آنچه
را مینویسم جدی است.آنچه را میخوانید یک تجربه طولانی است، تجربه سالها و
سالها و سالها و در گذر از کتابها، آدمها، اندیشه ها و جسدهای دیگران و
خویشتن در زیر نگاههای خدا و شیطان. آنچه را مینویسم به آن باور دارم. شما
در باور داشتن یا نداشتن آزادید. اما میتوانید به این تجربه ذهنی و نیز در
بسیاری موارد عملی من فکر کنید. مدتهاست که میخواستم این را و نیز بسا
تجربه های دیگر رابنویسم و این یکی از اصلی ترینهاست که به اختصار مینویسم
شاید جرقه اندیشیدن در این زمینه را بزند..... ادامه مطلب
۶۰ نظر:
ناشناس
گفت...
جناب يغمايي يك نكته در مورد اين مقاله. واقعيت اين هست كه شما در اين زمينه ها فاقد مطالعه و دانش كافي هستيد. و مطالعات شما بسيار محدود هست. از انجا كه شما به هيچ زبان ديگري غير از زبان مادري تسلط نداريد ، هيچ منبع اطلاعاتي به غير از اندكي كتابهاي علمي و فلسفي كه به فارسي نوشته شده است و تعدادي ترجمه هاي ضعيف و ناقص از كتابهاي دانشمندان و فيلسوفهاي غربي نداريد. در نتيجه اين كه نوشته ايد كه اين افكار نتيجه سالها مطالعه و تحقيق و كتاب هست چيزي بيشتر از لاف بيهوده نيست. همه منابع علمي و فلسفي شما چيزي بيشتر از ترجمه فارسي قران ( چون عربي نميدانيد) و تبين من دراوردي جهان مجاهدين نسيت. بعد از نزديك به سه دهه زندگي در مهد تمدن و فرهنگ كمترين انتظار اين بود كه زبان فرانسه مي اموختيد و به ان مسلط ميشديد و مطالعه ميكرديد. نوشته ايد كه شب ه تاريكي هميشه نماد نرس و وحشت ادميزاد بوده است. اخرين تحقيقات باستانشناسان و مورخين انگليسي نشان ميدهد كه بشر قبل از عصر يخبندان شبزي بوده است ، شب به شكار ميرفته و روز در غارها مي خوابيده است. دليل اينكه ديد حيوانات بزرگ گياه خوار مثل ماموتها در شب ضعيف بوده و شكارشان راحتتر. بعد از عصر يخبندان و از بين رفتن حيوانات بزرگ كه غذاي شكارچيان را تشكيل ميدادند، بشر يت به كشت و كار روي مياورد و روززي ميشود چون نور خورشيد براي كشت وكار ضروري هست. البته شما مختار هستيد كه در وبلاگ خودتان هرچه دوست داريد بنويسيد همانطور كه خيلي هاي ديگر هم هرچه دوست دارند مينويسند، اما در هر حال جاي تاسف دارد كه بعد از سي سال در فرانسه شما هنوز زبان نميدانيد و اطلاعات و معلوماتتان محدود هست به نوشته ها و ترجمه هاي فارسي كه معمولا در قم يا تهران چاپ ميشود و هم از نظر كيفيت ترجمه ضعيف هست و هم از تيغ مميزي گذشته است مهسا
مهسای گرامی کم سوادی مرا میبخشید همچنین در سایر موارد عفو بفرمائید از شما میخواهم نظرات خود را در این زمینه بنویسید و در اختیار مشتاقان قرار دهید با درود و تشکر
حضور مستطاب مهاسا خانمِ ناشناس، اولا: شما خودتان مطالعه و دانش کافی ندارید. یک دلیلش این است که می فرمایید "... و تعدادي ترجمه هاي ضعيف و ناقص از كتابهاي دانشمندان و فيلسوفهاي غربي نداريد." آیا سرکار تمام ترجمه های فارسی کتابهای غربی را مطالعه فرموده اید که چنین اظهار نظر «ابردانشمندانه» و «ابر آگاهانه» می کنید!؟ بعید است که حتی نام تنی چند از مترجمان ایرانی بشناسید! دلیل دومش این است که لافانه ناز تصور می فرمایید که فردی بدون دانستن زبان خارجی نمی تواند محقق باشد! از زبان ناملایمتان که بگذریم (که باید کوتاه تر باشد) باید به فکرتان توجه کنید (که باید بلند باشد)! فکر بلند با تفکر و غوررسی تحقق خواهد یافت نه با دانستن صرف زبان خارجی. دانستن زبان خارجی اگرچه خوب است، اما همیشه راهگشا نیست. زبان خارجی فقط به "عدد" یا "کمیت" منابع تحقیق میافزاید نه به "عمق" و "روشنایی" آن! سرکار هم نمی توانید ادعا کنید که نویسندۀ مقاله زبان خاجی نمی داند. ثانیاً از کجا تصور می فرمایید که انسان شبزی شب-شکارگر از شب نمی ترسیده؟ استدلال شما نظیر این است که بگوییم سرباز از جنگ نمیترسد. اگر سرباز می بودید و به جبهه تشریف می بردید و گهگاهی به پس و پیش خودتان و دیگران نگاه می کردید آثار ترس را بدون شک مشاهده می فرمودید. ثالثاً تصور فرموده اید و به نادرستی نوشته اید که « ... "نوشته ها" و "ترجمه"هاي فارسي كه معمولا در قم يا تهران چاپ ميشود ... از نظر كيفيت ترجمه ضعيف هست و هم از تيغ مميزي گذشته است." به خودتان بیایید. این حرفهای نادرست کاهنده اند نه افزاینده ی شخصیت. آیا شما دارید ادعا می کنید که همۀ آثار "نوشته شده" را علاوه بر "ترجمه" های منتشر شده در ایران مطالعه فرموده و به کیفیت نازل آنها پی برده اید؟ جل الخالق! شما باید سه چار هزاره اهل مطالعه و خوردن دود چراغ باشید! آن هم چه دود سیاهی. یک نکته هم بگویم به شما در مورد کاربست کلمات «واقعیت» و «حقیقت» و «هست» و «است». شما که تفاوت این ها را نمی دانید به چه دلیل به خود اجازه میدهید چنین اظهار نظرهای محیرالعقولی بکنید؟ چطور است کمی فلسفه و دستور زبان فارسی بیاموزید.
خانوم مهسا خانوم بنده تحصیلات دانشگاهی دارم اگرچه اسمم مش باقر است یعنی در حقیقت فامیلم مش باقر است انسان اولیه شب میرفته توی غار اتش روشن میکرده و دورش مینشسته تا به او حمله نکنند اما حرف شما در مورد آدمهای روزگار ما خیلی درست است انسانهای امروزه یعنی مردها معمولا شب میروند شکار به همین دلیل عیال بنده با اینکه بنده پیرمردی هستم با شش بچه سبیل کلفت و گیس دراز نمی گذارد من شبها بروم بیرون دنبالم راه میافتد و قرقر میکند که پیرمرد خجالت نمیکشی شب میروی شکار از خدا نمیترسی حالا وقتی این مقاله را بخواند نمیدانم چه خاکی بسرم میکند چون نوشته شده گناه فقط مردم را نباید ازار داد به هر حال مهسا خانم شما سوادتان نم دارد
خانم مهسا من نمیدانم حرف شما درست است یا نه اما با سیستم جهان امروز اگر به زبان اجنه هم صحبت کنی همه چیز ترجمه شده ولی شما اساسا به اصل مقاله و نکات فلسفی بسیار عمیق آن توجه نکرده ای و فقط کوشش کرده ای اقای یغمائی را ازار بدهی
خیلی عجیب است که وقتی خود نویسنده وامثال همنشین بهار و دارو دسته دورشان نمونه های جالبی از شیطان هستند منکر شیطان میشوند اگر اینه بردارید خودتان را نگاه کنید میبینیدش
جناب یغمائی شیطان هم وجود دارد و هم زن و فرزند دارد و تمام کتابهای اسمانی بر این تاکید دارند هر چند شما منکر باشید حدود بیشتر جمعیت جهان به شیطان باور دارند.قرآن(آیه 50 سوره کهف) می فرماید: "افتتخذونه و ذریته اولیاء من دونی و هم لکم عدو" یعنی: " آیا شیطان و فرزندان او را اولیا و دوست و سرپرست خویش قرار می دهید و حال آنکه ایشان دشمن شما هستند؟" در کتاب مجمع البحرین در لغت شیطان مى نویسد: وقتى خداوند اراده کرد که براى ابلیس همسر و نسلى قرار دهد غضب را بر وى مستولى ساخت و از غضب او تکه آتشى پیدا شد، از آن آتش براى او همسرى آفرید.(ج6 صفحه 273) در نقل دیگرى آمده : ابلیس - که اسم اولى او عزازیل است(بحار جلد11صفحه130) - از همان اوان جوانى ، در میان قوم خود مشغول عبادت و بندگى خداوند بود تا بزرگ شد و موقع ازدواج او رسید. وقتى تصمیم به ازدواج گرفت ، با دختر (روحا) به اسم (لهبا) که آن هم از طایفه جن بود، ازدواج نمود. بعد از آن که ایشان با هم ازدواج کردند، فرزندان زیادى از آن ملعون به وجود آمد که از شمارش به طورى که زمین از آنها پر شد. همه آنها مشغول عبادت شدن و مدتى طولانى ، خدا را ستایش نمودند. در میان ایشان عبادت و بندگى خود ابلیس از همه آنان بیشتر بود. از همین جهت ، بعد از آن که خداوند اختلاف و خون ریزى را در میان طایفه جن و نسناس (طایفه اى به جاى انسان فعلى بودند) دید، هر دو طایفه را هلاک کرد، و از میان آن طایفه فقط ابلیس را نگاه داشت . بعدا فرشتگان او را به آسمان بردند. آن ملعون هم ، در آسمان اول مدتى در میان ملائکه ، خدا را عبادت کرد بعد به آسمان دوم و سوم تا آسمان هفتم پیش رفت و با ملائکه هر آسمان خدا را ستایش کرد تا وقتى که خداوند آدم علیه السلام را خلق فرمود، و دستور سجده داد او هم سرپیچى کرد و رانده شد. اسم تعدادی از فرزندان شیطان را به شرح زیر نوشته اند: 1.تمریح(روضة الکافی: 234) 2.وهار 3.رها 4.قفندر 5.اعور 6.زوال 7.متکون 8.خناس 9.مشوط 10.مطرش 11.وشوط 12.هفاف 13.رکتبور 14.زلنبور 15.ثبر 16.ثبور 17.داسم 18.ابیض 19.خترب 20.لبینی 21.لاقیس 22.ولهان
ادامه حضرت امام صادق غلیه السلام توضیحات جامعتری در این زمینه داده است از جمله امام صادق(ع): قسم به خداییکه محمد (ص) را به حق فرستاد عفریت و ابلیس ها بر مومن بیشتر از زنبوران بر گوشت اند!، ولی مومن از کوه محکمتر است زیرا کوه را با تبر می توان تراشید ولی مومن از دین خود کم نمی کند.
در بعضی از نوشته های مورخین ومحدثین شیعه نام بعضی از ذریه های ابلیس و شیطان ذکر گردیده ما نیز ذیلا آنها را ذکر می کنیم :
1- وَلْها يا وَلهان؛ او مأمور طهارت و نماز و عبادت است. او انسان را در طهارت و نماز وسوسه مي کند و به شک مي اندازد که اين نماز باطل است؛ نمازي ديگر شروع کن، وضوي تو ناقص بود، دو مرتبه تجديد کن. گاهي در سجده در بدن انسان چيزي مي دمد، به طوري که انسان خيال مي کند وضوي او باطل شد و مجبور شود دو مرتبه وضو بگيرد.
2- هَفاف؛ مأموريت دارد که در بيابان ها و صحراها انسان را اذيت کند و براي ترسانيدن او را به وهم و خيال اندازد يا به شکل حيوانات گوناگون به نظر انسان درآيد.
3- زلنبور (يارکتبور)؛ که آن موکّل بازاري ها است. لغويات و دروغ، قسم دروغ و مدح کردن متاع را نزد آنها زينت مي دهد. آنها هم براي اين که جنس خود را به فروش رسانند آن اعمال را انجام مي دهند.
4- ثبر؛ در وقتي که مصيبتي به انسان وارد مي شود، صورت خراشيدن، سيلي به خود زدن، يقه و لباس پاره کردن را براي انسان پسنديده جلوه مي دهد.
5- ابيض؛ انبيا را وسوسه مي کند. يا مأمور به خشم درآوردن انسان است و غضب را پيش او موجه جلوه مي دهد و به وسيله آن خونها ريخته مي شود.
6- اعور؛ کارش تحريک شهوات در مردان و زنها است و آنها را به حرکت مي آورد! و انسان را وادار به زنا و استمنا و بازی نمودان با مذاکیر و اسباب و آلات توالد و تناسل مي کند.
اعور، همان شيطاني است كه برصيصاي عابد را وسوسه کرد تا با دختري زنا کند و بعد او را به قتل رساند. (داستانش خواهد آمد) روزي اعور پيش هود پيغمبر رفت، آن حضرت ضربه اي به چشم او زد، کج شد.
ادامه 7- داسم؛ همواره مراقب خانه ها است. وقتي انسان داخل خانه شد و سلام نکرد و نام خدا را بر زبان نياورد، با او داخل خانه مي شود و آن قدر وسوسه مي کند تا شرّ و فتنه ايجاد نمايد و اهل خانه را به جان هم اندازد. اگر انسان سر سفره غذا نشست و «بسم الله» نگفت با او غذا مي خورد. هرگاه انسان داخل خانه شد و سلام نکرد و ناراحتي پيدا شد بايد بگويد (داسم، داسم، اعوذ بالله منه)
8- مطرش يا مشوط و ساوشوط؛ کار او پراکندن اخبار دروغ يا دروغ هايي است که خود جعل کرده، در حالي که حقيقت ندارد.
9- قَنذَر؛ او نظارت بر زندگي افراد مي کند. هرکس چهل روز در خانه خود طنبور داشته باشد، غيرت را از او برمي دارد، به طوري که انسان در برابر ناموس خود بي تفاوت مي شود.
10- دهّار؛ مأموريت او آزار مؤمنان در خواب است. به طوري که انسان خواب هاي وحشتناک مي بيند، يا در خواب به شکل زنان نامحرم درمي آيد و با مذاکیر مومن بازی میکندانسان را وسوسه مي کند تا او را محتلم کند.
11- اقبض؛ وظيفه او تخم گذاري است. روزي سي عدد تخم مي گذارد. ده عدد در مشرق و ده عدد در مغرب و ده عدد در وسط زمين، از هر تخمي عده اي از شياطين و عفريت ها و غول ها و جن بيرون مي آيند که تمام آنها دشمن انسان اند.
12- تمريح؛ امام صادق(ع) فرمودند: براي ابليس-در گمراه ساختن افراد- کمک کننده اي است به نام «تمريح» وي در آغاز شب بين مغرب و مشرق به وسوسه کردن، وقت مردم را پر مي کند.
13- قَزح؛ ابن کوا از اميرالمؤمنين(ع) از قوس و قزح پرسيد، حضرت فرمود: قوس و قزح مگو؟ زيرا نام شيطان «قزح» است بلکه بگو «قوس اله و قوس الرحمن»
14- زوّال؛ مرحوم کليني از عطيه بن المعزام روايت کرده که وي گفت: در خدمت حضرت صادق(ع) بودم و از مرداني که داراي مرض «اُبنه» بوده و هستند ياد کردم. حضرت فرمود: «زوال» پسر ابليس هنگامی که با زن خود جماع میکند در جماع با آنها مشارکت مي کند ونیز بر مرد سوار میشودو ايشان مبتلا به آن مرض مي شوند.
15- لاقيس؛ او يکي از دختران شيطان است و کارش وادار کردن زنان به مساحقه و هم جنس بازي زنان است.تا طبق بر طبق بگذارند و از یاد خدا غافل شوند او مساحقه را به زنان قوم لوط ياد داد. يعقوب بن جعفر مي گويد: مردي از حضرت صادق(ع) از مساحقه بازي زن با زن ديگر- پرسيد: حضرت در حالي که تکيه کرده بود نشست و فرمود: زن زير و زن رو- هر دو ملعون اند. پس از آن فرمود: خدا بکشد «لاقيس» دختر ابليس را که چه عمل زشتي را براي زن ها آورد. آن مرد گفت: اين کار اهل عراق است؟ حضرت فرمود: سوگند به خدا که اين عمل در زمان رسول خدا(ص) بود قبل از آن که در عراق باشد.
16- مُتکَوِّن؛ شکل خود را تغيير مي دهد و خود را به صورت بزرگ و کوچک درمي آورد و مردم را گول مي زند و به اين وسيله آنان را وادار به گناه مي کند.
17- مُذَهّب؛ خود را به صورت هاي مختلفي درمي آورد، مگر به صورت پيغمبر و يا وصي او. مردم را به هر وسيله که بتواند گمراه مي کند.
18- خنزب؛ بين نمازگزار و نمازش حايل مي شود، يعني توجه قلب را از وي برطرف مي کند. در خبر است که عثمان بن ابي العاص بن بشر در خدمت حضرت رسول(ع) عرض کرد: شيطان بين نماز و قرائت من حايل مي شود- يعني حضور قلب را از من مي گيرد- حضرت جواب داد: نامش شيطان «خنزب» است. پس هر زمان از او ترسيدي به خدا پناه ببر.
19- مِقلاص؛ موکّل قمار است. قماربازها همه به دستور او رفتار مي کنند. به وسيله قمار و برد و باخت اختلاف و دشمني در ميان آنان به وجود مي آورد.
20- طَرطَبه؛ يکي از دختران آن ملعون مي باشد. کار او وادار کردن زنان به زنا است و هم جنس بازي را هم به آنان تلقين مي کند.
