یکنفر از نفرات بالا نبودکه یک فریادی بر اورد آخر این همه فریب را چطور اینها تحمل میکردند چطور همینطور سرشان را انداختند پائین و آمدند تا اینجا که دیگر همه چیز روی هم ریخته کاشکه این را هم توضیح میدادید حتی یکنفر صدایش در نیامد

ناشناس گفت...

آقای یغمایی واقعا خسته نباشید شما حق مطلب را در مورد لبرتی ادا کردید اما من یک نکته را میخواهم به شما و آقای همنشین بگویم و آن مسئله ی آلبانی است. ظاهرا مجاهدین مایلند که سر همه را با لیبرتی گرم کنند، چون مجاهدین دارند به تدریج دارند از آلبانی یک زندان بزرگ میسازند. من هشدار میدهم. آنجا بوده ام هر روز مسئولین بالای مجاهدین به آلبانی مسافرت میکنند و شما میدانید که آلبانی کشور فقیری است و مجاهدین با پوی روی مقامات آلبانی تاثیر می گذارند. هشدار باشید مجاهدین دارند در آلبانی پادگان میسازند. بچه هایی که با مجاهدین در آلبانی مانده اند از جمیع جهات کنتری میشوند. مثلا در یک خانه چند نفر چند نفر بودند و بعد یک خواهر را گذاشتند دم در با یک موبایل و نه اجازه میدهند کسی وارد شود و نه کسی خارج شود. من از شما می خواهم اگر میتوانید جلوی این کار را بگیرید و نگذارید از آلبانی یک لیبرتی تازه بسازند. باور کنید شما نمیدانید چه بلایی دارند سر بچه ها در میاورند. باور کنید اگر میتوانید شما مسئولید به داد بچه های آلبانی هم برسید.
یک رزمنده سابق

مشقاسم گفت...

با سلام به شما همنشین عزیز و اسماعیل گرامی
از زحمات شما بسیار سپاسگزارم که اندکی التیام بخش است برای نسل سوخته ما نسل عاشق و دلباخته که هست و نیست یعنی از نوجوانی در سال 58 تا پیری یعنی همین اواخر را بدون ذره ای چشمداشت باخت که اکنون دیگر نه شوری است و نه نوایی نه هم حتی خاطراتش چنگی بدل میزند جز کاووس شبهای متوالی و متاسفانه همیشگی .
به هر حال جالب بود مثل همیشه دست مریزاد .
و ... چیری که میخواستم اضافه کنم اینکه به این خاطر میگوید ابوداعش که مجوز بمباران بگیرد جرا که این خانم دئیس جمهور و شوهرش بیجاره ها از حسرت بمباران ایران سالهاست که میسوزند انموقع که من انحا بودم این دکانی بود چرا که میگفتند « بعد از بمباران سنگین دیگر نه نیازی به شما هست و نه هم به سلاح های پوسیده ای که ما تحویل دادیم »
خب این رویای بمباران سنگین سالهاست که اینها را دلخوش کرده حالا هم فکر میکنند که با ابوداعش خواندن اخوندها شاید این غربی ها بیایند و ایران را بمباران کنند ....تا مهرتابان رو دوش بمبها به تهران برسد و به تخت حاکمیت .... والخ
پیروز باشید

ولی.ی گفت...

جناب یغمائی و همنشین من احساس میکنم با همه روشنگریها در رابطه با مذهب خیلی دست به عصا راه میرویداین لجنزار مذهب اگر در ایران و خاورمیانه وجود نداشت نه آخوندها میتوانستند سوار قدرت شوند نهمسعود رجوی میتوانست با این اقلابش همه را بدبخت بکند نه این داعشیهای کثافت وجود داشتند دیگر همه چیز مذهب روشن است من نمیدانم چرا بازهم کوشش میکنید یک طوری توجیه کنید؟

esmail گفت...

دوست گرامی
نگران نباشید
آنها از آن کشتارگاه نجات یابند خودش یک گام بزرگ است البانی عراق نیست اگر کسی نخواهد بماند نمیشود به زنجیرش کشید. مطمئن باش با زندان و زنجیر و ممنوعیت نمیشود کسی را نگاه داشت اگر هم نگاه بداری به دردی نمیخورد با درود

ناشناس گفت...

لاالاه الالله بر شیطون حرومزاده لعنت چه حکایتی یعنی اینا واقعیه
م.م.آمریکا

رضا.س گفت...

من هم آنشب در آن جلسه بودم و آغل آغل یادم آمد و دود از سرم بر امد اغلدار اصلی خود او بود و با هیچ شرمی به گردن علی بار کردندولی خدا را شکر که در تاریخ نقابها میافتد و حالا معلوم میشود چطور همه را بضرب خدا و دین و انقلاب در اغل فرستادن و کار خودشان را جلو بردند هنوز هم این قضیه اغل ادامه دارد و یک عده دیگر را در اغلها کرده اند

بوف کور گفت...

دریغ و دریغ

گوسفند سابق گفت...

از یک آغل به آغل دیگه و فعلا هم دارن آغل البانی را اماده میکنند ولی اخرش هیچ اغل نمی ماند

احمد رضا.ص گفت...

وقتی این اقای شیر فراری از تمام پیروانش تعهد قرانی گرفته که همه باید فدای راه او بشوند معلوم هست اسلا دچار تضاد از مردن دیگران نمیشود بلکه این مردن را باعث رستگاری انها میداند و خیلی راحت در مخفیگاهش پیام میدهد ومهر تابانش هم روز بروز لباسهای بهتری میپوشد

پدر چشم انتظار یکی از ساکنان لییبرتی گفت...

این جناب و خانم مثل دو جغد شوم نشسته اند و منتظرند تا جنازه های بچه های ما در آن کمپ لعنتی برخاک بیفتد و این یکی جامه عزا تنش کند و ان یکی مزخرفات سر هم کند که سنگرها را داشته باشید واقعا ذره ای انسانیت و محبت در دلهای سنگشده اینها باقی نمانده و آدم نمیداند به کی بگوید حرف هم که میزنی زود زوزه میکشند که خانواده ها مزدور خامنه ای و اخوند جنایتکار هستند وای بر شما و وای برنام ننگی که از شماها در کنار آخوندهای پست و خونخوار بجا میماند

ناشناس گفت...

اسماعیل عزیز درود بر تو و خدای راستینی که در نوشته هایت مینویسی به او اعتقاد داری حفظت کند عمر ما و هزاران چون ما بر اثر شعبده بازی دجالهای نوین بر باد رفت وصرف مهمانیها و بریز و بپاش شد ولی خدا کند این گفتگوها به جوانها کمک کند بفهمند در چه مردابی گرفتارند و خودشن را نجات بدهند که اینها تا زنده هستند عادت کرده اند از زندگی بقیه روز و شب بخورند و دائم هم طلبکاری کنند.
یک دوست قدیمی نروژ

jahandid گفت...

لا درود به ازاديخواهان و ايران دوستان عزيز،
من نيز از اينكه در چنين روزگارى هستيم اصلا ً دل خوشى ندارم و ارزويم اين است كه هر چه زودتر از اين چاه قهقرايى مذهب و خرافات بدر اييم و روزگار سعادتمندى را اغاز كنيم. درست است كه ما در طول اين تقريباً چهار دهه فقط پس رفت و نيرنگ را ديده ايم و مزه ازادى و در زادگاه خود زيستن را هنوز بعد از اين همه سال بصورت ارزو و اميد در دل داريم. البته كه به حكم تكامل از اين همه پستى و پلشتى اخوندى، شايد كه بهترين فراورده را بدست اورده باشيم. شايد كه براى عبور از اين منجلاب خرافات اين چهار دهه حتا بهاى چندان سنگينى نباشد وقتى انرا با گذار تاريخ مقايسه بكنيم! ولى چون كه خودمان در ان هستيم و درگير ان، برايمان سخت و طاقت فرسا ست. حقاً هم كه چنين است. بسيار سخت و جانكاه ديدن اين همه نابودى و رذالتهاى بى مرز از هر رنگ و بويى. و چه خوب كه حالا بعد از گذشت اين همه رنج و درد تازه داريم "سر عقل" مياييم و خود را و اعمال خود را به نقد و انتقاد ميكشيم. شكست ها را بجاى پيروزى نميخواهيم بخورد ديگران بدهيم و از راه "خالى بندى" و شيره مالى سكوى پرش از اين ستون تا ان ستون فرج است را در عالم ذهن بنا كنيم. ميگويند كسانى كه خالى بندى ميكنند قبل از همه خودشان خالى بنديهايشان را باور دارند به اين علت كه در ظرف زمانى حال نيستند بلكه در ان زمانى هستند كه بعد از محقق شدن ان خالى بنديها احتمال دارد ايجاد بشود. به همين دليل است كه عميقاً به خالى بنديهاى خود "ايمان" دارند، به نوعى "خدايى" ميرسند! حالتى كه در تمام ديكتاتورها بوده و هست.
در رابطه با تاريخ ما نيز اين گذار از خرافات و باور شكست ها بعنوان پيروزى نيز بسيار واضح و روشن در پيش رويمان است. انقلاب ضد سلطنتى ١٣٥٧ از نمونه هاى بسيار بارز ان است. شكستى از اين سخت تر قابل تصور نيست. ولى ديديم كه چگونه همگى انرا جشن گرفتيم و در اوج شادى قتلگاه نسل خود و نسل بعد از خودمان را پى ريزى كرديم. در باره چرايى هاى اين شكست زياد گفته شده ولى واقعي ترين تحليل در بطن و ريشه وجودى ديكتاتورى سلطنتى نهفته است و هيچ جاى ديگرى نبايد بدنبال ريشه ان رفت چون كه گمراهى مطلق است اگر بخواهيم اين ريشه را ناديده بگيريم بطور حتم دوباره به بى راهه خواهيم افتاد. حال بايد گفت در رابطه با نيرويى كه ميخواهد سكان دار اينده باشد، ازموده را دوباره ازمودن در اين دوره و زمانه كار اسانى نخواهد بود و خيلى اشتباه است. در روياهاى عقب افتادگى زيستن، خود را گول زدن است. تا ميشود بايد رو به جلو بود و نه چيز ديگرى.

ناشناس گفت...

بادورد به آقایان وفای یغمایی و همنشین بهار
انقلاب مریم آغلی بیش نبود و تاثیر آنرا میتوان در سمت میله های سیم خادارها و پروژکتورها حفاظت قرارگاه اشرف دید!!!
سحر آلبانی

ناشناس گفت...

مریم
سوگند به شوری و کوری انقلاب شما که به دوری از شما رسیدم دوری از جهل و نادانی دوری از عقب ماندگی و واماندگی دوری از تعصباب کور و بی ثمر دوری از تهمت و افترا ....
سحر آلبانی

jahandid گفت...

با درود،
انچه كه در گفت و شنود اين بار رويش تأكيد ميشود و من نوعى را دچار تعجب ميكند اين گفته شما ست كه رژيم وحشى اخوندى را تافته اى جدا از بافته داعش ميدانيد! ايا اين يك خطاى ديد است كه من دارم، وقتى عكسهاى معروف اعدامهاى مردم كردستان را در اوايل سوار شدن خمينى بر گرده مردم، كه توسط جلاد خلخالى صورت ميگرفت را در كنار عكسهاى اعدامهاى گروهى داعش قرار ميدهيم، به واقع نميشود عمق جنايت و شباهت اين دو در همان لحظه اول نگاه ديد؟! شما به اعتبار وجود مردم ايران و فرهنگ ايرانى داريد اخوندها را از كپى عريان انها يعنى داعش جدا ميكنيد! اين جدا سازى كوچكترين ربطى به ماهيت اخوندا ندارد! چرا كه بدون ترديد سگ زرد برادر شغال است و جدا كردن اين دو پديده اصلا ً نميتونه درست باشه. روشنفكران و نويسندگان قبلا ً مسلمان حتا اين را خيلى عميق تر ميبينند و ميگويند كه نه داعش و نه هيچ مسلمان "راديكال" ديگر (بگوييم اخوندا و كسانى كه با اين عقيده هستند) هيچ يك از كارهايشان خلاف انچه كه خود پيامبرشان كرده، نگرده و نميكنند! يعنى عمق شباهت را برده اند به سرچشمه اين انديشه. حال هر شاخه اى و فرقه اى كه از ان روييده هر گز نميتواند پديده اى متفاوت با ريشه اصلى و اوليه باشد! چه رسد به اينكه در گوته عمل روزمره عين همان اعمال را انجام ميدهند با شدت و حدت متفاوت فارغ از اينكه در چه ظرف مكانى و يا حتا زمانى قرار داشته باشند. نه خير شما اين را كاملا ً خلاف واقع ميبينيد كه داعش و اخوند داراى فرق هستند تازه ان هم نه به اعتبار ماهيت خودشان بلكه به اعتبار جغرافيايى كه در ان سر براورده اند! ديگه واقعاً اخوندا كدام كارشان است كه چه به لحاظ شكل و چه به لحاظ محتوا ذره اى تفاوت با اين وحوش داعشى داشته باشد؟! از نظر كشتارهايشان، غارت و چپاول هايشان، عقب افتادگى هايشان، رفتارشان با انسانهاى بى دفاع، رفتارشان با زنان بى دفاع، رفتارشان با كودكان، رفتارشان با دگرانديشان و...
شايد كه من ديدم چندان عميق نيست كه اجباراً كوچكترين فرقى بين اين دو پديده هم ريشه پيدا نميكنم!!! بقول خودتان كه حرف درستى هم هست، ادمى بايد بتواند پديده ها را خوب بشناسد تا بتواند انهارا تحليل كند و در مقابلشان واكنش درستى انجام دهد. در مورد داعش راهى جز مبارزه و در صورت امكان نابود كردنشان وجود ندارد. اگر قبول كنيم كه اخوندا هم ريشه و يكى هستند با اين وحوش، كه هستند، پس راه چاره چيست؟!

esmail گفت...

دوست عزیز
سلام
داعش و جمهوری اسلامی در برخی موارد شباهت دارند ولی یکی نیستند
هر دو مرتجعند ولی غلظتها فرق میکند و این دو رو در روی همند
اساسا ایران سرزمینی نیست که بتوان در ان اسلامی با غلظت داعش را پیاده کرد
اخوندها و داعش به دلیل شیعه و سنی بودن
به دلیل داشتن سوریه
و به دلایل دیگر دشمن یکدیگرند اگر چه هر دو ضد مردم اند
مخالفت و تضاد به حق ما با جمهوری اسلامی و جنایات جمهوری اسلامی نباید ما را در تحلیل به جائی ببرد که اشتباه باشد
من فکر میکنم اگر شما با کسانی که در ایران زندگی میکنند یا از ایران به خارج میایند صحبت کنید میتوانید از زبان آنها حقیقت را بشنوید
در هر حال من نظر خود را در بخش هفدهم گفتم اگر روزی به این رسیدم که اشتباه کرده ام تصحیح میکنم
با درود

jahandid گفت...

با درود،
انفولانزاى مرغى يا انفولانزاى خوكى؟
اين دو ويروس در سالهاى اخير در زمستانها در اخبار و گزارشات خيلى مطرح ميشوند. هر دوى انها چنان كشنده و خطرناك هستند كه كشورهايى كه ممكن است در معرض ان قرار بگيرند اماده باش صد در صد اعلام ميكنند و عمدتاً در سر مرزها و فرودگاه ها "سنگر بندى" ميكنند. خلاصه كنم، با تمام قوا و تجهيزات مانع از ورود و شيوع اين ويروسها در مملكت خودشان ميشوند. (توضيح واضحات!)
حال همين را بياوريم روى دو پديده اخوند (انفولانزاى مرغى) و داعش (انفولانزاى خوكى) صدماتى كه اين دو نوع متخاصم به خود و به بشريت ميزنند در نهايت يكى ست، نابودى سلول هاى سالم جهت بقاى خودشان، غير از اين نيست! جدا سازى بين اينها صرفاً يك جدا سازى سطح و صورى ميتواند باشد و هرگز نميتواند محتوا را شامل شود. درست مثل همان بحثى كه بر سر "دو نوع اسلام" مطرح كردين. خيلى خوب قابل ديدن است كه حتا در "مدرن ترين" شكل ان، بازدهى كاملا ً مشابه با انواع ديگرش دارد! درست ميگيد كه نبايد از فرط ضديت با اخوندا دچار تحليل اشتباهى بشويم. البته كه اين حرفى درست و در عين حال نسبى است. اگر قوه فهمم مرا يارى كند، من هم بنوبه خودم دوست دارم كه كمتر دچار اشتباه و ناآگاهى شوم چون چوبش را در جوانى بشدت خورده ايم و ديگر جايى نداريم كه باز هم در قهقراى نفهمى فرو رويم. براى همين خاطر است كه مايلم هميشه بحثى محتوايى و ريشه دار را دنبال كنم. در اينكه تمام اين ٧٢ ملتى كه ادعاى اسلام را دارند همگى از يك ابشخور و منشاء تغذيه ميشوند، شكى نداريم. فرقى هم نميكند كه اسمش داعش، اخوند، سلافيسم، سنى، شيعه، انقلابى، ارتجاعى، دمكرات، ولايت فقيهى، رهبر عقيدتى يا... باشد، همگى دم از اسلام و محمد ميزنند و شواهد تاريخى و غير قابل انكار هم نشان ميدهند كه همه انها همان كارهايى را ميكنند كه محمد كرده و در قران به ان امر شده است. حال كسى ميخواهد از شدت و حدت ان حرف بزند، ان امرى ست متفاوت! درست مثل اين ميشود كه از شدت و حدت انفولانزاى مرغى يا خوكى بخواهيم حرف بزنيم. يكى در افريقا ميكشد و ان يكى در اسيا و اروپا و هر جاى ديگرى كه بتواند نفوذ كند. نهايت كاركرد يكى ست.
انچه از درون ايران و مردم ميشود فهم كرد اين است كه انها بدون ترديد خواهان يك حكومت سكولار و مردم سالار هستند ولى فقط اين وسط جاى يك الترناتيو مردمى كه مورد اعتماد انها باشد خالى ست. والا كه اين اخوندا بواقع به يك باد هم بند نيستند و فقط با كشتار و سركوب مانده اند و همين جا ست كه نبايد فرقى براى داعش و اخوند قائل شد چون نميشود دچار اين مقايسه شد كه اخوندا با داعش فرق دارند پس با همينا سر كنيم كه يوقت داعشى ها نيان كه وضع بدتر از اينا بشه!!!
با سپاس