وطن یعنی تفنگ «بختیاری»
غرور ملی و دشمن شکاری
غرور ملی و دشمن شکاری
وطن یعنی «بلوچ» با صلابت
دلی عاشق، نگاهی با مهابت
دلی عاشق، نگاهی با مهابت
وطن یعنی خروش «شروه» خوانی
زخاک پاک میهن دیدهبانی
زخاک پاک میهن دیدهبانی
شبی دل بود و دلدار خردمند
دل از دیدار دلبر شاد و خرسند
دل از دیدار دلبر شاد و خرسند
که با بانگ «بنان» و نام «ایران»
دو چشمم شد زشور عشق، گریان
دو چشمم شد زشور عشق، گریان
چو دلبر شور اشک شوق را دید
به شیرینی، زمن مستانه پرسید
به شیرینی، زمن مستانه پرسید
بگو جانا که مفهوم وطن چیست؟
که بی مهرش، دلی گر هست، دل نیست!
که بی مهرش، دلی گر هست، دل نیست!
به زیر پرچم ایران نشستیم
و در را جز به روی عشق بستیم
و در را جز به روی عشق بستیم
به یمن عشق، درّ ناب سفتیم
و در وصف وطن اینگونه گفتیم:
و در وصف وطن اینگونه گفتیم:
وطن یعنی درختی ریشه در خاک
اصیل و سالم و پربهره و پاک
اصیل و سالم و پربهره و پاک
وطن خاکی سراسر افتخار است
که از «جمشید» و از «کی» یادگار است
که از «جمشید» و از «کی» یادگار است
وطن یعنی سرود پاک بودن
نگهبان تمام خاک بودن
نگهبان تمام خاک بودن
وطن یعنی نژاد آریایی:
نجابت، مهرورزی، باصفایی
نجابت، مهرورزی، باصفایی
وطن یعنی سرود رقص آتش
به استقبال نوروز فرهوش
به استقبال نوروز فرهوش
وطن، خاک اشو «زرتشت» جاوید
که دل را میبرد تا اوج خورشید
که دل را میبرد تا اوج خورشید
وطن یعنی «اوستا» خواندن دل
به آیین «اهورا» ماندن دل
به آیین «اهورا» ماندن دل
وطن «شوش» و «چغازنبیل» و «کارون»
ارس، زایندهرود و موج جیحون
ارس، زایندهرود و موج جیحون
وطن تیر و کمان «آرش» ماست
سیاوشهای غرق آتش ماست
سیاوشهای غرق آتش ماست
وطن فردوسی و شهنامهی اوست
که ایران زنده از هنگامهی اوست
که ایران زنده از هنگامهی اوست
وطن آوای «رخش» و بانگ «شبدیز»
خروش رستم و گلبانگ پرویز
خروش رستم و گلبانگ پرویز
وطن شیرین خسرو پرور ماست
صدای تیشهی افسونگر ماست
صدای تیشهی افسونگر ماست
وطن چنگ است بر چنگ «نکیسا»
سرود «باربد»ها خسرو آسا
سرود «باربد»ها خسرو آسا
وطن نقشونگار تخت جمشید
شکوه روزگار تختجمشید
شکوه روزگار تختجمشید
وطن را لالههای سرنگون است
ز یاد «آریو برزن» غرق خون است
ز یاد «آریو برزن» غرق خون است
وطن منشور آزادی کورش
شکوه جوشش خون سیاوش
شکوه جوشش خون سیاوش
وطن خرم ز دین «بابک» پاک
که رنگین شد زخونش چهرهی خاک
که رنگین شد زخونش چهرهی خاک
وطن یعقوب لیث آرد پدیدار
ویا نادرشه پیروز افشار
ویا نادرشه پیروز افشار
به یک روزش طلوع مازیار است
دگر روزش ابومسلم به کار است
دگر روزش ابومسلم به کار است
وطن یعنی دو دست پینه بسته
به پای دار قالیها نشسته
به پای دار قالیها نشسته
وطن یعنی هنر، یعنی ظرافت
نقوش فرش در اوج لطافت
نقوش فرش در اوج لطافت
وطن در هیهی چوپان «کرد» است
که دل را تا بهشت عشق برده است
که دل را تا بهشت عشق برده است
وطن یعنی تفنگ «بختیاری»
غرور ملی و دشمن شکاری
غرور ملی و دشمن شکاری
وطن یعنی «بلوچ» با صلابت
دلی عاشق، نگاهی با مهابت
دلی عاشق، نگاهی با مهابت
وطن یعنی خروش «شروه» خوانی
زخاک پاک میهن دیدهبانی
زخاک پاک میهن دیدهبانی
وطن یعنی بلندای دماوند
زقهر ملتش ضحاک دربند
زقهر ملتش ضحاک دربند
وطن یعنی «سهند» سرفرازی
چنان ستار خانش پاکبازی
چنان ستار خانش پاکبازی
وطن یعنی سخن، یعنی خراسان
سرای جاودان عشق و عرفان!
سرای جاودان عشق و عرفان!
وطن گلواژههای شعر خیام
پیام پرفروغ پیر بسطام
پیام پرفروغ پیر بسطام
وطن یعنی «کمالالملک» و «عطار»
یکی نقاش و آن یک محو دیدار!
یکی نقاش و آن یک محو دیدار!
در این میهن دو سیمرغ است در سیر
یکی شهنامه دیگر منطقالطیر
یکی شهنامه دیگر منطقالطیر
یکی «من» را ز دشمن میرهاند
یکی «دل» را به دلبر میرساند!
یکی «دل» را به دلبر میرساند!
خراسان است و نسل سربداران
زجان بگذشتگان در راه ایران
زجان بگذشتگان در راه ایران
وطن خون دل عینالقضات است
نیایشنامهی پیر هرات است
نیایشنامهی پیر هرات است
وطن یعنی «شفا»، «قانون»، «اشارات»
خرد بنشسته در قلب عبارات
خرد بنشسته در قلب عبارات
«نظامی» خوش سرود آن پیر کامل:
«زمین باشد تن و ایران ما دل»
«زمین باشد تن و ایران ما دل»
وطن آوای جان شاعر ماست
صدای تار باباطاهر ماست
صدای تار باباطاهر ماست
اگر چه قلب طاهر را شکستند
و دستش را به مکر و حیله بستند
و دستش را به مکر و حیله بستند
ولی ماییم و شعر سبز دلدار
دو بیت طاهر و هیهات بسیار
دو بیت طاهر و هیهات بسیار
وطن یعنی تو و گنجینهی راز
تفأل از لسانالغیب شیراز
تفأل از لسانالغیب شیراز
وطن آوای جان میپرستان
سخن از «بوستان» و از «گلستان»
سخن از «بوستان» و از «گلستان»
وطن دارد سرود «مثنوی» را
زلال عشق پاک معنوی را
زلال عشق پاک معنوی را
تو دانی «مولوی» از عشق لبریز
نشد جز با نگاه «شمس تبریز»
نشد جز با نگاه «شمس تبریز»
مرا نقش وطن در جان جان است
همان نقشی که در «نقش جهان» است
همان نقشی که در «نقش جهان» است
وطن یعنی سرود مهربانی
وطن یعنی شکوه همزبانی
وطن یعنی شکوه همزبانی
وطن یعنی درفش کاویانی
سپید و سرخ و سبزی جاودانی
سپید و سرخ و سبزی جاودانی
به پشت شیر، خورشیدی درخشان
نشان قدرت و فرهنگ ایران
نشان قدرت و فرهنگ ایران
زعطر خاک میهن گر شوی مست
«کویر لوت» ایران هم عزیز است
«کویر لوت» ایران هم عزیز است
وطن دارالفنون، میرزا تقی خان
شهید سرفراز «فین کاشان»
شهید سرفراز «فین کاشان»
وطن یعنی بهارستان، مصدق
حضوری بیریا چون صبح صادق
حضوری بیریا چون صبح صادق
زخاک پاک ما «پروین» بخیزد
«بهار» آن یار مهرآیین، بخیزد
«بهار» آن یار مهرآیین، بخیزد
که از جان ناله با «مرغ سحر» کرد
دل شوریده را زیروزبر کرد
دل شوریده را زیروزبر کرد
وطن یعنی صدای شعر «نیما»
طنین جانفزای موج دریا
طنین جانفزای موج دریا
زدریای وطن خیزد همی دُر
چو آژیر و چو دریادار بایندر
چو آژیر و چو دریادار بایندر
وطن یعنی «خزر»، صیاد، جنگل
«خلیج فارس»، رقص نور، مشعل
«خلیج فارس»، رقص نور، مشعل
وطن یعنی تجلیگاه ملت
حضور زنده آگاه ملت
حضور زنده آگاه ملت
وطن یعنی دیار عشق و «امید»
دیار ماندگار نسل خورشید
دیار ماندگار نسل خورشید
کنون ای هموطن، ای جان جانان
بیا با ما بگو «پاینده ایران»
بیا با ما بگو «پاینده ایران»
ماخذ
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/chame/12012-vatan-yani-badkobe.html
با یاد علیرضا شجاعی و شعر زیبایش
تهران – بهار 1381
تهران – بهار 1381
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر