دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۳۹۴ اسفند ۱۷, دوشنبه

همنشین بهار. گفت و شنود با اسماعیل وفا یغمائی(قسمت بیست و دوم). خمیده شد اما شکسته نشد

  گفت وشنود با اسماعیل وفا یغمائی (۳) گفت‌و‌شنود با اسماعیل وقا یغمائی(۴) گفت‌و‌شنود با اسماعیل وفا یغمائی(۵) گفت‌و‌شنود با اسماعیل وفا یغمائی(۶) گفت‌و‌شنود با اسماعیل وفا یغمائی(۷) گفت‌و‌شنود با اسماعیل وفا یغمائی (۸) گفت‌و‌شنود با اسماعیل وفا یغمائی (۹)گفت‌و‌شنود با اسماعیل وفا یغمائی (۱۰) گفت‌و‌شنود با اسماعیل وفا یغمائی (۱۱) گفت‌و‌شنود با اسماعیل وفا یغمائی (۱۲) گفت . شنود با اسماعیل وفا یغمائی قسمت سیزدهم...ادامه گفت و شنود قسمت (۱۴) ادامه گفتگو قسمت پانزدهم///ادامه گفت‌‌‌وشنود قسمت 17     ادامه گفت‌‌‌وشنودبا اسماعیل وفا یغمائی (18)/// دامه گفت و شنود با اسماعیل وفا یغمائی قسمت 19//// ادامه گفتگو قسمت (20)//// ادامه گفتگو قسمت (21)

۷۴ نظر:

بایرام گفت...

خیلی روشن و با انصاف بود مثل همیشه با علاقه گوش کردم هر چند گاهی بسیار متاسف میشدم ارزو میکنم که این تجربه این چنین دیگر تکرار نشود که این ملاهای خونخوار سود ببرند

خدیجه آجیده گفت...

عجیب است که شما دو نفر از یاوه گفتن خسته نمیشوید خیالتان راحت باشد بجای چل ساعت چار هزار ساعت هم پر حرفی کنید سازمان مجاهدین و ستون استوار ان یعنی مسعود رجوی در تاریخ ایران میدرخشد
درود بر رجوی
ننگ و نفرت نثار آخوندهای کثیف و تمام وابستگانشان

آذر گفت...

در خصوص برخوردهای مسعود در زندان تا آنجا که من اخبار موثق دارم چند دوره اولّ مسعود در رأی گیری مسئول اول رأی نمیآورد بعد از چند نوبت او که در این مدت با افرادی کار توضیحی و ... کرده «باند بازی» بالاخره بعنوان مسئول اول رأی آورد و از آن به بعد او همچنان در موضع مسئول اولّ سازمان باقی ماند.

آذر گفت...

اماّ همانطور که شما بیان کردید برخوردها ی خود آنها باعث جدائی ما شد که بنظر من آنهم اثر همین خط کج و معوج سازمان در درون بود که این کمیت عظیم جدا شد و باز آنهم بیانگر پایگاه اجتماعی سازمان است که میبینیم با چه کسادی روبرو است که برای اکسیونهایش مجبور است از بالاترین نیروهای تشکیلاتیش تا ملیتهای دیگر با هزار ترفند استفاده کند .یعنی انحراف در خط باعث ریزش نیروهای درونی و کیفی و سابقه دار سازمان شده و همچنین از دست دادن پایگاه اجتماعی سازمان .

کوچک مصدقی گفت...

شماها اگر عظمت کار مسعود را طی سی . چهار سال برای حفظ تشکیلات میفهمیدید به این فلاکت و بدبختی نمی افتادید. آخر کدام آدم خود خواهی میتواند طی سی و چهارسال این همه رنج تحمل کند و این همه کار انجام بدهد ایکاش ذره ای شعور واقعی داشتید

منصور لرستانی گفت...

سی سال قبل مسعود رجوی اعلام کرد انقلاب ایدئولوژیک تضمین بقای سازمان مجاهدین بمضابه اصلی ترین نیروی ضد خمینی وتضمین آزادی ایران فرداست امروز این حقیقت س از سی سال مثل آفتاب میدرخشد مجاهدین هستند سازمان مجاهدین خلق ایران زنده و پایدار است و امروز روشن شده که انقلاب درونی را فقط انقلابیون میتوانند بفهمند و لمس کنند
درود بر مسعود رجوی
درود بر مریم رجوی
پاینده سازمان پر افتخار مجاهدین خلق ایران

ناشناس گفت...

1

آقای یغمایی و همنشین عزیز ! تغییر نسلها در ایران واقعیت اجتناب ناپذیری است . همیشه حق با آنهاست . همیشه حق با تازه است ، نه کهنه . نسل جوان ایران ، حتی معتادهایش هم بیشتر و بهتر از ما می فهمند . آنها در بطن رویدادهایی در کشورشان زندگی کرده اند . آنها حامل یک حافظەی تاریخی هستند . یک بار در دوم خرداد ٧٦ ، بیست میلیون نفرشان تصمیم می گیرند با رای به خاتمی ، به خامنه ای "نه" بگویند . آن راه را می آزمایند . در تیر ٧٨ به خیابان می آیند . بعد تصمیم می گیرند به روند کند اصلاحات اجازه دهند که به جلو حرکت کند . بعد از آن روند خسته می شوند و در سال ٨٤ با صندوق ها قهر می کنند و کسی مثل احمدی نژاد پیروز می شود . هشت سال آن را با گوشت و پوست و استخوانشان لمس می کنند و می چشند . بعد تصمیم می گیرند که پای صندوق بیایند و از میان تمامی نامزد های ریاست جمهوری ، آنکس که به خامنه ای دور تر از همه است را انتخاب کنند تا با تفاهم با غرب بر سر مسئلەی هسته ای ، فعلا خطر جنگ خارجی را از سر کشور دور کنند . ( آنها چشم دارند و می بینند . سوریه را می بینند ، عراق را می بینند ، لیبی را می بینند) . بعد وقتی شورای نگهبان همه را قلع و قمع می کند ، اینبار تصمیم میگیرند به شورای نگهبان بگویند در نهایت قلع و قمع هم حرفشان را می زنند و به طوری نمادین ، مصباح یزدی و محمد یزدی را رد صلاحیت می کنند . به زندان می روند ، ستاره دار می شوند ، شکنجه می شوند ، قهر می کنند ، رای می دهند ، معتاد می شوند و... اما به سمت جلو حرکت می کنند . آنان نسلهای واقعی یک کشور هستند . آنها واقعی تر از ما هستند ، حتی وقتی که معتاد می شوند و یا تن فروش .

سهراب

ناشناس گفت...

2

ما که از دور قضایا را تحلیل می کنیم ، مثل کودکانی هستیم ( به قول جبران خلیل جبران) که در کنار دریا نشسته و با ماسه های ساحل ، برج و بارو می سازیم ، در حالیکه آن طرف تر ، دریا در عظمتی کم نظیر ، به راه خودش ادامه می دهد . همیشه حق با انهاست . یک بار دستبند سبز می بندند و سه میلیون نفرشان ، در سکوت کامل در خیابان راهپیمایی می کنند . یک بار تصمیم می گیرند دل به "لیست امید" بدهند . اما هر چه که هستند ، درست یا غلط ، معتاد یا ورزشکار ، در زندان یا دانشگاه ، بیکار یا پولدار ، بی دین یا مذهبی , نسل های واقعی جامعەی ایران هستند که می بینند ، می آزمایند ، تجربه می کنند ، اشتباه می کنند ، حماسه خلق می کنند ، ناامید می شوند ، گول می خورند ، اما همواره به سمت جلو حرکت می کنند . به قول جبران خلیل جبران :
شاید بکوشید مانند آنها شوید ، اما بیهوده است بکوشید که آنها را مانند خود کنید . شاید برای تنشان خانه بسازید ، اما روانشان در این خانه نخواهد ماند . چرا که آنها به خانەی فردا تعلق دارند . فردایی که شما در خواب هم نمی توانید دید .
من و شما اگر خیلی خیلی خیلی هنر کنیم ، کمی خودمان را شبیه آنها می کنیم . اما بیهوده و مضحک است که انتظار داشته باشیم آنها شبیه ما شوند . نمی شود دنیا را به عقب بازگرداند ، باید همراه دنیا به جلو رفت . هیچ فرزندی با پدرش به طور کامل موافق نیست . اگر چنین فرزندی یافت شود ، به طور قطع و یقین از نظر ذهنی دچار مشکل است . نسلها همیشه با هم دعوا دارند و همیشه حق با نسلهای تازه تر است . مگر ما با پدران و پدربزرگهایمان اختلاف نداشتیم؟ اگر چنین اختلافی نبود و اگر در این اختلافات حق با نسل گذشته بود ، هنوز انسان از بالای درخت ها به روی زمین نیامده بود و هیچ تمدن و فرهنگی شکل نگرفته بود . باید حد و اندازە های خودمان را بدانیم و به نسلهای ایرانی ، به جوانان ایرانی که در کشورشان مانده اند ، چه وقتی که دستبند سبز می بندند ، چه وقتی که معتاد و تن فروش می شوند و چه وقتی که به زندان می روند و شکنجه می شوند، احترام بگذاریم .

سهراب

ناشناس گفت...

خداوند همه را هدایت کند انشالله
سیف الله

فروزنده رحیمی گفت...

شماها چه کسانی را خوشحال میکنید جز یک عده مزدور و کاسه لیسهای دربار خامنه ای کثیف را هرچند آنها هم کارشان دیگر از خوشحالی گذشته و چنان در گرداب دست و ا میزنند که راهی جز نابودی ندارند. واقعا برای شما متاسفم

م. ب .مجاهد همیشه اشرفی گفت...

جناب یغمائی حتی سرکار هم با تمام ترهات بافیهایتان بارها اقرار کرده اید که مسعود رجوی با چه محبت و انسانیتی با تو برخورد کرده اگر راست گفته باشی یک رهبر انقلاب حتی گره کراوات آدمی واقعا بی ارزش مثل ترا مرتب کرده است ولی تو چکردی به همه تعهداتت پشت پا زدی و به جائی رسیده ای که بجای مبارزه با آخوندهای کثیف آمده ای با همنشین زمستان قصه حسین کرد شبستری سر هم میکنی واقعا تفاوت تو با آن منبع شرف و انسانیت یک کهکشانست ولی تو نمی فهمی

ناشناس گفت...

عوض این چیزها به آن جانورهای خطرناک ریشداری فکر کنید که ایران را به گند کشیده اند دشمن آنها هستند نه هیچکس دیگر
یک قربانی آخوند کثافت

ناشناس گفت...

پیشگو
اقای یغمائی عزیز با سلام شما خیلی مسائل را بیان میکنید اما طوری میگید که نکنه به این بابا ها برنخوره بابا جان من اقای عزیز من نمیگم فحش بدهید به اینها من نمی گم که بد وبیراه و یاوه بگوئید به اینها من میگم جرم این مردک و زنش بسیار است شما چگونه با کسی که مسئول ویرانی یک جنبش است برخورد میکنید در بعضی از قسمتهای صحبت میگید من مخالف این اقا نیستم بعد هم میگید من مخالف ازداوج ایشان هستم و چیزهای خیلی ابتدائی
دوست عزیز اقای یغمائی من هم نمی گم کسی را بگیرند و بکشندش ولی میگم این همه ویرانی از جانب این اقا نتیجه اش این است که شما مخالف مثلا یک ازدواج و طلاق باشید بقیه اش چی چند نفر در این سازمان بدستور این زوج کشته شده اند مگر انها دروغ است چرا از این گونه موارد زیر سیبیلی رد میشوید
اینها اگر راست میگن بیایند بگند اشتباه کردیم ما را ببخشید اما وقتی اینکار را نمی کنند یعنی میگویند کارمان درست بوده کسی هم زر نزند
بنظرم یا مصاحبه نکنید با اقای همنشین یا اگر مصاحبه میکنید فقط به دیده های خودتان اشاره نکنید هیچ نویسنده و پزوهش گری فقط دیده های خودش را نمی نویسد و یا بیان نمی کند بلکه بصورت جامع تمام مسائلی که بصورت حقیقی وجود داشته اند را بررسی میکند و بیان میکند شما وقتی با این فکر که من هر چه دیدم قبول دارم و بقیه اش که ندیده ام را نمی گویم یا باز نمی کنم اشتباه است و کار درستی در تحلیل کردن نیست
بهر شما هم سواد تان بیشتر است و هم تجربه خودتان میدانید
با ارزوی موفقیت برایتان و با عرض معذرت از بیان بی پرده نظرم

esmail گفت...

آقا یا خانم پیشگو
با سلام
من از تجربیات و مشاهدات خودم سخن میگویم
حرفهای دیگران را نفی نمیکنم ولی به آنها تکیه نمی کنم شما اگر حقایقی را میدانید بجاست با نام و نشان و با اتکا به مشاهدات خودتان صحبت کنید و بنویسید
امیدوارم روی صحبتها دقت بیشتری بکنید من مخالف یک اندیشه هستم و آنرا نقد میکنم در حد توان. در ضمن من در این گفتگو پژوهشگر نیستم دارم گفتگو میکنم در سایر موارد یعنی تاریخ و ادبیات کارم پژوهش است و طبعا اتکا به اسناد
ضعفهای مصاحبه را بدیده اغماض بنگرید
با تشکر

همنشین بهار گفت...

سلام بر شما آقای سهراب و با تشکر از نظرات قابل تأملی که می‌نویسید.
در این گفت و شنود؛ پیشتر هم اشاره شده که ما همه قربانی حکام جوریم. نظام ستمگر پیش از انقلاب و نظام ستمگرتر بعد از انقلاب.
قربانی استبداد؛ بویژه استبداد دینی حاکم بر میهنمان، هستیم و همچون نهالی که از باغ و باغچه خودش آنرا جا کن کرده باشند، هر کدام به گوشه‌ای در دنیا پرتاب شدیم.
سالیان دراز؛ دور از خانه و کاشانه و خاک خویش، دور از ملاء اجتماعی خودمان و جامعه هزارتوی ایران که از دهه ۶۰ تا کنون هزار رنگ و وارنگ دیده و پوست انداخته‌است.
...
بیشتر آموزگاران‌مان مردند. پدران و مادران‌مان سر بر خاک نهادند و ما حتی نتوانستیم بالای مزارشان برویم.
خیلی‌ها رفتند و خیلی ها به دنیا آمدند و بزرگ شدند که ما نه با زبان و نه با گفتمان آنان آشنا هستیم. آنها نیز بیشتر ما را که هنوز در حال و هوای سال ۵۷ بسر می‌بریم، نمی‌فهمند. داریم کم‌کم زبانشان را یاد می‌گیریم و با روحیاتشان آشنا می‌شویم.
جدا از اینکه در چنبره ذهنیات و توهمات خویشیم؛ از رابطه‌های چهره به چهره و نفس با نفس با مردم ایران در داخل هم محروم شده‌ایم. مردمی که حتی سلمانی و راننده تاکسی‌اش بیش از ما و بیش از مفسرین خارجی با چم و خم حکومت و جامعه ایران آشنا هستند. برای ما روشن است که بطن جامعه و مردم غیر از نمود و آمار و گزارش هستند و حضور انسانی، خاصیتی دارد که در ارتباطات غیر مستقیم از دست می‌رود.

کوشیده‌ایم خستگی را خسته کنیم و مبشر امید باشیم و نشان دهیم هیچ محنت و ابتلایی نمی‌تواند شور و شادی کسانی را که با ترس و یأس بیگانه‌اند و دم به دم نو می‌شوند، بگیرد. بگذریم که اساساً شیرنی‌ها در ترشی و شادی ها در غم محبوس‌اند.
امیدوارم شاد و برنا باشید.
با کمال احترام: همنشین بهار

ناشناس گفت...

آقای همنشین عزیز ! شما صداقت دارید و این چیزها را می بینید . خیلی ها در خارج نشسته اند و برای مردم ایران دستورالعمل صادر می کنند . بعد هم آنها را ابله می نامند ( الآن اشاره ام به نوشتەی آقای حیدرنژاد نیست . کلا عرض می کنم) و به آنها توهین می کنند . خیلی خوب است که ما بدانیم اساسا جزیی از سیر حوادث نیستیم . وقتی اعراب به ایران حمله کردند ، گروهی از ایران کوچ کردند و به هندوستان رفتند . آیین و فرهنگشان را حفظ کردند و به زندگی دور از وطن ادامه دادند . ایرانیانی که ماندند حوادث متفاوتی از سر گذراندند . مقاومت کردند ، ذلت کشیدند ، ناامید شدند ، امیدوار شدند . ابن مقفع ها و ابومسلم ها دیدند ، زبانشان عوض شد ، فکرشان عوض شد ، دینشان عوض شد ، اعراب را شبیه خود کردند ، پوست انداختند... اما آنها که از ایران به هندوستان رفتند ، دیگر جزیی از تاریخ ایران محسوب نشدند . در تاریخ هندوستان مورد بحث قرار می گیرند . می دانم که این چیزها را می دانید . اما تنها تعجبم از یک چیز است : شما که هم سواد دارید و هم شجاعت و هم صداقت ، چرا مشکلات اصلی را نمی بینید و همین مقدار تاثیر گذاری کم را در آن جهت به کار نمی اندازید ؟ چرا هنوز از چگوارا مثال می آورید؟ چرا با جهان امروز بیگانه هستید ؟ چرا مطالعات نوین جامعه شناسی و آسیب شناسی یک جامعه را پیگیری نمی کنید؟ در راهروهای و سلولهای تاریک اوین هر اتفاقی که افتاد ، هر حماسه ای که خلق شد و یا هر خیانتی که شکل گرفت ، اکنون دیگر موضوع بحث جامعەی ما نیست . خاطرە ای از آن نوشته می شود و اگر شد درسی گرفته می شود والسلام. اما شما هنوز دلبستەی آن فضاها هستید و نمی توانید از آنجا دل بکنید . وگرنه تشخیص مشکلات اجتماعی و فرهنگی ما بسیار آسان است و آن وقت است که می توانید در حد توان در راه زدودن آن مشکلات و نارسی ها گام بردارید . به نظر من این مبارزەی واقعی است : گسستن از کلیشه ها . تنها تعجبم در این است که چرا چنین کاری نمی کنید . به هر حال این هم نظر من بود . ممنون از کامنتتان و با آرزوی موفقیت و شادی برای شما .

سهراب

آذر گفت...

حقیقت اینستکه این رژیم منحوس ازبدو حکومت درصدد برآمد تا زبان عربی را بطور خزنده جانشین زبان فارسی کند،زنان را از فعالیتهای اجتماعی دور کند و از دانشگاهها بیرون کند و فرهنگ عربی را جانشین فرهنگ باستانی ما کنند و جشنهای باستانی ما را محو کنند اماّ بعلت هشیاری مردم مقاوم ایران نتیجه عکس گرفتند ببینید امروز حداکثر بچه ها اسامی اصیل ایرانی دارند و مردم در حال زدایش فرهنگ عربی از چهره ایران هستند مردم خیلی بهتر میدانند چگونه مبارزه کنند تا به خواسته هایشان برسند و حرف این بحث هم همین است که اگر این سازمان با آن پشتوانه میلیونی که آنهم بخش اعظمش ا زدانشجویان مرفه شکل گرفته بود با وجود مرتجعین حاکم اگر درست عمل میکرد میتوانست با خط و سیاست صحیح و دیپلماسی آرام و سازنده و با یاری مردم ارتجاع را به زانو در آورد و جنبش را پیش ببرد و اینهمه خونریزی نشود اماّ متاسفانه هنوز هنوز هم آقای رجوی به بیراهه میرود و باز هم خون میخواهد ،اکنون همگان میدانند که رجوی در واقع همکردار و رفتار مرتجعترین جناح این رژیم است وقتیکه حتی محل غذاخوری زنان و مردان آنهم آدمهای مبارز و انقلابی که نه برای زندگی بلکه برای پرداختن جانشان او را همراهی میکنند جدا میکند و ...خیلی کارهای دیگر او حتی از خمینی دجال نیز عقب افتاده تر است و باید اینها برای تاریخ و آیندگان بازگو شوند.

آذر گفت...

سهراب عزیز،سالیان سال است که جنگ جهانی دوم به پایان رسیده است اماّ هنوز هنوز هم آلمانی ها در رسانه های جمعیشان آن را در همه ابعاد خوب و بدش به نمایش میگذارند یک پوفسور دانشگاه به من میگفت ما آن تاریخ زنده نگه میدارم و آنرا تکرار میکنیم تا مجدداً از نظر فرهنگی سقوط نکنیم و اینست راز پیروزی و پیشرفت ما و نگاه بشردوستانه ما به ملیتها« از نظر شخصی من که الزاماً در چندین کشور اروپایی زندگی کرده ام آلمانیها بشردوست ترین مردم هستند علیرغم آنکه در جهان تصویر دیگری از آنها ارائه شده است» ولی شما با آن فرهنگ غنی و تاریخ کهن خود را فراموش کردید چون تاریختان را مرور نکردید ، ما در مملکتمان اشکالات فراوان میبینیم ولی با دیپلماسی سنجیده با آن برخورد میکنیم و ... پس بیان خاطرات زندان شاه و مرور بر حکومت پهلوی وچگونگی گذر از آن و پس از آن با عملکرد همه نیروهایش لازم است و سازنده. اگر ما تاریخ ساسانیان را زنده نگه داشته بودیم حداقل از تجربه میگرفتیم و با سلطنت محمد رضا شاه پهلوی به گونه دیگری مبارزه میکردیم البته این موضوع بعلت تحولات جهانی جای بحث بسیار دارد .

ناشناس گفت...

خانم آذر عزیز ! درست می گویید . آلمانی ها از آن تاریخ درس گرفتند . آنها آن فاجعه را از یاد نمی برند تا دوباره تکرار نشود . اما ما فجایعی که بر سرمان آمد را با این دید نمی نگریم . مثلا از رژیم حاکم بر ایران ابراز انزجار می کنیم اما خودمان خیلی شبیه آن هستیم . در انگ زدن به دیگران ، در احترام نگذاشتن به انسان ، در عدم تحمل همدیگر و در خیلی چیزهای دیگر شبیه آنها هستیم . آخوندها از کرەی مریخ نیامدند . آنها ایرانی بودند و در زمان شاه معتمد مردم بودند . انقلابیون در زیرزمینهای تاریک مبارزه می کردند و ارتباطشان را با مردم از دست داده بودند . به همین خاطر وقتی چند میلیون نفر به استقبال خمینی آمد و او را تا ماه هم بالا بردند ، همه شوکه شدند . آخوندها در زمان شاه جنایت نکرده بودند . آنها ارتباطشان را با توده های مردم حفظ کرده بودند و مردم به آنها اعتماد کردند . حرف من این است که تاریخ کشورمان را بنویسیم و بخوانیم با این هدف که امروزمان را بهتر کنیم . نه اینکه فقط در گذشته زندگی کنیم . به هر حال با بسیاری از حرفهایی که نوشتید موافقم . با تشکر از کامنتتان

سهراب

jahandid گفت...

با درود به ازاديخواهان و ايران دوستان عزيز،
"شما هاييكه در خارج نشسته ايد، نميخواد براى مردم ايران نسخه بپيچيد"!!!
قدرى اين دو جمله را در ذهن بچرخانيم. ايا اين را ميشود بعنوان يك حكم كلى و بدون استثنا براى هر كس كه بر هر دليلى در خارج نشسته بكار برد و سعى در بى اعتبار كردن ديدگاه وى نمود؟ با يك نگاه سطحى به ادمهايكه ترك ميهن كردند، ميشود پى برد كه اين حرف نميتواند در مورد همه صدق كند. ياد زنده ياد دكتر ساعدى ميافتم كه يكبار در نوشتارى تحت عنوان "پناهنده واقعى كيست" به اين پديده پرداخته بود و اينكه "پناهنده سياسى واقعى كيست؟" نفس اينكه كسى در يك جغرافيايى باشد كه ديدگاهش از ان جغرافيا نيستى نميتواند علتى براى بى اعتبارى او باشد. اين حتا در قرنهاى پيشين هم صدق نميكرده چه رسد به الان كه ادمى ميتواند لحظه مره در ارتباط با هر نقطه گيتى باشد! تا جاييكه خيلى از اتفاقاتى كه در ان شهر و محله كه روى ميدهند، خود اهالى انجا هنوز خبرش را ندارند ولى در ان سر ديگر گيتى خبر شده اند و اگر هم درجه اهميتش بالا باشد، تمام دنيا از ان خبر دار ميشوند. در مورد راه حلها و شيوه هاى مبارزه هم اين حرف نميتواند جايز باشد كه چون در ان مكان نيستى، پس حق ندارى حرفى بزنى! در جهان امروز ما خيلى از تغييرات تقليدى هستند از ديگر تجربه هاى موجود در تاريخ بشر. نمونه بارز ان "انترناسيونال ماركسيسم" و يا حتا همين ارتجاع وحشى اخوندى، جهت يادآورى نمونه هاى مثبت يا منفى. نمونه انقلاب كبير فرانسه و الگو برداريهاى جهانى از ان و هزاران نمونه هاى ريز و درشت ديگر. اين از نظر انديشه و فكر.
حال در مورد ادمهاييكه در خارج هستند. اگر نظر شخصى مد نظر باشد، گريختن از جهنم اخوندى و هوا ازادى را تنفس كردن، حق هر ادمى ست كه به اينكار دست ميزند و موفق هم ميشود و اميدوارم تمامى انهاييكه چنين شهامتى اين را بخرج ميدهند و همه چيز خود را فداى اين ميكنند كه يك هوا از هواى ازادى را تنفس كنند، موفق و پيروز باشند. يعنى در يك كلام هيچ ايرادى به هيچ كسى نميشود گرفت كه چرا از زير نعلين ستم اخوندى فرار كرده اى.
شايد اين خرده گيران منظورشان ان عده از پناهندگانى ست كه عليرغم اينكه ترك ميهن كرده اند ولى فقط جسم خود را اورده اند و دل و روح خود با عشقى سرشار به همنوع و هموطن خويش در ان خاك به امانت گذاشته اند. شخصن معتقدم كه اين خرده گيران روى بى لطفيشان به سمت اين عده ميباشد! و چه بى لطف ند اينان. كسى را كه از جگرش خون ميچكد و در ارزوى در اغوش كشيدن شاهد ازادى روز شمارى ميكند

آذر گفت...

با درود سهراب عزیز ، درست میگویی آخوندها به شخصه برای شعائر مذهبی معتبر بودند و ماهیت ارتجاعی آنها بر هیچکدام از ما ملت ایران روشن نبود الّا برای محمد رضا شاه که از آنها بعنوان ارتجاع سیاه نام میبرد ولی اگر تاریخ ما زنده بود و از چگونگی ورود اسلام به ایران و فریب بزرگ برابری و سپس مبارزات و نهضت های مختلف تا آنزمان اطلاع داشتیم و حتی اگر تاریخ نچندان دورمصدق و مشروطه رازنده نگاه داشته بودیم نقش مخرب روحانیون را درآن میدیدیم یا جنگ فتعلی شاه با روسیه تزاری به فتوای علماء دین و...ما هم میتوانستیم بفهمییم دنبال آخوند نباید رفت .
ضمناً حق با شماست ما در خصلتهایمان باید انقلاب فرهنگی کنیم و این میسر است تا زمانیکه با راهکارهای درست با رژیم خمینی مبارزه میکنیم یعنی به تبع نوع درست مبارزه فرهنگ و رفتار ما هم تغیییر خواهد کرد و از فرهنگ ارتجاعی کشت و کشتار و تیغ کشی به روی همدیگر به فرهنگ بحث و گفتگو یاری و سازش تبدیل خواهد شد امّا زمان میخواهد که فکر میکنم بهرحال شروع شده است . بر همه مبارک بادضمناً از پاسخت متشکرم و با اکثر نوشته هایت موافق .پیروز باشی

جواد گفت...

سهراب جان .حرفهایت درست است ولی به نظرم هیچ ضرورتی ندارد که اینهمه بین خارج و داخل. بین نیروهای سیاسی و مردم اختلاف قایل شوید. درست است که هیچ نسلی راه پدران خود را نمی رود ولی این هم نیست که مطلقا از صفر شروع کند. شما با تاکید بیش از اندازه روی عنصر عینی نقش عنصر ذهنی را نادیده می گیرید.
قبول دارم که فرزندی که هیچ اختلافی با پدرش نداشته باشد حتما باید در سلامت عقلیش شک کرد. اما توجه داشته باشید جوانانی موفق ترند که به تجارب پدران خویش توجه دارند و تاریخ گذشته را جمع بندی می کنند. گذشته میهن خویش را می شناسند و راه رفته را دوباره نمی آزمایند. این چنین در دامهای تکراری نمی افتند و فریب نمی خورند. هر دو طرف قضیه دارای اهمیت است.
قبول دارم که اصالت با عنصر عینی است ولی نهایتا بی توجهی به تاریخ و علم مبارزه ضربات خاص خود را نیز به همراه دارد. پوپولیسم حتی اگر به پیروزی هم برسد نهایتا حرف جدیدی برای گفتن ندارد. و چه بسا که با تکرار اشتباهات گذشته در تاریخ خودمان مواجه شویم. کاری که آقای همنشین و آقای یغمایی انجام می دهند از همین رو شایسته احترام است. من نمی گویم که همه حقیقت نزد نیروهای سیاسی و افراد سیاسی است که به قول شما متعلق به تاریخ هستند بلکه می گویم نسل جوان ما. همان کارگر. همان معتاد. همان راننده تاکسی باید که از وضعیت نیروهای سیاسی میهنش آگاه باشد.باید راه رفته را بداند. کمین گاه ها را بشناسد. اشتباهات را بداند و از آن درس بگیرد. فداکاریها را بداند و آن را تکرار کند. خیانتها را بداند و از آن جلوگیری کند. تاریخ چراغ راه آینده است. آنچه در راهروهای اوین گذشته متعلق به گذشته نیست. به نوعی در عین همان راننده تاکسی . کارگر و.... آنرا به صورت غریزی در واکنششان نسبت به دیکتاتوری بازتاب می دهند. فریادی نبوده که خاموش شده و رفته. خیر به صورت فرهنگ مبارزه در مردم ایران نهادینه شده است . تفاوت مردم ما که بیش از صد سال مبارزه مستمر و پیگیر در راه آزادی دارند با مردم این یا آن کشور اتفاقا در همین نهادینه شدن فرهنگ مقاومت در جسم و روح و فرهنگ مردم ماست. که چه با رهبری و حزب اصولی و به تبعیت از‌ آن و چه بدون آن به صورت غریزی راه خویش را می جویند و می پویند. این از مثبتات جامعه ماست ولی این مجانی به دست نیامده تاریخی از رنج و شکنج پشتوانه و نگاهبان آن است.
اینکه سازمان مجاهدین که می توانست پرتوی روشن فرا راه این مردم باشد به انحراف دچار شده است به معنای پایان تاریخ و پایان مبارزات سازمان یافته نیست. به معنای این هم نیست که نیروهای سیاسی خارج از کشور مطلقا نباید و نمی توانند در داخل تاثیر گذار باشند نیز نیست. به معنای این که نمی توانند حرف و فرهنگ مردم داخل را درک کنند نیز نیست. ولی این صحیح است که نیروهای سیاسی خارج کشور باید به تهدید جدا افتادن از مردم توجه کنند. و توجه داشته باشند که باید نبض جامعه ی خویش را بشناسند.
در یک کلام نباید اشتباهات گروههای سیاسی ما را به پوپولیسم بکشاند نباید نقش عنصر ذهنی را به صفر تقلیل دهیم. جامعه یک پدیده است که باید با آن برخورد علمی کرد و آنرا می توان و باید که هدایت کرد. در این مسیر باید نیروهای سیاسی چه در داخل و چه در داخل قبل از هر چیز به شناخت دقیق پدیده همت گمارند و نقش خویش را بشناسند و همچون گذشته فداکارانه به ایفای نقش شایسته خویش اقدام کنند. این فداکاری روزی خودش را در زنجیرهای امثال کتیرایی نشان می دهد. روزی در خون موسی خیابانی و روزی در تابستان خونین ۸۸ وقتی جوانان با خون خویش به مبارزه با ستم برمی خیزند. و روزی هم این فداکاری می تواند خودش را در اعتراف شجاعانه به اشتباهات توسط یک حزب سیاسی نشان بدهد. چیزی که متاسفانه در فرهنگ سیاسی میهن ما بسیار نادر و انگشت شمار است. ولی توجه به یک جنبه نباید ما را دچار یک بعدی نگری کرده و از توجه به سایر جنبه ها بازدارد.

