دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۰, جمعه

زن و حجاب، شيخ و دين در شعر ايرج ميرزا . باقر مومنی

 ايرج ميرزا يکی از شناخته شده ترين و توده ای ترين چهرهء تاريخ معاصر ايران است که بعضی از آثار او مانند عارفنامه، و پس از آن زهره و منوچهر، در زمان خود بارها و بارها چاپ شده و دست بدست گشته است ايرج ميرزا وجود مفتی و آخوند و روضه خوان عمامه بسر را عامل عمدهء عقب ماندگی کشور و بسياری مفاسد اجتماعی ديگر ميداند و خطاب به ايرانی مصيبت زده ميگويد: «در ايران تا بود ملّا و مفتی/ به روز بدتر از اين هم بيفتی» باقر مومنی
پيش از آنکه وارد اصل موضوع بشوم فکر ميکنم ذکر اين نکته لازم باشد که در
ايران بسياری از بزرگان فرهنگ و هنر و يا سياست در ميان تودهء مردم شهرتی بسيار وسيع پيدا کرده اندحال آنکه مردم جز اسم و رسمی و شرح حالی يا حکايتی و روايتی و يا قطعاتی و ابياتی چند چيز ديگری از آنها نميدانند و کمتر کسی ميداند که وابستگی های اجتماعی ـ طبقاتی آنها چه بوده،در چه شرايط تاريخی زيسته،در چه محيط فکری ـ عاطفی و آموزشی و با چه امکاناتی پرورش يافته و تحت چه شرايطی رشد کرده اند،و يا تأثرات و عکس العمل های آنها نسبت به محيط اطراف و حوادث و پديده های آن چه بوده،و اگر اهل فرهنگ و هنر بوده اند اين تأثرات را چگونه در آثار خود منعکس کرده اند؛در يک کلمه يک بيوگرافی تحليلی در مورد آنها وجود ندارد.
گمان نميرود ازفردوسی و حافظ وسعدی بتوان شاعری شناخته تر در ايران يافت ولی با اينکه کتاب ها و مقاله های فراوان دربارهء آنها نوشته شده خوانندهء جستجو گر جز شجره نامه و محل و تاريخ تولد،که گاه هم نامطمئن و مشکوکند،چيزی از شرح احوال و افکار آنها نميتواند بدست آورد و در مورد آثار آنها هم جز شأن نزول فلان بيت يا غزل و قطعه و شرح و تفسير فلان لغت و مقايسهء نُسَخ و تفضيلات عروضی و توجيهات گاه خنک و بيمعنی از مفاهيم نوشته ها و يا مثلآ چيزی بنام«بسامدي»و خلاصه توضيحات فنی و آخوندی مکرّر چيزی از تحليل احساسات و انديشه های صاحب اثر و تأثير کارهای آنان در نسل های بعدی در کتابها نميتوان يافت.
البته دردوسه دههءاخير منتقدان و تحليل گرانی پيداشده اندکه مقالات و ياجزوه هائی بزبان فارسی و يارساله هائی بزبان های خارجی بشيوه های تحليلی امروزی دربارهء بزرگان هنر و فرهنگ نوشته اند اما مقدار اين نوشته ها بسيار بسيار کم است و بهر حال اين شيوهء کار هنوز جا نيفتاده و حتی در مدارس و دانشگاه های ايران،آنطور که رسم فرنگستان است،برسميت شناخته نشده و به آن عمل نميشود.
