در ستایش حجاب(1)
چون آمدند
چون از بیابانهای سوخته آمدند
چون آمدند
چون از بیابانهای سوخته آمدند
تازان، بر پشت شتران و اسبان
در دستشان برای من و برادرانم شمشیر بود
شمشیری برای قلبهای ما
و چون آمدند
در دستشان برای من و برادرانم شمشیر بود
شمشیری برای قلبهای ما
و چون آمدند
چون از بیابانهای سوخته آمدند
تازان، بر پشت شتران و اسبان
در خورجینشان برای تو و خواهرانم مقنعه وچادر بود
مقنعه و...
چادر برای گیسوان و رخسار شما
در خلوت خلیفه
و بازارهای بردگان
عریانتان کردند بی مقنعه و حجاب
و دریدندتان و نوشیدندتان
هنگام که سرهای بریده ما
در خورجینشان برای تو و خواهرانم مقنعه وچادر بود
مقنعه و...
چادر برای گیسوان و رخسار شما
در خلوت خلیفه
و بازارهای بردگان
عریانتان کردند بی مقنعه و حجاب
و دریدندتان و نوشیدندتان
هنگام که سرهای بریده ما
بر دروازه دارالاماره ها آویخته بود
واجساد ما در بیابانها و کوهها می پوسید
و توان دفاع از شما را نداشتیم
و در خلوت شهوت و خیابانهای تاریک
هنوزمیدرندتان و می کوبندتان
هنوزو توان دفاع از شما را نداشتیم
و در خلوت شهوت و خیابانهای تاریک
هنوزمیدرندتان و می کوبندتان
و ما در ستایش حجاب! می سرائیم
دوازده ژوئن دو هزار و هشت میلادی
در ستایش حجاب (2)ا
رها کن
گیسوان خود را در باد
رها کن گیسوان خود را در آفتاب
رها کن خواهرم، مادرم،معشوقم،همسرم، رفیقم
رهاکن
رها کن گیسوان خود را در باد
که توفان در راهست
توفانی که از میان استخوانهای ما می وزد
از میان خون ما و گرمای پیرامون قلبهای ما
توفانی که چشمهای ما را ورق زده است
کتابهای آسمانی را ورق خواهد زد
و هیچکس را یارای جنگیدن با آن نیست
حتی اگر با جلادان جنگیده باشد و پیروز شده باشد
رها کن گیسوان خود را در باد
که توفان در راهست
و بگذارعطر گیسوانت مشام خدا را بنوازد
و بر بالهای فرشتگان و ستارگان بنشیند
در دورترین آسمانها
و بگذارزیبائی گیسوان سیاه، خاکستری، یا سپیدت
در شعرهای من بنشیند
در توفانها و رودهائی که در خون من آواز می خوانند
گیسوان خود را در باد
رها کن گیسوان خود را در آفتاب
رها کن خواهرم، مادرم،معشوقم،همسرم، رفیقم
رهاکن
رها کن گیسوان خود را در باد
که توفان در راهست
توفانی که از میان استخوانهای ما می وزد
از میان خون ما و گرمای پیرامون قلبهای ما
توفانی که چشمهای ما را ورق زده است
کتابهای آسمانی را ورق خواهد زد
و هیچکس را یارای جنگیدن با آن نیست
حتی اگر با جلادان جنگیده باشد و پیروز شده باشد
رها کن گیسوان خود را در باد
که توفان در راهست
و بگذارعطر گیسوانت مشام خدا را بنوازد
و بر بالهای فرشتگان و ستارگان بنشیند
در دورترین آسمانها
و بگذارزیبائی گیسوان سیاه، خاکستری، یا سپیدت
در شعرهای من بنشیند
در توفانها و رودهائی که در خون من آواز می خوانند
و در فریاد من در خشم از اسارت تو
رها کن گیسوان خود را درباد
که توفان در راهست
توفانی که دستارها وسربندها را خواهد برد
غبارها را خواهد برد
شاعران هراسان وتاریک را خواهد برد
وتوفانی که گیسوان تو
بر شانه هایش افشان و وزانست
رها کن گیسوان خود را در باد
رها کن
رها کن گیسوان خود را درباد
که توفان در راهست
توفانی که دستارها وسربندها را خواهد برد
غبارها را خواهد برد
شاعران هراسان وتاریک را خواهد برد
وتوفانی که گیسوان تو
بر شانه هایش افشان و وزانست
رها کن گیسوان خود را در باد
رها کن
۱ نظر:
باریکلا چقدر زیبا بود چقدر به دلم نشست
ارسال یک نظر