دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۴۰۰ دی ۱۶, پنجشنبه

در ستایش حجاب ا اسماعیل وفا یغمائی

در ستایش حجاب(1)
چون آمدند
چون از بیابانهای سوخته آمدند
تازان، بر پشت شتران و اسبان
در دستشان برای من و برادرانم شمشیر بود
شمشیری برای قلبهای ما
و چون آمدند
چون از بیابانهای سوخته آمدند
تازان، بر پشت شتران و اسبان

در خورجینشان برای تو و خواهرانم مقنعه وچادر بود
مقنعه و...

چادر برای گیسوان و رخسار شما


در خلوت خلیفه
و بازارهای بردگان
عریانتان کردند بی مقنعه و حجاب
و دریدندتان و نوشیدندتان
هنگام که سرهای بریده ما
بر دروازه دارالاماره ها آویخته بود
واجساد ما در بیابانها و کوهها می پوسید
و توان دفاع از شما را نداشتیم
و در خلوت شهوت و خیابانهای تاریک
هنوزمیدرندتان و می کوبندتان
هنوز
و ما در ستایش حجاب! می سرائیم

دوازده ژوئن دو هزار و هشت میلادی
در ستایش حجاب (2)ا
رها کن
گیسوان خود را در باد
رها کن گیسوان خود را در آفتاب
رها کن خواهرم، مادرم،معشوقم،همسرم، رفیقم

رهاکن
رها کن گیسوان خود را در باد
که توفان در راهست
توفانی که از میان استخوانهای ما می وزد
از میان خون ما و گرمای پیرامون قلبهای ما
توفانی که چشمهای ما را ورق زده است
کتابهای آسمانی را ورق خواهد زد
و هیچکس را یارای جنگیدن با آن نیست
حتی اگر با جلادان جنگیده باشد و پیروز شده باشد


رها کن گیسوان خود را در باد
که توفان در راهست
و بگذارعطر گیسوانت مشام خدا را بنوازد
و بر بالهای فرشتگان و ستارگان بنشیند
در دورترین آسمانها
و بگذارزیبائی گیسوان سیاه، خاکستری، یا سپیدت
در شعرهای من بنشیند
در توفانها و رودهائی که در خون من آواز می خوانند
و در فریاد من در خشم از اسارت تو


رها کن گیسوان خود را درباد
که توفان در راهست
توفانی که دستارها وسربندها را خواهد برد
غبارها را خواهد برد
شاعران هراسان وتاریک را خواهد برد
وتوفانی که گیسوان تو
بر شانه هایش افشان و وزانست
رها کن گیسوان خود را در باد
رها کن

۱ نظر:

alborz گفت...

باریکلا چقدر زیبا بود چقدر به دلم نشست