يکی از اين نمونه ها،که با همهء شهرت،همچنان گمنام مانده ايرج ميرزا(آبان ١٢۵٢ـ٢١ اسفند١٣٠۴)است.او يکی از شناخته شده ترين و توده ای ترين چهرهء تاريخ معاصر ايران است که بعضی از آثار او مانند عارفنامه،و پس از آن زهره و منوچهر،در زمان خود بارها و بارها چاپ شده و دست بدست گشته است.اشعار ايرج در زمان خود او و تا ده ها سال پس از آن هم در ميان مردم عادی زبان به زبان و دهان به دهان ميگشته ولی با اينهمه هنوز يک تحليل تاريخی منطقی از او و آثارش بعمل نيامده است.شايد بتوان گفت تنها کسی که در جمع آوری آثار او الحق زحمتی فراوان کشيده و بخصوص با مقدمهء محققانهء مفصلی که بر مجموعهء آثار او نوشته و بقول معروف خدمتی بسزا انجام داده محمد جعفر محجوب است اما نيمی از اين تحقيق همچنان به همان شيوه های کهنهء سنتی صورت گرفته و در قسمتی نيز که خواسته است به تحليل اجتماعی ـ هنری ايرج بشيوهء امروزی بپردازد گاه تحت تأثير فکر و شيوهء التقاطی در داوری های خود در مورد او و آثارش دچار تناقض گوئی هايی شده و گاه نيز از موضع يک فعال سياسی ـ انقلابی نورسيده به داوری های شتابزده و يکجانبه دست زده است.برای مثال بدون توجه به زمانه و محيط فرهنگی و فکری ايرج ميرزا و مواضع فرهنگی ـ فکری اصلاح طلبانه و تجددخواهانهء او،در عين حال که او را شاعری «آزاده» و «ترقی خواه و تجددطلب» مينامد، او را سرزنش ميکند که فاقد افکار انقلابی و اصلاحی است و«نقشه های شيطانی استعمار»را که«ريشهءدردها و بدبختی های اين ملت»است تشخيص نداده،«و هرگز به توسعهء اقتصادی کشور و تأمين استقلال همه جانبهء سياسی و اقتصادی و ملی آن نينديشيده»،و بعد هم ببهانهء بعضی اشعارش را با ريشخند و طنز مورد انتقاد قرار ميدهد که ايرج پيش خود«گمان ميبرده که اگر همه کس به مدرسه بروند و دندان خود را مسواک کنند و از سينه زنی دست بردارند و قوانين بهداشتی و آداب معاشرت را مراعات کنند کار درست خواهد شد».١
در مورد مکتب و مشرب هنری او نيز محجوب، با اينکه در يک جا ميپذيرد که ايرح«راهی تازه در شعر فارسی گشود و معانی ومضامينی نو واردشعر فارسی کرد» و «شعرهای مربوط به اواخر زندگي» او را «قدمی درراه نوجوئی و نو خواهی و نو آوری در شعر فارسي»تلقی ميکند در جائی مدعی ميشود که ايرج«با رعايت همان قوانين شعر کهن فارسي»همان راه«عنصری و فرخی و سعدي»راپيموده است و بلاخره بنحوی غير واقعبينانه ايرج و شعر او را با شاعران نو پرداز و شعر نو امروز مقايسه ميکند و برای مثال او را با نيما برابر نهاده و از آنجا به اين نتيجه ميرسد که ايرج در مقايسه با گذشتگان«نحوهء ديد»تازه تری ارائه نداده و يا«با نظری دقيق تر و احساس و تخيلی عميق تر»از آنان«به طبيعت و زندگي»ننگريسته است!و حال آنکه همه ميدانند که نيما در نوآوری شعری کار خود را بدنبال ايرج و بعبارت بهتر بر پايه ای که او و بعضی از شاعران همعصرش گذاشته اند تکامل بخشيده و اين دو مکمّل يکديگرند نه در برابر هم.
بهرحال سخن در اين زمينه بسيار است و تنها منظور در اينجا تذکر اين نکته بود که آرزو کنيم از اين پس اهل فن با تحليلی منطقی و ديدی عميق و همه جانبه و حوصله ای در خور به شناسائی سيمای واقعی بزرگان ادب و هنر و فرهنگ ايران دست بزنند زيرا بدون شناخت عميق زمانه و جامعه و محيط تربيتی و فکری و مواضع فکری ـ اجتماعی آنان چنين کاری غير ممکن است.
اما آنچه که به ايرج ميرزا مربوط است اينست که او درست يکصدو بيست سال پيش(در آبان١٢۵٢هـ.ش)،يعنی سی و سه سال پيش از اعلام مشروطيت، در يک محيط فرهنگی اشرافی که کم و بيش از نظر فرهنگی رو به دنيای تازه و انديشه های تازه دارد،بدنيا ميآيد.او در برابر پرورش اشرافی و محيط سنّتی فرهنگی از همان روزگار جوانی بعلت آشنايی با زبان و ادبيات فرانسه گرايشی شديد به فرهنگ و انديشه های فرنگی نشان ميدهد و آنها را جذب ميکند و پس از گذار از دوران جوانی و طبع آزمايی های اوليه به سرودن اشعاری دست ميزند که از لحاظ بيان و زبان و انديشه بکلی نو و باعتباری کاملاً«انقلابي»است.
آنچه مربوط به زبان و بيان ايرج ميرزا است موضوعی است که ميتوان در بحثی ديگر به آن پرداخت اما آنچه در زمينهء انديشه ميتوان گفت اينست که او مردهنری منزه طلب و تندخوئی است که عرصهء سياست بازی وعالم«سياست»بمعنای اخص را بهيچوجه جو لانگاه خود نمی بيندو در عين حال که با لحنی تند و تيز بسياری از مقامات سياسی مملکتی رازيرضربه قرار ميدهددرزمينهءتجددطلبی وکمک به ايجادانقلاب روحی وفکری واخلاقی درتودهء مردم ازهمه چيز ميگذرد و حتی ازبازی با جان خود نيزپرهيز نميکند.اوکه مخالف سرسخت سنّت ها وکهنه فکری هاست به شديدترين وحّادترين مبارزه عليه سنت های فکری عقب ماندهءجامعه ورفتارهای رياکارانهء اجتماعی بعضی از افراد و اصناف دست ميزند،و از آنجا که طبعی منزه طلب دارد اعتراضات خود را بصورتی شديدآ پر خاشگر و با طنزی تلخ و گزنده بيان ميکند.
ايرج درآثارش به توده های مردم رو دارد و بهمين دليل زبان و بيانی بکار ميبرد که دراوج سادگی و روانی همراه با کلمات و تعبيرات تندو زننده ايست که درتربيت متعارف محافل ادبی و فرهنگی شسته رُفته و آداب دان هرزه شناخته شده اند و حال آنکه همين لحن و بيان است که بر نفوذ گفتار او در ميان توده ها ميافزايد و تأثير آنرا چند برابر ميکند.
دربارهء انتقاد ايرج در مورد امور سياسی و مردان سياست و همچنين رفتار ها و مسائل اجتماعی ميتوان جداگانه به بحث پرداخت و من در اينجا فقط به توضيحی دربارهء نکته هائی اکتفا ميکنم که او در مورد زن و حجاب و شيخ و دين در شعرش آورده است.
زن و حجاب
حجاب زنان يکی از دلمشغولی های بزرگ ايرج ميرزا است بنحوی که قطعات متعددی رابه اين موضوع اختصاص داده وبخصوص در« عارفنامه »به آن پرداخته است.
او در آغاز تصويری از زن چادری بدست ميدهد که«به هر چيزی بجز انسان شبيه است».در نظر او زن چادری گاه بصورت سير و پيازدرميآيد که آنرا در بقچه و چادرنماز پيچيده اند و گاه بشکل شلغمی که در جوال پنهان کرده اند و يا بادمجانی که در پرده ای سياه سرو ته بسته اند و در کوچه رها ساخته اند.ايرج بر خلاف کسانی که حجاب را وسيلهء حفظ عفت او ميدانند معتقد است که«اگر زن شيوه زن شد»«نه چادر مانعش گردد نه روبند».زن عفيف به چادر و چاقچور نيازی ندارد.زنان را کافی است که«پردهء عصمت بپوشند»و رو بگشايند زيرا زن اگر بی عصمت شد برای او«پای ديزي» و «انبار پشگل» يا سالن تئاتر و «رواق برج ايفل» هيچ تفاوتی نخواهد داشت.
او در «عارفنامه» پرده ای از بی عصمتی و ريا کاری زنان خرافی و رياکار که با رو گرفتن بيشتر الفت دارند و پيچه و چادر را حجاب عفاف خود می پندارند بر ميدارد. ايرج در اين مثنوی داستان زنی را نقل ميکند که در برابر اصرار مردی غريبه برای ديدن روی او قاطعانه ميگويد اگر بند از بندم جدا کنند روی بر غير شوهر باز نخواهم کرد. و بهمين دليل هم هست که وقتی مرد غريبه با او همآغوش ميشود زن در عين حال که پائين تنهء خود را رها کرده همچنان دو دستی محکم به پيچهء خويش چسبيده تا مبادا رو بند از رويش کنار رود و چشم مرد نامحرم بر چهرهء او بيفتد.