ناشناس گفت...

آدم عاقل از یه سوراخ دوبار گزیده نمی شه! البته اگه سوراخ رو بشناسه! حالااگه فرض کنیم مردم ایران در مجموع عاقلند هر کدوم از ما به عنوان انسان آگاه-مسئول-آزاد (اگه تعریف انسان آگاه-مسئول-آزاد رو قبئول داریم)، مجبوره تجربیات خودش و نسل خودش رو به سایرین و نسلهای بعدی منتقل کنه تا مطمئن بشیم همه اون سوراخی رو که میگزه می شناسند!

این مصاحبه ها همین هدف بوجود آوردن حافظه تاریخی در مردم (=نشون دادن سوراخ)، رو دنبال میکنه! حالا یکی (بهمراه پامنبری ها)، اگه تموم مدت مستمرا در همه جا و همه وقت (تموم مدت مستمرا در همه جا و همه وقت)، آیه یاس بخونه و هی ارزش کار همه نسلهایی رو که با هدف آزادی و برابری مردم عمل و فدا کردند، به سوراخ نشینی و خارجه نشینی و اینجور چیزها تقلیل بده (اینقدر ماشاالله ماشالله حواسش جمعه که گذشت زمان رو تموم مدت بکوبه تو سر نسل انقلاب ولی همون موقع یادش میره تو عهد دقیانوس زندگی نمی کنیم و این جهان تبدیل به دهکده شده و مرز خارج و داخل به مقدار زیادی از بین رفته)، و واسه همه نسخه بپیچه که خارجه نشین ها حالیشون نیست چون قبللا! هم توی غار زندگی کردن و الخ ... و حق نسخه پیچیدن واسه نسلهای بعدی رو ندارن ولی همزمان خود (خارجه نشینش) واسه سایرین نسخه می پیچه! من فکر میکنم باید دقیقتر به حرفهای چنین خطوطی نگاه کرد... چونکه ازجمله نسخه های این خط یکی هم اینه که جنم های شیفته ازادی و برابری جز ضرر چیزی واسه ایران و دنیا نداشتند پس همون بهتر که خفه شن و از خط و خطوط همین گروه آیه یاس خون پیروی کنه!

واسه همین به نظر من:حرف اصلی اینه که سیاست رژیم جنایتکاران و رجوی باشرف و هم مسلکان ظاهرالصلاح اونها همیشه حمله و طلبکاری و دست پیش گرفتنه تا جاییکه به تلقین همیشگی اونها، همه ما بیماریم و غارنشین (و متاسفانه بعضی از ماهم توی این دام اسیر شده ایم)، و با ذوب شدن در ولی فقیه یا موش رذل پابفرار و هم مسلکان ظاهرالصلاح اونها باید معالجه بشیم و الخ....

درست برعکس اونچه که پیشبرندگان سیاستهای جنایتکارانه رژیم یا سیاستهای رذیلانه رجوی و یا هم مسلکان ظاهرالصلاح اونها سعی در تلقینش به ما دارن؛ هر کسی آگاهانه و ناآگاهانه بر علیه ما تبلیغ بیماری و خفه شدن و کذا و کذا میکنه به گواهی تاریخ نوشته و نانوشته ایران آب در غربال می بیزه! اونها خودشون بیماران، فسیلها و خائنان واقعی هستند! و اوندسته از ما که در نه گفتنمون به چنان جنایتها و چنان رذالت هایی، به رژیم یا آخرین استفراغ تاریخ ایران و یا تیم "دخالت بشردوستانه" نپیوستیم، نه تنها بیمار نیستیم و خائن نیستیم و به کسی هم بدهکاری چندانی نداریم، بلکه در حد بضاعتمون آیینه های صافی تاریخ معاصر سرزمینمون هستیم مقابل چشم بیماران، خائنان، جانیان و سفلگان در همه جا و دفن تاریخی نظام ارباب-رعیتی، سترون کردن تاریخی نظام شبان-رمگی جانیان حاکم و ابتر کردن تاریخی رذیلان در تبعید، کمترین دستاوردمونه!

چنین دستاوردهایی طعنه ی تاریخه بر طاعنان و نسلهای شیفته آزادی و برابری رو همین بس!
مخلص همه جانهای شیفته آزادی و برابری،
بر و بچه های اسیر لیبرتی یادتون نره!


رفیق سائل.

همنشین بهار گفت...

نظردهنده محترمی با اشاره به آخوندهای مرتجع نوشته‌اند:
«ماهیت ارتجاعی آنها بر هیچکدام از ما ملت ایران روشن نبود الّا برای محمد رضا شاه...»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاه و پدرش قدمهای بزرگی به نفع ایران برداشتند. احداث راه آهن سراسری با کمترین امکانات مالی و فنی، بنیانگزاری دادگستری به جای محاکم شرع، اعزام اولین دسته از دانشجویان ایرانی برای آموختن فنون جدید به اروپا، ساختن راه ارتباطی با شمال ایران و بنای تاسیساتی چون پل ورسک و تونل کندوان در دل کوهها و تاسیس دانشگاه تهران (با همت رضا شاه) کار کوچکی نبود.
ضمناً رضا شاه خالی از عرق میهنی نبود. سید ضیاء را که به انگلیسی‌ها تمایل داشت با حمایت و همراهی احمد شاه، ظرف سه ماه از ایران بیرون راند و «نورمن» سفیر انگلیس در تهران را مات نمود. به آثار باستانی ایران که میراث بشریت محسوب می‌شود ارج می‌گذاشت. در زمان وی تخت جمشید که سالها در زیر خرابه‌ها و تله ای از خاک قرار داشت بازسازی و ترمیم شد.
...
در زمان محمد رضا شاه نیز قدمهای بزرگی به نفع ایران برداشته شد. در دوران اولیه سلطنتش و تا پیش از کوتای ۲۸ مرداد؛ وی مخالفت چندانی با فعالیت حزبی و سیاسی در کشور نداشت و نشریات از آزادی نسبی بر خوردار بودند. ایجاد تاسیسات زیربنایی همچون سدها و فرودگاه‌ها و دانشگاه‌های مختلف را کسی منکر نیست. افزایش سطح قدرت نظامی ارتش ایران، اقداماتی مثل تأسیس سازمان انرژی اتمی ایران و پیکار با بیسوادی، اینکه زنان ایرانی علاوه بر حق انتخاب کردن، دارای حق انتخاب شدن نیز شدند... همه یادگار زمان او است. کمک به برپایی نخستین سمپوزیوم لیزر جهان در ایران (اصفهان) در سال ۱۳۵۰ هم کار کوچکی نبود...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اگرچه شاه و پدرش قدمهای بزرگی به نفع ایران برداشتند اما، تنظیم رابطه‌اشان با مرتجعین؛ آن روی سکه سرکوب آزادیخواهان بود و شاه خود به خرافات دامن می زد. آیا نگفت بعد از تاجگذاری پدرم، به بیماری حصبه مبتلا شدم و یک شب حضرت «علی» (ع) را خواب دیدم که در دست راست خود شمشیر ذوالفقار داشت و با دست دیگرش جامی حاوی یک نوع مایع به من خوراند و فردای آن شب حالم به سرعت رو به بهبود نهاد؟
آیا نگفت موقعی که به «امامزاده داود» رفتم، از فراز اسب به روی تخته سنگی افتادم ولی حضرت «عباس» با اسبش ظاهر شد و مرا گرفت و آهسته بر زمین نهاد؟
آیا بیخ گوش رژیم شاه؛ مرتجعترین آخوندها برو و بیا نداشتند؟ آیا عملاً دستگاه هوایشان را نداشت؟
مگر نه اینکه وقتی پاکترین فرزندان این میهن ستمدیده در کمیته مشترک زیر شکنجه می‌رفتند، امثال حاج شیخ احمد کافی، در ذهن و روح هزاران نفر از مردم ساده و بی آلایش، زهر خرافات می‌ریختند و آنان را به شیون وامی‌داشتند؟ مگر جلوی چشم چندین هزار نفر مردمی که برایشان روضه و نوحه می‌خواند نگفت تلفن را بیارید می‌خواهم به کربلا و به حضرت عباس زنگ بزنم. تلفن را آوردند و او جلوی چشم همه شماره گرفت و گفت کربلا. ابوالفضل علمدار...و بعد از سکوتی ممتد، زار زار گریه سر داد و نعره زد: مردم ابوالفضل علمدار دست ندارد که تلفن را بگیرد و جمعیت به سر و کله خودش زد...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بیشترین تقصیر نه با کافی و مردم زحمتکش و بی‌آلایش، بلکه با شاه و با زمامداران بی‌کفایت و امنیّتی بود که نیروهای ترقی خواه را که قصدشان زدودن غبار از رخ دین بود به بند می‌کشیدند و برای «گوهر مراد»هایشان هم پاپوش می‌دوختند.
در دربار شاه به روشنفکران ایران به جای انتلکتوئل، عن - تلکتوئل گفته می‌شد و اسدالله علم هم می‌نوشت از عن تلکتوئل‌ها، تلکتوئل آن رفته و قسمت اول آن باقی مانده است. (یادداشتهای اسدالله علم جمعه ۵/۱۰/۴۸)
عَلم می‌گوید که خود اعلیحضرت با این گونه به کار بردن کلی می‌خندید!

آذر گفت...

همنشین محترم من طرفدار یا مدافع محمدرضا شاه نبوده و نیستم و لی اورا به خمینی و رجوی ترجیح میدهم البته الان،پس از سالیان سال مبارزه حرفه ای همراه مجاهدین بر علیه شاه و خمینی . او از ارتجاع سیاه یعنی آخوندها نام برد ولی ما به همراه رهبرمان حتی بشکل صوری به خمینی سلام گفتیم مگر مسعود و موسی به دستبوسی او نرفتند؟ البته معتقدم او ضعیف بود و به مردم بهاء نمیداد و سعی میکرد بر سرخرافات مردم حکومت کند تاریخ را خلاصه و محو کره بود و اجازه بحث و مناظره دیدگاههای مختلف را نمیداد و در ترس از مارکسیست شدن مثل اربابش آمریکا بدامن مذهب غلطیده بودحاصل بیسوادی سیاسی ما ملت هم همین رژیم خمینی است که بنیاد محمدرضا شاه را برکند. امّا با این سخن شما که روشنفکران در پی زدودن غبار از دین بودند مخالفم چرا که دین برای آنها مقدس بود و وارد حیطه کند و کاش آن نشدند و نمیشدند.

ناشناس گفت...

1
جواد عزیز ! مردم ایران بهترین تجربه ای که از ما می توانند بگیرند این است که کارهایی که ما کردیم آنها نکنند ! بهترین درسی که می توانند از ما بگیرند این است که مثل ما نباشند . اتفاقا همین درس را هم گرفته اند . قبلا نوشتم خیلی خیلی خوشحالم که ما برای آنها تبدیل به یک آینەی عبرت شدیم . آنها از ما و عملکرد ما و سرنوشت ما عبرت گرفته اند . یکی از دلایلی که بعضی از خارجه نشینان اینقدر از دست مردم ایران عصبانی هستند همین است . هر چه داد و بیداد کردند که آقا! این خاتمی قاتل است ، مکار است ، نمایندەی خامنه ای است . آمده است عمر رژیم را طولانی کند ، گولش را نخورید و... ! انگار نه انگار .( با عرض معذرت) اعتنای سگی هم به ما نکردند . درست مانند خامنه ای که هر چه بیشتر خودش و ایادی اش می گفتند : آقا ! این خاتمی منافق است ، سابقەی توده ای دارد ، لیبرال است ، می خواهد کشور را بفروشد ، با آمریکا همدست است و... ما را هم درست در کنار خامنه ای و ایادی اش نشاندند و بیست ملیون نفرشان به پای صندوق رفتند و با زبان بی زبانی هم به ما و هم به خامنه ای گفتند : هر دوی شما دو روی یک سکه هستید . هر دوی شما دو روی یک تفکر هستید . هر دوی شما با مردم میانه ای ندارید .
هر چه گفتیم آقا ! این موسوی در کشتار ٦٧ دست داشته است ، تیر خلاص زده است ، انتخابات را تحریم کنید و.... هر چه بیشتر گفتیم ، بیشتر به این نتیجه رسیدند که باید بروند و رای بدهند و از او حمایت کنند . میلیون ها نفر برایش " یاحسین میرحسین" کردند ...
سهراب

ناشناس گفت...

2

ما را درست در کنار خامنه ای و ایادی اش در سپاه و روزنامەی کیهان و باندهای امنیتی قرار دادند و روز بعد هم چند میلیون نفرشان به خیابان آمدند و هم به ما و هم به خامنه ای گفتند : شما دو لبەی یک قیچی هستید ، که اگر چه به ظاهر در تضاد با هم حرکت می کنند ، اما عملکردشان یکی ست : بریدن ، از بین بردن ، کشیدن دیوار و مرز و انشقاق ." منتهی ما از رو نمی رویم . حق داریم از دستشان عصبانی باشیم . هر چه گفتیم عکس آن عمل کردند . چون از ما و سرنوشتمان عبرت گرفته بودند . ما خود یکی از این لبە های قیچی هستیم که ٣٤ سال پیش ، با آن لبەی دیگر قیچی (خمینی) دست به یکی کردیم و چند نسل را به تباهی کشیدیم . چه تجربه ای داریم که به آنها بدهیم؟ اکنون وقت معذرت خواهی و پوزش خواهی از درگاه مردم است . مگر جنگ مسلحانه را دو دستی به خمینی که به آن مثل آب حیات احتیاج داشت ، تقدیم نکردیم؟ در ایران تجربه ای به نام انقلاب روی داد که مثل تمامی انقلابها باید زمانی را طی می کرد تا طوفان بخوابد ، سره از ناسره مشخص شود ، هیجان ها از تب و تاب بیفتد و آنوقت در وقت خودش مردم مطالباتشان را پیگیری کنند . جنگ مسلحانه و حملەی عراق ، این پدیده را سقط کرد . ما با یک سقط جنین مواجه شدیم . این دو پدیده ، یعنی جنگ و اعلام مبارزەی مسلحانه مثل دو نعمت الهی به کمک خمینی و ایادی اش آمد و نجاتشان داد . چه تجربه ای داریم بدهیم ؟
سهراب

ناشناس گفت...

3
بعد هم دنبال یک روانی متوهم افتادیم و در کنار صدام نشستیم . بعد از آن هم از کار ننشستیم و شروع به تخریب فعالان و مبارزان داخل کردیم . در این راه هم سنگ تمام گذاشتم ." آن یکی "اکبر پونر است" ، آن یکی خائن است ، آن یکی را وزارت اطلاعات فرستاده است ، آن یکی مامور خودشان است ، آن یکی تیر خلاص زن است ، آن یکی مزدور است ، آن یکی شکنجه گر بوده ، آن یکی مشکوک است و..." مگر نگفتیم ؟ مگر نکردیم؟!؟ چه تجربه ای داریم که از ما یاد بگیرند ؟ مثلا به خاطر سالها زندگی در غرب ، تجربەی همزیستی مسالمت آمیز را از ما یاد بگیرند؟ تجربەی تحمل همدیگر و پرهیز از انگ زنی را از ما یاد بگیرند؟ معذرت می خواهم (واقعا با عرض پوزش ، این را به خودم می گویم ) شما یک گوسفند را به مدت ٣٤ سال در آخور یکی از این کشورهای اروپایی ببندید ، ببینید بعد از ٣٤ سال یاد نمی گیرد که به گوسفند مقابلش که با او مخالف است نباید توهین کند؟ آیا یاد نمی گیرد که باید حرف گوسفند مخالفش را بشنود و اگر دلیلی داشت آن را محترمانه و مودبانه مطرح کند ؟ به او انگ نزند و حرمت گوسفندی اش را زیر سوال نبرد؟ چه تجربه ای داریم که از ما یاد بگیرند؟ ما یک توهم داریم و آن هم این است که فکر می کنیم مبارزه کرده ایم . این توهم اگر برطرف شود ، فکر می کنم همه چیز روشن است و اصلا نیازی به این حرفها نیست . ما مبارزه نکرده ایم . ما تمامی آنچه که رژیم برای تثبیتش می خواست را در اختیارش گذاشتم .
سهراب

جواد گفت...

سهراب جان اشتباه می کنی.... تاریخ میهن ما سرشار است از مبارزه.... اشتباه.... پیروزی ..... شکست... صرف اشتباه حتی استراتژیک نباید شما را به طور خودبخودی به انکار و نفی همه چیز بکشاند. آیا میتوان قهرمانان حماسه سیاهکل را کشته های خط مشی غلطی دانست که فریب خوردند و آب به آسیاب شاه ریختند؟!
سهراب جان بخشی از جرفهای شما درست است ولی اینکه شما نمی توانید از خلال مبارزات صدسال اخیر این میهن درسی و تجربه ای بیاموزید گناه مبارزات گذشته نیست. شما در دافعه ی اشتباهات این با آن سازمان و آنچه خودتان تجربه کرده اید چشم بر تاریخ می بندید و گمان می کنید اگر من یا شما نتوانستیم درس بگیریم پس تاریخ ایم سرزمین سرشار از دروغ و فریب و پوچ بوده و هیچ درسی هم نیست. رهبرانی نبوده اند عنصر ذهنی و تلاش برای فهم جامعه هم نبوده و هر چه بوده چه تجربه عینی و چه تلاشهای نظری را باید ریخت دور و چسبید به آن راننده تاکسی و آن معتاد و آن کارگر. شما همه ی این حرفها را الان بعد از تمام تجارب می زنید. شما میگویید چرا مرزبندی چرا دیوارکشی چرا نه محبت... اینها را الان می فهمید چرا که برای فهم اینها و برای اینکه جامعه ما بفهمد راههای دیگری را باید تحربه کند برای اینکه مردم بفهمند که با خشونت و کین کشی راه بجایی نمی برند میبایست بسیاری راهها طی میشد.
شما بر قله ای ایستاده اید و جامعه را نظاره می کنید و سپس با لحن گزنده و نیش دار و با کلماتی که اتفاقا مبشر صلح و صمیمیت نیست همان قله را انکار می کنید و آن را به سخره می گیربد.تبلیغ عشق و دوستی می کنید ولی خود به آن متعهد نیستید وخارجه نشینان را گویی که جرمی مرتکب شده باشند مشمول عفو نمی دانید!!
جناب سهراب یکبار در نمام مطالبی که از ابتدا با هم تبادل نظر داشتیم دقت کنید ولحن غیر دوستانه خودتان را که مروج صلح و دوستی هستید با لحن مخاطبینتان قیاس کنید. شما طلبکار خارجه نشینان هستید گویی آنها در تجارب تلخ شما مقصرند (یا شاید بدلیل دیگر).
سهراب جان در مطالب شما نکاتی حق و درست هست ولی همانطور که نوشتم شما از سر خصومتی که بهتر است خودتان ریشه یابی کنید با تاریخ این میهن قهر کرده اید و به عنصر ذهنی بها نمی دهید. شما بر استخوانهای شکسته نسلها ایستاده اید و از آنجا نگاه می کنید ولی منکر آن هستید این انصاف نیست

jahandid گفت...

با درود،
جاى بسى خوشحالى ست كه شايد براى نخستين بار (تا انجا كه همراهى من با "دريچه" بوده) ديده ميشود كه بحثى خوب و پيشبرنده در گرفته است. چنانچه "بعضى ها" ما را راحت بگذارند، ميتوانيم از اين همه زحمتى كه براى انتقال تجارب بعضن خيلى دردناك، كشيده ميشود، راهى به جلو باز كنيم. اشتباه نشود، براى مردم داخل قصد نسخه پيچيدن در ميان نيست، فقط خودمان را در نظر دارم. از اين نوع بحثها، كمترين دستاورد ميتواند اين باشد كه از بى حرمتى و نفى مطلق ديگرى پرهيز ميكنيم و به سرزمين احترام به نظر ديگران و در صورت داشتن توان رد كردن ان بصورت منطقى، خوب چه بهتر كه از اين نظر پيشروترى را ياد بگيريم. ارى، ان دوستى كه مثال گوسفند در خارج زيستن را ميزند، شايد بهتر باشد كه كمى به اين توجه بكند كه خيلى هاى ديگرى هم در اين فضاى ازاد هستند و ميبينند كه جوامع الان دنياى ازاد چگونه زندگى ميكنند و شايد هم بداند و يا نداند كه اين همزيستى با چه بهاى سنگينى بدست امده است، با تمام اين حرفها ميبينيم كه حتا بخودش بمب ميبندد و خودش با عده اى انسان بى گناه ديگر را به هوا ميفرسد! پس صرف بودن و ديدن تعيين كننده نميتواند باشد، حتا اگر گوسفندى هم نباشى و از ميزانى فكر نيز برخوردار باشى! ساده سازى و ساده ديدن، ما را از ارزشهاى واقعى دور ميكند و در نتيجه وقتى هم حرفى ميزنيم فاقد ارزش خواهد بود! هر بديده اى را بايد به اندازه ارزشى كه دارد مورد توجه قرار داد.
سخن از شاه و پدر او به ميان امد و مقايسه انها با انچه كه الان داريم. اين رو قبول ميشود كرد كه برامدن رضا خان در زمان خودش شايد كه بهترين الترناتيوى بود براى ايرانى ويران و بنا به قولى نجات دهنده. دست اوردهاى انها هم موجود هستند. در مورد پسرش هم وقتى با وضعيت حالا مقايسه ميشود، خوب كار چندان مشكلى نيست كه گفته شود كه سگ ديكتاتور قبلى به هزارتا خمينى و ديگر اخوندهاى جانى مى ارزد! باز هم شواهد ان موجودند. سؤال اينجا ست، خوب كه چى؟! بايد حالا چكار كرد؟ زمان را به عقب ميشود برگرداند؟! براى درمان دردهاى امروز و فردا چه درمانى هست؟ منظور از طرح اين واقعن همين سؤال است كه خوب حالا چى؟

آذر گفت...

هانا ارنت می گوید :شکل گیری حکومتهای خودکامه بدون حضور روشنفکران کوته بین و حقیر ممکن نیست.اینگونه روشنفکران در عمل به رژیمی خدمت میکنند که مدعی مبارزه با آنند.
آذر:با عرض معذرت از همه این اظهار نظر هانا بنظرم بیانگر حقیقت تلخی است .

ناشناس گفت...

حضور انورتون عرض کرده بودم ته داستان چنین منبر رفتنهایی اینه که سه نسل جانهای شیفته آزادی و برابری که گل سر سبد تاریخ مبارزاتی سرزمینمون ایران هستند، جویندگان شادی در مجری آتشفشانها، بذرهای ماندگار تاریخ آدمیزادگان، مشعلهای زمستان سوزی که برای اولین بار در تمام طول تاریخ ایران، تجربه خود و مشعل مبارزه رو زنده و فروزنده به دست نسل بعد از خودشون سپردند رو باعث و بانی قدرتگیری و برپاموندن جانیان حاکم نشون بدند و طلبکار! دربیاند، تا جائیکه در مرحله بعدی نسخه معذرتخواهی ما از امثال گنجی و سازگارا و افشاری و مخملباف ها رو هم بخواهند بپیچند!

اما برخلاف روضه تمام بالا منبریها و پامنبریهای در زمستون مونده اوندسته از ما که از رذالتهای رجوی، نکبت اکثریت و توده و... جداشده و در نه گفتنمون به جنایتهای رژیم و رذالت های رجوی و ...، به رژیم حاکم، به آخرین استفراغ تاریخ ایران و یا تیم "دخالت بشردوستانه" نپیوستیم، نه تنها باعث و بانی قدرت گیری جانیان حاکم نیستیم،
بیمار نیستیم، خائن نیستیم و به کسی هم بدهکاری چندانی نداریم، بلکه در حد بضاعتمون آیینه های صافی تاریخ معاصر سرزمینمون هستیم مقابل چشم زمستون زدگان، در زمستون موندگان، بیماران، خائنان، جانیان و سفلگان در همه جا و دفن تاریخی نظام ارباب-رعیتی، سترون کردن تاریخی نظام شبان-رمگی جانیان حاکم و ابتر کردن تاریخی رذیلان در تبعید، کمترین دستاوردمونه!

چنین دستاوردهایی طعنه ی تاریخه بر طاعنان و نسلهای شیفته آزادی و برابری رو همین بس!
مخلص همه جانهای شیفته آزادی و برابری،
بر و بچه های اسیر لیبرتی یادتون نره!


رفیق سائل.

ناشناس گفت...

جناب سهراب،
پیشنهاد می کنم که نظرات خودتان را بیشتر با من و ما به اشتراک بگذارید، من گوش شنوا دارم، و می دانم که سرکار حرف برای گفتن زیاد داری، ــ پس طریقی را یافت کن و بهانه نیار و مطالب ت را به اشتراک بگذار.
Neema

جواد گفت...

رفیق سائل
برای نخستین بار با حرفتان کاملا موافقم، اگرچه شاید برای بهتر شنیده شدن درست آن باشد که ترجیح بند تکراری پایان نوشته اتان را حذف کنید.
این را هم اضافه کنم که در نوشته سهراب آنجا که سخن از عنصر عینی و توجه به آن به میان می آید حقانیتی هست و البته مطمئنم که هدف شما نفی آن نیست.

ناشناس گفت...

1

جواد عزیز ! مهم این است که ما اول جایگاه خودمان را ببینیم و از توهم خارج شویم . وقتی می گویم خارجه نشینان ، منظورم خودم هم هستم . من هم خارجه نشین هستم . بنابراین از سر نفرت و کینه توزی چیزی نمی گویم . خیلی مهم است که ما بدانیم در کجا ایستاده ایم و به اندازەی وزنمان حرف بزنیم . این هم به نفع خودمان ، هم به نفع مردم کشورمان و هم به نفع منافع ملی مان است . این که می گویم ما مبارزه نکرده ایم و فقط رژیم را تثبیت کرده ایم ، به خاطر دافعه از این و آن نمی گویم . واقعا اعتقاد دارم که واقعیت همین است . اگر صادقانه به گذشته نگاه کنیم ، به راحتی قابل فهم است . شما کامنت دوست عزیز " رفیق سائل" را بخوانید . ببینید چطور در این طرز تفکر همگان جاسوس و خائن و پلید و رذل و کثافت هستند و فقط ما خوبیم !!! در طرز تفکر "جماعت شیر غایب" هم همگان جاسوس و خائن و پلید و رذل و کثافت و واداده هستند و فقط آنها خوبند !!! در طرز تفکر خامنه ای هم همگان جاسوس و خائن و پلید و رذل و کثافتند و فقط او خوب است !!! آیا این فرهنگ از یک کوهستان سرچشمه نمی گیرد ؟ مشکل ما این است که امثال رفیق سائل واقعا به این چیزهایی که می گویند باور دارند . باور کرده اند که ما جانهای شیفتەی آزادی هستیم و بقیه هم پفیوز و رذل و قاتل و بی شرف و واداده و سفله ! این فرهنگ و این طرز تفکر از کجا نشأت می گیرد ؟ آقای جواد ! من و شما از جایی می آییم که پمپ بنزین زنان و مردانش از هم جدا بود . باید خجالت بکشیم که به زنانی که در ایران با هر سرکوب و محرومیتی ، هنوز با موهای برهنه و صورت افروخته در خیابانها قدم می زنند ، از گل بالاتر بگوییم . واقعا نباید خجالت بکشیم ؟!؟ ما عضو سازمانی بودیم که اگر زنی بر روی صندلی نشسته بود و بر می خواست ، تا ده دقیقە حق نداشتیم روی آن صندلی بنشینیم ، چون آن صندلی هنوز حامل گرمای تن آن زن بود . باید شرم کنیم که امثال بهارەی هدایت را که در زندان به سر می برند و بنا به هر دلیلی تصمیم گرفته اند رای بدهند ، واداده بنامیم .
سهراب

ناشناس گفت...

2
امیدوارم نگویید که اینها را همه "شیر غایب" کرده بود و ما جانهای شیفتەی آزادی بودیم . نه عزیز من ! ما به آن ملأ تعلق داریم . حامل آن طرز تفکر و آن فرهنگ هستیم . این که در صد سال گذشته دیگران مبارزه کرده اند و حماسه خلق کرده اند ، هیچ ربطی به ما ندارد . ( "ما" به همان معنی که قبلا توضیح دادم) . ما فقط زائده های آن مبارزات بودیم . اگر جایگاه واقعی خودمان را بدانیم ، اگر ببینم که ما در هر مقطعی با باندهای امنیتی و بیت خامنه ای در عمل همدست شدیم و به آنها یاری رسانده ایم ، اگر ببینیم که رفتار و گفتارمان به جیب ولایت فقیه ریخته است ، آن وقت کسی به امثال بهارەی هدایت و نسرین ستوده و بیشمار زنان و مردانی که پنجه در پنجەی اژدها انداخته اند ، واداده و بریده و مشکوک و جاسوس و... نمی گوید . خیلی خیلی خیلی جالب است که حرکات و رفتار و تفکر ما ، دقیقا همسو با حرکات و رفتار و تفکر ولایت فقیه ( شخص خامنه ای ) است . چند مثال کوچک : تمام توانش را به کار برد تا خاتمی را خراب کند ، ما هم توان توانمان را به کار بردیم تا خاتمی را خراب کنیم . به اکبر گنجی " اکبر پونر" گفت ، ما تکرار و تبلیغ کردیم . موسوی را همدست "ضدانقلاب" نامید ، ما او را همدست خامنه ای نامیدیم . وقتی مردم به او "نه" گفتند و به خاتمی رای دادند ، حاضر نشد آن "نه" را بشنود و یک تحلیل عجیب کرد : گفت : مردم از لج رفسنجانی به خاتمی رای دادند و کاری با من نداشتند . ما هم وقتی در برابر بیست میلیون "نه" از جانب مردم قرار گرفتیم ، حاضر نشدیم آن را بپذیریم و به دنبال تحلیل های دیگری رفتیم . حاضر نشدیم بپذیریم که آن "نه" فقط به خامنه ای نبود ، بلکه به ما هم بود . او بهارەی هدایت را جاسوس سی آی ای می داند و او را به زندان می اندازد ، ما بهارەی هدایت را واداده و.. می نامیم . او دعوای جناحهایی درون ایران را که بالقوه می تواند نشانەی چند صدایی یک جامعه باشد ( مانند دعواهای احزاب و گروهها در آمریکا و سایر کشورهای غربی) به ضرر نظام می داند و خواستار پایان دادن به آن است . ما آن دعوا ها را سگ دعوا می دانیم !!! یعی همین مقدار ناچیز دموکراسی و چند صدایی را که به رژیم تحمیل شده و علیرغم میلش به آن تن داده است را یک چیز منفی می دانیم . ما از لحاظ طبقاتی بیشتر به خامنه ای تمایل داریم . آیا هوش زیادی می خواهد که این را بفهمیم؟
سهراب

ناشناس گفت...

