دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۳۹۴ بهمن ۱۲, دوشنبه

گرامیداشت رفتگان. سعید جمالی

وقایع سالهای 54 و ماقبل و بعدش در تاریخ سرزمین ما تاثیر گذار بوده. عملکردهای جنائی و جنایتکارانه را نمی توان با قلمفرسایی و پیش کشیدن فرعیاتی که محدوده عمل شان چند متری بیش نبوده به محاق برد. انگیزشهای کور سیاسی و ضد مذهبی آنچنان در اذهان برخی غوغا میکند که تمامی بینش و تجارب شان را تحت تاثیر قرار داده و حتی انتقادات.......*گرامیداشت رفتگان

۱۵ نظر:

همایون بنی آدم گفت...

انشاالله که جنابعالی خودتان متوجه مقصود خود شده اید، ما که چیزی نفهمیدیم. اگر قصد نوشتن برای دل خود است لطفاً در دفترچه خاطراتتان قلم رنجه فرمایید اگر قصد روشنگری برای ماست لطفاً واضح بنویسید
بنظر میرسد منظور شما در رابطه با فوت مبارز ملی تراب حقشناس و "واقعه" هم کودتای ضد مذهبی سال پنجاه و چهار و تسویه های خونین درون سازمانی وتاثیرات و تراوشات اجتماعی آن میباشد.
ببینید دوست عزیز، جنابعالی و امثال عمو تراب، از معدود جان بدر بردگان و بازماندگان نسلی هستید که در پی ریختن آن انقلاب ارتجاعی سهم والایی داشتید. بعد از جریان سیاهکل و ماوقع بود که جنبش دانشجویی در داخل و خارج شیپور سرنگونی شاه را بصدا درآورد و جو سیاسی رادیکال شد که نهایتا خمینی آنرا بپایان رساند و میوه آنرا چید. حساب عوامل خارجی و بپایان رسیدن مدت قرارداد گس-گلشایان بکنار.
بعد از دستگیریها و اعدام حنیف و سعید محسن و ناصر صادق و جزنی و پویان و مهدی رضایی و حمید اشرف و ذوالنوار و سایر کادرهای تئوریک سازمانهای "انقلابی" وکشتارهای و قلع و قمع اعضا توسط ساواک تعداد بسیار محدودی از کادرهای زندانی و خارج کشوری باقی ماندند که درصد بالایی شان توسط خمینی شهید شده و اکنون تعداد انگشت شمار ی از پیران مبارز باقی هستند که مجموعه خاطرات یکی از مهمترین دوران سیاسی تاریخ ایران را حفظ در سینه خود دارند.
چه خوب و چه بد شمایان حافظان این تاریخ و شاهدان عینی وقایع اتفاقیه آن دوران بوده اید و ذکر آن وقایع بخش بزرگی از تاریخ ماست که اگر منظوم نفرمایید تاه ده سال دیگر همه از بین خواهد رفت. ببینید بعد از پایان جنگ جهانی دوم بسیاری از نهضتها و جنبشهای مشروع و ملی در آتش جنگ سرد دو بلوک سوختند و از بین رفتند و مرتعجین زیر خاک رفته عافیت طلب باقی ماندند و وارث آن جنبشهای مترقی شدند.

همایون بنی آدم گفت...

جنگ جنگ تا سرنگونی شاه و محو کامل امپریالیسم و در هم انداختن طرح جهان نو و ایران را سراسر ویتنام کردن بنوعی تبلیغات جناح "خلقی" و از تبعات جنگ سرد بین آمریکا و شوروی بود که اکثریت روشنفکران ما را بلعید و نتوانستیم نسلی از رهبران سیاسی ملی یعنی جانشینان مصدق را بپرورانیم که کار به اینجا نکشد که علی گدا رهبر شود و احمدی نژاد عنتر رهبر. مرحوم بختیار که از همان نسل ملی و مترقی مان بود هم یکنفر بود که صدایش در آن همهمه ذلیل گم شد.
از آن جمع چند نفره باقی مانده از کادر تئوریک "انقلابی" بسیاری معذوریت و محظوریت خطیر ایدئولوزیک دارند و خوب است که شما و امثالهم زبان باز کنید و اسرار مگو را روشن بفرمایید. اینقدر در لفافه و با ایما و اشاره سخن نگویید. آیا درست بود که یکمشت بچه بیست ساله که نه سواد و نه تجربه و هیچگونه صلاحییت علمی و عملی نداشتند مرگ بر شاه بگویند و این بهمن و آوار را بر سر خود و خلقشان خراب کنند؟
آیا ما همه الان جیره خوار امپریالیسم نشده ایم؟ حتما کتاب عمو یوسف را مطالعه فرمودید، آیا آنان واقعاً "کشور شوراها و کعبه آمال" پر شورترین جوانان ما بودند؟ آیا مارکسیزم لنینیزم در هیچیم از اجتماعات بشری به گل نشست؟ آیا نمی بایستی بجای این انقلاب و سرنگونی دندان روی جگر میگذاشتیم و از طریق رفرم و رشد اجتماعی قدم به قدم دیکتاتوری شاه را عقب میزدیم.
ببینید یکی از بزرگان جمع و تنها باقیمانده کادر تئوریک جنبش انقلابی، در دفاعیه اش امپریالیسم را سد ترقی و تعالی بشریت و بزرگترین عامل عقب ماندگی جهان میخواند، حالا آنهایی که جان اعضا جنبش ایشان را از دست دیوان خمینی در امان نگاه داشته اند بلا استثنا بالاترین کادرهای اجرایی امپریالیسم هستند. تقصیر از فرد ایشان نیست، انحراف همان افتادن در تله جنگ سرد و کور بودن ما بود.
حالا شما شروع کنید و برای احترام بخون شهدا کج رویها، بیسوادیها ، و سردرگمی جنبش "انقلابی" را بی تعارف نقد فرمایید.

م.ح فرانسه گفت...

با سلام خدمت مبارز و مجاهد رنجکشیده و میهن پرست اقای سعید جمالی .اقای جمالی شما دارای سابقه طولانی در مبارزه بوده اید و تجربیات شما میتواند برای نسل کنونی و اینده چراغی روشنگر باشد شرایط ایران بطور کلی با چهل سال قبل تفاوت نموده ولی تجربیات انسانهای فرهیخته همیشه ارزشمند است خیلی بجاست که شما دست بقلم ببرید یا با سلسله گفتگوهائی از سالها تجربه خود بگوئید من فکر میکنم حتی این یک وظیفه است امیدوارم روزی بتوانیم از شما بشنویم با احترام

ناشناس گفت...

میتوان درک کرد دل و دماغی برای آقای جمالی نمانده تا بنشیند کتاب و مقاله بنویسدو به چاپ برساند اما آقای همنشین بهار چرا سلسله مصاحباتی را با ایشان ترتیب نمیدهند که صوتی ست و هم گفتنش آسانترست هم گوش کردنش

ش.ناظر

سیما.فرانسه گفت...

با آرزوی سلامت برای آقای جمالی من هم آرزو دارم روزی خاطرات ارزشمند ایشان را بدانم منجمله از همین ماجرای اقای تراب حقشناس که واقعیت قضیه چی بوده است

ناشناس گفت...

بر خلاف نوشته گنگ و مبهم آقای سعید جمالی (گنگ و مبهم برای خواننده، نه برای خودشان)، مقاله ای در وبلاگ «مجله هفته

http://mejalehhafteh.com/

منتشر شده، که ای کاش در دریچه زرد انتشار می‌یافت،
با عنوان:
«گرامی داشت آری، تحریف تاریخ نه»

لینک قوق را کپی و کلیک کنید. وقتی وبلاگ مجله هفته باز شد، بیایید پایین قسمتی که با رنگ مشکی مشخص شده، آنجا مقاله «گرامی داشت آری، تحریف تاریخ نه» را می‌بینید.

نویسنده آن سعید شاهسوندی است. پاسخ نوشته «ناصر پایدار» را، ای کاش محمود احمدی، محمد علی توحیدی و...امثال آنان می‌دادند اما گویا هرزه نویسی و فحاشی مجال نمی دهد.
http://www.azadi-b.com/J/2016/01/post_486.html

در مقاله «گرامی داشت آری، تحریف تاریخ نه»، نویسنده گفته است:
«از صمیم قلب احترام عمیق خود را نسبت به تراب حق شناس به پاس یک عمر مبارزه و پایداری اش، در راه رهایی محرومان و نیز نسبت به مواضع اصولی او در قبال درد و رنج خلق فلسطین، ابراز می دارم...و براین باورم که نام وی به عنوان مبارزی پیگیر در تاریخ مبارزات مردم ایران علیه ارتجاع، استبداد و استثمار باقی خواهد ماند. اما، نوشته آقای ناصر پایدار گرچه حاوی نکات درستی است اما در عین حال حاوی چند نکته نادرست و غیر واقعی هم هست...
آقای ناصر پایدار در شرح حال زنده یاد تراب حق شناس نوشته اند: «در پروسه تحولات ایدئولوژیک و سیاسی سالهای 52 تا 54 درون سازمان، وی با آغوش باز به استقبال کمونیسم و گسست از ارتجاع اسلامی شتافت.»
به نظر می رسد ، آقای پایدار از ماجراهای خونباری که به نابودی سازمان مجاهدین خلق ایران درآن سالها انجامید ، ازترورهای فجیع درون سازمانی واز روش هایی که در آن ایام برای مطیع کردن و باصطلاح پرولتریزه کردن افراد به کار برده شد، به کلی بی خبرند!! وگرنه این چنین از «آغوش باز» و»استقبال از کمونیسم» نمی نوشتند.
حوادثی که خود زنده یاد تراب حق شناس و بسیاری رفقای ایشان تا نقد ومحکوم کردن آن ؛ به روایتی «وادار به استعفا کردن» و به روایتِ بیانیه سازمان پیکار«اخراج»؛ پرچمدار این جریان از سازمان هم رفتند. حوادثی که با خونین ترین وجه ممکن به تشدید نابهنگام تضاد های اجتماعی و تضعیف نیروهای مترقی و چپ و زمینه ساز برآمدن روحانیت و منحصر به فرد شدن نقش آیت الله خمینی در انقلاب 57 از یک سو و برآمدن مسعود رجوی به عنوان رهبر بلامنازع سازمان مجاهدین از سوی دیگر شد. هزینه ی این هر دو را ، مردم و تاریخ ایران هنوز دارند پرداخت می کنند. گسست از ایدئولوژی اسلامی سازمان مجاهدین خلق ایران ومارکسیست شدن افراد (بگذریم از این که کدام مارکسیسم، ونیز بگذریم چه میزان افراد و نیز با چه روش هایی) را هرچیزی می توان نامید جز «گسست از ارتجاع اسلامی».
انتظار به حق از آقای ناصر پایدار این است که برخلاف کسانی که به امتناع انصاف و واقع بینی دچار شده اند، ارزیابی های سنجیده داشته باشند. نمی توان سازمانی را که محصول مبارزات تاریخی بعد از کودتای 28 مرداد 32 و پرچمدار همگرائی اجتماعی علیه استبداد،ارتجاع و استعمار (امپریالیزم) و حامل رادیکال ترین تفسیر از اسلام(البته در زمان خود) بود، بی محابا»ارتجاع اسلامی» نامید...
سلمان

منیژه حبشی گفت...

من از تراب حقشناس جز نامی و شنیده هایی از آنچه در سال ۵۴ گذشته نداشتم (و ندارم)، اما بعد از درگذشت او بخشی از مصاحبه هایش را خواندم و مهم دیدم کار بزرگ جمع آوری اسنادی تاریخی را که کرده است. سخنانش چندان بیراه بنظرم نمیآید. او البته آن اعمال را محکوم کرده ولی با فاکتهایی که از شرایط آن زمان و سطح دانسته های تقریبا تمام مدعیان مبارزه آن زمان ما و روشهایشان که تقریبا درمیان اکثر گروههای مبارز ایرانی و حتی در سایر کشورها، تحت سیطره نفوذ شوروی و تقابلش با آمریکا میآورد، بنظرم براحتی رد کردنی نیست و میشود و باید با اندیشه ای ورای علقه های گروهی و ایدئولوژیک گفته های وی را هم خواند و من به شخصه الان در آن تصویر سیاه مطلقی که سازمان از آنان ارائه داده بود شک دارم.

تیمور گفت...

چه باید بکنیم واقعا وضع افتضاحی شده یکی یکی در این غربت داریم فوت میکنیم و کاری هم نمیشود کرد آدم دلش میگیرد حق نبود اینطوری بشویم صدها هزار آدم امد و رفت این چه دنیائی است بخدا

ناشناس گفت...

روشنفکری ستلهای پنجاه و چهار و ماقبل آنهم آیا نوعی سوار بر موج روشنفکری آن عصر، نبود؟ یعنی باز همان چیزی که امروز هست.باد روشنفکری از هر طرف وزید، داخل خرگاه آن شدن. یکروز پرولتریا ست و خلق و مبارزه با مشت، یکروز همان هائی که امروز هست. بقول شما انصاف و اصالت نادر است

ابراهیم

ناشناس گفت...

جناب آقای جمالی عزیز
دلیل اینهمه در لفافه نوشتن شما برایم معلوم نیست اما به نظرم در زمان آن واقعه سرکار سن زیادی نداشته اید و در بطن واقعه هم نبوده اید وهنوز هم عنصر تئوریک و یا تحلیل گر برجسته تاریخ مبارزات مردم ایران نیستید که مثلا حرف تازه ای داشته باشید!
با همه احترامی که برای شما قایلم امابه نظرم در همین چند خط در پرده نوشتن شما مشخص است که همان حرفهای مسعود رجوی را دارید تکرار می کنید! همچنین خویلی خودمانی عرض کنم به نظرم خواسته اید با این رمز نویسی ها کمی هم برای خودتان دانش دست و پا کنید و خود را در جایی بیشتر از جایگاه واقعی تان بنشانید!
آقای جمالی عزیز شما یک کادر نظامی بوده اید که بقول خودتان در دادگاه علی زرکش که مثل دادگاه های کره شمالی بود با عرض معذرت گوسفند وار شرکت کردید و کف زدید و هلهله کردید! آیا بهتر نیست بجای نوشتن در لفافه در باره واقعه ای که در بطن آن نبوده اید بیایید دادگاه زرکش و نقش خودتان را در آن و در آنچه که بر مهدی افتخاری ها در این سالها رفت نقد کنید! این وقایع باور کنید کمتر از آن واقعه اسفناک نبوده اند !
در نقد گذشته خودتان موفق باشید
محمد

ناشناس گفت...

قاتل، قاتل است زير هر ماسكى. چپ يا رأست. كسانى كه در تصفيه درون تشكيلاتى دست به قتل مى زنند مى بايد محاكمه شوند. دوران عوام فريبى دهه شصت ميلادى بسر آمده. تراب و شهرام ، بهرام و جمالى هم از اين قاعده مستثنى نيستند. اين قاتلين تفاوتى با جلادان رژيم ندارند فقط هر كدام با تفسير متفاوت جنايات خود را مردمى جلوه مى دهند. نقض حقوق بشر زير هر عنوانى محكوم است. شما هم برويد اين مزخرفات ٣٠ يا ٤٠ سال پيش را تحويل بقيه مريضهاى روانى بدهد.
حسنى

ناشناس گفت...

من می ترسم. من از کسی که که می گوید برای شما احترام قائلم و بلافاصله طرف مقابل را با گفتن اینکه کسی نیست و کاره ای نیست و چیزی سرش نمیشود پائین میکشد و تحقیر میکند، می ترسم. از آدمی که میگوید طرف مقابل چیزی سرش نمیشود، اما خودش را تا غیبگوئی بالا برده تشخیص میدهد که دیگری چرا و به چه دلیل نوشته یا ننوشته، سرم سوت میکشد. ازینکه تعین تکلیف میکند چه بنویسد و چه ننویسد، سرم آژیر های بدی میکشد.از طرف انتقاد از خود علنی در برابر دیگران خواستن،بخوانید حضور در دادگاه خلق و خود را مضجکه کردن و به لجن مالیدن،آنوقت می فهمم که باید سریع صفحه دریچه زرد را بست چون بد موجوداتی بهش گیر دادند

علی

ناشناس گفت...

علی آقا نترس عزیزم
این که من نوشتم در زبان و فرهنگ آقای جمالی و بنده اسمش انتقاد تند و تیز و بی رحمانه است!
علی آقاحدا تعجب می کنم که شما چطور از حرف بنده می ترسی اما از کسی که دیروز ساکت و خاموش نشسته تا برای علی زرکش حکم اعدام صادر کنند و حالا برای واقعه نوحه می خواند نمی ترسید؟ َ تعجب می کنم که چطور شماما از نظر بنده می ترسید اما از کسی که در سرنوشت غم انگیز مهدی افتخاری ها ساکت نشسته نمی ترسید ؟
علی آقا من حرفم این است که بیاییم بجای سخنوری تکراری و بی سر و ته در باره واقعه ای که مسئولیتش به و بنده شما بر نمی گردد به آن وقعه هایی بپردازید که مسئولیتشان به شما و بلنده هم بر می گردد! آیا این حرف ترس دارد؟ راستی علی آقا شما سال 57 هم از اینکه کسی عکس آقا را توی ماه انکار کند هم می ترسیدید؟
محمد

ناشناس گفت...

از اونهائی که دلشون لک زده که کاش عکس اونا رو توی ماه میدیدند و میشدند آقا بالا سر مردم و تعین تکلیف می کردند برای همه، از همه بیشتر می ترسم. بخصوص ممدی جان، از اونهائی که معلوم نیست از چی و از کی اینهمه طلبکارند که حرف که میزنن همه چیزو به هم قاطی میکنن یعنی فکر میکنن که حق دارن بلبشو درست کنند،باز هم بیشتر فراریم. آره پدر جان

علی

ناشناس گفت...

علی آقاا شما اگر در فرقه دراویش بودی حتما اسمت را می گذاشتند ترسو علیشاه!
نترس جان بابا نترس کمی بهاحساساتت غلبه کن و بعد با استفاده از توان و استعداد تفکر و استدلال بنشین منطقی روی حرفهای بنده فکر کن و به این سوال بنده جواب بده که آیا کسی که سی سال در باره هر جنایتی که در درون سازمان اتفاق افتاده آگاهانه سکوت کرده است صلاحیت اینرا دارد که حالا بیاید به بهانه مرگ تراب با لفاظی به قضاوت درباره واقعه بپردازد؟
شما همین را جواب بده بعد خواهی دید که آن ترس بیهوده ات دیگر نیست!
محمد