اين داستان که يکی از گزنده ترين انتقادات ايرج ميرزا از حجاب است قلم بدستان سنت پرست و مرتجعان طرفدار حجاب را سخت بضد او بر آشفت؛برای مثال شاعری به هجو او پرداخت و ضمن اينکه يادآور شد که«حجاب نّص قرآن کريم است»در اشاره به ماجرای داستان«عارفنامه»نوشت:
«زن باپيچه ای کاندر برت بود اگر خواهی شناسی خواهرت بود»
ولی ايرج ميرزا در پاسخ مدعي،ضمن يادآوری اين نکته که همآعوشی برادر و خواهر امری ناساز است،ميگويد اگر بفرض هم چنين باشد اين معصيت نيز خود يکی ديگر از مفاسد حجاب است:
«نه اين هم باز تقصير حجاب است که خواهر از برادر کاميابست؟»
و با اينکه در آغاز جوابيهء خود قول ميدهد که در پاسخگويی جز راه ادب نپويد باز هم طبق معمول مهار سخن از دستش بدر ميرود و در تآييد زيان های حجاب ناسزا را به گوينده بر ميگرداند و ميگويد:
«ترا هم شد حجاب اسباب اين ظن که خواندی مادرت را خواهر من»
«اگـر آن زن به سر معجر نمی زد يقين اين شبهه از تو سر نمی زد.»
يکی از قطعات شعری ايرج، که از لحاظ سادگی و روانی گفتار ميتواند يک شاهکار شعری تلقی شود قطعهء «تصوير زن» است و مضمون آن شورش و محشر کبرائی است که از کشيدن تصوير زنی بی حجاب با گچ بر سر در کاروانسرائي،درشهربرپا ميشود.طبق تصويری که ايرج ميرزا بدست ميدهد در اثر ديدن «روی زن بی حجاب» «...تمام شهر در بحر گناه می تپند»؛ «ايمان و امان بسرعت برق ميرفت»؛ «در های بهشت بسته ميشد» و «مردم همه ميجهنميدند»؛ «قيامی آشکار شده بود» و «در صور ميدميدند» و «ارباب عمائم» که «اين خبر را از مخبر صادقی شنيدند» وا شريعتا گويان و «آسيمه سر از درون مسجد تاسردر آن سرادويدند». خوشبختانه مومنان فرا ميرسند و با استفاده از خاک و آب پيچه ای از گل بر تصوير زن گشاده رو می بُرندو با اين تمهيد
«ناموس بباد رفته ای را با يک دو سه مشت گل خريدند».
از نظر ايرج ميرزا ايران از حجاب زن ويران است زيرا حجاب زنان عوارض و مفاسد اجتماعی گوناگون و ناهنجاری در بر دارد که بزرگترين آنها عقب ماندگی زنان و تسلط روحی و تأثير افکار و سخنان خرافی و خرافه آميز آخوندها بر آنان است.بگفتهء او اينک گروه مفتيان مالک الّرقاب نيمی از مردم ايرانند.ميگويد:«نقاب بر رخ زن سّد باب معروفت است»و«زن روبسته را ادراک و هُش نيست»و تا هنگامی که در قفس حجاب بسر ميبرد عقب ماندگی خود را امری مقدر و طبيعی ميداند.او خطاب به زنان چادری خرافی بادلسوزی و مهربانی فراوان ميگويد:«چرا بايد تو روی از من بپوشي»؟من و تو هر دو انسان و به خلقت يکسانيم.«تو هم مثل مني»،چرا بايد خود را در پرده پنهان بداري،تو هم چون من«بگو،بشنو،ببين،برخيز، بنشين».
ديگر از مفاسد حجاب ازدواج مردان و زنانی است که نه خلق و خوی يکديگر را آزموده اند و نه حتی روی يکديگر را ديده اند،و چشم بسته به عقد و نکاحی تن ميدهند که بايد يک عمر عواقب آنرا تحمل کنند.در اينجا تنها اقبال و طالع است که سرنوشت يک زوج و يک خانواده را رقم ميزند.ايرج ازدواج«به حرف عمّه و تعريف خاله»را از زنا کردن بدتر ميشمارد و ميگويد بغير ملت ايران هيج جانوری جفت خود را ناديده انتخاب نميکند،و طبيعی خواهد بود که اگر زن و مرد بدنبال چنين ازدواجی پس از چندی از يکديگر سير شوند و در نتيجه شوی از يکسو و خانم از سوئی به هر کوئی سر کنند.
از عوارض ديگر چادر و چاقچور بيکارگی زنان است که جامعه را از نيروی بدنی و فکری نيمی از جمعيت محروم ميکند.در کشورهای ديگر زنان همگی يار مردان و هم پيشهء آنانند ولی در محنت سرای ايران،بعلت وجود حجاب،زن سربار مرد شده است و مرد به تنهائی بايد جان بکند و بار زندگی را بدوش بکشد.
بچه بازی نيز، که در ايران فاش و بر ملا رواج دارد، يکی ديگر از مفاسد اجتماعی و اخلاقی است که صرفآاز وجود حجاب زنان ناشی ميشود.بقول ايرج«نقاب دختران ماه غبغب»است که«پسرها را کند همخوابهء شب».در اروپا که زنان و مردان با يکديگر معاشرت دارند مردم از اين راه و رسم فاسد بی خبرند و تنها در ايران است که «خر نر ميسپوزد بر خر نر»؛ و راه رفع اين فساد نيز جز آن نيست که مردان بتوانند دختران«بی معجر» را ببينند و با آنان حشر و نشر کنند تا بتوانند بر ميل خود به برادران ايشان مهار بزنند.
بزعم ايرج اگر حجاب از ميانه برخيزد و زن و مرد با هم بجوشند زنان دانش خواهند آموخت و«رواق جان به نور بينش»خواهند افروخت و مفاسد حجاب يکسره از ميانه رخت بر خواهد بست،چنانکه در همين دهات و ايلات خودمان،که زنان رو بازند و در کارها با مردان شريکند نه از عوارض بی عصمتی اثری و نه از بچه بازی و مفاسد اجتماعی ديگر خبری است.
در پايان بحث حجاب،ايرج ميرزا خطاب به مردان ميگويد تا بکی ميخواهند در خواب باشند و زنان را در بند حجاب نگاه دارند.او با تأثری انسانی فرياد بر ميآورد که چرا مردان با زنان مثل غير بشر رفتار ميکنند و پيش خود خيال ميکنند که زن خير را از شّر تميز نميدهد؛و چون برای رفع حجاب و رهائی از عواقب آنان از مردان نااميد است روی به زنان می آورد و هم از آنان می طلبد که دست بدر آرند و پرده از رخ دور کنند و با کمال خويش بر در و ديوار کشور نور بيفکنند،و آرزو ميکند که ايکاش روزی فرا رسد که هيئتی از«پردگيان»همت کنند و«مرد وار»نقاب از چهره بر افکنند.
ايرج ميرزا که اصلاح طلبی آرام و تجدد خواهی سلامت جو است و در تمام عمر و در سراسر آثار خود جانب«اعتدال»را نگاه ميدارد از آنجا که در شرايط آنروز هيچگونه اميدی به رفع حجاب از طريق صلح و سلامت ندارد در اين مورد،وتنها در اين يک مورد،جانب اعتدال را رها ميکند و ميگويد:
«به اعتدال از اين پرده مان رهائی نيست مگر مساعدتی دست انقلاب کند»
«زهــــــم بدّرد اين ابرهای تيــرهء شــــب وثاق کوچه پر از ماه و آفتاب کند.»
شيخ و فقيه
نکتهء ديگر در آثار ايرج موضوع شيخ و فقيه است.فقيه شهر در نظر او موجود رياکاری است که مدام«حيله در حجاب»ميکند و بهمين سبب هم هست که«به رفع حجاب مايل نيست».او شيادی است که با هيپنو تيزم خاص خود مردم بيدار را بخواب ميکند و از آنان سواری ميگيرد؛برای اثبات هر سخن بی اصل و اعتبار خود هزار دليل در آستين دارد و همچون گرگ به هر دليل متوسل ميشود تا برّه را برای بلعيدن مجاب کند.او برای بکرسی نشاندن حرف خويش حتی در قرآن هم دست ميبرد و از آن تفسير ناصواب ميکند.
يکی از تشبيهات بکر و رسای ايرج تشبيه شيخ به گربه،و شايد هم بالعکس،بقول او«تشبّه گربه»به جناب شيخ است.ميگويد:
«اگـر زآب کمی دست گربه تر گردد بسی تکاند و بر خشکيش شتاب کند»
«به احتياط ز خود دست تر بگيرد دور چو شيخ شهر زآلايش اجتناب کند».
و کسی که جنس گربه را نشناسد تصور ميکند که گربه از رطوبت پنجهء خود بشدت در عذاب است و حال آنکه همين جناب گربه هنگامی که چشمش به ماهی حوض بيفتد بی هيچ بيم وانديشه اي«ز سينه تا دُم خود را درون آب کند».
ايرج در جای ديگر شيخ را به تمساح، يا بقول خويش «جانوری در دريای هند» تشبيه ميکند و «قطره های ديدهء شيخ» را، که خانه ها از آن ويران است، چون اشکی ميداند که تمساح به ريا و بقصد شکار مگس و پشه از چشم جاری ميسازد. او سپس هشدار ميدهد که:
«چو اشک اين حَيوان است اشک ديدهء شيخ مرو که صيد تو چون پشه و ذباب کند».
ايرج ميرزا هيچگاه هيچ فرصتی را برای انتقاد و تخطئهء شيخ و مفتي، و از جمله نشان دادن حدود دانش و دلمشغولی های او از دست نميدهد. برای مثال در قطعه ای مينويسد فقيهی در مجلس درس و کتاب خود بجای کلمهء «عَن» کلمهء «مَن» ديد و آنرا تصحيح کرد و در حاليکه در خود فرو رفته بود يکی از طلاب، که لابد خليفهء مجلس درس بود، با مشاهدهء تصحيح غلط کتاب از جانب مدرس خطاب به شاگردان يا طلّاب ميگويد: «جناب آقاعَن کرد، جمله عَن بکنيد».
او در نقد عمامه به سران و روضه خوانان با دلسوختگی خطاب به عارف ميگويد: «اگر خواهی که بختت يار باشد» تو هم بهتر است مولوی خود را دو ذرعی گنده تر کنی و چند مسئله از «زادالمعاد» و «بحار و جوهري» از بر کنی و دست به جعل احاديث مزخرف بزنی و بکمک صدا و آواز خود بر سر منبر به خورد خلايق بدهی تا کارت کار و بارت بار شود.
از جمله حملات مشخص ايرج به شيخ و مفتی يکی هجو شيخ فضل الله نوري، مجتهد عاليمقامی است که مبارزات سرسختانهء او عليه مشروطيت در تاريخ معاصر ايران ثبت است،و با اين بيت شروع ميشود:
«حجت الاسلام کتک می زند بر سر و مغزت دگنک می زند»
و سپس با يادآوری دشمنی شيخ با مشروطيت و فکلی های تجددخواه به تحصّن او در«جوف پارک»اشاره و پيش بينی ميکند که
«انشاءالله دو روز دگر خيمه از آنجا به درک ميزند» .
بهرحال ايرج ميرزا وجود مفتی و آخوند و روضه خوان عمامه بسر را عامل عمدهءعقب ماندگی کشور و بسياری مفاسد اجتماعی ديگر ميداند و خطاب به ايرانی مصيبت زده ميگويد:
«در ايران تا بود ملّا و مفتی به روز بدتر از اين هم بيفتي»
و سر آخر نيز خدا را بعنوان مسئول و مقصر اصلی معرفی ميکند که«اين آخوند و ملا» را آفريده است و خطاب به او و هم از او ميخواهد که خودت
«بيا از گردن ما زنگ وا کن ز زير بار خر ملّا رها کن».
تعزيه
يکی ازمسائلی که مورد طنز و تمسخرشديدايرج ميرزا قرار گرفته عزاداری برای امام حسين و خانوادهءاوست.او در يک جا خطاب به دسته های قمه زن،پس از اشاره به کشتارهای مردمان در جنگ جهانی اول و ذکر اين نکته که از آن همه کشته خم بر ابروی چرخ نيامد ميگويد اگر سيزده قرن پيش هفتاد و دو سر از تن جدا شد تو چرا امروز بيهوده ريش خود ميکني؟گيرم يزيد بد کرد،اما اين کُتل متل و دستهء خنده آورنده ديگر چيست و از اينکه يک«نره خر سبيل گنده»خود را به هيئت«زينب خواهر حسين»در آورد و بر سر و روی خود گل بمالد و يا ديگری بر کلهء خويش قمه بکوبد چه حاصل خواهد شد؟«کشتند و گذشت و رفت و شد خاک»،«کی کشته شود دوباره زنده».