3

جواد عزیز ! ما از جایی می آییم که در فیلمهای سینمایی اش ، خداحافظی سادەی یک زن و شوهر از راه دور سانسور می شد ، باید خجالت بکشیم به کسانی که در داخل ، سینمای ایران را تعالی داده اند و به حد استانداردهای جهانی رسانده اند ، از گل بالاتر بگوییم . نباید خجالت بکشیم؟!؟ ما متعلق به یک فرهنگ فرقه ای و قرون وسطایی هستیم . حتما اگر یک روز به ایران برویم ، جایی بهتر از موزه های تاریخی مردم ایران پیدا نمی کنیم . مگر می شود کسی سی سال در اروپا زندگی کرده باشد و نفهمیده باشد که دموکراسی چیزی نیست جز زندگی در اختلاف و احترام به اختلاف و تمکین در برابر قانون . نفهمیده باشد که نباید به اکبر گنجی "تیر خلاص زن" بگوید چون این یک اتهام قضایی است و ما قاضی نیستیم . کسی که چنین اتهامی می زند ، اگر دستش به جایی بند بشود حکم را هم اجرا می کند ، نمی کند؟!؟
سهراب

jahandid گفت...

با درود،
گوييكه ميخواهى كسى را سر عقل بيارى! انچه ميشود از اين برخوردهاى دافعه دار نسبت به بهتر انديشيدن فهميد اين است كه ان ادم ذى ربط (احتمالن) بهايى در راه مبارزه پرداخت كرده است و چون به مقصود نرسيده، زيراب همه چيز و همه كس را ميزند! البته كه در اين حالت واكنشى، وى نياز به كمك و بيش از همه چيز محبت و اميدوارى دارد. به شرط انكه خودش هم بخواهد و "قهر" نكند. فكر كنم هر انكس كه در اينجا دست به قلم و يا بهتر ست بگم كى برد ميبرد به احتمال يقيين در مبارزه و براى ازادى بهاى سنگينى پرداخته است و از اين رو و با اين پشتوانه شرف و ازادگى بخودش اجازه ميدهد كه وارد كنش و واكنش شود. روشن است كه كسى كه از اين پشتوانه محروم باشد در لا به لاى نظراتش و جملاتش خودش را لو ميدهد. زبان يك ازاديخواه نميتواند بهيچوجه هرز باشد. تنها زمانى كه به او حمله شود از حق بشرى خودش استفاده ميكند و جواب دندان شكن به هرزه گويان ميدهد و سعى ميكند به انها بفهماند كه او خواهان دشمنى نيست در جاييكه دشمن همه انسانهاى شريف مشغول سر كشيدن خون مردم است؛ شايد كه طرف هرزه گو بخرجش برود و كمى به فكر فرو رود و اگر ذره اى از ان همه سرچشمه عشق، فدا، ايثار و صداقت در او باقى مانده است او را سر عقل اورد.
براى تأكيد دوباره، جغرافيا باعث شرافت و فهم نميتواند بشود. ازاديخواهى مشمول زمان نميشود، ادم ازاديخواه هميشه به اندازه فهمش در راه ازادى باقى خواهد ماند و اين حق براى همه محترم ميشمارد، اگر چه كه مخالف او نيز باشند. ازاديخواه فكر ودهان هرزه گو هرگز ندارد ولى اگر مورد حمله هرزه گويان واقع شد حق نخستين اوست كه رفع بلا از خود كند. و نكته اى كه فكر ميكنم ما را در باز كردن ذهنمان كمك ميكند اين است كه اگر بهايى براى ازادگى خود پرداخت كرديم از هيچكس نميتوانيم ادعاى خسارت بكنيم، انتخاب خودمان بوده و قيمتش را بايد ميپرداختيم ولى وقتى چشمان به حقيقتى نوين باز شد و پى برديم كه انتخاب مان اشتباه بوده، انوقت است بايد با داشتن بزرگ منشى و احترام رو به جلو و با ديدى گسترده تر در خودمان جبران اشتباه بكنيم و از ازادگى و ازاده بودن زده نشويم و زمين وزمان را در درون خودمان بهم نريزيم. راستش ما همگى يك چيز بيشتر نميخواهيم و ان زيستن در زير سيستمى كه حقوق نخستين ما را بدون كوچكترين تبعيضى محترم بشماره و راه سعادت همگانى را هموار كند و ما نيز جزيى از اين نيروى هموار ساز باشيم. به بيان روشن تر سيستمى مردم سالار و سكولار. راه بس درازى در پيش داريم كه نخستين هموار سازى هاى ان از خودمان شروع ميشود. باشد كه روزى در جشن بزرگ ازادى ميهن بتوانيم حداقل حامل تجربياتى سخت در دورانى وحشتناك سياه و تباه ولى با قلبى روشن و پر اميد، در شادى مردممان شريك شويم.

آذر گفت...

خبُ به نقطه ای از بحث رسیده ایم که فکر میکنم باید نقش خودمان را ایفاء کنیم.آقای جهاندیده عزیز به درستی نوشته اند حالا چی؟
انتخابات به نفع خامنه ای انجام شد یعنی شرکت مردم در انتخابات«به هر دلیل و هر تترفند»پس از برجام به مراد خامنه ای بود و غرب هم هلهله کرد ما شاهد دموکراسی پس از بر جام در ایران بودیم.اماّ ما میدانیم واقعیت چیست، محکمتر شدن طناب دار بر گرددن مخالفان است و سرکوب هر جنبنده ای آسانتر شده و دوام رژیم میّسرتر.خامنه ای و رفسنجانی خیلی زیرکانه باز و کبوتر بازی میکنند تا عمر رژیم را طولانی تر کنند و ما در این میان بازی میخوریم و صحبت از جنگ گرگها می کنیم در حالیکه این یک بازی سیاسی ماهرانه رژیم برای بقایش است.حالا ما باید چه کنیم؟ ذهن بازی میکند و کلنجار میرود چگونه میتوانیم دستهایمان را بهم دهیم و درراهی را از نوجوانی قدم گذاشته ایم نقش داشته باشیم؟ من معتقد نیستم که ما بدهکاریم چرا که ما هرآنچه داشتیم برای رهایی خلقمان و خاکمان در حد فهممان در طبق اخلاص گذاشتیم و مبارزه کردیم حالا هم باید تلاش کنیم که در حد شناختمان با بحث و همفکری هم موثر باشیم ۱ـ در حد فهم من حالا باید این رژیم را از زاویه رعایت حقوق بشر در منگنه بگذاریم بیانیه ای بنویسیم همه امضاء کنیم و به سازمان ملل بدهیم و خواهان رعایت حقوق بشر در ایران و کنترل مستمر زندانهای رژیم توسط نمایندگان سازمان ملل شویم،بالطبع پس از برجام ارتباط ایران و ایرانیان به اقتضاء تبادلات اقتصادی بیشتر برقرار میشود ورژیم مجبور میشود در این حیطه یک پوئن دیگر به مردم بدهد .ما به سازمان ملل اعلام کنیم در هردادگاهی که آنها بخواهند بعنوان شاهد حاضر شویم و«هرکدام از ما شهیدو شهدایی داریم و یا خودمان زندانی این رژیم بوده ایم

ناشناس گفت...

واسه دیدن اعتراف به مالیخولیا و خودبزرگ بینی رجوی؛ میشه به پیامهای وی به جوانان مبارز و یا چیزی شبیه به اون که فکر کنم به دنبال جنبش سبز صادر شده بود مراجعه کرد توی همون پیام رجوی (همون پیامی که به اسماعیل خویی میگه؛ من در نوجوانی به زن شما کمک درسی میکردم، حالا وقتشه که مامورای ج.س برن و طلبمون رو وصول کنند. که چندی بعد هم در اطلاعیه علیه منتقدین رجوی وصول شد)، میگه در دوران دبیرستان میرفته در جلسات مذهبی کنفرانس میداده و از همون زمان مردم می گفتن این در آینده خیلی بزرگ میشه؟!

مگه اعتراف صریحتر از این به مالیخولیا به زبون اشهد شخص رجوی ممکنه؟! اما اگه فرض کنیم رجوی حرف مردم رو براستی بازگو کرده باشه، متاسفانه پیشگویی مردم فقط در زمینه سیاستهای رذیلانه رجوی، اون بزرگموش رذل پابفرار درست از آب دراومده! ایکاش که اینطور نمی شد و اینطور نبود!

مخلص همه جانهای شیفته آزادی و برابری،
بر و بچه های اسیر لیبرتی یادتون نره!


رفیق سائل.

alborz گفت...

آقای یغمایی چند بار تا به حال گفتند که آقای رجوی انقلابی نبودند به نظر می آید که انقلابی برای ایشان یک کلمه ی مقدس است مشکل آقای رجوی اتفاقا این بود که انقلابی بودند به همین دلیل مبارزه ی مسلحانه ی زود هنگام را شروع کردند به همین دلیل عملیات فروغ جاویدان را کلید زدند چون انقلابی بودن به معنای استفاده نکردن از عقل و تدبیر هست اساسا اگر شما بخواهید به مسایل سیاسی و اجتماعی منطقی فکر بکنید سراغ انقلاب نمی روید تقریبا در هیچ کشوری انقلاب جواب نداده و افرادی در آن قدرت را به دست گرفتند که شقی ترین و فریبکار ترین نیروها بودند ضمن احترام به بسیاری از بچه های چپ و مجاهدین که از بهترین بچه های این ملت بودند به نظر من اتفاقا انقلابی گری عقل و تدبیر ما را فلج کرد و ما را دنبال روی خمینی کرد انقلابی گری روشنفکر ها را به دنبال خمینی کشاند چون هدفشان انقلاب بود به هر قیمتی

جواد گفت...

جناب سهراب
تمام مطالب طولانی شما را با اجازه من در دو محور خلاصه می کنم
1- ما همدست رژیم بودیم و خطاکاریم و چیزی وجود ندارد که مردم از ما بیاموزند و بهتر است اعتراف کنیم که تا به حال همدست خامنه ای به مردم و انقلاب خیانت کردیم و گمان می کردیم که مبارزه می کردیم ولی این توهمی بیش نیست.
2- مردم درپروسه ی تجارب خویش رهبران واقعی خویش را در میرحسین و خاتمی و اکبر گنجی می جویند وبه ما و خامنه ای همزمان لعنت می کنند و دهن کجی.
متاسفانه شما از پاسخگویی به مواردی در کامنت بنده طفره رفته اید و صرفا حول پشیمانی از گذشته و توبه متمرکز شده اید
ولی بگذارید تا چند نکته را در پاسخ به کامنتهایی که عمدتا با مضمون تکراری و از این دست می گذارید و نهایتا هم دعوت به ندامت و عذر تقصیر می کنید خدمتتان عرض کنم.

آیا شما گمان می کنید فهم و آگاهی مردم مستقل از عملکرد مجاهدین( گیرم با هر فراز و نشیب و هر چپ و راستی ) به دست آمده است ؟ آیا تضاد مردم با حاکمیت فقط نتیجه ی گرانی و بیکاری و حجاب و خلاصه مشکلات صنفی است ؟ هیچکس از انبوه کشتار و شکنجه ی زندانیان سیاسی در ایران با حاکمیت به تضاد نیفتاد؟ آیا تضاد منتظری با حاکمیت مستقل از رنج و شکنج خواهران و برادران ما در زندان بود؟ اگر جامعه به این نقطه رسیده بیشتر مرهون دوران طلایی نخست وزیری موسوی است یا قامت استوار شکنجه شدگان؟
اگر شما علیرغم این واقعیت در موسوی یا خاتمی گاندی و ماندلا می بینید یکی به این برمی گردد که شما فهم درستی از معنای چپ روی و سکتاریسمی که گریبان مجاهدین را گرفت ندارید و دیگر هم بجای اینکه به دنبال درس آموزی از تاریخ باشید به یک عذر خواهی دعوت کرده و همه ی نیروها را به همدستی با خامنه ای متهم می کنید و به پوپولیسم عوامفریبانه ای دل خوش می کنید که اتفاقا این روزها هم بسیار مد شده است .
بگذارید یک مثال بزنم:
زمانی که ملت خمینی را در ماه می دیدند, صاحبنظری می توانست مجاهدین و فداییان را تخطئه کرده و بگوید ملت با انتخاب خمینی شما را که با حرکات چپ روانه و کودکانه خود جامعه را تک قطبی کردید , محکوم کرد و در کنار شاه به عنوان خائن شناخت و امام را در ماه آرزوها و آمال خویش قرارداد. آیا برای فهم این موضوع هوش و درایت زیادی لازم است ؟!!!
مردم با دیدن امامشان در ماه به شما پیام دادند که نه ما دنباله روی شما نیستیم و ما هم شما را نفی می کنیم هم شاه را . به همین خاطر هم دنبال مبارزه ی مسلحانه شما نرفتیم و راه خمینی را انتخاب کردیم . می بینی وقتی به ظواهرامر تکیه کنی و وقتی جامعه را از تمامیتش خالی کرده و فقط اجزای مستقل آن را بدون زمینه های اجتماعی نگاه کنی چه نتایجی به دست می آید. این ها را که می نویسم علیرغم انتقاداتی است که خودم نسبت به مبارزه مسلحانه دارم برای شما می نویسم. همین داستان را مردم می توانستند به ستارخان هم بگویند که دیدی مبارزه ی مسلحانه ی تو را مردم نپذیرفتند ونهایتا تو را در مقابل گزمه های ارتجاع تنها گذاشتند و در تنهایی به تیر انقلاب دچار شدی ؟ دیدی آن چپ رویها را مردم نمی خواستند؟ و نمایندگان مردم تو را به گلوله بستند؟ آخر تو با چپ روی پای روسها را به ایران باز کردی و عملا شریک ارتجاع شدی.
ادامه دارد

جواد گفت...

ادامه خطاب به سهراب
معنای پوپولیسم همین است. نشستن بر سر کرسی عوام گرایی و به دنبال مردم راه افتادن هنر چندانی نمی خواهد, از قضا مد روز هم هست بخصوص که با حرفهای حقی چون راه مسالمت آمیز و محکوم کردن چپ روی نیروهای سیاسی هم همراه شود.
راستی آیا نهضت آزادی هم مبارزه مسلحانه کرده بود؟ چرا مردم به جای رای دادن به نخست وزیر دوران طلایی به نهضت آزادی رای ندادند؟ آیا اگر آنها امکان نماینده شدن داشتند مردم به آنان رای نمی دادند؟ خودتان هم می دانید مردم در خلاء ناشی از سرکوب وحشیانه اپوزیسیون که البته اشتباهات خود اپوزیسیون ( اشتباه و نه خیانت) هم در آن دخیل بود, به تنها مفر ممکن و به تنها انتخاب ممکن دست زدند تا فضای اجتماعی را اندکی به نفع خویش و به زیان دشمن باز کنند. خودتان هم می دانید که انتخاب مردم رای دادن به دوران طلایی امام میرحسین موسوی نبود بلکه برای دهن کجی به خامنه ای بود و اگر عنصری دورتر از موسوی نسبت به خامنه ای می یافتندحتما به او رای می دادند.هدف مجاهدین و اپوزیسیون نبود.
شاید شما بدانید یا ندانید ولی در هر حال:
آنچه امروز شما از انقلاب ایران درک می کنید محصول همه ی مبارزات گذشته است, دیگر نمی خواهم نکات کامنت قبلی را برایتان تکرار کنم ولی خاتمی و موسوی و هر آن عنصری از نظام که می خواهد نقش ماندلا یا گاندی را در ایران بازی کند باید قبل از هرچیز از گذشته ی خودش در پیشگاه مردم ایران عذر خواهی کرده و آنها رانقد کند.تنها در این صورت است که صداقت او محک می خورد. والا دست در خون جوانان میهن داشتن و آن را سرمایه ای برای حق شراکت در بازیها و تضادهای درونی رژیم کردن و در همان حال پیراهن ماندلا را به تن کردن فراتر از رذالت است.
تا آن زمان رای دادن مردم به این ها را ( حتی اگر مردم توان تبیین و فهم آن را نداشته باشند) باید در کادر تقویت بخش ضعیف تر رژیم برای به زیر کشیدن کل نظام تبیین کرد. همان طور که گفتند انتخابات و موسوی بهانه است و کل نظام نشانه است.

رضا گفت...

جناب البرز
تا شما تصورتان از انقلابی چه باشد.

ناشناس گفت...

آقای سائل

لطف کنید پاسخ دهید :
دقیقاً / کجا ؟/ در کدام صفحه ؟/ و / در کدام سطر ؟ در کدام نوشنه ؟
مسعود رجوی خطاب به دکتر اسماعیل خویی گفته یا نوشته که
(من در نوجوانی به زن شما کمک درسی میکردم)

منتظر پاسخ فقط به همین موضوع هستم. مینا

ناشناس گفت...

جواد عزیز ! یکم : اتفاقا باید با مد روز حرکت کرد . یعنی با گفتمان روز . یک زمانی گفتمان انقلابی گری بود . آن گفتمان نتایج خودش را به بار آورد . محصولاتش را همه دیدند . قرار نیست چرخ را دوباره اختراع کنیم . اگر کسی هنوز در خیابان سوار قاطر بشود و بگوید ماشین مد روز شده است و من نمی خواهم با مد روز حرکت کنم ، مشکل خودش است . در هر دوره ای وقتی یک گفتمان به وجود می آید ، یعنی پشتش انبوهی تجربەی بشری ، انبوهی دانش و انبوهی آزمون و خطا خوابیده است . گفتمان هر دوره ، حاصل تجربه و دانش بشری است . مانند گفتمان دموکراسی و آزادی اجتماعی . این گفتمان ها البته بی عیب و نقص نیستند ، اما بهترین چیزی هستند که تا به حال بشر به دست آورده است . وقتی که شما برای درمان یک بیماری به پزشک مراجعه می کنید ، دارویی که میگیرید بی عیب و نقص نیست . اما چون آخرین یافتەی علم است ، به آن اعتماد می کنید .
دوم : رشد و توسعەی سیاسی مردم ایران مستقل از تاریخ آنها نیست . آنها رشد فرهنگی و سیاسی خود را در بستری از حوادث واقعی دنبال می کنند . ما کلا کجای قضیه ایستاده ایم؟ بوکسوری را در نظر بگیرید که با حریفش در حال مبارزه است : در مواقعی حمله می کند ، در مواقعی عقب نشینی می کند ، در مواقعی به رینگ می چسبد و برای اینکه نفس بگیرد ، دستهایش را جلوی صورتش می گیرد و بی حرکت می ماند ، در مواقعی هم چپ را نشان می دهد و به راست می زند و.... یک نفر هم بیرون رینگ ایستاده است و داد و بیداد کنان می گوید : واداده! ، مزدور !، بهتر بزن ! چرا حرکت نمی کنی؟ چرا عقب نشینی کردی؟! و.... این حکایت ما و مردم ایران است . اما قضیه وقتی کمی مضحک تر می شود که آن کسی که در بیرون رینگ چنین حرفهایی می زند ، خودش از رینگ به بیرون گریخته باشد !!! و قضیه وقتی دردناک تر است که آن کسی که بیرون رینگ می گوید لنگش کن ، یک زمانی با اشتباهات متعدد ، در قوی کردن و هار کردن آن حریف نقش داشته باشد .
سوم : ما از فضای جامعەی خود بریده شده ایم . جواد عزیز ! شما هنوز از خمینی می گویید . نسلهای جدید ایران با این حرفها بیگانه اند . نوەی خمینی برای آنها یکی از محبوب ترین چهرە هاست . به خاطر همین محبوبیتش از طرف شورای نگهبان رد صلاحیت می شود . ٩٠ درصد آرای باطله ای که در بوشهر به صندوق رای ریخته می شود ، به خاطر نوشتن اسم او بوده است . یعنی حتی وقتی که رد صلاحیت می شود و در انتخابات حضور ندارد ، آرای بیشماری برای او به صندوق ریخته می شود. چرا متوجه نیستید که اصولا دیگر فضای جامعەی ایران آن فضایی که شما فکر می کنید نیست . موسوی و کروبی و خاتمی و هر کس دیگر با تمام نواقصشان برای مردم در یک دوره رهبر می شوند . تحولات جامعەی ایران آنقدر سریع است که دیگر حتی موسوی و کروبی هم موضوع روز آنها نیست . چرا متوجه نیستید؟ مردم دیگر به دنبال یک شخصیت کاریزماتیک که تمام خوبی ها را در خودش جمع کرده باشد نیستند . از همین امکاناتی که دارند استفاده می کنند و رو به جلو می روند .
سوم : به نظرم ما باید در غرب کمی مطالعه کنیم . مثلا بد نیست بفهمیم که دیگر کسی کلمەی انقلاب را به معنی مثبتش به کار نمی برد . در گفتمان امروز ، انقلابیون مساوی هستند با : ببر های تامیل ، طالبان ، القاعده ، بوکوحرام ، جدایی طلبان چچن ، النصره ، داعش و...
تجربەی بشری نشان داده که هر کشوری که به آرامش رسیده ، از طریق تحولات تدریجی بوده . حالا شما می توانید بگویید این تجربەی بشری مد روز است و من نمی خواهم از آن استفاده کنمد . شما آزادید که اینطور فکر کنید .

سهراب

ناشناس گفت...

حضرت سائل
نقل قولی را که در مورد همسر دکتر اسماعیل خویی نوشته اید، مستند کنید. هاشم

ناشناس گفت...

مینا خانم معذرت میخوام باید می نوشتم م. آزرم (نعمت میرزازاده) در رایانشونی زیر:
https://www.mojahedin.org/news/138670/%D9%85%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%B2%D9%87-%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%9F

واسه دیدن اعتراف به مالیخولیا و خودبزرگ بینی رجوی؛ میشه به پیامهای وی به جوانان مبارز و یا چیزی شبیه به اون (در سایت رجوی مجلد ویراستاری شده اون بنام مبارزه چیست)، که فکر کنم به دنبال جنبش سبز صادر شده بود مراجعه کرد (همون پیامی که به م.آزرم میگه؛ من در نوجوانی به زن شما کمک درسی میکردم و توی خونه شما در محضر اسماعیل خویی تلمذ میکردم و ... حالا وقتشه که مامورای ج.س برن و طلبمون رو وصول کنند. که چندی بعد هم در اطلاعیه علیه منتقدین رجوی طلبش از خویی وصول شد؛ در سایت اخبار روز به احتمال زیاد میشه اون اطلاعیه رو پیدا کرد)، توی همون پیام رجوی میگه در دوران دبیرستان میرفته در جلسات مذهبی کنفرانس میداده و از همون زمان مردم می گفتن این در آینده نفر خیلی بزرگ میشه؟!

مگه اعتراف صریحتر از این به مالیخولیا به زبون اشهد شخص رجوی ممکنه؟! اما اگه فرض کنیم رجوی حرف مردم رو براستی بازگو کرده باشه، متاسفانه پیشگویی مردم فقط در زمینه سیاستهای رذیلانه رجوی، اون بزرگموش رذل پابفرار درست از آب دراومده! ایکاش که اینطور نمی شد و اینطور نبود!

مخلص همه جانهای شیفته آزادی و برابری،
بر و بچه های اسیر لیبرتی یادتون نره!


رفیق سائل.

ناشناس گفت...

مینا خانم و بقیه دوستان معذرت میخوام! باید می نوشتم م. آزرم (نعمت میرزازاده) در رایانشونی زیر:
https://www.mojahedin.org/news/138670/%D9%85%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%B2%D9%87-%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%9F

واسه دیدن اعتراف به مالیخولیا و خودبزرگ بینی رجوی؛ میشه به پیامهای وی به جوانان مبارز و یا چیزی شبیه به اون (در سایت رجوی مجلد ویراستاری شده اون بنام مبارزه چیست)، که فکر کنم به دنبال جنبش سبز صادر شده بود مراجعه کرد.در این پیغام، پسغام از جمله به م.آزرم میگه؛ من در نوجوانی به زن شما کمک درسی میکردم و توی خونه شما در محضر اسماعیل خویی تلمذ میکردم و .... حالا وقتشه که مامورای ج.س برن و طلبمون رو وصول کنند. که چندی بعد هم در اطلاعیه علیه منتقدین رجوی طلبش از خویی وصول شد. اصل اطلاعیه رو در رایانشونی زیر میشه دید:
http://www.hambastegimeli.com/home/DAAFD8B2D98AD8AFD987-D8A7D8AED8A8D8A7D8B1/50679-D8B4D8A7D8B9D8B1D8A7D986D88C-D986D988D98AD8B3D986D8AFDAAFD8A7D986D88C-D987D986D8B1D985D986D8AFD8A7D986-D988D981D8B1D987D986DAAF-D988D8B1D8B2D8A7D986-D8A7D98AD8B1D8A۷D986D98A-D8B7D98A-D981D8B1D8A7D8AED988D8A7D986D98A-D8AED988D8A7D8B3D8AAD8A7D8B1-D8A7D982D8AFD8A7D985D8A7D8AA-D981D988D8B1D98A-D8A8D98AD986-D8A7D984D985D984D984D98A-D8A8D8B1D8A7D98A-D8ADD981D8A7D8B8D8AA-D8A7D8B2D984D98AD8A8D8B1D8AAD98A-D8B4D8AFD986D8AF
در این اطلاعیه رجوی با گذاشتن رذیلانه امضای اسماعیل خویی پای جمله زیر طلب ناداشته خودش رو از خویی وصول می کنه. "... در چنين شرايطي رژيم جنايتكارآخوندي شماري ازعوامل خود را تحت عناوين مختلف درخارج ايران به كار گرفته تا با شايعه پراكني و دروغپردازي عليه اين پناهندگان بي دفاع، ازنظر سياسي براي كشتار آنها زمينه سازي كند...". همچنین در بخش دیگه ای از همین پیغام، پسغام رجوی میگه؛ در دوران دبیرستان میرفته در جلسات مذهبی کنفرانس میداده و از همون زمان مردم می گفتن در آینده رجوی نفر خیلی بزرگی میشه؟!

مگه اعتراف صریحتر از این به مالیخولیا و خودبزرگ بینی و غرق در خود بودن به زبون اشهد شخص رجوی ممکنه؟! اما اگه فرض کنیم رجوی حرف مردم رو براستی بازگو کرده باشه، متاسفانه پیشگویی مردم فقط در زمینه سیاستهای رذیلانه رجوی، اون بزرگموش رذل پابفرار درست از آب دراومده! ایکاش که اینطور نمی شد و اینطور نبود!

مخلص همه جانهای شیفته آزادی و برابری،
بر و بچه های اسیر لیبرتی یادتون نره!


رفیق سائل.

ناشناس گفت...

آقای سائل
لطف کنید هر حرفی دارید به صورت مقاله، مکتوب کنید تا زیر نام شما منتشر شود.
خواهشاً ستون نظرات را بیش از این آلوده نکنید. محمد

جواد گفت...

سهراب عزیز!
اگرچه پاسخ نکاتتان را در کامنتهای قبلی من می توانید بیابید و هیچ تمایلی به ادامه ی این بحث ندارم چرا که به گمانم گفتنی ها گفته شده ولی علیرغم این توجه شما را به این نکات جلب می کنم.
در محوربندی مطالب شما محور سوم نکته ی جدیدی ندارد وصرفا یک مثال از عوامفریبی یا پوپولیسمی است که شما از آن به عنوان مد دفاع کردید. تنها مثالی است از خمینی زاده ای که اگر امروز خودش را در ما ه می بینند نه نشان از حقانیت اوست و نه نشان از عدم حقانیت او. اینکه او چه باید بکند تا لایق توجه توده ها باشد را قبلا نوشته ام. همان طور که دیدن خمینی در ماه هم هیچ حقانیتی نهایتا برایش به ارمغان نیاورد. موجی بود عوامانه که دامن همه را گرفت و هیچ اصالتی نداشت.
در محور دوم در مورد جمله اولتان که
" رشد و توسعه ی سیاسی مردم مستقل از تاریخ آنها نیست. آنها رشد فرهنگی و سیاسی خود را در بستری از حوادث واقعی دنبال می کنند "
که اختلافی نداریم و از بدیهیات است. ولی مثالی که در پی آن می زنید این را به ذهن متبادر می کند که شما دارید می گویید همه ی خارجه نشینان ساکت بنشینند و یا بیایند ندامت کنند چرا که در داخل خاتمی آمده و راهی میانه یافته است! عجبا فیا عجبا! اینکه خاتمی چرا نمی تواند پیراهن ماندلا را به تن کند برایتان شرح دادم ولی همه ی انحرافاتی از این دست که شما مروج آن هستید به محور اول و کج فهمی شما از پوپولیسم برمی گردد. من در کامنت قبلی به این موضوع اشاره کرده ام. این را هم که کلیه خارجه نشینان ساکت بنشینند چون در ایران نیستند هم که قصه است, و پایی در واقعیت و علوم اجتماعی ندارد فقط بیانگر شیفتگی شما برای خاتمی و موسوی و... و عوامفریبی ای است که متاسفانه همانطور که نوشتم مد روز است. درست است که پیشتاز باید نبض توده ها را بشناسد و با آن هماهنگ باشد ولی این به معنای ساده انگارانه ی حضور فیزیکی در محیط نیست.
اما در مورد محور اول بگذارید قبل از هر چیز خاطر نشان کنم که گفتمان دمکراسی و آزادی اجتماعی را من رد نکردم
من فقط از عوامگرایی یا پوپولیسم گفتم که شما به آن چسبیده اید. نمی دانم شما چرا به واژه ی " مد " چسبیده اید! پوپولیسم چه مد باشد و چه مد نباشد درست نیست. من نوشتم اتفاقا این روزها مد شده است. نه اینکه چون مد شده پس غلط است.
اما در مورد مد که ناخواسته شما بحث را به آنجا کشاندید:
برادر من . دوست من. رفیق عزیز. آقای محترم مگر علم اجتماع و ارزشهایی که یک مبارز و یک ترقیخواه برایش مبارزه می کند تابع مد و بازار است!! پسر عزیز وقتی اینطور می نویسی تنها راهی که برایم باقی میماند این است که به تو نصیحت کنم بجای آوردن مثالهای نامربوط کمی به تحقیق و تفحص در کتب علوم اجتماعی مشغول شو و این قدر گمان نکن که همه ی مسایل اجتماع را می توانی با مثالهای ساده سازانه حل و فصل کنی.
ادامه دارد

جواد گفت...

ادامه خطاب به سهراب
اما به اختصار و از آن رو که کارهای واجبتری دارم و نمیتوان صفحه ی کامنتها را به عرصه ی آموزش علوم اجتماع تبدیل کرد, توجهت را به این نکته جلب می کنم که هر حزبی و هر فرد سیاسی تابع یک سری اصول و ارزشهاست که راهنمای عمل اوست این اصول و ارزشهای اخلاقی مثل آزادی یا برابری تابع اوضاع و احوال زمانه نیستند. با چپ روی این یا آن حزب کادرها قهر نمی کنند بگویند نه ولش کن دیگه این اصول قدیمی شدن بریم عذرخواهی کنیم که آزادیخواه بودیم بریم ببینیم مردم چی می گن. پسرجان این علم اجتماع و این سیاست نیست. مثلا همین الان در صحنه جامعه آلمان مرکل میگوید باید با پناهجویان برخورد انسانی کرد, و توجهی هم به کم شد ن آمار محبوبیت خودش ندارد چرا که اصولش برایش مهمتر است از آرای مقطعی مردم, نمی خواهم او را مطلق کنم فقط خواستم تفاوت او را با احزابی که به دنبال سوء استفاده از احساسات مردم هستند نشان بدهم. اگر امروز در جامعه ی آلمان میتوان روی موج ضد خارجی سرمایه گذاری کرد کما اینکه حزب حاکم مجارستان و لهستان چنین می کنند و تابع مد روز شده اند این خیانت به آرمانها و اهداف حزب است. از اینکه نمی توانم بیشتر از این در این مختصر تفاوت اصول اعتقادی و فلسفی و استراتژی و تاکتیک را شرح دهم متاسفم ولی فارغ از همه مسایل به جد احساس می کنم که نیاز به مطالعه جدی در مبانی ابتدایی جامعه شناسی و فلسفه داری و تلاش می کنی تا با انشا نویسی و مثالهای نه چندان مربوط به بحث , حرف خودت را و شیفتگی خودت را برای موج سبز تبلیغ و ترویج کنی. دیروز سیاه بود بعد سبز شد و امروز بنفش است تا فردا چه چیزی مد شود. شاید اینگونه به دنبال مد بودن شایسته چهار نفر جوان ناآگاه ولی شیفته ی آزادی باشد ولی شایسته فرد سیاسی که در مقام عنصر ذهنی جامعه است نیست.
نکته ای که برایم جالب بود این بود که اگرچه شما به ظاهر مثالهای مرا در مورد ستارخان و سیاهکل و مبارزات مسلحانه زمان شاه مسکوت گذاشته اید ولی در عمل با نوشتن اینکه :
"تجربه بشری نشان داده که هر کشوری که به آرامش رسیده از طریق تحولات تدریجی بوده . "
نشان دادید که شما در دافعه ی آنچه تجربه کرده اید نه تنها با نیروهای سیاسی فعلی میهن ما تحت عنوان خارجه نشین قهر کرده اید و همه را به ندامت و توبه فرا می خوانید بلکه با کل تاریخ مقاومت این میهن از ستار به این سو هم تحت عنوان ضرورت تحولات تدریجی روی آشتی و مسالمت ندارید.
آیا تجربه ی بشری که شما به آن استناد می کنید انقلاب آمریکا و انقلاب کبیر فرانسه را هم شامل می شود؟ آیا آمریکا و فرانسه هم با تحولات تدریجی به پیشرفت رسیدند؟ آیا آزادی میهن ما از چنگال اعراب بدون خونریزی انجام شد؟
نکته ی آخر اینکه اگر می خواهید پاسخ کامنتی را بدهید سعی کنید بدانید که نفر مربوطه چه می گوید و جواب محورهای اصلی بحث او را بدهید تقریبا تمام محورهای بحث من از نهضت آزادی گرفته تا ماندلا گرایی پوشالی و تا عوامفریبی و... بدون پاسخ باقی ماند چرا که شما به کلمه ی " مد " چسبیده و گویی که تمام مساله همان است و اندر باب مزایای مد سخن گفتید. حتی در این یک مورد هم جانب انصاف را مراعات نکرده و جملاتی راکه من نگفته بودم به طعنه از زبان من آوردید چرا که نوشته اید:
" حالا شما می توانید بگویید که این تجربه بشری مد روز است و من نمی خواهم از آن استفاده کنم . شما آزادید که این طور فکر کنید"
پسر جان من کجا چنین نوشته ام ؟ من کلمه ی "مد" را فقط در مورد مشخص بکار بردم. نه در مورد تجارب بشری !! این گونه نکته ی ناگفته را به مخاطب چسباندن و سپس آنرا نقد کردن و سپس به طعنه آوردن آن در جمله ای به عنوان چاشنی بحث کمی با آداب بحث دمکراتیک که شما مدعی و طرفدار آن هستید تفاوت دارد.
موفق باشید

ناشناس گفت...

جواد عزیز ! بعضی از جملات و کلمات و اصطلاحاتی که به کار برده ای اینها هستند : " پیشتاز ، نبض توده ها ، کادر ها قهر نمی کنند ، فرد سیاسی در مقام عنصر ذهنی ، نیروهای سیاسی فعلی میهن و...

این حوضەی واژگانی شماست و بسیار هم آشناست . تنها عباراتی مانند " سانترالیزم دموکراتیک ، وحدت فرد و مسئولیت و... را کم دارد . عزیز من ! در اینکه من باید مطالعه بکنم و سواد ندارم هیچ شکی نیست . باور کن هیچ وقت حرفم این نیست که من سواد دارم ،( چون واقعا ندارم) حرفم این است که کسی که هنوز در این فضا زندگی می کند ، اصلا دیگر فرقی نمی کند که سواد داشته باشد یا نه . این فضا ، فضای الآن نیست . عزیز من ! تو می توانی فکر کنی هنوز در یک خانەی تیمی عضوی از چریک های فدایی و یا مجاهدین خلق در سی، چهل سال پیش هستی . ساواک هم دور خانه را محاضره کرده و تو هم برای آزادی خلقت ضامن نارنجکت را کشیده ای تا خودت را منفجر کنی . دعوایی هم با هم نداریم . الآن حرفم را پس می گیرم . اگر نوشتم باید مطالعه کنید ، اشتباه کردم . شما قبل از مطالعه باید در شهر بگردید ، قدم بزنید ، تاریخ سال و ماه را بپرسید ، به دو و برتان نگاه کنید و...
جواد عزیز ! چریک های پیری که از جنگل می آیند ، آدم های بسیار خوبی هستند . ولی باید نحوەی غذا خوردن و حرف زدن و لباس پوشیدن را از یک کودک شش ساله که در شهر مانده و به کوه و جنگل نزده یاد بگیرند . سالهای زیادی هم طول می کشد تا بفهمند که دیگر آزادیخواه و جان شیفتەی آزادی نیستند . تا بفهمند که مثلا خمینی مرده است ، فرزندش را کشتند ، نوه اش هم تبدیل به اپوزیسیون نظام شده و چیزی نمانده که او را هم در حصر کنند . مدت زیادی طول می کشد تا از انقلابی گری و نجات خلق قهرمان کوتاه بیاید و بنشیند یک گوشه و به سالهایی که در یک سوراخ زندگی کردند و فکر می کردند در محاصرەی دشمن هستند و و تنها و آخرین نجات دهندەی بشریت هستند ، فکر کنند . جواد عزیز ! دنیا عوض شده عزیزم .قبلا هم برایت گفتم که من و تو از جایی می آییم که اگر در خواب صورت دختری را می بوسیدیم باید صبح فاکتش را می خواندیم و توی سر و کلەی خودمان می زدیم . برو نگاه کن ببین جوانان ایران چطور در خیابان ها از هم لب می گیرند و رژیم را تبدیل به مضحکه کرده اند . من و تو را چه به ژست انقلابی گرفتن؟ باید از مردم ساده و بیسواد درس یاد بگیریم . اگر هر کسی نیاز نداشته باشد ، اتفاقا من و تو نیاز داریم که از همان کودک شش ساله ، نحوەی غذا خوردن و لباس پوشیدن را بیاموزیم . چیز مشکلی هم نیست . کمی فروتنی می خواهد . کمی هم باید تلاش کنیم از فضای آن سوراخهایی که زیستیم خارج شویم . عزیزم در ایران هنری مثل سینما از دورەی کلاسیک گذشت و وارد دورەی سینمای روشنفکری شد . از دورەی روشنفکری گذشت و وارد دوران پسا روشنفکری شد و الآن از دوران پسا روشنفکری هم در حال گذر است .( همەی اینها زیر سایەی تیغ سانسور اتفاق افتاد) . در حوضه های دیگر چه در زمینەی هنری ، چه ادبی ، چه اجتماعی ، چه فرهنگی و چه سیاسی هم دگرگونی هایی صورت گرفته که ما در خواب هم نمی بینیم آنوقت شما هنوز از خلق و توده ها و عنصر پیشتاز حرف می زنی؟!؟ این ادبیات و واژگان ، متعلق به امروز نیستند . برویم نحوەی لباس پوشیدن و حرف زدن و فکر کردن را از جوانان ایرانی بپرسیم . بنده هم به روی چشم ، به بی سوادی خودم معترفم . اگر لایق باشم چیزی از دیگران می آموزم . من هیچ کس نیستم ولی خدا را شاکرم که تا حدودی می دانم کجا قرار گرفته ام و اندکی از توهماتم بر طرف شده است . با شما هم مشکلی ندارم دوست من . همەی ما قربانی استبداد هستیم و اختلاف چندانی هم با هم نداریم . شاد باشید
سهراب

ناشناس گفت...

پیام پر تناقض مسعود رجوی
در رابطه با چهارشنبه سوری شخص مسعود رجوی فراخوان داده‌است که البته به نام خودش منتشر نشده و امضای سازمان را دارد. (در سایتهای تابعه منتشر کرده اند)
این پیام نوع دیگری است از آن «بر پا بر پا» های بی محتوا که جلوتر هم، به آن فراخوان داده بود. حالا دوباره همان را تکرار می‌کند: «تیمها، دسته‌ها و یکانهای ارتش آزادی را به قدر توان در هر زمان، هر مکان و در هر فرصت برای کارزار سرنگونی آماده کنید »
وی نوشته است: « ضربه سنگین و کاری نمایش انتخاباتی تعادل خلافت و خود کامگی خامنه ای را به طور فزاینده در هم می ریزد. »
عجبا اگر آن «نمایش انتخاباتی» بوده، پس ضربه سنگین و کاری آن دیگر چه صیغه ای است؟ سیامک

جواد گفت...

سهراب جان
بجای آموختن و تلاش برای فهمیدن چند کلمه را برداشته ای و گویا که چون با گفتمان سبزینه نمیخواند خداوند مهر پایان بر آن زده است، علم مبارزه تغییر نکرده است، علم همان است، بکارگیری آن میتواند در مکانها و زمانهای مختلف با هم تفاوت کند.
نترسید نکته درست شما را که باید زمانه را شناخت کسی از شما نخواهد گرفت، درست است... آن را نگه دارید و تبلیغ کنید ولی اگر تمایل دارید که فراتر از آن معتاد و بازاری و راننده تاکسی بفهمید و راهنمای آنان باشید، باید به علم اجتماع مسلط شوید، که راه آن را به شما گفتم، و خوشبختانه که توهم فهم مسائل اجتماعی دا هم ندارید، پس راهتان به جلو باز است.
مگر اینکه دامنه قهر و دافعه پرتابتان به راست چنان قوی باشد که چنان رسالتی را در خود نبینید که اگر چنین است کامنت گذاشتن شما هم اینجا موردی نخواهد داشت، مردم! به من و شما نیازی ندارند و خودشان میدانند چگونه راه را پیدا کنند، پس شما هم نگران نباشید، این خارجه نشینان ورشکسته هم هر کاری می خواهند بکنند مهم نیست چون راه بجایی نمی برند، شاید روزی عقلشان رسید و آمدند حضور خاتمی و نوه خمینی بابت گذشته خودشان عذر خواهی کردند و گفتند توبه توبه توبه، ولی تا آن زمان بگذارید در توهم آزادیخواهی خویش باشند.
ولی در هر کدام از شقوق بالا و با هر طرز تفکری که دارید و به هر گفتمانی که تعلق دارید و از هر تاریخ و روزی که به آن متعلق هستید، این نکته را از من بشنوید که هر قدر هم دافعه پرتاب شما به راست و به سمت ارتجاع قوی باشد به خودتان اجازه ندهید حتی برای بیان حرف درستتان، رنج و شکنج برادران و خواهران خود را در قالب طعنه و کنایه به سخره بگیرید این دیگر فراتر از عذرخواهی به درگاه ارتجاع است، نامش را خودتان انتخاب کنید،
طبعا هدف نه من هستم و نه شما، هدف بیان و تلاقی افکار است،شما حرف جدیدی نمی آورید، بنایراین شما را به مرور کامنتهای قبلیم دعوت میکنم و دیگر این بحث را ادامه نمیدهم.
موفق باشید

ناشناس گفت...

جواد عزیز ! من هم شما را به مرور کامنتهای قبلی دعوت می کنم . از هم صحبتی با شما استفاده کردم . قصد توهین یا بی حرمتی به شما را هرگز نداشتم و برای من تمام ایرانیان با هر تفکری محترم هستند . از پیشنهادتان استقبال می کنم و تلاش خواهم کرد کمی درک و فهم خودم را بالا ببرم . با آرزوی شادی و موفقیت برای شما

سهراب

ناشناس گفت...

آقای یغمایی
از پیش از انتخابات؛ نامه یکی از استادان برجسته اقتصاد، «دکتر محس رنانی» - نامه عالمانه‌ای که حرف دل بسیاری از مردم ایران است و خطاب به رهبران نظام نوشته شده - دست به دست می‌گردد.
امیدوارم شما خودتان خوانده باشید و لااقل دوست محترمی که مقاله «واقعا نمیدونی چقدر ابلهی؟!» را نوشتند، آنرا دیده باشند.
از شما خواهش میکنم سایت دریچه نامه دکتر محسن رنانی را منتشر کند. نامه مزبور شایسته تأمل، نقد و نظر است.
http://renani.ir/index.php/texts/essay/non-eco-articles/521-2016-02-01-12-27-12
یاسر

ناشناس گفت...

سلام و ممنون از این گفت و شنود و انشالله ادامه دار باشد.
از آنجا که شما گفتید می خواهید بابی تحت عنوان «دنیای رجوی» شروع نموده و آنرا تشریح کنید، با توجه به اینکه متاسفانه باید و نبایدهای آلوده دستگاه رجوی، افراد نزدیک به خودش را هم آلوده کرده است، لطف کنید در این باره هم توضیح دهید که اگر روز و روزگاری این دستگاه پوسیده بخواهد بر جامعه ما حاکم شود، چه جهنمی به اسم انقلاب و مبارزه بر مردم تحمیل خواهد شد.
معنی آنچه گفتم این نیست که پس همین رژیم فاسد موجود بهتر است. ابدا. هر دو سر و ته یک کرباس اند و از جنس همدیگر.
کاش من اشتباه بکنم و آنها (رجوی ها) با این رژیم تفاوت بنیادی داشته باشند. افسوس که چنین نیست.
اگر دستگاه رجوی روابط عمومی داشت و فحاشی نمی‌کرد و به نظرات و حرفهای دیگران پاسخ میداد، همین را می رفتم و به آنها رودررو می گفتم.
فقط بلدند منتقدان را مخالفان و دشمنان فرض کرده، پرونده سازی کنند و تهمت بزنند.
یکی از خویشا ما پیش آنهاست که گفته اند «گوهر بی بدیل» است و... اسمش را نمی نویسم مبادا وادار شود که در سیمای خودشان جلوی دوربین به خانواده خودش فحش بدهد.
سئوال خانواده پیر و زمینگیر وی، از دستگاه رجوی این است چرا به جای آنکه «گوهر های بی بدیل» خود را به سراغ خانواده هایشان بفرستید، وادار به داد و هوار و پرتاب سنگ به طرف آنان می کنید؟ چرا؟
شما ما را متهم کردید که از طرف رژیم آمدیم تا با خویشانمان ملاقات کنیم. اینکه تهمت و دروغیست آشکار. اما حالا فرض کنیم همین طور است که شما می‌فرمایین. خب واسه چی از یک ملاقات چند دقیقه ای گوهران بی بدیل با خانواده هایشان هراس دارید؟ می‌ترسید تحت تاثیر قرار گیرند ؟ ظاهرا باید رژیم می‌ترسید که خانواده ها به ملاقات اعضا و گوهران بی بدیل بروند ، چون خانواده ها از افراد غیر سیاسی و عامی هستند و قاعدتاً خطر تاثیر گذاری مجاهدین (اگر واقعا مجاهد باشند) روی انها بیشتر است.
پس واسه چی سنگ می‌اندازید؟
به ما جواب ندهید. به خودتان پاسخ بدهید.

انشالله گفت و شنودها ادامه داشته باشد و بتوانید این دنیای پر از وهم و افسون و دروغ را که سر منشاء آن خود بزرگ بینی و دروغهای خود رجوی است، باز کنید. ایمیل از طرف خانواده. سایه

ناشناس گفت...

این گفتگوها هیچ ارزشی ندارد زیرا هیچ سندیتی ندارد از قدیم به روباه گفتند شاهدت کی هست گفت دمبم حالا حکایت شماهاست با این مصاحبه ها
درود بر رجوی قهرمان
مرگ بر اخوند جنایتکار
مهدی

ناشناس گفت...

آقای یغمایی و همنشین بهار ! در مصاحبەی بعدی تان لطفا به این سوالها جواب بدهید و بحث های تکراری را متوقف کنید
١. مسعود رجوی از چه موقع اینقدر شبیه رژیم شد؟ آیا این فرهنگ انگ زنی و تخریب و ترور شخصیت مخالف و منتقد ، از میراث های حزب توده است و یا سابقەی طولانی تری دارد؟
٢. سازمان مجاهدین از چه زمانی به این فرهنگ آلوده شد؟
٣. خود ما از چه زمانی به این فرهنگ آلوده شدیم؟ چرا حساسیتمان را نسب به مزدور و خائن خواندن دیگران از دست دادیم؟
٤. رژیم از این فرهنگ چه سودی برده ؟ آیا برجسته کردن مسائل انقلاب فرهنگی برای تخریب دکتر سروش از نهادهای امینتی ایران آب می خورد؟ آیا آن فرمانده سپاه که به اکبر گنجی "اکبر پونر" گفت ، هدفش خط دادن به خارجه نشینان برای تخریب او نبود؟ آیا ما در مواقعی تبدیل به مجریان طرح های امنیتی های ایران نشده ایم؟
٥. طرز فکری که به عیسی سحرخیز که در زندان خامنه ای دست به اعتصاب غذای خشک زده و هر لحظه احتمال مرگش هست می گوید بیا موضعت را در قبال خامنه ای روشن کن ، از کجا نشأت می گیرد؟ "ما" از چه زمانی اینطوری شدیم؟
لطفا سوال و جواب های تکراری را متوقف کنید . وگرنه توضیح واضحات هیچ مشکلی را حل نمی کند . اگر واقعا می خواهید مصاحبە های شما تاثیر گذار باشد و مشکلی را ، نه حل ، که حداقل طرح کند ، به این سوالها پاسخ دهید .
ممنون

سهراب

رضا گفت...

سهراب جان تو هم با این سبز گندیده که بویش مشام خود حاج آقا را هم، چنان آزرد که بنفشگی پیشه ساخت، خفه کردی، حالا اگر یه نلسون ماندلایی بود باز یه حرفی.
تو هم دیگه "شورش" رو در اووردی.
اشتباه نشه کلمه شورش در واقع شور+ش است که از شور بودن می آید و از مصدر شوریدن نیست، یکبار خدای ناکرده فضای میهن رادیکال نشود تا ظریف فرصت کند از مانورهای موشکی جانبداری کند و در آرامش اعدامهای فزاینده اجرا شود.

ناشناس گفت...

رضای عزیز! چه ربطی به سبز دارد عزیزم ! این حرفها به هیچ رنگی تعلق ندارد . این سوالها سوالهای پایه ای و بنیادین است که باید پرسیده شود . وگرنه چه مبارزه ای می ماند؟ نگران "شورش" هم نباش . مردم ایران به آن مفهومی که مد نظر شماست شورش نمی کنند . چون عده ای را می شناسند که شب بادنجان زیاد خورده بودند و خواب شورش و شجاعت و از این حرفها دیدند . صبح که بلند شدند شورش کردند . بعد هم کشور را در دهان گرگها رها کردند و آمدند در اروپا به شغل شریف کامنت نویسی مشغول شدند .
سهراب

ناشناس گفت...

در مورد گفت و شنود
این نظر در چند قسمت نوشته شده است.
بخش اول

با سلام و درود به همنشین و شاعر گرامی.با وجود دیدن تمام صحبتهای شما تا این شماره اعتقادم بر این است شما … حتی یک بار حاضر نشدید جواب سوالهای منطقی افرادی که از شما پرسشهایی کردند پاسخ دهید. حساب چماقداران غالب و مغلوب جداست. بگذار چون زنده یاد احمد شاملو این گند گاو چاله دهانها با هر زبان زشت و رکیکی یاوه گویی کنند ولی بجا بود که یک شماره را اختصاص میدادید به جواب دادن سوالهای بچه های مجاهدین که سالها با رنج،درد و شکنجه اکنون در گوشه ای از این دنیا آواره سیاستهای غلط رهبری این سازمان شدند.
ما که برای خارج کشور نیامده بودیم و راه مستقیم ما بعد از آزادی از زندان به سوی منطقه بود وقتی این سازمان جوابگو خواسته های آن موقع ایدئولوژیک و اکنون دمکراسی و ملی میهنی ما نبود و برای مبارزه با ولایت فقیه به دام ولی فقیه جدیدی بدون عمامه افتادیم دو راه بیشتر نداشتیم. پشت سر جهنم و روبروه قتلگاهه آدم. ما به اجبار راه سومی انتخاب کردیم که آنهم پناهندگی بود.
ادامه دارد.
Majid Asgharian

ناشناس گفت...

بخش دوم
در هر صورت در زندگی سیاسی چه در زندان چه در خانه های تیمی حفظ خود از ارزشهایی بود که آموخته بودیم در غیر این صورت اگر همه در زندان در سالهای شصت شعار مرگ بر خمینی می‌دادیم حتی یک نفر از ما زنده نمی‌ماندیم.
پس درود بر آنهایی که مرگ بر خمینی گفتند و اکنون در زیر خروارها خاک آرمید ه اند و درود بر آنهایی که در آن دوران سیاه خود را حفظ کردند و بعد از آزادی به مبارزه ای جانانه دست زدند.
نمی دانم باید خوشحال باشم از اینکه در این جنگ روزانه چه در دوران شصت و چه در منطقه هنوز زنده ماندم و به ماهیت این فرقه پی بردم و یا نمی‌دانم باید متاسف باشم از اینکه بسیاری از پاکترین دوستانم در خاک آرمیده اند بدون انکه پی به ماهیت پلید این ولی فقیه جدید برده باشند ولی من کماکان آنها را انسانهای پاک و مقدسی میدانم که برای آرمانشان جانانه به رژیم پلید نه گفتند.
در حزب توده هم با وجود خیانت اش انسانهای والایی چون خسرو روزبه ، مرتضی کیوان و وارطان سر تعظیم در مقابل کودتاچیان شاه و چماقدارانش چون شعبان بی مخ و وآخوندهای فرصت طلبی چون کاشانی فرود نیاوردند و سینه شان را سپر دردها و رنجهای مطلومان با گلوله های کودتا چیان کردند.
ولی مجاهدین و مبارزانی که بر خاک افتاده اند این دردها و رنجهای زنده ماندگانی چون ما را ندارند آنها یکبار مردند ولی ما روزی هزار بار می‌میریم.
ادامه دارد.
Majid Asgharian

ناشناس گفت...

بخش سوم
همه چیز در این دوره ما مخدوش است و اگر زنده یاد چه گوارا هم در این شرایط دست به مبازه می‌زد به همکاری با گروه داعش محکوم می‌شد و ما که می‌دانیم تمام این مصیبتها در خاورمیانه باعث و بانیش آمریکا بود، هست و خواهد بود. به نظرمن تاریخ سرشار از جهل و تحریف است.
وقتی امام رضا داماد و جانشین هارون الرشید را برای ما قرنها مقدس می‌کنند چه انتظاری می‌توان داشت که خمینی جنایتکار با آن مقبره طلائئش فردا در قرنهای آینده بارگاه زیارت ملیونها از این شیعه های مرتجع نخواهد شد؟ تاریخ [فقط] سرشار از ناگفتنی‌ها نیست، سرشار از دروغ و تحریف هم هست که نسل به نسل به ما تحمیل شده است. .خیلی از یاران قهرمانی که در خاک آرمیده اند اگر زنده بودند و گریزی به گذشته می‌زدند و سرنوشت کنونی سازمان را که دست به دامن کشورهای مرتجع عرب که در رإسشان عربستان هست و یا راست‌ترین نیروهای فاشیستی آمریکا را زده اند، می‌دیدند به این حقیقت پی می‌بردند که برای این سازمان و بخصوص ولی فقیهش جان ما کوچکترین ارزشی نداشت و هدف وسیله را توجیه می‌کند
اما همنشین عزیز و شاعر گرامی علاقه مندم قبل از خاتمه دادن به این برنامه جواب سوالهای من که از گلوهای بغض گرفته هزاران نفر از هواداران سابق که در گوشه کنارهای کشورهای مختلف این دنیاآواره اند را بدهید.
ادامه دارد.
Majid Asgharian

ناشناس گفت...

بخش چهارم
1 - چرا به جای زیر سوال بردن رهبری و ولی فقیه کنونی این سازمان اندیشه های بنیانگزاران این سازمان را زیر علامت سوال نمی‌برید که با افکارهای ایدوئولژیک اسلامی سازمان تشکیل دادند؟
در کدام دوره از تاریخ ایران و یا حتی تاریخ بعد از اسلام شما می‌توانید یک دولت اسلامی و یا مذهبی را در دنیا و یا در کشورمان مثال بزنید که مترقی باشد مگر بابک خرمدین ابومسلم خراسانی ستار خان ،باقر خان و مصدق برای اسلام مبارزه می‌کردند؟
از یک دوست مذهبی پرسیدم که یک دولت در دنیا به من نشان بده که بعد از ظهور پیامبر مترقی و با عدالت باشد او در پاسخم گفت که دوران حکومت علی و من در جوابش گفتم برو ای گدای مسکین در خانه علی زن که نگین پادشاهی دهد از کرم ....
پس در دوران علی فاصله طبقاتی زیاد بود که به قول آخوندها علی شبهای تاریک می‌رفت به سراغ فقیران و غذا در آنجا می‌گذاشت بدون اینکه کسی بفهمد چه کسی غذا و یا پول را آنجا می‌گذاشت حالا کی این روایت را به آخوندها داده ما ازآن بی خبریم. شما به جای نقد کردن انقلاب ایدوئولوژیک سازمان چرا دنبال معلول می‌روید و چرا دنبال علل اصلی که مذهب باشد نمی‌روید تاکنون از خود سوال کرده اید که چرا همه پیامبران ما از نوح گرفته تا موسی، محمد و عیسی عرب هستند البته این آخری را اروپا ییها بلوندش کردند.
چرا یک پیغمبر از آمازون سر در نیاورد؟
ادامه دارد.
Majid Asgharian

ناشناس گفت...

بخش پنجم
2 - چرا به جرات نمی‌گویید که مسعود علاه بر حذف کردن کمیته مرکزی و بنیان گذاردن ولایت فقیه و گریز از جواب دادن شکستهایش با عنوان ولایت فقهه علا وه بر زیر شابه خالی کردن ازسیستهای نادرستش از مریم هم خوشش آمده بود و او را با این حیله قاپید و خواهر موسی را به ابریشمچی هدیه کرد که با هم تفاوت سنی بسیاری داشتند؟
این شیوه‌ها را جز در سازمانهای مافیایی نمی‌توانی پیدا کنی.
3 - شما (آقای یغمایی) دو بار در سازمان مسئله دار شدید و هر دو بار بر سر زن بود. بار اول بخاطر طلاق جمعی و بار دوم بخاطر رابطه تان با آن خانم انگلیسی. البته مرا ببخشید که این سوال را می‌کنم ولی بر طبق گوش کردن صحبتهای خودتان این دو مرحله ای بود که نقطه عطفی برای شما در جدایی با سازمان بود .خواهشمندم این ذهنیتم را با جوابی با منطق بدهید.
[آیا درست است که مسئله‌دارشدن شما هردو بار بر سر زن بود؟]

4 - من تمام کارهای سازمان را از 30 خرداد غلط می‌دانم ولی آیا اگر چرخش روزگار چه بعد از جنگ اول عراق و چه با اشغال عراق توسط بوش جنایتکار بر علیه سازمان نبود آیا شما کماکان این تئوری حاضر را داشتید؟
ادامه دارد.
Majid Asgharian

ناشناس گفت...

بخش ششم (آخر)
5 - چرا می‌گویید باید به اعتقاد [به نظر من] ارتجاعی یک دسته از مردم احترام گذاشت؟ چرا نباید بر علیه این اعتقادات که روزی می‌تواند به فاشیسم مذهبی مبدل شود روشنگرایی کرد؟
مگر ما باید به عقاید نئو نازیستها هم احترام بگذاریم ؟ هیچ فرقی بین اعتقادات ارتجاعی محمد آقا کاسب، که ارتجاعی می‌اندیشد و در حال حاضر در قدرت نیست با یک نیروی فاشیستی هیتلری وجود ندارد.
مگر امثال عسگر اولادی غارتگر و لاجوردی جنایتکار از همین کاسبهایی چون محمد آقای ذکر شده نبودند؟ پس این افکار باید تارو پودش را زد نه به آن احترام گذاشت. احترام به اینها همان کار محمد رضا پهلوی بود که تیشه به ریشه اش زدند و برای اولین بار شیخ بدون شاه به حاکمیت رسید. شاهنشاه آخوند مهری که اجازه داد قاتلان کسروی آزادانه بگردند ولی انسانهای پاکی چون حنیف نژاد،بیژن جزنی،مسعود احمد زاده و سعیددمحسن را به جوخه اعدام سپرد.

به نظرم به جایی که به قول شما ما بعد از انقلاب عقبگرد کردیم باید دنبال عاملش باشید که همان محمد رضا پهلوی بود که شیعه را در ایران برای تداوم بیشتر حکومتش گسترش داد و چون طاعونی به جان مردم ایران انداخت. .
با درود به شما و همنشین بهار و با احترام به کنار کشیدن شما از این ولایت فقیه جدید با تمام شعرهایی که در وصف مسعود گفتید جدا یی شما و بیان حقیقت کار هر کسی نبود.
ما هنوز هم گلهای بسیاری داریم که در این لجنزار تنفس می‌کنند و شما از آن گلها بودید که به کبوتر رهایی تبدیل شدید که پرواز کرد. و آخرین سوال

آیا بین رژیم خمینی ،خامنه ای و چماقدارانش با به قول عراقیها در آن زمان جماعت سید مسعود رجوی فرقی وجود دارد؟ چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا!.
Majid Asgharian

esmail گفت...

اقای مجید
با سلام
سئوالت شما بسیار است
من و همنشین به اندازه شناخت و توانمان حرف میزنیم و نه بیشتر
فکر میکنم سئوالات شما را شاید در نوشته ای وصحبتی مستقل باید جواب داد امید این فرصت به دست اید
در مورد سئوالتان در مورد خود من که هر دو مورد جدائی من از مجاهدین بر سر زن بود نه عزیز این چنین نیست شما ساله را ساده کرده اید. فکر کنم در طول چهل و اندی ساعت صحبت مساله روشن باشد که چرا من جدا شده ام.
ممنون از توجه شما و نیز سئوالاتتان در فرصتی حتما در این موارد توضیحات خود را خواهم داد با درود

م. ح فرانسه گفت...

اقای یغمائی و اقای همنشین با سلام خدمت شما من منتظر شنیدن ادامه صحبت هستم ایا گفتگوتمام شده است

همنشین بهار گفت...

سلام بر شما دوست عزیز

گفت و شنود با آقای اسماعیل یغمایی، تمام نشده و به زودی بخش بیست و سوم آن منتشر خواهد شد.

با کمال احترام: همنشین بهار

هادی گفت...

مردک رنج رو که همه اش‌ روی دوش بدنه بود مسعود چکاری میکرد؟ در کدام عملیات خودش شرکت کرد؟ بعد از جمله ی امریکایی ها هم که کلا غیب شد

هادی گفت...

سرکار خانم پس رک و راست بگویید هر بلایی سرتان امد خفه شوید که جمهوری اسلامی نتواند کاری کند؟
دادخواهی از هرکدام بجای خود هر دو حکومتی توتالیتر دارند و دیکتاتور هستند

هادی گفت...

سرکار خانم پس رک و راست بگویید هر بلایی سرتان امد خفه شوید که جمهوری اسلامی نتواند کاری کند؟
دادخواهی از هرکدام بجای خود هر دو حکومتی توتالیتر دارند و دیکتاتور هستند