با توجه به مطالب فوق به دست مي آيد که ابليس به صورت يک فرمانده ويران گر که نقش فرماندهي را به عهده دارد فرمان مي دهد و بچه هايش در اجراي دستورات او مي کوشند و با تلاش ها و تغيير شکل هاي مختلف، جوامع انساني را به بدبختي مي کشانند. جناب یغمائی حیطه مذهب حیطه بسیار وسیعی است و همانطور که بنا بر نوشته درست خانم مهسا شما از دانش علمی بی بهره اید در مسائل مذهبی نیز نه سواد و نه ایمان کافی ندارید و بنابر این بهترست وارد نشوید
اتفاقا بحث اصلی سر همین مزخرفاتی است که امثال شماها نوشته اید اخر در قرن بیست و یکم کدام ادمی این چرندیات را باور میکند بقول اقای بهرام مشیری میگویند خداوند فرموده! بیخود فرموده چرند فرموده اصلا نماینده واقعی شیطان همین شماها هستید سید محمد و یک مملکت را به کثافت کشیده اید خاک بر سر این حرفهای مزخرف
شیطان در قران تائید شده است و رد شیطان رد کلام خداست. شما فکر نکنید من از طرفداران جمهوری اسلامی هستم ای ننگ و مرگ بر این حکومت ضد مردمی اما مساله دین خدا یک چیز دیگر است حکومتها می ایند و میروند ولی کلام خدا می ماند و نباید اینطور به رد محکمات قرانی پرداخت . هر چند خدا بخشنده است ولی ما هم باید حد و حدود خود را بفهمیم
نه نوح و نه هیچ یک از پیامبران الوالعزم به جز محمد واقعی نبوده اند. مثل زئوس و ونوس آپادانا، انها نتیجه تخیل ما مردمانند. و چنانکه اسماعیل با وفا گفته، تمامی ای داستانها چه به آب انداختن موسی و چه طوفان نوح و چه چاقو بر گلوی تنها فرزند کشیدن ابراهیم همه و همه منابع قدیمی تر و غیر توحیدی داشتند. این وسط محمد که خود از مادری کلیمی زاده شده بود این جریانات را واقعی شمرد و خود را مبعوث نمود.
بنا به تحقیقات و منابع باستان شناسان اسراییلی در هیچ زمانی کلیمی ها در مصر نبوده و ساختن اهرام مصر برای مصریان یک نوع عبادت بوده و به میل خود و در راه "خدا" این بنایان را بنا نهادند. در حال حاضر مصر شناسان تمام فراعنه و خواهر و مادر شان را شناسایی کرده اند، داستان موسی و جنگش با برادر خوانده اش فرعون من درآوردی ست و یک سند تاریخی نیست که این واقعه را ثبت کرده باشد.
در قصه های مذهبی چهار صد هزار کلیمی به مدت دویست سال در مصر زندانی بوده اند تا موسی آزادشان میکند. این کذب محض است . مگر میشود این همه آدم دویست سال در محلی مستقر باشند اما نه خرابه ای نه کنیسه ای و نه سنگ نبشته از ایشان بجای نمانده باشد.
جناب يغمايي برخورد علمي مي طلبد كه شما با علاقمندان و شاگردانتان صادق باشيد، با انچه ميدانيد بباليد و به انچه نميدانيد اذعان كنيد. ندانستن عيب نيست اما تظاهر به دانستن عيب . شما مي توانيد به شاگردان و علاقمندانتان بگوئيد كه زبان نميدانيد و شاگردانتان را تشويق كنيد كه مطالعه كنند و ياد بگيرند و پيشرفت كنند، اما شما اين كار رانمي كنيد، شما به جاي طلب عفو. و بخشش كردن ميتوانيد براي خوانندگان و علاقمندانتان توضيح بدهيد كه منابع علمي شما وكتابهايي كه خوانده ايد و براي نوشتن اين مطلب استفاده كرده ايد كدام هستند، شما مي توانيد زبان يا زبانهايي را كه به ان تسلط داريد بنويسيد. جناب يغمايي شاگرد سقراط ميشود افلاطون و شاگرد افلاطون ميشود ارسطو، كه هر كدام علم و دانش را توسعه دادند حواريون عيسي مسيح ميشود پطروس و پائولوس كه پيام عيسي را به همه دنيا رساندند و شاگردان و علاقمندان شما هم ميشوند مش باقر و دم بريده مهسا
مهسای گرامی همین شاگردان هم از سر من زیادست عزیز در ضمن من اگر بخواهم برای هر برداشتم به شما توضیح بدهم عمرم کفاف نمی دهد زبانهائی که من میدانم بجز فارسی و زبان زرگری که ممقداری فرانسه و کمی انگلیسی و اندکی عربی است خلاصه در این زمینه دانشی ندارم بازهم شما بنده را ببخشید ممنون میشوم با تشکر
جناب يغمايي شما واقعا هيچ الزام و يا احتياجي به توضيح نظراتتان به من يا به هيچكس ديگري نداريد. از طرف ديگر وبلاگ شما مانند همه وبلاگ هاي ديگر مملو است از نظرات شما و توضيحات شما در مورد نظرات شما. اساسا كاركرد وبلاگ اين هست كه هركس بتواند نظراتش را بدون واسطه در معرض ديد هرانكس كه به اينترنت دسترسي دارد بگذارد و هرچه دل تنگش ميخواهد بگويد. من خواننده دائم وبلاگ شما نيستم، اما وبلاگ شما هم مسلما مانند همه وبلاگها خوانندگان و علاقمندان خاص خودش را دارد. انچه در اين نوشته شما نظر مرا جلب كرد نه محتوي مطلب شما بلكه تلاش شما براي علمي نشان دادن نظراتتان بود. تمام محتوي نوشته شما اين بود كه شما به خدا و شيطان اعتقاد نداريد. اعتقاد داشتن يا اعتقاد نداشتن به خدا هيچ ارتباطي با علم و دانش افراد ندارد، چه بسيار هستند دانشمنداني كه هر يكشنبه به كليسا ميروند و بسيار دانشمنداني كه اته ايست هستند. و همين در مورد بيسوادان و كم سوادان هم صادق هست. شما هم مانند مليونها نفر ديگر به خدا اعتقاد نداريد، نوشتن اينكه اين نظرات حاصل صدها كتاب و صدها جسد هست، چيزي جز يك خودنمايي بيهوده نيست
به خانم مهسا و آقای یغمایی با درود. من از شما تعجب می کنم که به نوشتۀ فردی به نام مهسا اعتنا می کنید! این شخص که ظاهرا باید یک خانم باشد، خیلی ساده تفاوت بین یک «مقالۀ تحقیقی» [آرتیکل article] و یک گفتار ساده [اِسِی Essay ] را نمی داند. دیگر این که تفاوت زیاد وجود دارد بین یک برداشت فلسفی و شاعرانه که شما در این «گفتار» داشته اید و یک «مقالۀ تحقیقی» که اصلا سرو کله اش کمتر در یک وبلاگ شخصی پیدا می شود. این خانم از در یادداشتش با طرح یک پرسش انحرافی مشغول پیشبردن هدف خویش هستند. خوب است رجوع کنند به انواع ساختارهای ادبی (در اینجا منظور از ادبی هنر ادبیات نیست، منظور هر نوع نگارش نثر گونه است) و ببینند که به قول معرف طرح هر نکته نه تنها جایی که شکل و ساختار خاصی دارد. این همه نویسندگان مختلف و تصادفا انگلیسی نوشتارهای خود را در مجموعه هایی جمع کرده اند که تقریلا به ندرت دارای منبع و مأخذ و مرجع اند. چرا این خانم با آن ادعاهای عریض و طویا متوجه حرف نا به جای خود نیست. دم بریده
خانم مهسا این یک برداشت فلسفی بر پایه خوانده ها و تجربه هاست . اگر من برای شما توضیح میدهم علتش این است که علیرغم ضعف در زبانهای گوناگون مقداری بازبان آدمیزاد آشنائی دارم و فکر میکنم با زبان ادمیزاد میتوان توضیح داد بگذرم... ولی شما چرا نسبت به خودنمائی من حساس هستید؟ بگذارید من خود نما باشم!مشکل شما چیست؟ در ضمن کدهای شما در نوشتن تغییر نکرده است و اشنائید و مدتی پیدایتان نبود بگذرم خوش باشید
با سلام به خانم مهسا من خواننده همیشگی این وب هستم ولی کمتر کامنت می نویسم چیزی که شما به آن توجه نمی کنید زمینه این نوشته بسیار جالب است که نویسنده میخواهد خواننده را به یک مساله خیلی مهم توجه بدهد ولی شما فکر میکنید این خود نمائی است! من خلی تعجب میکنم چون نویسنده این مقاله در طول سی سال گذشته می توانست و هنوز هم می تواند با آثار شعری و مجوعه کثیر آثارش خود نمائی بکند در مورد زبان من نمیدانم که جناب یغمائی با چه زبانهائی اشنا هست یا نیست ولی می خواهم بگویم در مدت یکسال صد هزار نفر میتوانند زبان انگلیسی بیاموزند ولی در مدت صد سال و از میان صد هزار نفر یک نفر میتواند منظومه بر اقیانوس سرد باد را که یک شاهکار ادبی ناشناخته است بسراید
اسمال آقا، شما صد در صد در مورد کد بندی خانم مهسا اشتباه گرفتید. یعنی اونی نیست که شما فکر میکنید. اما خودمونیما هر کی که هست حسابی زده توی خال. ناشناس
آقای یغمائی اینکه شما گاه و بیگاه افراد را از بابت کد هایشان مورد شناسائی قرار میدهید، ناراحت کننده است. بدین معنی کهانگار مثل کاراگاه نشسته اید آنجا و شرلوک هولمز مانند، اثر انگشت می گیرید. این قشنگ نیست، اصلا قشنگ نیست برای باقی خواننده ها، بگذریم که کدشناسی شما در حد یک حدس و گمان بیشتر نخواهد بود و نمیتوانید ادعا کنید صددرصد حق دارید، بعلاوه بمن چه بما چه. یعنی شناخت شما از فرد یکنوع قضاوت از پیش ساخته برای حرفهای اوست، حالا هر چی میخواد باشد؟ اما مشکل من اینست که چرا هر کی تنه اش به تنۀ آن یارو ها خورده، حتما باید سر از رهبر عقیدتی شدن در بیآوردند؟ شما تحلیل سیاسی میکنی، درس تاریخ و هنر و ادبیات میدهی، کافی نیست؟ باید حتما رهبر عقیدتی یا ضد عقیدتی هم بشوی؟ آخر پس این طرفداری ریش و سبیل دار از لائبسیته چی میشه؟ عقاید دینی یا ضد دینی خودت را که تازه در حد شک و شکیات است و یقینی در آن نیست، چه لزومی می بینی به اطلاع حضار برسانی؟ مگر جز اینست که میخواهی ارشادشان کنی؟ خب این میشود عقیدتی؟ نمیشود؟
عزیز کد شناسی یعنی اینکه این خانم قبلا هم خودش را بارها به زمین و زمان زد که من زبان دان نیستم از این رو من میفهمم ایشان همون اوشان هستند و نیز میدانم مشکلشان چیست معنای کد شناسی شرلوک هولمز بودن نیست من هم فرصتی ندارم دانشش را هم ندارم
چیزی را که خانم مهسا نمیتواند بفهمد زیبائی گردش و پرتاب ذهن و اندیشه در فضائی فلسفی است و به دست آوردن نتیجه که در این نوشته به زیباترین شکا شاهد هستیم. دست مریزاد آقای یغمائی واقعا لذت بردم
اسمال آقا، اصلا قبول ندارم شاید خیلی های دیگر هم نظرشون مثل خانم مهسا باشه! یعنی اینکه میدونند که شما دانش زبان ندارید یا اگه دارید خیلی ضعیفه، اصلا از کجا معلوم ایشون خانم هستند؟ در ضمن این سیستم وزرات اطلاعاتی است چنین حدس و گمون هایی زدن و آنرا علنی کردن. ناشناس
اولن یه موی من که مش باقرم به صدتا افلاطونی که تو میگی میرزه همچنین میخام به این اقا سید ممد که علوم دینی داره و فامیل شیطون را رو کرده بگم نو کتاباش نگاه کنه به گمونم اسم یکی از دخترای شیطون رجیم هم مهسا باشه منتظر جواب اقا سید ممد هستم
جناب يغمايي چند نكته اول اينكه زبان دانستن يا ندانستن شما بخودي خود مورد نظر نيست. اما كسي كه زبان نميداند امكان دسترسي به منابع علمي را ندارد. ترجمه هاي چاپ تهران و قم نه تنها دقيق و درست نيست و از تيغ مميزي گذشته است،. در دنياي مدرن نويسنده كتاب مترجم را تاييد ميكند و حق ترجمه نوشته هايش را به مترجم ميدهد. و اين اتفاقي هست كه در ايران از اساس نمي افتد و هيچ نويسنده اي نه تنها مترجم كتابش را و صحت ترجمه را تاييد نكرده كه حتي از ترجمه كتابهايشان در ايران اطلاعي هم ندارند. دوم اينكه خودنمايي شما هم بخودي خود مورد نظر نيست، از انجايي كه پايه علمي نوشته شما بسيار ضعيف هست شما براي جبران اين ضعف به صدها كتاب و صدها جسد متوسل ميشويد. من متوجه ارتباط جسد و تعداد جسد با علم و فلسفه نيستم، اما در مورد كتاب ميدانم كه خواندن صدها كتاب و نه هزاران كتاب به معني ياد گرفتن و درست گفتن نيست. مهم اين هست كه چه كتابهايي خوانده ايم و به چه نتايج علمي رسيده ايم. در هر صورت صحبت اصلا بر سر زبان دانستن يا ندانستن شما نيست، بلكه صحبت بر سر نتيجه اين زبان ندانستن هست كه موجب ميشود كه شما دسترسي به منابع علمي نداشته باشيد. ا از طرف ديگر به نظر ميرسد كه براي شاگردان و علاقمندان شما مثل مش باقر و دم بريده همين نوشته هاي شما كافي هست. و مسلما سطح تقاضاي مصرف كننده بر كيفيت توليد عرضه كننده تاثير مستقيم دارد موفق باشيد مهسا
نوشته ای زیبا و خواندنی بود. از نظر من بحثهای بیجای زبان دانستن یا ندانستن و علمی بودن یا نبودن ( که بخصوص در این مباحث که قدمتی بطول تاریخ اندیشه انسان دارند، هیچ مبنائی ندارد) جائی در این مطلب نمیتواند داشت. فکر میکنم آقای یغمائی گرامی، احتمالا حساسیت طبع شاعرانه شما مانع میشود که از کنار این تراوشات قلمی بگذرید ولی حیف است وقتتان را هدر ندهید.
خانم حبشی گرامی با سلام و تشکر این بانوی محترم حتما دلیلی برای نوشته هایش دارد ولی همانطور که نوشتم بنظر آشناست ماهها قبل بجز روی زبان و دانش روی وزن و چهره من هم مشکل داشت!نمیدانم چرا؟ حالا سپاس جهان آفرین را که از چهره و وزن کوتاه آمده و نگران ضعفهای زبانشناسانه است در هر حا ل قصد آزار نیست و امیدوارم بتوانم سر پیری بجز ده بیست تا دوره زبانی را که گذرانده و مدارکش را اگر بانو آدرس میل میداد برایش میفرستادم) دوباره زبان خوانی را شروع میکذدم تا نگرانیشان رفع شود. با درود
نوشته اید: "اول اينكه زبان دانستن يا ندانستن شما بخودي خود مورد نظر نيست." اگر دانستن زبان مورد نظر نیست پس چرا مطرح میکنید؟ نوشته اید که: "اما كسي كه زبان نميداند امكان دسترسي به منابع علمي را ندارد." مگر منابع علمی فقط در زبانهای غیر فارسی یافت میشوند؟ اگر چنین ادعایی دارید باید خدمت با سعادتان عرض کنم که تمام عمرتان بر فناست! اندوختۀ علمی بشریت محدود به عالم غربیان و اروپاییان نیست. نوشته اید: "ترجمه هاي چاپ تهران و قم نه تنها دقيق و درست نيست [که] از تيغ مميزي [هم] گذشته است." شما اهل کجای ایران تشریف دارید؟ چرا فقط به ترجمه های "تهران" و "قم" بند کرده اید؟ خب ایشان شاید از ترجمه های کسانی که در اصفهان و شیراز و یزد هستند استفاده می کنند. ثانیاً حرف شما خود ذاتا نشانۀ نادرستی آن است: مگر سرکار "همۀ"، تأکید می کنم "همۀ" کتب ترجمه شده در تهران و قم را خوانده اید و با اصل آن آثار مقایسه فرموده اید؟ آیا شما به زبان های عربی و انگلیسی و فرانسه و اسپانیایی و ایتالیایی و یونانی و ترکی و دهها زبان دیگر تسلط داربد؟ و گیرم که داشته باشید-که نیست- آیا شما بر تمام عرصه های علوم و هنرها و فلسفه نیز تسلط دارید؟ و گیرم که چنین باشد، مگر شما عمرتان به چند هزار سال می رسد که به چنین شناخت دقیقی از کیفیت منابع مترجم (درست بخوانید کلمه را: "مُتَرجـِم" نیست، "مُتَرجَم" است، یعنی ترجمه شده!) فارسی رسیده اید؟ نوشته اید "در دنياي مدرن نويسندۀ كتاب [متن] مترجَم را تاييد ميكند و حق ترجمه نوشته هايش را به مترجـِم ميدهد." این سخن- که درست هم نیست اصلا- نشانۀ ناآگاهی سرکار از حق کپی رایت است و، به فرض درست بودنش، چه ارتباطی به برداشت درست یا نادرست نویسندۀ مقاله و درک علمی او دارد!؟ نوشته اید: "هيچ نويسنده اي نه تنها مترجم كتابش را [در ایران] و [نه] صحت ترجمه [کتابش] را تاييد نكرده كه حتي از ترجمۀ كتابهايش در ايران اطلاعي هم ندارد." عرض کنم که: اولا نویسنده نمی تواند به سادگی صحت ترجمۀ کتاب خودش را به سادگی تأیید کند، ثانیا، خبر داشتن و یا نداشتن از ترجمۀ کتابی چه ربطی به ترجمۀ درست یا نادرست اثری دارد؟ تازه سرکار می خواهید ادعا کنید که افرادی مثل محمد قاضی، نجف دریابندری، سروش حبیبی، احمد شاملو، مهدوی دامغانی، باستانی پاریزی، ابوالقاسم پاینده، دکتر معین، باقر مؤمنی، کریم کشاورز، خرمشاهی، کامران فانی، به آذین، فروغی، ادیب سلطانی، و دهها مترجم نامدار ایران، همه راه خطا رفته اند و شما ناگهان از آسمان نزول فرموده و مچ همه را گرفته اید و ناشران هم مثل بز بع بع کنان چرندیات آنها را منتشر کرده اند؟ اصلا می دانید چه می گویید؟ و گیرم که ترجمه هاشان دقیق نباشد، برای رسیدن به حقیقت حتی شصت هفتاد در صد آگاهی هم در بسیاری زمینه ها کافی است. نوشته اید: "پايۀ علمي نوشتۀ شما بسيار ضعيف هست..." اولا «هست» در این جمله غلط است، و باید بنویسید ضعیف «است» ثانیا نوشتۀ نویسنده مربوط به زمینۀ فلسفه "است" که با علم محض متفاوت "است". امیدوارم فرق علم و فلسفه را بدانید. به کجا زده اید؟
نوشته اید: "[نویسنده] براي جبران اين ضعف به صدها كتاب و صدها جسد متوسل [شده]" و افزوده اید: "من متوجه ارتباط جسد و تعداد جسد با علم و فلسفه نيستم." اولاً: همه که برای جبران ضعفهاشان مثل شما همۀ کتابهای منتشر شده در دنیای غرب را نمیخوانند خانم، و در همان حال همۀ ترجمهها و تألیفهای فارسی را توی سطل زباله نمیریزند، عزیز من! ثانیاً اگر شما متوجه ارتباط جسد و تعداد آن با علم وفلسفه نیستید، به خودتان و ضعف استدلال منطقی شما مربوط است؛ خیلیها متوجه این ارتباط هستند، از جمله خیام و حافظ شاعران بزرگ ما! چطور است که پیش از خاک انداز شدن سرمان برخیزیم و آب طربناکی در کاسۀ زر بیندازیم، مهسا خانم؟ و یا مثلا بر سر سبزه بنشینیم و روزی چند، خوش، زیست کنیم، زان پیش که سبزه بردمد از خاک سر ما؟ بد نیست کمی شعر فلسفی یا نثر فلسفی بخوانید! شگفتا که پس از تأکید بر خواندن منابع علمی غیر ترجمه شده به فارسی، ناگهان فرموده اید که "اما در مورد كتاب ميدانم كه خواندن صدها كتاب و نه هزاران كتاب به معني ياد گرفتن و درست گفتن نيست." که البته گاهی هم درست است. "حضرات" کتبی امثال اصول کافی و تفسیر المسائل و چنین اباطیلی فراوان خواندند و می خوانند و به جایی هم نرسیدند و نمی رسند، جز سیاه چال جهل! اما اگر واقعا معتقدید که "مهم اين "است" [نوشته بودید هست که باز نادرست است] كه چه كتابهايي خواندهايم و به چه نتايج علمي رسيدهايم" پس چرا بیهوده از نویسنده ایراد میگیرید؟ مهسا خانم، آقای یغمایی یک «برداشت فلسفی» از موضوع فلسفۀ وجود "خدا و شیطان" دارند و اساس استدلال ایشان هم این است که خدا بدون شیطان و شیطان بدون خدا و این هردو در کنار هم نیز هیچ اند! این نگرش کاملا درست است. ایشان رویکردشان بیشتر شاعرانه و فلسفی است، اموری که هردو نیز جدی اند. شاعران از طریق دیگری به حقایقی دست می یازند که برای عالمان شاید ممکن نباشد! بدتر از همه این که فرموده اید: "در هر صورت صحبت اصلا بر سر زبان دانستن يا ندانستن شما نيست، بلكه ..." این دیگر پس گرفتن آشکار حرف نخست خودتان است. اگر صحبت بر سر این نیست، پس چرا مطرح کردید؟ شما واقعا اگر نقدی به نظرات نویسنده دارید آن را به صورت یک مقالۀ مستدل [همان طور که دوست دارید و نمی خواهم بگویم پس از یاد گرفتن دهها زبان خارجی و خواندن صدها کتاب و دور ریختن همۀ آثار فارسی ترجمه شده و نشده] بنویسید و برای آقای یغمایی بفرستید. شک ندارم که ایشان آن را در وبلاگ خودشان درج خواهند کرد. سر انجام این که کاملا بعید است آقای یغمایی کلاس آموزش فلسفه باز کرده باشند، اما اگر شما اطلاع دارید، بفرمایید بنده و شما هردو در کنار هم در این کلاس شرکت کنیم، تا دست کم بنده از صحبت های شما هم که شده لذت ببرم.
درود بر مهسا خانم عزیز و نکته سنج خانم مهسا شما در باره خود نمائی و اظهار فضل و منابع غیر علمی و خیلی نکات درست نوشته اید. تکبر و خود بزرگ بینی این جناب احتیاج به اثبات ندارد ولی مساله اصلی این است که وقتی فردی که سالها در خدمت یک جنبش مردمی و آزادیسستان بوده میرود دنبال زندگی فردی و خارجه نشینی چه زبیک زبان بداند چه ده زبان کارش در اساس ارزشی ندارد تاکید شما روی زبان و منابع علمی و امثالهم قبح اصلی را کمرنگ میکند لطفا به این مساله توجه داشته باشید با درود و احترام
بنظرم مهسا خانم هدفش به انحراف کشیدن بحث بود. این وسط بی سوادیش را که در نوشته اش موج میزند که نمیتوانست مخفی کند و این شد قضیه کوسه و ریش بلند. خوب تو که استاد زبانهای بیگانه ای بهتر نبود اول نگارش فارسی می اموختی، هنوز همجون کودکان دبستان معقول "هست " و "است" را جابجا بکار میبری! سپس گماشتگان ولایت و مقام عظمای رهبری عقیدتی به مصداق "الغریق یتشبث بکل حشیش " به نوبه خود پریدند وسط و عقده گشایی کردند انتقادی هم به شما آقای یغمایی دارم که به نظرم اصلا نباید وارد این بحثهای بی ارزش شوید. شکل نگارش این بیسوادها نشان از آبشخور سیاسیشان دارد. با آنها آشناییم. بیشتر از حد نیاز. ضدخرافات
بنظرم این خانم موفق شده چون نگاه کنید بیشتر کامنتها اصلا ربطی به مقاله ندارد بلکه در جواب یک خانمی است که معلوم نیست چرا مگس معرکه شده و دارد حساب تصفیه میکند در حالی که باید صحبت روی محتوای مقاله باشد
«اذا كان يوم القيامة دُعي الخلائق بأسماء أمّهاتهم الا نحن وشيعتنا فانهم يُدعون باسماء آبائهمروز قیامت انسانها با نام مادرانشان معرفی می شوند بجز ما و شیعیانمان که با نام پدرانمان نام برده می شویم . المحاسن: 141. قبلا مرسوم بوده که فرزندان زنا و حرام را با نام مادرانشان معرفی می نمودند و این در تاریخ ذکر شده است . مثلا عبید الله بن زیاد را ابن مرجانه خطاب می نمایند . این مطلب بیان گر ان است که هر کس محبت اهل بیت علیهم السلام در دلش نباشد نشانه ان است که نطفه او از راه حلال منعقد نشده و باید از مادرش سراغ پدر واقعی اش را بگیرند.بنابراین نفی خدا و شیطان هم همین معنا را دارد چون ائمه اطهار خدا و شیطان را قبول داشته اند محمد حسن طاهری
محمدحسن طاهری، واقعا مال کدوم قرنی؟ اصلا باورم نمیشه که در این روزگار هنوز آدمهایی پیدا بشن که اینطوری استدلال کنن! آخه چه ربطی داره؟ ارتباط نطفه و محبت اهل بیت !!! واقعا خنده داری! نوشته شما باید در مجلات فکاهی درج بشه. واقعا آخوندها در ترویج خرافات موفق بوده اند.
صرفنظر از قابلیت آقای یغمایی، سه نکته را به شما یادآوری میکنم.
۱- شما میتوانید یک متنی بنویسید و نوشته آقای یغمایی را نقد کنید.
۲- اگر نوشته ایشان مبتذل است، شما مختارید که نخوانید.
۳- چون احتمالا شما تسلط به زبان انگلیسی دارید، توجه شما را به عبارت "Ad hominem" جلب میکنم. این عبارت در مورد تخریب شخص به جای نقد نظر شخص است. این شیوه بسیار رایج در میان ایرانیان است. امیدوارم به عنوان یک انسان پیشرو این لینک "https://en.wikipedia.org/wiki/Ad_hominem" را دنبال کنید و سعی در جلوگیری از این شیوه مخرب در میان ایرانیان بکنید.
جناب یغمائی عزیز مقاله بسیار جالبی است و به نکات بسیار جالبی در آن اشاره شده است ولی اگر جهان آفرین را قبول کنیم و اینکه خداوند جان و خرد با جهان آمیخته و همه چیز در ید قدرت اوست به این نتیجه معقول میرسیم که وجود خدا و شیطان حتی بصورت اوهام مذهبی و تبعات آن یعنی صدها هزار مدعیان کرسیهای مذاهب که زمین را در کنار غارتگران به دریائی از خرافات و نجاسات تبدیل کرده اند نیز ناشی از اراده جهان آفرین است زیرا این درست که جهان آفرین شیطان آفرین نیست ولی جهان آفرین میتوانست به این بشریت یاری برساند تا این همه کثافت و نکبت وجود نداشته باشد و انسانها برای یک لقمه نان و یک سر پناه اینطور در شرایط حیوانی زندگی نکنند نابر این در رد این نظریه شیطان و خدا به این نتیجه دردناک میرسیم که ما در روی این کره و درجهانی عظیم و کلملا دستخوش تصادف و جبر و عاری از شعور و ترحم و مهر بنحو غم انگیزی تنهائیم و خود هستیم و خود میبینید که حتی در گریز از مذهب ارتجاعی و پلید باز هم مشکل باقیست وباید توجه نمود بسا انسانها با وجود درک از بیمعنائی بسیاری مقولات مذهبی از شدت بیکسی و تنهائی به دامن خرافه و خفت پناه میبرند ممنون از مقاله روشنگر شما با احترام ج. نیبات
اقای ح نیبات گرامی با سلام و تشکر از یاداشت تیز بینانه شما در همین نوشته اشاره کرده ام این یک انتخاب است و بس و آزادانه میتوان پذیرفت. شک کرد.رد کرد یا در عالم لاادری و حیرت ماند این گوشه ای از جدال فلسفی انسان از دوران فیلسوفان یونان تا عصر ما و از عصر ما تا اینده خواهد بود. مهم بر جاده ای روشن حرکت کردن است نوشته من روی رد و انکار ماجرائی است که روزگار بخش عطیمی از بشریت را به سیاهی کشانده است. بخش اثباتی آن به خود ما مربوط است که چگونه بیندیشیم . امیدوارم بتوانم بعدها در این زمینه بنویسم با تشکر از توجه شما
«در زندگی حرفهای زیادی هست برای نگفتن. حرفهایی که سر به ابتذال گفتن فرود نمیآورند.» … ad hominem (اَد هومینم) بحث از ادعای مطرح شده، به سوی فرد ادعاکننده؛ یا شخصستیزی ad hominem؛ (خلاصه شده اصطلاح لاتینی آرگیومنتوم اد هومینم) مغالطهای است که در آن از بدبودن رفتار یک فرد(بد بودن البته به نظر مدعی)، نتیجه گرفته میشود که حرفهایی که او زدهاست نیز نادرست است. این مغالطه Fallacy زمانی رخ میدهد که شخص استدلال معینی اقامه میکند و درباره موضوعی، سخن میگوید و دیگری که از پیش با انگیزههای شناخته شده و دریایی از انگیزههای ناشناخته، با وی عناد ورزیده، به جای نقد، بد و بیراه درباره شخصیت وی تحویل میدهد و میکوشد با مخدوشکردن شخصیت او و منفورساختن وی، استدلالش را باطل نماید و مثلاً او را ضایع کند.(که البته در مورد امثال آقای یغمائی، این تلاش عبث و آب در هاون کوبیدن است) ــــــــــــــــــــــــــــــ با احترام به آقای یغمائی، این گِله از ایشان و تک تک ما باقی است که چرا اصلاً روی هرزه نویسیها، وقت میگذاریم؟ البته که وقتی کسی در راهی هنوز پیموده نشده و پر از سنگلاخ، قدم میزند، با مرارت روبرو میشود و یکی از مرارتها، قدرناشناسی و فضیلتشکنی است. ... البته نقد، دشمنی نیست و در آن چیزی وجود دارد که مرتبط با فضیلت است و این نظر یا آن دیدگاه آقای یغمائی را نیز میتوان اِشکال کرد و ایشان هم استقبال میکنند اما هرزه نویسی، نقد نیست. ... وَالَّذِينَ لَا يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَامًا... ...گواهى دروغ نمىدهند و چون با لغو و یاوه روبرو میشوند با بزرگوارى مىگذرند. سزای هرزهنویسان همان جهلشان است که سزای همه جاهلان است. نباید به قضاوتهای ناجوانمردانه واکنش نشان داد و هر سخن لغوی را پاسخ گفت. «سکوت خود سرشار از ناگفتههاست» با کمال احترام: همنشین بهار
جناب يغمايي چند نكته كوتاه پيش درامد اينكه طرف بحث من از ابتدا صرفا شخص شما و نه شاگردان و علاقمندان شما بود و مسلما شما در درج كردن و درج نكردن نظرات من اختيار كامل داشته و داريد در نتيجه اتهام تخريب شخصيت شما توسط من از سوي علاقمندانتان هياهوي بي ارزشي بيش نيست. شما به اختيار خودتان نظرات من را در قسمت نظرات وبلاگتان درج كرديد متاسفانه فضاي موجود در وبلاگ شما به اين ترتيب هست كه علافمندان شما براي همه نوشته هاي شما از شعر و ادبيات تا تاريخ و جامعه و تا نقاشي و طراحي هورا ميكشند و احسنت احسنت ميگويند و مخالفان فكري شما درست برعكس اين عمل ميكنند. انچه براي خوانندگان شما مهم هست نه موضوع نوشته شما بلكه موضع سياسي امروز شماست. در واقع امر با تغيير موضع سياسي شما طيف مخالفان و علاقمندان شما جايشان را با يكديگر عوض كرده اند فقط همين. نگاهي به همه نظرات علاقمندانتان در باره اين مقاله بيندازيد و قضاوت كيفيت علمي اين نظرات با شما. پيشنهاد من به شما اين هست كه مباحث علمي و ادبي و فلسفي را از مباحث صرف سياسي جدا كنيد، مثلا ميتوانيد دو وبلاگ جدا گانه يكي براي مباحث علمي، ادبي و فلسفي داشته باشيد و يكي براي مباحث صرفا سياسي. در تعريف و تمجيد از مواضع و نقطه نظرات سياسي شما همه ميتوانند شركت كنند و هر چه كه تعداد احسنت گويان بيشتر بهتر اما تا آنجا كه من ميفهمم تعريف و تحسين اين علاقمندان از نوشته هاي ادبي واشعار شما فاقد ارزش هست. هممنشين تو از تو به بايد تا تو را عقل و دين بيفزايد. شما مي توانستيد مبحث ادبي و علميتان را با استادان و اهل فن داشته باشيد و به ببه گفتن علاقمندان و اه اه گفتن مخالفان دل خوش نكنيد اما متاسفانه هرگز اين كار را نكرديد و همانطور كه در ابتداي اين بحث نوشتم اين جاي تاسف دارد در خاتمه بايد بگويم من هرگز شما را نديده ام و رنگ چهره و رنگ مو و ساير مختصات ظاهري شما براي من هم ناشناخته و هم فاقد ارزش هست مهسا
خانم مهسا شبتان خوش من فکر میکنم قبلا به اندازه کافی به شما پاسخ داده ام و کافی است از توضیحات حکیمانه و علمی سرکار ممنون ونیز با ندیدن من چیزی را از دست نداده اید. چیزهای دیدنی در دنیا بسیار است میتوانید آنها را ببنید با درود
اسمال آقا، چرا شما آنقدر اصرار دارید که نظر دهندگان را می شناسید؟ باور کنید که خانم مهسا آن خانمی نیست که شما تصور میکنید! و من میدانم به کدام خانم فکر میکنید. کد بندی و صفحه بندی و خالی بندی هم نتیجه ای نمیدهد جز اینکه شما را در خماری نگه میدارد. حالا گیریم که ایشان همان خانم مورد نظر شما باشد، چه چیزی را حل میکند؟ شما قصدت این است که نظر دیگران را به دلخواه خودت اینجا منعکس کنید، دوست نداری خب اصلا نکن، مگه کسی بزور از شما خواسته اینکارو بکنی؟ حالا هم که میکنی آنقدر کدنویسی نکن، به دوستانت هم بگو فضولی نکنند، فقط به چه چه و به به شان ادامه بدهند.
مهسا مبنویسد: "...و مسلما شما در درج كردن و درج نكردن نظرات من اختيار كامل داشته و داريد در نتيجه اتهام تخريب شخصيت شما توسط من از سوي علاقمندانتان هياهوي بي ارزشي بيش نيست" معنای این جمله چیست. می گوید من که نوشتم خوب اگر تخریب شخصیت بود درج نمی کردی. مهسا خانم برای فهم مفاهیم دمکراسی و آزادی بیان دانستن زبان بیگانه هم لازم نیست. ببین چقدر از فهم دمکراسی عاجزی که برایت خیلی بدیهی و منطقی است که کامنتت را مثلا بدلیل تخریب شخصیت درج نکنند و این را مبنای استدلالت گذاشته ای. امیدوارم مفهوم باشد. با این سوتی که دادی معلوم شد ومت به کجا وصل است. از شما چه پنهان من هم میتوانم حدس بزنم کی هستی. از گند دماغی و تفرعنت پیداست نیازی به کدنیست. شاید هم من اشتباه میکنم. علی ای حال(به هر حال)من مقاله آقای یغمایی را خواندم. واقعیت اینکه با آن موافق نیستم. چرا؟ چون دیدگاه من فرق می کند. لزومی ندیدم اینجا بنویسم چون ضرورت نداشت ولی وقتی مطلب شما را خواندم خیلی واضح بود که حرفی برای گفتن ندارید و عنادتان هیستریک است و به همین دلیل نتوانستم چیزی ننویسم. می بینی که بجز دنیای حقیر بسته و ضددموکراتیک شما (شما که میگوبم یعنی خودت و پیروان ولایت عظمای عقیدتی ) دنیایی آزاد و باز هم هست.
ندانم کجا خوانده ام در کتاب که ابلیس را دید شخصی به خواب به بالا صنوبر به صورت چو حور چو خورشیدش از چهره می تافت نور اشیخ ممد سعدی شیطان را زیبا می داند فرا رفت و گفت ای عجب این تویی فرشته نباشد به این نیکویی تو که این(تو کین)روی داری چو حسن قمر چرا در جهانی به زشتی ثمر چرا نقش بنددت در ایوان،شاه دژم روی کردست و زشت و تیاه شنید این سخن بخت برگشته دیو به زاری برآورد بانگ و غریو که ای نیک بخت این نه نقش من است ولیکن قلم در کف دشمن است برانداختم نسلشان از بهشت کنونم به کین می نگارند زشت
خوب است مهسا خانم به این روایت توجه کنند چون بنظرم ایشون از همون خانومائی هستن که شیطون خیلی دوسشون داره در ملاقاتى كه شيطان با حضرت يحيى عليه السلام داشت در ضمن گفت و گوهاى زيادى كه با هم داشتند. عرض كرد: يا ((نبى الله !)) اميدوار كننده ترين چيزها پيش من و آن چيزى كه پشت من را محكم مى كند و باعث روشنى چشم من مى شود زن ها هستند؛ چون آنها وسيله گمراهى مردم و دام ها و تيرى هستند كه به خطا نمى روند. پدرم به فداى آنان باد. اگر آنان نبودند، قدرت نداشتم يك نفر را گمراه نمايم . به وسيله آنها به مقصد مى رسم ، مردم را به مهلكه مى اندازم ، چقدر آنان خوب هستند. وقتى نيكان بر من غالب شدند و لشكريانم را تار و مار كردند، پيش زنها مى روم ، قلبم روشن و غضبم تمام مى شود. اگر زن ها از ذريه آدم نبودند، من آنها را سجده مى كردم آنان سرور من هستند، جايگاه آنان گردن من است ، آنان را بر گردن خود مى نشانم . اگر خواسته اى داشته باشند، نه با پا، بلكه با سرانجام مى دهم ؛ چون ايشان مايه اميد، قوت كمر، نگه دار، تكيه گاه ، مورد وثوق ، و فرياد رس من هستند.بحار، ج 63، ص 229.
برخی نظرات واقعاً تاسف برانگیز است. به جای دقت در نوشته خوب آقای یغمایی و نقد یا نظر در باره مضمون تامل برانگیز آن، چه چیزهایی به عنوان نظر نوشته میشود! چرا اینهمه به هم نیش و طعنه می زنیم؟ کی این «اخلاق» دستکاه رجوی، که در ما (همه ما) هم هست، ریشه کن میشود؟ دوستان عزیز، اگر اصلاً نوشته ای که نام «مهسا» را دارد، متعلق به یک برادر بود چی؟ از آن نظردهنده محترم(حالا هر که هستند)، همچنین از نویسنده خوب این مقاله رد بشویم و به محتوا بپردازیم. دوست
رسول خدا هم می فرمود که من در دنیا دو چیز را بیشتر از همه دوست دارم : زن و عطر. به نظرم زن هم مرکز علایق اینوری هاست و هم مر کز علایق آنوری ها. منظورم دوستان خدا و دشمنان خداست. برادر زن دوست
نوشته ای جالبی است جناب یغمایی. به نظرم شما به نوعی به همان اندیشه ایرسیده اید که با یزدها و حسن خرقانی ها رسیدند. یعنی در اساس جهان دوآلیستی شیطان وخدا رارد می کنید و تنها به یک عشق زیبا معتقدید. به نظرم اندیشه و تفکر انسانی در نهایت ما را بهمین جا می رساند که شما نوشته اید. در پراتیک اجتماعی همانطور که دیده ایم دوآلیسم راه به جایی نمی برد زیرا نفس پذیرفتن وجود پر توانی مثل شیطان در زندگی بیش از هر رهنمون شدنی بسوی جنایت و شقاوت مانع از مسئولیت پذیری ما به عنوان انسان می شود و همین راه را برای توجیه هر نوع جنایت و پستی و بدی دیگر باز می کند. حال آنکه نفی دوآلیسم و پذیرش مهر و عشق بعنوان تنها روح حاکم بر جهان بازدارنده انسان در تن دادن به زبونی استثمار بی عدالتی جهل زشتی جنایت و خلاصه هر آنچه که از جان جهان او را دور می کند می شود. جای بحث در اینباره البته اینجا نیست اما می خواستم عرض کنم که پیام اصلی حرف شما را فکر می کنم خوب گرفتم و با آن موافقم و می دانم که شما هم در همین دو خط حرف مرا خوب فهمیده اید. با احترام دوستدار شما
متاسفانه خانم مهسا بجای پرداختن به روح کلام اسماعیل دشنه تفتیش به رخ و روی او کشیده و مسائل را بهمان شیوه حوض و دیگ شکافته اند. شاعر ملی و روشنفکر عدالت خواه و صاحب نظردل سوخته که شاهد طغیان و به گل نشستن بزرگترین تغییر و تحول تاریخمان بوده و ناظر و حاضر بر حال و احوال هزار هزار جان شیفته که اجساد شدند، فریاد میزند که نگذاریید این آتش به زیر آن خاکستر برود و تا بساط دین و دغل و خرافه و دیکتاتوری در هر لباسی هست آش همان و آش و کاسه همان کاسه خواهد بود، را می شنوند اما بجای پرداختن به اصل مطلب نور فشانی می کنند که تو تحصیل کرده قم هستی و فرانسه نمیدانی. واقعا که.
۶۰ نظر:
جناب يغمايي
يك نكته در مورد اين مقاله.
واقعيت اين هست كه شما در اين زمينه ها فاقد مطالعه و دانش كافي هستيد. و مطالعات شما بسيار محدود هست. از انجا كه شما به هيچ زبان ديگري غير از زبان مادري تسلط نداريد ، هيچ منبع اطلاعاتي به غير از اندكي كتابهاي علمي و فلسفي كه به فارسي نوشته شده است و تعدادي ترجمه هاي ضعيف و ناقص از كتابهاي دانشمندان و فيلسوفهاي غربي نداريد. در نتيجه اين كه نوشته ايد كه اين افكار نتيجه سالها مطالعه و تحقيق و كتاب هست چيزي بيشتر از لاف بيهوده نيست. همه منابع علمي و فلسفي شما چيزي بيشتر از ترجمه فارسي قران ( چون عربي نميدانيد) و تبين من دراوردي جهان مجاهدين نسيت. بعد از نزديك به سه دهه زندگي در مهد تمدن و فرهنگ كمترين انتظار اين بود كه زبان فرانسه مي اموختيد و به ان مسلط ميشديد و مطالعه ميكرديد. نوشته ايد كه شب ه تاريكي هميشه نماد نرس و وحشت ادميزاد بوده است. اخرين تحقيقات باستانشناسان و مورخين انگليسي نشان ميدهد كه بشر قبل از عصر يخبندان شبزي بوده است ، شب به شكار ميرفته و روز در غارها مي خوابيده است. دليل اينكه ديد حيوانات بزرگ گياه خوار مثل ماموتها در شب ضعيف بوده و شكارشان راحتتر. بعد از عصر يخبندان و از بين رفتن حيوانات بزرگ كه غذاي شكارچيان را تشكيل ميدادند، بشر يت به كشت و كار روي مياورد و روززي ميشود چون نور خورشيد براي كشت وكار ضروري هست. البته شما مختار هستيد كه در وبلاگ خودتان هرچه دوست داريد بنويسيد همانطور كه خيلي هاي ديگر هم هرچه دوست دارند مينويسند، اما در هر حال جاي تاسف دارد كه بعد از سي سال در فرانسه شما هنوز زبان نميدانيد و اطلاعات و معلوماتتان محدود هست به نوشته ها و ترجمه هاي فارسي كه معمولا در قم يا تهران چاپ ميشود و هم از نظر كيفيت ترجمه ضعيف هست و هم از تيغ مميزي گذشته است
مهسا
مهسای گرامی
کم سوادی مرا میبخشید
همچنین در سایر موارد عفو بفرمائید
از شما میخواهم نظرات خود را در این زمینه بنویسید و در اختیار مشتاقان قرار دهید
با درود و تشکر
نوشته ای در کمال اختصار و بسیار پر بار تشکر جناب یغمائی بهتر از خود مقاله دیدگاه روشنی هست که در نوشته حس میشود
مهسا خانوم تحقیقات باسنشنسان سر جای خودش ولی اکثر حیوانات درند شب میروند شکار حالا شما بودی اونم بدون چراغ قوه شب میرفتی شکار؟
حضور مستطاب مهاسا خانمِ ناشناس،
اولا: شما خودتان مطالعه و دانش کافی ندارید. یک دلیلش این است که می فرمایید "... و تعدادي ترجمه هاي ضعيف و ناقص از كتابهاي دانشمندان و فيلسوفهاي غربي نداريد." آیا سرکار تمام ترجمه های فارسی کتابهای غربی را مطالعه فرموده اید که چنین اظهار نظر «ابردانشمندانه» و «ابر آگاهانه» می کنید!؟ بعید است که حتی نام تنی چند از مترجمان ایرانی بشناسید! دلیل دومش این است که لافانه ناز تصور می فرمایید که فردی بدون دانستن زبان خارجی نمی تواند محقق باشد! از زبان ناملایمتان که بگذریم (که باید کوتاه تر باشد) باید به فکرتان توجه کنید (که باید بلند باشد)! فکر بلند با تفکر و غوررسی تحقق خواهد یافت نه با دانستن صرف زبان خارجی. دانستن زبان خارجی اگرچه خوب است، اما همیشه راهگشا نیست. زبان خارجی فقط به "عدد" یا "کمیت" منابع تحقیق میافزاید نه به "عمق" و "روشنایی" آن! سرکار هم نمی توانید ادعا کنید که نویسندۀ مقاله زبان خاجی نمی داند.
ثانیاً از کجا تصور می فرمایید که انسان شبزی شب-شکارگر از شب نمی ترسیده؟ استدلال شما نظیر این است که بگوییم سرباز از جنگ نمیترسد. اگر سرباز می بودید و به جبهه تشریف می بردید و گهگاهی به پس و پیش خودتان و دیگران نگاه می کردید آثار ترس را بدون شک مشاهده می فرمودید.
ثالثاً تصور فرموده اید و به نادرستی نوشته اید که « ... "نوشته ها" و "ترجمه"هاي فارسي كه معمولا در قم يا تهران چاپ ميشود ... از نظر كيفيت ترجمه ضعيف هست و هم از تيغ مميزي گذشته است." به خودتان بیایید. این حرفهای نادرست کاهنده اند نه افزاینده ی شخصیت. آیا شما دارید ادعا می کنید که همۀ آثار "نوشته شده" را علاوه بر "ترجمه" های منتشر شده در ایران مطالعه فرموده و به کیفیت نازل آنها پی برده اید؟ جل الخالق! شما باید سه چار هزاره اهل مطالعه و خوردن دود چراغ باشید! آن هم چه دود سیاهی.
یک نکته هم بگویم به شما در مورد کاربست کلمات «واقعیت» و «حقیقت» و «هست» و «است». شما که تفاوت این ها را نمی دانید به چه دلیل به خود اجازه میدهید چنین اظهار نظرهای محیرالعقولی بکنید؟ چطور است کمی فلسفه و دستور زبان فارسی بیاموزید.
دمبریده
خانوم مهسا خانوم بنده تحصیلات دانشگاهی دارم اگرچه اسمم مش باقر است یعنی در حقیقت فامیلم مش باقر است انسان اولیه شب میرفته توی غار اتش روشن میکرده و دورش مینشسته تا به او حمله نکنند اما حرف شما در مورد آدمهای روزگار ما خیلی درست است انسانهای امروزه یعنی مردها معمولا شب میروند شکار به همین دلیل عیال بنده با اینکه بنده پیرمردی هستم با شش بچه سبیل کلفت و گیس دراز نمی گذارد من شبها بروم بیرون دنبالم راه میافتد و قرقر میکند که پیرمرد خجالت نمیکشی شب میروی شکار از خدا نمیترسی حالا وقتی این مقاله را بخواند نمیدانم چه خاکی بسرم میکند چون نوشته شده گناه فقط مردم را نباید ازار داد به هر حال مهسا خانم شما سوادتان نم دارد
خانم مهسا من نمیدانم حرف شما درست است یا نه اما با سیستم جهان امروز اگر به زبان اجنه هم صحبت کنی همه چیز ترجمه شده ولی شما اساسا به اصل مقاله و نکات فلسفی بسیار عمیق آن توجه نکرده ای و فقط کوشش کرده ای اقای یغمائی را ازار بدهی
خیلی عجیب است که وقتی خود نویسنده وامثال همنشین بهار و دارو دسته دورشان نمونه های جالبی از شیطان هستند منکر شیطان میشوند اگر اینه بردارید خودتان را نگاه کنید میبینیدش
جناب یغمائی
شیطان هم وجود دارد و هم زن و فرزند دارد و تمام کتابهای اسمانی بر این تاکید دارند هر چند شما منکر باشید حدود بیشتر جمعیت جهان به شیطان باور دارند.قرآن(آیه 50 سوره کهف) می فرماید: "افتتخذونه و ذریته اولیاء من دونی و هم لکم عدو"
یعنی: " آیا شیطان و فرزندان او را اولیا و دوست و سرپرست خویش قرار می دهید و حال آنکه ایشان دشمن شما هستند؟"
در کتاب مجمع البحرین در لغت شیطان مى نویسد: وقتى خداوند اراده کرد که براى ابلیس همسر و نسلى قرار دهد غضب را بر وى مستولى ساخت و از غضب او تکه آتشى پیدا شد، از آن آتش براى او همسرى آفرید.(ج6 صفحه 273)
در نقل دیگرى آمده : ابلیس - که اسم اولى او عزازیل است(بحار جلد11صفحه130) - از همان اوان جوانى ، در میان قوم خود مشغول عبادت و بندگى خداوند بود تا بزرگ شد و موقع ازدواج او رسید. وقتى تصمیم به ازدواج گرفت ، با دختر (روحا) به اسم (لهبا) که آن هم از طایفه جن بود، ازدواج نمود. بعد از آن که ایشان با هم ازدواج کردند، فرزندان زیادى از آن ملعون به وجود آمد که از شمارش به طورى که زمین از آنها پر شد. همه آنها مشغول عبادت شدن و مدتى طولانى ، خدا را ستایش نمودند. در میان ایشان عبادت و بندگى خود ابلیس از همه آنان بیشتر بود. از همین جهت ، بعد از آن که خداوند اختلاف و خون ریزى را در میان طایفه جن و نسناس (طایفه اى به جاى انسان فعلى بودند) دید، هر دو طایفه را هلاک کرد، و از میان آن طایفه فقط ابلیس را نگاه داشت . بعدا فرشتگان او را به آسمان بردند. آن ملعون هم ، در آسمان اول مدتى در میان ملائکه ، خدا را عبادت کرد بعد به آسمان دوم و سوم تا آسمان هفتم پیش رفت و با ملائکه هر آسمان خدا را ستایش کرد تا وقتى که خداوند آدم علیه السلام را خلق فرمود، و دستور سجده داد او هم سرپیچى کرد و رانده شد.
اسم تعدادی از فرزندان شیطان را به شرح زیر نوشته اند:
1.تمریح(روضة الکافی: 234)
2.وهار 3.رها 4.قفندر 5.اعور 6.زوال 7.متکون 8.خناس 9.مشوط 10.مطرش 11.وشوط 12.هفاف 13.رکتبور 14.زلنبور 15.ثبر 16.ثبور 17.داسم 18.ابیض 19.خترب 20.لبینی 21.لاقیس 22.ولهان
ادامه
حضرت امام صادق غلیه السلام توضیحات جامعتری در این زمینه داده است از جمله
امام صادق(ع): قسم به خداییکه محمد (ص) را به حق فرستاد عفریت و ابلیس ها بر مومن بیشتر از زنبوران بر گوشت اند!، ولی مومن از کوه محکمتر است زیرا کوه را با تبر می توان تراشید ولی مومن از دین خود کم نمی کند.
در بعضی از نوشته های مورخین ومحدثین شیعه نام بعضی از ذریه های ابلیس و شیطان ذکر گردیده ما نیز ذیلا آنها را ذکر می کنیم :
1- وَلْها يا وَلهان؛ او مأمور طهارت و نماز و عبادت است. او انسان را در طهارت و نماز وسوسه مي کند و به شک مي اندازد که اين نماز باطل است؛ نمازي ديگر شروع کن، وضوي تو ناقص بود، دو مرتبه تجديد کن. گاهي در سجده در بدن انسان چيزي مي دمد، به طوري که انسان خيال مي کند وضوي او باطل شد و مجبور شود دو مرتبه وضو بگيرد.
2- هَفاف؛ مأموريت دارد که در بيابان ها و صحراها انسان را اذيت کند و براي ترسانيدن او را به وهم و خيال اندازد يا به شکل حيوانات گوناگون به نظر انسان درآيد.
3- زلنبور (يارکتبور)؛ که آن موکّل بازاري ها است. لغويات و دروغ، قسم دروغ و مدح کردن متاع را نزد آنها زينت مي دهد. آنها هم براي اين که جنس خود را به فروش رسانند آن اعمال را انجام مي دهند.
4- ثبر؛ در وقتي که مصيبتي به انسان وارد مي شود، صورت خراشيدن، سيلي به خود زدن، يقه و لباس پاره کردن را براي انسان پسنديده جلوه مي دهد.
5- ابيض؛ انبيا را وسوسه مي کند. يا مأمور به خشم درآوردن انسان است و غضب را پيش او موجه جلوه مي دهد و به وسيله آن خونها ريخته مي شود.
6- اعور؛ کارش تحريک شهوات در مردان و زنها است و آنها را به حرکت مي آورد! و انسان را وادار به زنا و استمنا و بازی نمودان با مذاکیر و اسباب و آلات توالد و تناسل مي کند.
اعور، همان شيطاني است كه برصيصاي عابد را وسوسه کرد تا با دختري زنا کند و بعد او را به قتل رساند. (داستانش خواهد آمد) روزي اعور پيش هود پيغمبر رفت، آن حضرت ضربه اي به چشم او زد، کج شد.
ادامه
7- داسم؛ همواره مراقب خانه ها است. وقتي انسان داخل خانه شد و سلام نکرد و نام خدا را بر زبان نياورد، با او داخل خانه مي شود و آن قدر وسوسه مي کند تا شرّ و فتنه ايجاد نمايد و اهل خانه را به جان هم اندازد. اگر انسان سر سفره غذا نشست و «بسم الله» نگفت با او غذا مي خورد. هرگاه انسان داخل خانه شد و سلام نکرد و ناراحتي پيدا شد بايد بگويد (داسم، داسم، اعوذ بالله منه)
8- مطرش يا مشوط و ساوشوط؛ کار او پراکندن اخبار دروغ يا دروغ هايي است که خود جعل کرده، در حالي که حقيقت ندارد.
9- قَنذَر؛ او نظارت بر زندگي افراد مي کند. هرکس چهل روز در خانه خود طنبور داشته باشد، غيرت را از او برمي دارد، به طوري که انسان در برابر ناموس خود بي تفاوت مي شود.
10- دهّار؛ مأموريت او آزار مؤمنان در خواب است. به طوري که انسان خواب هاي وحشتناک مي بيند، يا در خواب به شکل زنان نامحرم درمي آيد و با مذاکیر مومن بازی میکندانسان را وسوسه مي کند تا او را محتلم کند.
11- اقبض؛ وظيفه او تخم گذاري است. روزي سي عدد تخم مي گذارد. ده عدد در مشرق و ده عدد در مغرب و ده عدد در وسط زمين، از هر تخمي عده اي از شياطين و عفريت ها و غول ها و جن بيرون مي آيند که تمام آنها دشمن انسان اند.
12- تمريح؛ امام صادق(ع) فرمودند: براي ابليس-در گمراه ساختن افراد- کمک کننده اي است به نام «تمريح» وي در آغاز شب بين مغرب و مشرق به وسوسه کردن، وقت مردم را پر مي کند.
13- قَزح؛ ابن کوا از اميرالمؤمنين(ع) از قوس و قزح پرسيد، حضرت فرمود: قوس و قزح مگو؟ زيرا نام شيطان «قزح» است بلکه بگو «قوس اله و قوس الرحمن»
14- زوّال؛ مرحوم کليني از عطيه بن المعزام روايت کرده که وي گفت: در خدمت حضرت صادق(ع) بودم و از مرداني که داراي مرض «اُبنه» بوده و هستند ياد کردم. حضرت فرمود: «زوال» پسر ابليس هنگامی که با زن خود جماع میکند در جماع با آنها مشارکت مي کند ونیز بر مرد سوار میشودو ايشان مبتلا به آن مرض مي شوند.
15- لاقيس؛ او يکي از دختران شيطان است و کارش وادار کردن زنان به مساحقه و هم جنس بازي زنان است.تا طبق بر طبق بگذارند و از یاد خدا غافل شوند او مساحقه را به زنان قوم لوط ياد داد. يعقوب بن جعفر مي گويد: مردي از حضرت صادق(ع) از مساحقه بازي زن با زن ديگر- پرسيد: حضرت در حالي که تکيه کرده بود نشست و فرمود: زن زير و زن رو- هر دو ملعون اند. پس از آن فرمود: خدا بکشد «لاقيس» دختر ابليس را که چه عمل زشتي را براي زن ها آورد. آن مرد گفت: اين کار اهل عراق است؟ حضرت فرمود: سوگند به خدا که اين عمل در زمان رسول خدا(ص) بود قبل از آن که در عراق باشد.
16- مُتکَوِّن؛ شکل خود را تغيير مي دهد و خود را به صورت بزرگ و کوچک درمي آورد و مردم را گول مي زند و به اين وسيله آنان را وادار به گناه مي کند.
17- مُذَهّب؛ خود را به صورت هاي مختلفي درمي آورد، مگر به صورت پيغمبر و يا وصي او. مردم را به هر وسيله که بتواند گمراه مي کند.
18- خنزب؛ بين نمازگزار و نمازش حايل مي شود، يعني توجه قلب را از وي برطرف مي کند. در خبر است که عثمان بن ابي العاص بن بشر در خدمت حضرت رسول(ع) عرض کرد: شيطان بين نماز و قرائت من حايل مي شود- يعني حضور قلب را از من مي گيرد- حضرت جواب داد: نامش شيطان «خنزب» است. پس هر زمان از او ترسيدي به خدا پناه ببر.
19- مِقلاص؛ موکّل قمار است. قماربازها همه به دستور او رفتار مي کنند. به وسيله قمار و برد و باخت اختلاف و دشمني در ميان آنان به وجود مي آورد.
20- طَرطَبه؛ يکي از دختران آن ملعون مي باشد. کار او وادار کردن زنان به زنا است و هم جنس بازي را هم به آنان تلقين مي کند.
با توجه به مطالب فوق به دست مي آيد که ابليس به صورت يک فرمانده ويران گر که نقش فرماندهي را به عهده دارد فرمان مي دهد و بچه هايش در اجراي دستورات او مي کوشند و با تلاش ها و تغيير شکل هاي مختلف، جوامع انساني را به بدبختي مي کشانند.
جناب یغمائی حیطه مذهب حیطه بسیار وسیعی است و همانطور که بنا بر نوشته درست خانم مهسا شما از دانش علمی بی بهره اید در مسائل مذهبی نیز نه سواد و نه ایمان کافی ندارید و بنابر این بهترست وارد نشوید
اتفاقا بحث اصلی سر همین مزخرفاتی است که امثال شماها نوشته اید اخر در قرن بیست و یکم کدام ادمی این چرندیات را باور میکند بقول اقای بهرام مشیری میگویند خداوند فرموده! بیخود فرموده چرند فرموده اصلا نماینده واقعی شیطان همین شماها هستید سید محمد و یک مملکت را به کثافت کشیده اید خاک بر سر این حرفهای مزخرف
شیطان در قران تائید شده است و رد شیطان رد کلام خداست. شما فکر نکنید من از طرفداران جمهوری اسلامی هستم ای ننگ و مرگ بر این حکومت ضد مردمی اما مساله دین خدا یک چیز دیگر است حکومتها می ایند و میروند ولی کلام خدا می ماند و نباید اینطور به رد محکمات قرانی پرداخت . هر چند خدا بخشنده است ولی ما هم باید حد و حدود خود را بفهمیم
بحث جالبی است
نه نوح و نه هیچ یک از پیامبران الوالعزم به جز محمد واقعی نبوده اند. مثل زئوس و ونوس آپادانا، انها نتیجه تخیل ما مردمانند. و چنانکه اسماعیل با وفا گفته، تمامی ای داستانها چه به آب انداختن موسی و چه طوفان نوح و چه چاقو بر گلوی تنها فرزند کشیدن ابراهیم همه و همه منابع قدیمی تر و غیر توحیدی داشتند. این وسط محمد که خود از مادری کلیمی زاده شده بود این جریانات را واقعی شمرد و خود را مبعوث نمود.
بنا به تحقیقات و منابع باستان شناسان اسراییلی در هیچ زمانی کلیمی ها در مصر نبوده و ساختن اهرام مصر برای مصریان یک نوع عبادت بوده و به میل خود و در راه "خدا" این بنایان را بنا نهادند. در حال حاضر مصر شناسان تمام فراعنه و خواهر و مادر شان را شناسایی کرده اند، داستان موسی و جنگش با برادر خوانده اش فرعون من درآوردی ست و یک سند تاریخی نیست که این واقعه را ثبت کرده باشد.
در قصه های مذهبی چهار صد هزار کلیمی به مدت دویست سال در مصر زندانی بوده اند تا موسی آزادشان میکند. این کذب محض است . مگر میشود این همه آدم دویست سال در محلی مستقر باشند اما نه خرابه ای نه کنیسه ای و نه سنگ نبشته از ایشان بجای نمانده باشد.
آقا سید محمد ترو به اون خدات قسم بهش بگو بره یه جای دیگه پدرمون دراومد از دستش
جناب يغمايي
برخورد علمي مي طلبد كه شما با علاقمندان و شاگردانتان صادق باشيد، با انچه ميدانيد بباليد و به انچه نميدانيد اذعان كنيد. ندانستن عيب نيست اما تظاهر به دانستن عيب . شما مي توانيد به شاگردان و علاقمندانتان بگوئيد كه زبان نميدانيد و شاگردانتان را تشويق كنيد كه مطالعه كنند و ياد بگيرند و پيشرفت كنند، اما شما اين كار رانمي كنيد، شما به جاي طلب عفو. و بخشش كردن ميتوانيد براي خوانندگان و علاقمندانتان توضيح بدهيد كه منابع علمي شما وكتابهايي كه خوانده ايد و براي نوشتن اين مطلب استفاده كرده ايد كدام هستند، شما مي توانيد زبان يا زبانهايي را كه به ان تسلط داريد بنويسيد.
جناب يغمايي
شاگرد سقراط ميشود افلاطون و شاگرد افلاطون ميشود ارسطو، كه هر كدام علم و دانش را توسعه دادند
حواريون عيسي مسيح ميشود پطروس و پائولوس كه پيام عيسي را به همه دنيا رساندند
و شاگردان و علاقمندان شما هم ميشوند مش باقر و دم بريده
مهسا
مهسای گرامی
همین شاگردان هم از سر من زیادست عزیز
در ضمن من اگر بخواهم برای هر برداشتم به شما توضیح بدهم عمرم کفاف نمی دهد
زبانهائی که من میدانم بجز فارسی و زبان زرگری که ممقداری فرانسه و کمی انگلیسی و اندکی عربی است خلاصه در این زمینه دانشی ندارم
بازهم شما بنده را ببخشید ممنون میشوم
با تشکر
احمد رضای گرامی دو کامنتت در باره خانم مهسا بسیار بی ادبانه بود و منتشر نمیشود
با پوزش
جناب يغمايي
شما واقعا هيچ الزام و يا احتياجي به توضيح نظراتتان به من يا به هيچكس ديگري نداريد. از طرف ديگر وبلاگ شما مانند همه وبلاگ هاي ديگر مملو است از نظرات شما و توضيحات شما در مورد نظرات شما. اساسا كاركرد وبلاگ اين هست كه هركس بتواند نظراتش را بدون واسطه در معرض ديد هرانكس كه به اينترنت دسترسي دارد بگذارد و هرچه دل تنگش ميخواهد بگويد.
من خواننده دائم وبلاگ شما نيستم، اما وبلاگ شما هم مسلما مانند همه وبلاگها خوانندگان و علاقمندان خاص خودش را دارد. انچه در اين نوشته شما نظر مرا جلب كرد نه محتوي مطلب شما بلكه تلاش شما براي علمي نشان دادن نظراتتان بود. تمام محتوي نوشته شما اين بود كه شما به خدا و شيطان اعتقاد نداريد. اعتقاد داشتن يا اعتقاد نداشتن به خدا هيچ ارتباطي با علم و دانش افراد ندارد، چه بسيار هستند دانشمنداني كه هر يكشنبه به كليسا ميروند و بسيار دانشمنداني كه اته ايست هستند. و همين در مورد بيسوادان و كم سوادان هم صادق هست.
شما هم مانند مليونها نفر ديگر به خدا اعتقاد نداريد، نوشتن اينكه اين نظرات حاصل صدها كتاب و صدها جسد هست، چيزي جز يك خودنمايي بيهوده نيست
به خانم مهسا و آقای یغمایی
با درود. من از شما تعجب می کنم که به نوشتۀ فردی به نام مهسا اعتنا می کنید! این شخص که ظاهرا باید یک خانم باشد، خیلی ساده تفاوت بین یک «مقالۀ تحقیقی» [آرتیکل article] و یک گفتار ساده [اِسِی Essay ] را نمی داند. دیگر این که تفاوت زیاد وجود دارد بین یک برداشت فلسفی و شاعرانه که شما در این «گفتار» داشته اید و یک «مقالۀ تحقیقی» که اصلا سرو کله اش کمتر در یک وبلاگ شخصی پیدا می شود. این خانم از در یادداشتش با طرح یک پرسش انحرافی مشغول پیشبردن هدف خویش هستند. خوب است رجوع کنند به انواع ساختارهای ادبی (در اینجا منظور از ادبی هنر ادبیات نیست، منظور هر نوع نگارش نثر گونه است) و ببینند که به قول معرف طرح هر نکته نه تنها جایی که شکل و ساختار خاصی دارد. این همه نویسندگان مختلف و تصادفا انگلیسی نوشتارهای خود را در مجموعه هایی جمع کرده اند که تقریلا به ندرت دارای منبع و مأخذ و مرجع اند. چرا این خانم با آن ادعاهای عریض و طویا متوجه حرف نا به جای خود نیست.
دم بریده
خانم مهسا
این یک برداشت فلسفی بر پایه خوانده ها و تجربه هاست . اگر من برای شما توضیح میدهم علتش این است که علیرغم ضعف در زبانهای گوناگون مقداری بازبان آدمیزاد آشنائی دارم و فکر میکنم با زبان ادمیزاد میتوان توضیح داد بگذرم... ولی شما چرا نسبت به خودنمائی من حساس هستید؟ بگذارید من خود نما باشم!مشکل شما چیست؟ در ضمن کدهای شما در نوشتن تغییر نکرده است و اشنائید و مدتی پیدایتان نبود بگذرم خوش باشید
با سلام به خانم مهسا من خواننده همیشگی این وب هستم ولی کمتر کامنت می نویسم چیزی که شما به آن توجه نمی کنید زمینه این نوشته بسیار جالب است که نویسنده میخواهد خواننده را به یک مساله خیلی مهم توجه بدهد ولی شما فکر میکنید این خود نمائی است! من خلی تعجب میکنم چون نویسنده این مقاله در طول سی سال گذشته می توانست و هنوز هم می تواند با آثار شعری و مجوعه کثیر آثارش خود نمائی بکند در مورد زبان من نمیدانم که جناب یغمائی با چه زبانهائی اشنا هست یا نیست ولی می خواهم بگویم در مدت یکسال صد هزار نفر میتوانند زبان انگلیسی بیاموزند ولی در مدت صد سال و از میان صد هزار نفر یک نفر میتواند منظومه بر اقیانوس سرد باد را که یک شاهکار ادبی ناشناخته است بسراید
بهترین نظر را خانم مهسا نوشته است دست گذاشتن روی خود خواهی و خودنمائی و خود بزرگ بینی که بیماری اصلی نویسنده است
دست مریزاد آقای یغمائی یکی از بهترین مقاله هائی بود که تا حالا خوانده ام
قدر زر زرگر شناسد
قدر گوهر گوهری
بسیار باعث تاسف است که هنوز هم بعضی افراد تفاوت ابراز درد را با ابراز خودنمائی نمی فهمند
اسمال آقا، شما صد در صد در مورد کد بندی خانم مهسا اشتباه گرفتید. یعنی اونی نیست که شما فکر میکنید. اما خودمونیما هر کی که هست حسابی زده توی خال.
ناشناس
آقای یغمائی اینکه شما گاه و بیگاه افراد را از بابت کد هایشان مورد شناسائی قرار میدهید، ناراحت کننده است. بدین معنی کهانگار مثل کاراگاه نشسته اید آنجا و شرلوک هولمز مانند، اثر انگشت می گیرید. این قشنگ نیست، اصلا قشنگ نیست برای باقی خواننده ها، بگذریم که کدشناسی شما در حد یک حدس و گمان بیشتر نخواهد بود و نمیتوانید ادعا کنید صددرصد حق دارید، بعلاوه بمن چه بما چه. یعنی شناخت شما از فرد یکنوع قضاوت از پیش ساخته برای حرفهای اوست، حالا هر چی میخواد باشد؟
اما مشکل من اینست که چرا هر کی تنه اش به تنۀ آن یارو ها خورده، حتما باید سر از رهبر عقیدتی شدن در بیآوردند؟ شما تحلیل سیاسی میکنی، درس تاریخ و هنر و ادبیات میدهی، کافی نیست؟ باید حتما رهبر عقیدتی یا ضد عقیدتی هم بشوی؟ آخر پس این طرفداری ریش و سبیل دار از لائبسیته چی میشه؟ عقاید دینی یا ضد دینی خودت را که تازه در حد شک و شکیات است و یقینی در آن نیست، چه لزومی می بینی به اطلاع حضار برسانی؟ مگر جز اینست که میخواهی ارشادشان کنی؟ خب این میشود عقیدتی؟ نمیشود؟
رضا
عزیز کد شناسی یعنی اینکه این خانم قبلا هم خودش را بارها به زمین و زمان زد که من زبان دان نیستم از این رو من میفهمم ایشان همون اوشان هستند و نیز میدانم مشکلشان چیست معنای کد شناسی شرلوک هولمز بودن نیست من هم فرصتی ندارم دانشش را هم ندارم
چیزی را که خانم مهسا نمیتواند بفهمد زیبائی گردش و پرتاب ذهن و اندیشه در فضائی فلسفی است و به دست آوردن نتیجه که در این نوشته به زیباترین شکا شاهد هستیم. دست مریزاد آقای یغمائی واقعا لذت بردم
اسمال آقا، اصلا قبول ندارم شاید خیلی های دیگر هم نظرشون مثل خانم مهسا باشه! یعنی اینکه میدونند که شما دانش زبان ندارید یا اگه دارید خیلی ضعیفه، اصلا از کجا معلوم ایشون خانم هستند؟ در ضمن این سیستم وزرات اطلاعاتی است چنین حدس و گمون هایی زدن و آنرا علنی کردن.
ناشناس
اولن یه موی من که مش باقرم به صدتا افلاطونی که تو میگی میرزه همچنین میخام به این اقا سید ممد که علوم دینی داره و فامیل شیطون را رو کرده بگم نو کتاباش نگاه کنه به گمونم اسم یکی از دخترای شیطون رجیم هم مهسا باشه منتظر جواب اقا سید ممد هستم
جناب يغمايي
چند نكته
اول اينكه زبان دانستن يا ندانستن شما بخودي خود مورد نظر نيست. اما كسي كه زبان نميداند امكان دسترسي به منابع علمي را ندارد. ترجمه هاي چاپ تهران و قم نه تنها دقيق و درست نيست و از تيغ مميزي گذشته است،. در دنياي مدرن نويسنده كتاب مترجم را تاييد ميكند و حق ترجمه نوشته هايش را به مترجم ميدهد. و اين اتفاقي هست كه در ايران از اساس نمي افتد و هيچ نويسنده اي نه تنها مترجم كتابش را و صحت ترجمه را تاييد نكرده كه حتي از ترجمه كتابهايشان در ايران اطلاعي هم ندارند.
دوم اينكه خودنمايي شما هم بخودي خود مورد نظر نيست، از انجايي كه پايه علمي نوشته شما بسيار ضعيف هست شما براي جبران اين ضعف به صدها كتاب و صدها جسد متوسل ميشويد. من متوجه ارتباط جسد و تعداد جسد با علم و فلسفه نيستم، اما در مورد كتاب ميدانم كه خواندن صدها كتاب و نه هزاران كتاب به معني ياد گرفتن و درست گفتن نيست. مهم اين هست كه چه كتابهايي خوانده ايم و به چه نتايج علمي رسيده ايم.
در هر صورت صحبت اصلا بر سر زبان دانستن يا ندانستن شما نيست، بلكه صحبت بر سر نتيجه اين زبان ندانستن هست كه موجب ميشود كه شما دسترسي به منابع علمي نداشته باشيد. ا
از طرف ديگر به نظر ميرسد كه براي شاگردان و علاقمندان شما مثل مش باقر و دم بريده همين نوشته هاي شما كافي هست. و مسلما سطح تقاضاي مصرف كننده بر كيفيت توليد عرضه كننده تاثير مستقيم دارد
موفق باشيد
مهسا
نوشته ای زیبا و خواندنی بود. از نظر من بحثهای بیجای زبان دانستن یا ندانستن و علمی بودن یا نبودن ( که بخصوص در این مباحث که قدمتی بطول تاریخ اندیشه انسان دارند، هیچ مبنائی ندارد) جائی در این مطلب نمیتواند داشت.
فکر میکنم آقای یغمائی گرامی، احتمالا حساسیت طبع شاعرانه شما مانع میشود که از کنار این تراوشات قلمی بگذرید ولی حیف است وقتتان را هدر ندهید.
خانم حبشی گرامی
با سلام و تشکر
این بانوی محترم حتما دلیلی برای نوشته هایش دارد ولی همانطور که نوشتم بنظر آشناست ماهها قبل بجز روی زبان و دانش روی وزن و چهره من هم مشکل داشت!نمیدانم چرا؟ حالا سپاس جهان آفرین را که از چهره و وزن کوتاه آمده و نگران ضعفهای زبانشناسانه است در هر حا ل قصد آزار نیست و امیدوارم بتوانم سر پیری بجز ده بیست تا دوره زبانی را که گذرانده و مدارکش را اگر بانو آدرس میل میداد برایش میفرستادم) دوباره زبان خوانی را شروع میکذدم تا نگرانیشان رفع شود.
با درود
مهسا خانم،
قسمت اول
نوشته اید: "اول اينكه زبان دانستن يا ندانستن شما بخودي خود مورد نظر نيست." اگر دانستن زبان مورد نظر نیست پس چرا مطرح میکنید؟
نوشته اید که: "اما كسي كه زبان نميداند امكان دسترسي به منابع علمي را ندارد." مگر منابع علمی فقط در زبانهای غیر فارسی یافت میشوند؟ اگر چنین ادعایی دارید باید خدمت با سعادتان عرض کنم که تمام عمرتان بر فناست! اندوختۀ علمی بشریت محدود به عالم غربیان و اروپاییان نیست.
نوشته اید: "ترجمه هاي چاپ تهران و قم نه تنها دقيق و درست نيست [که] از تيغ مميزي [هم] گذشته است." شما اهل کجای ایران تشریف دارید؟ چرا فقط به ترجمه های "تهران" و "قم" بند کرده اید؟ خب ایشان شاید از ترجمه های کسانی که در اصفهان و شیراز و یزد هستند استفاده می کنند. ثانیاً حرف شما خود ذاتا نشانۀ نادرستی آن است: مگر سرکار "همۀ"، تأکید می کنم "همۀ" کتب ترجمه شده در تهران و قم را خوانده اید و با اصل آن آثار مقایسه فرموده اید؟ آیا شما به زبان های عربی و انگلیسی و فرانسه و اسپانیایی و ایتالیایی و یونانی و ترکی و دهها زبان دیگر تسلط داربد؟ و گیرم که داشته باشید-که نیست- آیا شما بر تمام عرصه های علوم و هنرها و فلسفه نیز تسلط دارید؟ و گیرم که چنین باشد، مگر شما عمرتان به چند هزار سال می رسد که به چنین شناخت دقیقی از کیفیت منابع مترجم (درست بخوانید کلمه را: "مُتَرجـِم" نیست، "مُتَرجَم" است، یعنی ترجمه شده!) فارسی رسیده اید؟
نوشته اید "در دنياي مدرن نويسندۀ كتاب [متن] مترجَم را تاييد ميكند و حق ترجمه نوشته هايش را به مترجـِم ميدهد." این سخن- که درست هم نیست اصلا- نشانۀ ناآگاهی سرکار از حق کپی رایت است و، به فرض درست بودنش، چه ارتباطی به برداشت درست یا نادرست نویسندۀ مقاله و درک علمی او دارد!؟
نوشته اید: "هيچ نويسنده اي نه تنها مترجم كتابش را [در ایران] و [نه] صحت ترجمه [کتابش] را تاييد نكرده كه حتي از ترجمۀ كتابهايش در ايران اطلاعي هم ندارد." عرض کنم که: اولا نویسنده نمی تواند به سادگی صحت ترجمۀ کتاب خودش را به سادگی تأیید کند، ثانیا، خبر داشتن و یا نداشتن از ترجمۀ کتابی چه ربطی به ترجمۀ درست یا نادرست اثری دارد؟ تازه سرکار می خواهید ادعا کنید که افرادی مثل محمد قاضی، نجف دریابندری، سروش حبیبی، احمد شاملو، مهدوی دامغانی، باستانی پاریزی، ابوالقاسم پاینده، دکتر معین، باقر مؤمنی، کریم کشاورز، خرمشاهی، کامران فانی، به آذین، فروغی، ادیب سلطانی، و دهها مترجم نامدار ایران، همه راه خطا رفته اند و شما ناگهان از آسمان نزول فرموده و مچ همه را گرفته اید و ناشران هم مثل بز بع بع کنان چرندیات آنها را منتشر کرده اند؟ اصلا می دانید چه می گویید؟ و گیرم که ترجمه هاشان دقیق نباشد، برای رسیدن به حقیقت حتی شصت هفتاد در صد آگاهی هم در بسیاری زمینه ها کافی است.
نوشته اید: "پايۀ علمي نوشتۀ شما بسيار ضعيف هست..." اولا «هست» در این جمله غلط است، و باید بنویسید ضعیف «است» ثانیا نوشتۀ نویسنده مربوط به زمینۀ فلسفه "است" که با علم محض متفاوت "است". امیدوارم فرق علم و فلسفه را بدانید. به کجا زده اید؟
به قسمت دوم مراجعه کنید.
دَم بُریده
مهسا خانم
قسمت دوم
نوشته اید: "[نویسنده] براي جبران اين ضعف به صدها كتاب و صدها جسد متوسل [شده]" و افزوده اید: "من متوجه ارتباط جسد و تعداد جسد با علم و فلسفه نيستم." اولاً: همه که برای جبران ضعفهاشان مثل شما همۀ کتابهای منتشر شده در دنیای غرب را نمیخوانند خانم، و در همان حال همۀ ترجمهها و تألیفهای فارسی را توی سطل زباله نمیریزند، عزیز من! ثانیاً اگر شما متوجه ارتباط جسد و تعداد آن با علم وفلسفه نیستید، به خودتان و ضعف استدلال منطقی شما مربوط است؛ خیلیها متوجه این ارتباط هستند، از جمله خیام و حافظ شاعران بزرگ ما! چطور است که پیش از خاک انداز شدن سرمان برخیزیم و آب طربناکی در کاسۀ زر بیندازیم، مهسا خانم؟ و یا مثلا بر سر سبزه بنشینیم و روزی چند، خوش، زیست کنیم، زان پیش که سبزه بردمد از خاک سر ما؟ بد نیست کمی شعر فلسفی یا نثر فلسفی بخوانید!
شگفتا که پس از تأکید بر خواندن منابع علمی غیر ترجمه شده به فارسی، ناگهان فرموده اید که "اما در مورد كتاب ميدانم كه خواندن صدها كتاب و نه هزاران كتاب به معني ياد گرفتن و درست گفتن نيست." که البته گاهی هم درست است. "حضرات" کتبی امثال اصول کافی و تفسیر المسائل و چنین اباطیلی فراوان خواندند و می خوانند و به جایی هم نرسیدند و نمی رسند، جز سیاه چال جهل! اما اگر واقعا معتقدید که "مهم اين "است" [نوشته بودید هست که باز نادرست است] كه چه كتابهايي خواندهايم و به چه نتايج علمي رسيدهايم" پس چرا بیهوده از نویسنده ایراد میگیرید؟ مهسا خانم، آقای یغمایی یک «برداشت فلسفی» از موضوع فلسفۀ وجود "خدا و شیطان" دارند و اساس استدلال ایشان هم این است که خدا بدون شیطان و شیطان بدون خدا و این هردو در کنار هم نیز هیچ اند! این نگرش کاملا درست است. ایشان رویکردشان بیشتر شاعرانه و فلسفی است، اموری که هردو نیز جدی اند. شاعران از طریق دیگری به حقایقی دست می یازند که برای عالمان شاید ممکن نباشد!
بدتر از همه این که فرموده اید: "در هر صورت صحبت اصلا بر سر زبان دانستن يا ندانستن شما نيست، بلكه ..." این دیگر پس گرفتن آشکار حرف نخست خودتان است. اگر صحبت بر سر این نیست، پس چرا مطرح کردید؟ شما واقعا اگر نقدی به نظرات نویسنده دارید آن را به صورت یک مقالۀ مستدل [همان طور که دوست دارید و نمی خواهم بگویم پس از یاد گرفتن دهها زبان خارجی و خواندن صدها کتاب و دور ریختن همۀ آثار فارسی ترجمه شده و نشده] بنویسید و برای آقای یغمایی بفرستید. شک ندارم که ایشان آن را در وبلاگ خودشان درج خواهند کرد.
سر انجام این که کاملا بعید است آقای یغمایی کلاس آموزش فلسفه باز کرده باشند، اما اگر شما اطلاع دارید، بفرمایید بنده و شما هردو در کنار هم در این کلاس شرکت کنیم، تا دست کم بنده از صحبت های شما هم که شده لذت ببرم.
شاد و خوشگل و جوان و پیروز باشید.
دَمبُریده
درود بر مهسا خانم عزیز و نکته سنج
خانم مهسا شما در باره خود نمائی و اظهار فضل و منابع غیر علمی و خیلی نکات درست نوشته اید. تکبر و خود بزرگ بینی این جناب احتیاج به اثبات ندارد ولی مساله اصلی این است که وقتی فردی که سالها در خدمت یک جنبش مردمی و آزادیسستان بوده میرود دنبال زندگی فردی و خارجه نشینی چه زبیک زبان بداند چه ده زبان کارش در اساس ارزشی ندارد تاکید شما روی زبان و منابع علمی و امثالهم قبح اصلی را کمرنگ میکند لطفا به این مساله توجه داشته باشید با درود و احترام
بنظرم مهسا خانم هدفش به انحراف کشیدن بحث بود. این وسط بی سوادیش را که در نوشته اش موج میزند که نمیتوانست مخفی کند و این شد قضیه کوسه و ریش بلند. خوب تو که استاد زبانهای بیگانه ای بهتر نبود اول نگارش فارسی می اموختی، هنوز همجون کودکان دبستان معقول "هست " و "است" را جابجا بکار میبری!
سپس گماشتگان ولایت و مقام عظمای رهبری عقیدتی به مصداق "الغریق یتشبث بکل حشیش " به نوبه خود پریدند وسط و عقده گشایی کردند
انتقادی هم به شما آقای یغمایی دارم که به نظرم اصلا نباید وارد این بحثهای بی ارزش شوید. شکل نگارش این بیسوادها نشان از آبشخور سیاسیشان دارد. با آنها آشناییم. بیشتر از حد نیاز.
ضدخرافات
بنظرم این خانم موفق شده چون نگاه کنید بیشتر کامنتها اصلا ربطی به مقاله ندارد بلکه در جواب یک خانمی است که معلوم نیست چرا مگس معرکه شده و دارد حساب تصفیه میکند در حالی که باید صحبت روی محتوای مقاله باشد
«اذا كان يوم القيامة دُعي الخلائق بأسماء أمّهاتهم الا نحن وشيعتنا فانهم يُدعون باسماء آبائهمروز قیامت انسانها با نام مادرانشان معرفی می شوند بجز ما و شیعیانمان که با نام پدرانمان نام برده می شویم . المحاسن: 141.
قبلا مرسوم بوده که فرزندان زنا و حرام را با نام مادرانشان معرفی می نمودند و این در تاریخ ذکر شده است . مثلا عبید الله بن زیاد را ابن مرجانه خطاب می نمایند .
این مطلب بیان گر ان است که هر کس محبت اهل بیت علیهم السلام در دلش نباشد نشانه ان است که نطفه او از راه حلال منعقد نشده و باید از مادرش سراغ پدر واقعی اش را بگیرند.بنابراین نفی خدا و شیطان هم همین معنا را دارد چون ائمه اطهار خدا و شیطان را قبول داشته اند
محمد حسن طاهری
محمدحسن طاهری، واقعا مال کدوم قرنی؟ اصلا باورم نمیشه که در این روزگار هنوز آدمهایی پیدا بشن که اینطوری استدلال کنن! آخه چه ربطی داره؟ ارتباط نطفه و محبت اهل بیت !!! واقعا خنده داری!
نوشته شما باید در مجلات فکاهی درج بشه.
واقعا آخوندها در ترویج خرافات موفق بوده اند.
خانم مهسا،
صرفنظر از قابلیت آقای یغمایی، سه نکته را به شما یادآوری میکنم.
۱- شما میتوانید یک متنی بنویسید و نوشته آقای یغمایی را نقد کنید.
۲- اگر نوشته ایشان مبتذل است، شما مختارید که نخوانید.
۳- چون احتمالا شما تسلط به زبان انگلیسی دارید، توجه شما را به عبارت "Ad hominem" جلب میکنم. این عبارت در مورد تخریب شخص به جای نقد نظر شخص است. این شیوه بسیار رایج در میان ایرانیان است. امیدوارم به عنوان یک انسان پیشرو این لینک "https://en.wikipedia.org/wiki/Ad_hominem" را دنبال کنید و سعی در جلوگیری از این شیوه مخرب در میان ایرانیان بکنید.
رضا
جناب یغمائی عزیز
مقاله بسیار جالبی است و به نکات بسیار جالبی در آن اشاره شده است ولی اگر جهان آفرین را قبول کنیم و اینکه خداوند جان و خرد با جهان آمیخته و همه چیز در ید قدرت اوست به این نتیجه معقول میرسیم که وجود خدا و شیطان حتی بصورت اوهام مذهبی و تبعات آن یعنی صدها هزار مدعیان کرسیهای مذاهب که زمین را در کنار غارتگران به دریائی از خرافات و نجاسات تبدیل کرده اند نیز ناشی از اراده جهان آفرین است زیرا این درست که جهان آفرین شیطان آفرین نیست ولی جهان آفرین میتوانست به این بشریت یاری برساند تا این همه کثافت و نکبت وجود نداشته باشد و انسانها برای یک لقمه نان و یک سر پناه اینطور در شرایط حیوانی زندگی نکنند نابر این در رد این نظریه شیطان و خدا به این نتیجه دردناک میرسیم که ما در روی این کره و درجهانی عظیم و کلملا دستخوش تصادف و جبر و عاری از شعور و ترحم و مهر بنحو غم انگیزی تنهائیم و خود هستیم و خود میبینید که حتی در گریز از مذهب ارتجاعی و پلید باز هم مشکل باقیست وباید توجه نمود بسا انسانها با وجود درک از بیمعنائی بسیاری مقولات مذهبی از شدت بیکسی و تنهائی به دامن خرافه و خفت پناه میبرند ممنون از مقاله روشنگر شما
با احترام
ج. نیبات
اقای ح نیبات گرامی
با سلام و تشکر از یاداشت تیز بینانه شما
در همین نوشته اشاره کرده ام این یک انتخاب است و بس و آزادانه
میتوان پذیرفت. شک کرد.رد کرد یا در عالم لاادری و حیرت ماند
این گوشه ای از جدال فلسفی انسان از دوران فیلسوفان یونان تا عصر ما و از عصر ما تا اینده خواهد بود. مهم بر جاده ای روشن حرکت کردن است
نوشته من روی رد و انکار ماجرائی است که روزگار بخش عطیمی از بشریت را به سیاهی کشانده است. بخش اثباتی آن به خود ما مربوط است که چگونه بیندیشیم . امیدوارم بتوانم بعدها در این زمینه بنویسم
با تشکر از توجه شما
«در زندگی حرفهای زیادی هست برای نگفتن. حرفهایی که سر به ابتذال گفتن فرود نمیآورند.»
…
ad hominem (اَد هومینم)
بحث از ادعای مطرح شده، به سوی فرد ادعاکننده؛ یا شخصستیزی ad hominem؛ (خلاصه شده اصطلاح لاتینی آرگیومنتوم اد هومینم) مغالطهای است که در آن از بدبودن رفتار یک فرد(بد بودن البته به نظر مدعی)، نتیجه گرفته میشود که حرفهایی که او زدهاست نیز نادرست است.
این مغالطه Fallacy زمانی رخ میدهد که شخص استدلال معینی اقامه میکند و درباره موضوعی، سخن میگوید و دیگری که از پیش با انگیزههای شناخته شده و دریایی از انگیزههای ناشناخته، با وی عناد ورزیده، به جای نقد، بد و بیراه درباره شخصیت وی تحویل میدهد و میکوشد با مخدوشکردن شخصیت او و منفورساختن وی، استدلالش را باطل نماید و مثلاً او را ضایع کند.(که البته در مورد امثال آقای یغمائی، این تلاش عبث و آب در هاون کوبیدن است)
ــــــــــــــــــــــــــــــ
با احترام به آقای یغمائی، این گِله از ایشان و تک تک ما باقی است که چرا اصلاً روی هرزه نویسیها، وقت میگذاریم؟
البته که وقتی کسی در راهی هنوز پیموده نشده و پر از سنگلاخ، قدم میزند، با مرارت روبرو میشود و یکی از مرارتها، قدرناشناسی و فضیلتشکنی است.
...
البته نقد، دشمنی نیست و در آن چیزی وجود دارد که مرتبط با فضیلت است و این نظر یا آن دیدگاه آقای یغمائی را نیز میتوان اِشکال کرد و ایشان هم استقبال میکنند اما هرزه نویسی، نقد نیست.
...
وَالَّذِينَ لَا يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَامًا...
...گواهى دروغ نمىدهند و چون با لغو و یاوه روبرو میشوند با بزرگوارى مىگذرند.
سزای هرزهنویسان همان جهلشان است که سزای همه جاهلان است. نباید به قضاوتهای ناجوانمردانه واکنش نشان داد و هر سخن لغوی را پاسخ گفت. «سکوت خود سرشار از ناگفتههاست»
با کمال احترام: همنشین بهار
جناب يغمايي
چند نكته كوتاه
پيش درامد اينكه طرف بحث من از ابتدا صرفا شخص شما و نه شاگردان و علاقمندان شما بود و مسلما شما در درج كردن و درج نكردن نظرات من اختيار كامل داشته و داريد در نتيجه اتهام تخريب شخصيت شما توسط من از سوي علاقمندانتان هياهوي بي ارزشي بيش نيست. شما به اختيار خودتان نظرات من را در قسمت نظرات وبلاگتان درج كرديد
متاسفانه فضاي موجود در وبلاگ شما به اين ترتيب هست كه علافمندان شما براي همه نوشته هاي شما از شعر و ادبيات تا تاريخ و جامعه و تا نقاشي و طراحي هورا ميكشند و احسنت احسنت ميگويند و مخالفان فكري شما درست برعكس اين عمل ميكنند. انچه براي خوانندگان شما مهم هست نه موضوع نوشته شما بلكه موضع سياسي امروز شماست. در واقع امر با تغيير موضع سياسي شما طيف مخالفان و علاقمندان شما جايشان را با يكديگر عوض كرده اند فقط همين.
نگاهي به همه نظرات علاقمندانتان در باره اين مقاله بيندازيد و قضاوت كيفيت علمي اين نظرات با شما.
پيشنهاد من به شما اين هست كه مباحث علمي و ادبي و فلسفي را از مباحث صرف سياسي جدا كنيد، مثلا ميتوانيد دو وبلاگ جدا گانه يكي براي مباحث علمي، ادبي و فلسفي داشته باشيد و يكي براي مباحث صرفا سياسي. در تعريف و تمجيد از مواضع و نقطه نظرات سياسي شما همه ميتوانند شركت كنند و هر چه كه تعداد احسنت گويان بيشتر بهتر
اما تا آنجا كه من ميفهمم تعريف و تحسين اين علاقمندان از نوشته هاي ادبي واشعار شما فاقد ارزش هست. هممنشين تو از تو به بايد تا تو را عقل و دين بيفزايد. شما مي توانستيد مبحث ادبي و علميتان را با استادان و اهل فن داشته باشيد و به ببه گفتن علاقمندان و اه اه گفتن مخالفان دل خوش نكنيد اما متاسفانه هرگز اين كار را نكرديد و همانطور كه در ابتداي اين بحث نوشتم اين جاي تاسف دارد
در خاتمه بايد بگويم من هرگز شما را نديده ام و رنگ چهره و رنگ مو و ساير مختصات ظاهري شما براي من هم ناشناخته و هم فاقد ارزش هست
مهسا
خانم مهسا شبتان خوش
من فکر میکنم قبلا به اندازه کافی به شما پاسخ داده ام و کافی است
از توضیحات حکیمانه و علمی سرکار ممنون
ونیز با ندیدن من چیزی را از دست نداده اید. چیزهای دیدنی در دنیا بسیار است میتوانید آنها را ببنید
با درود
اسمال آقا، چرا شما آنقدر اصرار دارید که نظر دهندگان را می شناسید؟ باور کنید که خانم مهسا آن خانمی نیست که شما تصور میکنید! و من میدانم به کدام خانم فکر میکنید. کد بندی و صفحه بندی و خالی بندی هم نتیجه ای نمیدهد جز اینکه شما را در خماری نگه میدارد. حالا گیریم که ایشان همان خانم مورد نظر شما باشد، چه چیزی را حل میکند؟ شما قصدت این است که نظر دیگران را به دلخواه خودت اینجا منعکس کنید، دوست نداری خب اصلا نکن، مگه کسی بزور از شما خواسته اینکارو بکنی؟ حالا هم که میکنی آنقدر کدنویسی نکن، به دوستانت هم بگو فضولی نکنند، فقط به چه چه و به به شان ادامه بدهند.
ناشناس
مهسا مبنویسد:
"...و مسلما شما در درج كردن و درج نكردن نظرات من اختيار كامل داشته و داريد در نتيجه اتهام تخريب شخصيت شما توسط من از سوي علاقمندانتان هياهوي بي ارزشي بيش نيست"
معنای این جمله چیست.
می گوید من که نوشتم خوب اگر تخریب شخصیت بود درج نمی کردی.
مهسا خانم برای فهم مفاهیم دمکراسی و آزادی بیان دانستن زبان بیگانه هم لازم نیست. ببین چقدر از فهم دمکراسی عاجزی که برایت خیلی بدیهی و منطقی است که کامنتت را مثلا بدلیل تخریب شخصیت درج نکنند و این را مبنای استدلالت گذاشته ای. امیدوارم مفهوم باشد. با این سوتی که دادی معلوم شد ومت به کجا وصل است. از شما چه پنهان من هم میتوانم حدس بزنم کی هستی. از گند دماغی و تفرعنت پیداست نیازی به کدنیست. شاید هم من اشتباه میکنم.
علی ای حال(به هر حال)من مقاله آقای یغمایی را خواندم. واقعیت اینکه با آن موافق نیستم. چرا؟ چون دیدگاه من فرق می کند. لزومی ندیدم اینجا بنویسم
چون ضرورت نداشت ولی وقتی مطلب شما را خواندم خیلی واضح بود که حرفی برای گفتن ندارید و عنادتان هیستریک است و به همین دلیل نتوانستم چیزی ننویسم. می بینی که بجز دنیای حقیر بسته و ضددموکراتیک شما (شما که میگوبم یعنی خودت و پیروان ولایت عظمای عقیدتی ) دنیایی آزاد و باز هم هست.
ندانم کجا خوانده ام در کتاب
که ابلیس را دید شخصی به خواب
به بالا صنوبر به صورت چو حور
چو خورشیدش از چهره می تافت نور
اشیخ ممد سعدی شیطان را زیبا می داند
فرا رفت و گفت ای عجب این تویی
فرشته نباشد به این نیکویی
تو که این(تو کین)روی داری چو حسن قمر
چرا در جهانی به زشتی ثمر
چرا نقش بنددت در ایوان،شاه
دژم روی کردست و زشت و تیاه
شنید این سخن بخت برگشته دیو
به زاری برآورد بانگ و غریو
که ای نیک بخت این نه نقش من است
ولیکن قلم در کف دشمن است
برانداختم نسلشان از بهشت
کنونم به کین می نگارند زشت
خوب است مهسا خانم به این روایت توجه کنند چون بنظرم ایشون از همون خانومائی هستن که شیطون خیلی دوسشون داره
در ملاقاتى كه شيطان با حضرت يحيى عليه السلام داشت در ضمن گفت و گوهاى زيادى كه با هم داشتند. عرض كرد: يا ((نبى الله !)) اميدوار كننده ترين چيزها پيش من و آن چيزى كه پشت من را محكم مى كند و باعث روشنى چشم من مى شود زن ها هستند؛ چون آنها وسيله گمراهى مردم و دام ها و تيرى هستند كه به خطا نمى روند. پدرم به فداى آنان باد. اگر آنان نبودند، قدرت نداشتم يك نفر را گمراه نمايم . به وسيله آنها به مقصد مى رسم ، مردم را به مهلكه مى اندازم ، چقدر آنان خوب هستند.
وقتى نيكان بر من غالب شدند و لشكريانم را تار و مار كردند، پيش زنها مى روم ، قلبم روشن و غضبم تمام مى شود. اگر زن ها از ذريه آدم نبودند، من آنها را سجده مى كردم آنان سرور من هستند، جايگاه آنان گردن من است ، آنان را بر گردن خود مى نشانم .
اگر خواسته اى داشته باشند، نه با پا، بلكه با سرانجام مى دهم ؛ چون ايشان مايه اميد، قوت كمر، نگه دار، تكيه گاه ، مورد وثوق ، و فرياد رس من هستند.بحار، ج 63، ص 229.
برخی نظرات واقعاً تاسف برانگیز است. به جای دقت در نوشته خوب آقای یغمایی و نقد یا نظر در باره مضمون تامل برانگیز آن، چه چیزهایی به عنوان نظر نوشته میشود!
چرا اینهمه به هم نیش و طعنه می زنیم؟ کی این «اخلاق» دستکاه رجوی، که در ما (همه ما) هم هست، ریشه کن میشود؟
دوستان عزیز، اگر اصلاً نوشته ای که نام «مهسا» را دارد، متعلق به یک برادر بود چی؟
از آن نظردهنده محترم(حالا هر که هستند)، همچنین از نویسنده خوب این مقاله رد بشویم و به محتوا بپردازیم. دوست
شیطون بلا این مزخرفات آخوندی رو از کجا گیر میاری. چقدر هقب افتاده ای. چقدر خنده داری. چقدر شبیه محمد حسن طاهری اخوندزاده مینویسی.
رسول خدا هم می فرمود که من در دنیا دو چیز را بیشتر از همه دوست دارم : زن و عطر.
به نظرم زن هم مرکز علایق اینوری هاست و هم مر کز علایق آنوری ها. منظورم دوستان خدا و دشمنان خداست.
برادر زن دوست
نوشته ای جالبی است جناب یغمایی.
به نظرم شما به نوعی به همان اندیشه ایرسیده اید که با یزدها و حسن خرقانی ها رسیدند.
یعنی در اساس جهان دوآلیستی شیطان وخدا رارد می کنید و تنها به یک عشق زیبا معتقدید.
به نظرم اندیشه و تفکر انسانی در نهایت ما را بهمین جا می رساند که شما نوشته اید. در پراتیک اجتماعی همانطور که دیده ایم دوآلیسم راه به جایی نمی برد زیرا نفس پذیرفتن وجود پر توانی مثل شیطان در زندگی بیش از هر رهنمون شدنی بسوی جنایت و شقاوت مانع از مسئولیت پذیری ما به عنوان انسان می شود و همین راه را برای توجیه هر نوع جنایت و پستی و بدی دیگر باز می کند. حال آنکه نفی دوآلیسم و پذیرش مهر و عشق بعنوان تنها روح حاکم بر جهان بازدارنده انسان در تن دادن به زبونی استثمار بی عدالتی جهل زشتی جنایت و خلاصه هر آنچه که از جان جهان او را دور می کند می شود.
جای بحث در اینباره البته اینجا نیست اما می خواستم عرض کنم که پیام اصلی حرف شما را فکر می کنم خوب گرفتم و با آن موافقم و می دانم که شما هم در همین دو خط حرف مرا خوب فهمیده اید.
با احترام
دوستدار شما
بنده هم همینطورم هر چند رسول نیستم
متاسفانه خانم مهسا بجای پرداختن به روح کلام اسماعیل دشنه تفتیش به رخ و روی او کشیده و مسائل را بهمان شیوه حوض و دیگ شکافته اند. شاعر ملی و روشنفکر عدالت خواه و صاحب نظردل سوخته که شاهد طغیان و به گل نشستن بزرگترین تغییر و تحول تاریخمان بوده و ناظر و حاضر بر حال و احوال هزار هزار جان شیفته که اجساد شدند، فریاد میزند که نگذاریید این آتش به زیر آن خاکستر برود و تا بساط دین و دغل و خرافه و دیکتاتوری در هر لباسی هست آش همان و آش و کاسه همان کاسه خواهد بود، را می شنوند اما بجای پرداختن به اصل مطلب نور فشانی می کنند که تو تحصیل کرده قم هستی و فرانسه نمیدانی. واقعا که.
ﺑﺎ ﺩﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ
ﺷﺨﺼﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺩﺭ اﻳﻦ ﻣﻮاﺭﺩ ﺑﺎ ﺗﻠﻔﻴﻘﻲ اﺯ ﺑﺎﺳﺘﺎﻧﺸﻨﺎﺳﻲ و ﻧﻮﺷﺘﺎﺭ تﻧﺘﻴﺠﻪ ﺭﻳﺨﻲ و ﻣﺬﻫﺒﻲ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﮔﻴﺮﻱ ﻣﻴﻜﻨﻢ.
ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺮاﻱ ﻣﻦ ﻣﺸﺨﺺ ﺷﺪ اﻳﻨﻜﻪ :
اﻧﺴﺎﻥ اﻭﻟﻴﻪ ﺗﻮﺿﻴﺢ و ﺗﺼﻮﺭﻱ اﺯ ﭘﻴﺮاﻣﻮﻥ ﺧﻮﺩ ﻧﺪاﺷﺖ و ﻗﻂﻌﺎ ﺑﺮاﻱ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﺑﺎ ﺭﺧﺪاﺩﻫﺎﻱ ﻃﺒﻴﻌﻲ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻪ ﭘﺬﻳﺮﺵ ﺩاﺩﻩ ﻫﺎﻱ اﺷﺨﺎﺻﻲ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺗﺠﺮﺑﻪ و ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺗﺠﺮﺑﻲ اﺯ ﺭﻭﻳﺪاﺩ ﻫﺎ ﺩاﺷﺘﻨﺪ, ﻫﻤﻴﻦ اﻓﺮاﺩ ﺑﺎ ﻃﻲ ﺯﻣﺎﻥ و اﻧﺘﻘﺎﻝ اﻳﻦ ﺗﺠﺮﺑﻴﺎﺕ ﻃﺒﻘﻪ ﺟﺪﻳﺪﻱ ﺭا ﺗﺸﻜﻴﻞ ﺩاﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎﺩﻭﮔﺮاﻥ, ﻛﺎﻫﻨﺎﻥ و ... اﻭﻟﻴﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ.
اﻣﺮﻭﺯ ﺩﻗﻴﻘﺎ اﺛﺒﺎﺕ ﺷﺪﻩ ﻛﻪ ﻛﺘﺎﺏ ﻋﻬﺪ ﻋﺘﻴﻖ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ اﺯ اﺳﺎﺭﺕ ﺑﺎﺑﻞ و ﺁﺯاﺩﻱ ﻗﻮﻡ ﻳﻬﻮﺩ ﺗﻮﺳﻄ ﺧﺸﺎﻳﺎﺭ ﺷﺎﻩ ﭘﺲ اﺯ ﻛﺸﺘﺎﺭ ﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ ﺗﻮﺳﻄ ﻫﺎﻣﺎﻥ و ﺑﻪ ﻭﺳﺎﻃﺖ ﻣﺮﺩﺧﺎﻱ و اﻳﺴﺘﺮ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻃﻲ ﻣﺴﻴﺮ ﺑﻪ ﺳﺮﺯﻣﻴﻦ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻧﮕﺬاﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ.
ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳﻲ ﻫﺴﺖ ﻛﻪ ﺧﺮﻭﺝ ﻗﻮﻡ ﻳﻬﻮﺩ اﺯ ﻣﺼﺮ ﺗﻮﺳﻄ ﻣﻮﺳﻲ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﺭاﻣﺴﺲ ﺩﻭﻡ, ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﻭﻡ ﺳﻠﺴﻪ ﻧﻮﺯﺩﻫﻢ ﻣﺼﺮ ﺑﻮﺩﻩ اﺳﺖ.
ﺳﺮﮔﺮﺩاﻧﻲ اﻳﻦ ﻗﻮﻡ ﺩﺭ ﺻﺤﺮاﻱ ﺳﻴﻨﺎ ﻧﻴﺰ ﻛﻪ ﭼﻬﻞ ﺳﺎﻝ ﻃﻮﻝ ﻛﺸﻴﺪ, ﺑﻪ ﺩﻟﻴﻞ ﺗﻌﻘﻴﺐ و ﺟﻨﮓ و ﮔﺮﻳﺰ ﺑﺎ ﺭاﻣﺴﺲ ﺑﻮﺩ.
اﺯ ﺳﻮﻱ ﺩﻳﮕﺮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﻱ ﻋﻬﺪ ﻋﺘﻴﻖ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﻫﺎﻱ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ ﺷﻨﺎﺳﻲ ﺩﺭ ﻣﻮاﺭﺩﻱ ﻫﻤﺨﻮاﻧﻲ ﻧﺪاﺭﺩ , اﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻲ ﺩاﻭﻭﺩ و ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ ﻣﻘﺪاﺭ و ﻣﻴﺰاﻥ ﺟﻤﻌﻴﺖ, ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﻛﺘﺎﺏ ﻋﻬﺪ ﻋﺘﻴﻖ ﺩﺭ ﺑﻌﻀﻲ اﺯ ﻣﻘﺎﻃﻊ ﺗﻌﺪاﺩ ﺟﻤﻌﻴﺖ ﺑﺎ ﻧﺎﻡ و ﻗﺒﻴﻠﻪ ﺫﻛﺮ ﺷﺪﻩ اﻣﺎ ﺷﺮاﻳﻄ اﻗﺘﺼﺎﺩﻱ و ﭘﻴﺪا ﺷﺪﻩ ﻫﺎﻱ ﺑﺎﺳﺘﺎﻧﻲ ﺑﺎ اﻳﻦ ﺟﻤﻌﻴﺖ ﻫﻤﺨﻮاﻧﻲ ﻧﺪاﺭﺩ.
ﺩﺭ ﻋﻬﺪ ﻋﺘﻴﻖ ﺑﻪ ﺧﻮﺑﻲ ﺫﻛﺮ ﺷﺪﻩ ﻛﻪ ﭼﻪ ﻛﺴﺎﻧﻲ اﺟﺎﺯﻩ ﻧﺸﺮ و اﻧﺘﻘﺎﻝ ﺳﺨﻦ ﺧﺪا ﺭا ﺩاﺭﻧﺪ و ﺁﻧﻬﺎ ﻃﺒﻘﻪ و ﻗﺒﻴﻠﻪ ﻛﺎﻫﻨﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻧﺪ.
ﻋﻼﻗﻤﻨﺪاﻥ ﻣﻴﺘﻮاﻧﻨﺪ ﺩﺭ ﻋﻬﺪ ﻋﺘﻴﻖ ﺗﻤﺎﻡ اﻳﻦ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺭا ﺑﺨﻮاﻧﻨﺪ.
ﺩﺭ ﺿﻤﻦ ﺑﺮاﻱ اﻃﻼﻉ اﻳﻨﻜﻪ ﺩﺭ ﺯﺑﺎﻥ ﻋﺒﺮﻱ و ﺁﺭاﻣﻲ ﻛﻪ اﻭﻟﻴﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﻱ ﻳﻬﻮﺩ و ﻣﺴﻴﺤﻴﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪ, ﻛﻠﻤﻪ ﺷﻴﻂﺎﻥ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ اﻣﺮﻭﺯﻱ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺑﻠﻜﻪ اﺯ ﻭﻱ ﺑﻪ ﻋﻨﻮاﻥ ﺩاﺩﺳﺘﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﺑﻪ ﻻﺗﻴﻦ و ﭘﺲ اﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺁﻟﻤﺎﻧﻲ ﺗﻮﺳﻄ ﺩﻛﺘﺮ ﻣﺎﺭﺗﻴﻦ ﻟﻮﺗﺮ ﺣﺪاﻗﻞ ﺩﺭ اﺭﻭﭘﺎ ﺑﻪ ﻛﻠﻤﻪ teufel ﻣﻌﻨﻲ ﺷﺪﻩ.
ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺑﺨﺶ اﻭﻝ
ﺑﻬﺰاﺩ
ﺑﺨﺶ ﺩﻭﻡ :
ﺩاﺳﺘﺎﻥ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺑﺮ اﺳﺎﺱ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺧﺎﻭﺭﻣﻴﺎﻧﻪ و ﺩﺭ ﺑﻴﻦ اﺩﻳﺎﻥ اﺑﺮاﻫﻴﻤﻲ ﻣﺮﺳﻮﻡ ﻧﻴﺴﺖ. ﺩﺭ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ اﺯ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻫﺎﻱ ﺟﻬﺎﻥ, ﻃﻮﻓﺎﻥ, ﻣﺎﺭ,ﻟﻴﮕﺮﻱ و... ﻣﻮﺟﻮﺩ اﺳﺖ.
ﺩاﺳﺘﺎﻥ ﭘﻴﺪاﻳﺶ ﺧﺪاﻱ ﻧﺎﺩﻳﺪﻧﻲ اﺧﺘﺮاﻉ اﺑﺮاﻫﻴﻢ ﺩﺭ ﺑﻠﻮﻃﺴﺘﺎﻥ ﻣﻤﺮﻱ ﺑﻮﺩ.
ﻋﻬﺪ ﻋﺘﻴﻖ ﺁﻧﺮا ﭼﻨﻴﻦ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻣﻴﻜﻨﺪ :
ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ ﮔﻠﻪ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻓﺰﻭﻧﻲ ﻧﻬﺎﺩ, ﺑﻴﻦ ﺑﺮاﺩﺭاﻥ اﺧﺘﻼﻑ اﻓﺘﺎﺩ, ﭘﺪﺭ اﺑﺮاﻫﻴﻢ ﺑﻪ اﻭ. ﮔﻔﺖ اﺯ اﻭر( ﻣﻨﻂﻘﻪ اﻱ ﺩﺭ ﺟﻨﻮﺏ ﻋﺮاﻕ ﻓﻌﻠﻲ ) ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﻏﺮﺏ ﺑﺮﻭ, ﺁﻧﺠﺎ ﺳﺮﺯﻣﻴﻨﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺩاﺭاﻱ ﻣﺮاﺗﻊ ﺳﺮﺳﺒﺰﻱ اﺳﺖ.
اﺑﺮاﻫﻴﻢ ﺑﻪ ﺭاﻩ اﻓﺘﺎﺩ و ﺩﺭ ﺑﻠﻮﻃﺴﺘﺎن ﻣﻤﺮﻱ ﺑﻪ ﺧﻮاﺏ ﺭﻓﺖ و ﺩﺭ ﺧﻮاﺏ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﻛﺴﻲ ﺁﻣﺪ و ﺑﺪﻭ ﮔﻔﺖ ﻛﻪ ﺧﺪاﺳﺖ و ﺁﻥ ﺯﻣﻴﻦ ﻏﺮﺏ ﺭا ﺑﻪ اﻭ و ﻓﺮﺯﻧﺪاﻧﺶ ﻣﻴﺒﺨﺸﺪ.
ﺩﺭ ﻭاﻗﻊ ﺑﺪ ﻫﻢ ﻧﺒﻮﺩ, اﮔﺮ ﻛﺴﻲ اﻋﺘﺮاﺿﻲ ﺩاﺭﺩ, ﺑﺮﻭﺩ ﺧﺪاﻱ ﻧﺎﺩﻳﺪﻧﻲ ﺭا ﭘﻴﺪا ﻛﻨﺪ و ﺑﭙﺮﺳد ﻛﻪ ﺁﻳﺎ اﺑﺮاﻫﻴﻢ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ ﻳﺎ ﻧﻪ?
ﻫﻤﻴﻦ ﺟﺎ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻣﻜﻪ ﻫﻢ ﺟﺎﻟﺐ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﻛﻌﺒﻪ ﺭا اﺑﺮاﻫﻴﻢ ﺭﻭﻱ ﭼﺸﻤﻪ اﻱ ﺑﻨﺎ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻛﻪ اﺳﻤﺎﻋﻴﻞ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛه ﻫﺎﺟﺮ ﺑﺮاﻱ ﻳﺎﻓﺘﻦ ﺁﻥ ﻫﻔﺖ ﺑﺎﺭ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺣﺎﺟﻴﺎﻥ اﻣﺮﻭﺯ ﺑﻴﻦ ﺻﻔﺎ و ﻣﺮﻭﻩ ﺩﻭﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩ.
ﭘﺲ ﻛﻌﺒﻪ اﻱ ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ اﺑﺮاﻫﻴﻢ ﻭاﺭﺩ ﺁﻥ ﺑﺸﻮﺩ و ﺑﺘﻬﺎ ﺭا ﻧﺎﺑﻮﺩ ﻛﻨﺪ.
ﺑﺖ ﭘﺮﺳﺘﻲ ﻗﻮﻡ ﻳﻬﻮﺩ ﭘﺲ اﺯ ﻧﺎﻡ ﮔﺮﻓﺘﻦ اﻳﻦ ﻗﻮﻡ ﺑﻪ ﺑﻨﻲ اﺳﺮاﻋﻴﻞ و ﻛﺸﺘﻲ ﻳﻌﻘﻮﺏ ﺩﺭ ﭼﺎﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ اﺯ ... ﺑﻮﺩ.
ﺑﺮاﻱ اﻃﻼﻉ ﺑﻪ ﻋﻬﺪ ﻋﺘﻴﻖ ﻣﺮاﺟﻌﻪ ﻛﻨﻴﺪ.
ﺩﺭ ﺩﻭﺭاﻥ ﻣﻮﺳﻲ ﺑﻪ ﺩﻗﺖ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﺷﺪ ﻛﻪ ﭼﻪ ﻛﺴﻲ ﻣﻴﺘﻮاﻧﺪ و اﺟﺎﺯﻩ ﺩاﺭﺩ ﻛﺎﻫﻦ ﺷﻮﺩ.
ﻗﻮاﻧﻴﻦ( ﺗﺎﻟﻤﻮﺕ ) ﺷﺎﻣﻞ ﺳﻴﺼﺪ و ﭼﻨﺪ ﻭاﺟﺐ و ﺳﻴﺼﺪ و ﭼﻨﺪ ﻣﻤﻨﻮﻋﻴﺖ ﺩﻗﻴﻘﺎ ﮔﻔﺖ ﻛﻪ ﭼﻪ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﺣﻖ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﻣﻌﺒﺪ ﺭا ﺩاﺭﻧﺪ و اﺯ ﭼﻪ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻭﺗﺤﺖ ﭼﻪ ﺷﺮاﻳﻂﻲ ﻗﺮﺑﺎﻧﻲ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪ ﻣﻴﺸﻮﺩ.
ﺗﺎ ﺩﻭﺭاﻥ ﻋﻴﺴﻲ ﻣﺴﻴﺢ ﻗﻮﻡ ﻳﻬﻮﺩ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺳﻪ اﻣﭙﺮاﻃﻮﺭﻱ اﻳﺮاﻥ ﺭﻭﻡ و ﻣﺼﺮ اﻭﻟﻴﻦ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﻣﺬﻫﺒﻲ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺭا ﺩاﺷﺖ و اﻟﺒﺘﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻣﺴﺘﻌﻤﺮﻩ ﻳﻜﻲ اﺯﻳﻦ ﺳﻪ ﺑﻮﺩ.
ﻣﺴﻴﺢ ﺑﻪ ﻋﻨﻮاﻥ ﻳﻚ ﺧﺎﺧﺎﻡ ﺳﻌﻲ ﺑﺮ ﺩﺳﺘﺮﺳﻲ ﻋﻤﻮﻡ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﺪا ﺭا ﺩاﺷﺖ, ﺧﺪاﻳﻲ ﻛﻪ اﻛﻨﻮﻥ ﺩﺭ ﻃﻲ ﻗﺮﻭﻥ اﺳﻴﺮ ﻛﺎﻫﻨﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.
ﺑﺮاﻱ ﻗﻮﻣﻲ ﻛﻪ ﺑﺮ اﺳﺎﺱ ﺷﺮﻳﻌﺖ, ﻛﻮﺭ و ﻛﺮ و ﺷﻞ اﺟﺎﺯﻩ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﺑﺎ ﺧﺪا ﺩﺭ ﻣﻌﺒﺪ ﺭا ﻧﺪاﺷﺖ, ﻋﻴﺴﻲ ﺑﺎ ﻧﺎﻣﻴﺪﻥ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﺪا, ﻧﻤﺎﻳﻨﺪﻩ اﻭﺭا ﺑﻪ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﻛﺸﻴﺪ.
ﺑﻪ ﻛﻮﺭ ﻫﺎ اﺟﺎﺯﻩ ﻟﻤﺲ ﺧﺪا ﺭا ﺩاﺩ و ﺩﻳﮕﺮ ﺷﻠﻬﺎ ﺑﺮاﻱ ﺩﻳﺪﻥ ﺧﺪا ﻧﻴﺎﺯﻱ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺳﻮﻱ ﻣﻌﺒﺪ ﺭا ﻧﺪاﺷﺘﻨﺪ.
ﻣﺤﻤﺪ ﻧﻴﺰ اﻧﮕﻴﺰﻩ ﻫﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺩاﺷﺖ. ﭼﻮﻥ ﭘﺪﺭﺵ ﻗﺒﻞ اﺯ ﭘﺪﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻃﺒﻖ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻋﺮﺏ ﻛﻪ ﻫﻢ اﻛﻨﻮﻥ ﺩﺭ ﻗﺎﻧﻮﻥ اﺳﻼﻡ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ, اﺯ اﺭﺙ ﻣﺤﺮﻭﻡ ﺷﺪ و ﺗﻤﻮﻝ ﺧﻮاﻧﻮاﺩﻩ ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﺷﺪ, اﻳﻨﺒﺎﺭ ﻫﻢ ﺧﺪاﻱ ﻧﺎﺩﻳﺪﻧﻲ ﺑﻪ ﻛﻤﻚ ﺁﻣﺪ اﻣﺎ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻴﺴﻮاﺩ ﺑﻮﺩ و ﺗﺎﺭﻳﺦ اﻳﻨﺒﺎﺭ ﻳﻚ ﻓﺮاﺭﻱ ﺳﻴﺎﺳﻲ اﺯ اﻳﺮاﻥ ﺭا ﺑﻪ ﻛﻤﻚ اﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ.
ﺳﻠﻤﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﻲ ﺗﻴﻮﺭﻳﺴﻴﻦ ﻣﺰﺩﻛﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﭼﻨﺪ ﺯﺑﺎﻥ و اﺩﻳﺎﻥ ﺯﺭﺗﺸﺘﻲ, ﻳﻬﻮﺩﻱ,ﻣﺴﻴﺤﻲ و ﻣﺰﺩﻛﻲ ﻣﺴﻠﻄ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺩﻣﺸﻖ ﺑﺎ اﻭ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﺪ و ﺭﻭﻳﺎﻱ اﻧﻘﻼﺏ ﺟﻬﺎﻧﻲ و ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺑﻬﺸﺖ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﺭا ﺑﻪ اﺟﺮا ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ.
ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺑﺸﺮ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﭘﻴﺸﺮﻓﺘﻬﺎﻱ ﻋﻠﻤﻲ و ﻓﻠﺴﻔﻲ ﺑﻪ اﻣﺮﻭﺯ ﺭﺳﻴﺪ.
ﺳﻮاﻝ اﻳﻨﺠﺎﺳﺖ ﻛﻪ اﮔﺮ اﻳﻦ ﺗﻜﺎﻣﻞ ﺑﺎ اﻧﺴﺎﻧﻲ ﺁﻏﺎﺯ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻣﻴﺪااﺳﺖ ﭼﺮا ﻣﺎﻩ و ﺧﻮﺭﺷﻴﺪﻱ ﻫﺴﺖ,ﭼﺮا ﺑﺎﺭاﻥ ﻣﻴﺎﻳﺪ و ﺩﺭ ﺩﻝ ﻣﺎﺩﻩ ﭼﻴﺴﺖ, ﺁﻳﺎ ﺧﺪاﻳﻲ ﻫﻢ. اﺧﺘﺮاﻉ ﻣﻴﺸﺪ?
ﺑﺎ ﺳﭙﺎﺱ
ﺑﻬﺰاﺩ
ارسال یک نظر