اين قطعه،که با بيت«زن قحبه چه ميکُشی خودت را ديگر نشود حسين زنده» شروع شده، سبب خشم شديد موءمنين ميشود و يکی از شاهزادگان متعصب دو نفر را مأمور کشتن ايرج ميکند ولی ايرج در خانهء يکی از مجتهدان مشهد بنام آقازاده،پسر آخوند ملا کاظم خراسانی مجتهد معروف مشروطه خواه،بست مينشيند و به توصيهء او مرثيه ای در رثاي«علی اکبر»ميسرايد و باين ترتيب از خود دفع خطر ميکند.البته احتمال بسيار دارد که اين مرثيه از سروده های دوران جوانی ايرج باشد که در اين زمان برای تبرئهء او در برابر متعصبان مذهبی آنرا دوباره منتشر کرده باشند.
عبادات
ايرج نه تنها به مراسم عزاداري،که بعدها شيعيان در مذهب اسلام وارد کرده اند،ميتازد بلکه ضرورت اجرای عبادات و مراسمی را هم که در متن اصلی مذهب قرار دارد انکار ميکند و حتی وجود بهشت و دوزخ و سوال و جواب روز قيامت و امثال اينها را نيز،که در نصّ کتاب آمده است،منکر ميشود منتها مانند تمام روشنفکران اصلاح طلب و متجدد اين افکار خود را با اين تفسير و توجيه همراه ميکند که پيغمبر اسلام اين چيزها را بعمد و برای اصلاح و هدايت عوام و مردم وحشی لازم و مفيد ميدانسته و اين عبادات را بضرورت بر آنها واجب کرده است وگرنه وقتی انسان ها به مرحله ای از فرهنگ و اصلاح دست يابند ديگر نيازی به اين چيزها ندارند.بقول او:
«رسول ديد که جمعی گسسته افسارند به چاره خواست که شان ربقه در رقاب کند»
«بهشت و دوزخی آراست بهر بيم و اميد که دعوت همه بر منهج صواب کند »؛
و سپس خطاب به مرد عامي،يا بعبارت بهتر مسلمانان معتقدو يا روحانی شيعه ميگويد:
«بقدر وسعت فکر تو آن يگانه حکيم سخن زدوزخ و فردوس درکتاب کند»
و برای اينکه«تو شهوت پرست عبدالبطن»را بر سر ذوق آورد از «ميوه و حوری و شراب»سخن بميان ميآورد وگرنه خداوند«مطبخي»نيست که انسان را در آتش کباب کند؛تازه اگر هم قصد عذاب کسی را داشته باشد از«مارو عقرب و آتش گزنده تر دارد»و نيازی به جهنم دروغين نيست.گذشته از اينها خداوند از نمازی که تو خود هم چيزی از آن نميفهمی چه بهره ای ميبرد و اعتقاد ابلهی چون تو به او چه چيزی به خدائی او ميافزايد؟
دين و خدا
اما در اشعاری که از ايرج بجامانده،بر خلاف موضوعات حجاب و شيخ وعبادات و مانند اينها،به مضامينی مانند دين و خلقت و خدا بسيار کمتر و با احتياط بيشتر اشاره شده است و تنها مطلبی که در اين زمينه ها در ديوان او ميتوان يافت يکی يک مثنوی دوبيتی ست که در آن دين و وطن،هر دو را اسباب فتنه دانسته، و يکی ديگر چهار بيتی است که ميتوان به تعبيری گفت که ايرج در آن به نفی مطلق خدا رسيده است.
او در دو بيتی زير اعتقاد به دين را،همراه با تعصب نسبت به وطن،مورد انتقاد قرار ميدهد و مردمان را بر حذر ميدارد که بخاطر اختلاف دينی خون يکديگر را حلال ندانند:
«فتنه ها در سر دين و وطن است اين دو لفظ است که اصل فِتَن است»
«چيست در کـــلهء تو اين دو خيال که کند خون مرا بر تو حـــــــــلا ل.»
ايرج مانند بسياری از معترضان به نطام خلقت و بی اعتدالی های آن در بعضی قطعات شعری خود،بی آنکه به نفی خداوند خالق برسد،او را مورد انتقاد و اعتراض شديد قرار ميدهد.برای مثال يک جا در «عارفنامه»خدا را مسئول تمامی بی عدالتی ها و منشأ همهء مفاسد ميشمارد و خطاب به او ميگويد که« من اينها جمله از چشم تو بينم»زيرا«همه ذرّات عالم منتر تست»و«تمام حقه ها زير سر تست».توئی که«اين آخوند و ملا آفريدي»؛«وسع و تنگدستي»در دست تست و توئی که عزت ميبخشی و ذلت ميفرستي،توئی که مار در بستان ميآفرينی و توئی که تمام آداب و عادات زشت را بر مسلمانان روا ميداري.و يا در جای ديگر در يک قطعهءکوتاه،که تنها دو سطر و نيم آن در دست است،ازخدا و کارگاه خلقت او شکايت ميکند که
«آخدا،خوب که سنجيدم من از تو هم هيچ نفهميدم من»؛ و پس از آن شّکِ خود را نسبت به وجود خدا چنين بيان ميکند که تو«اگر آن ذات قديم فردي»که مردمان تصور ميکنندناگزير آن خالق کلّی که پيامبران وصف کرده اند نميتوانی باشي،در جائی ديگر از زبان چاه کنی که تمام عمر خود را به زحمت و تيره بختی در بن چاه گذرانده،ضمن شکايت از زندگی سياه و فلاکت بار خويش نه تنها از خدا مرگ ميطلبد بلکه او را مورد سرزنش قرار ميدهد که همچون کوزه گری بوالهوس هر لحظه کوزه ها ميسازد و لحظه ای ديگر آنها را بر زمين ميزند و در هم ميشکند و در لحظه ای ديگر«باز مرغ هوسش پر گيرد عمل لغو خود از سر گيرد».
ايرج پس از اين انتقادات و اعتراضات آرزو ميکند که:
«کاش چرخ از حرکت خسته شود درِفابريک فلک بسته شود»
«موتور تاميه از کار افتد ترن رشد ز رفتار افتد»
«زين زلازل که در اين فرش افتد کاش يک زلزله در عرش افتد»
«تا که بردارد دست از سر ناس شّر اين خلقت بی اصل و اساس»
تنهادريک مورداست که ايرج به نفی صريح خدا ميرسدو پس ازطرح اين سوءالات از موءمن مدعی که
«کو خدا؟کيست خدا؟چيست خدا؟»بی آنکه منتظر پاسخ او شود ميگويد:«بی جهت بحث مکن،نيست خدا»؛و برای اثبات گفتهء خود با استناد به گفتار پيامبر اسلام، که خطاب به خداوند گفته بود«ما عرفناک»،با تفسير خاص خود از اين عبارت ميگويد وقتی پيامبر بزبان خودش به خدا ميگويد«من ترا نميشناسم»تو ديگر«کاسهء گرم تراز آش مشو».و پس از اين گفتگو خطاب به موءمن ميگويد:
«آنچه عقل تودر آنها مات است تو بميری همه موهومات است.»
معلوم نيست بر اساس اين گفته هاست يا با استناد شواهد و اطلاعات ديگری است که عبرت نائيني،شاعر متصوف همعصر ايرج، در حق اومينويسد که«او در اواسط عمر»ببعد«طبيعی مشرب بود و به حشر و نشر و ثواب و عقاب معتقد نبود و بقای نفس را انکار داشت».٢
اما به هر حال از سخنان ايرج،لااقل آنچه در دسترس است،نميتوان بطور قطع حکم کردکه او قطعآ به انکار دين و خدا رسيده زيرا در ميان روشنفکران و مردمانی که به نظام خلقت اعتراض دارند بسيار ديده شده که بهنگام غليان احساسات بقول معروف کفر و ناسزا ميگويند و انکار خدا را به خود تلقين ميکنند تا شايد در پناه اين کفر و انکار خود را تسکين دهند.شايد هم بتوان گفت ايرج مانند بسياری از روشنفکران آزاده و آزادانديشهءايران و جهان به انکار اديان با شکل های موجود آنها و خدای خالقی که پيامبران توصيف کرده اند رسيده ولی از آنجا که هنوز کاملآ به فلسفهء مادی دست نيافته همچنان در مرحلهء«خدا جويي»باقی مانده است.بهر حال تنها وقتی ميتوان بطور قطع در«طبيعی مشرب»بودن ايرج ميرزابا عبرت همزبان شدکه دلائل محکمتروآثار صريحتری از او بدست آيد.
٢۹ فروردين ١٣۷٢
يادداشت
١ـ تحقيق در احوال و آثار و افکارواشعار ايرج ميرزا و خاندان و نياکان او.باهتمام دکتر محمد جعفر محجوب،چاپ سوم،تهران،١٣۵٣
٢ـ همان کتا
 منبع
 http://ettelaat.net/05-04/extra_05_04/zan_va_h_s_va_din.asp

هیچ نظری موجود نیست: