مردمی که یک زمان «خوف انگیزترین عشق من » بوده اند. مرا از گند و عفونت نفرت سرشار کرده اند. مردمی که تنها برای آن خوبند که گروهبانی به خطشان کند و از ایشان برای پیشبرد هوسهای خویش قشونی ترتیب دهد.به ایمان و عقیده شان تف کند و اگر دیر بجنبند به چوبه ی اعدامشان ببندد یا با تازیانه و گاو سر از حقشان برآید.نه . در چنین جهانی از شعر چه کاری ساخته است ؟به خصوص که شاعران نیز دروغ می گویند، و به خانه نشتنشان از بی چادری است.چهره های درخشانی طلوع می کنند و اینها صادق ترین پیغمبرانند، چرا که امیدی به خلق ندارند. بی نیاز از نام و نان سر در کار خود ، که می دانند خلق ، اگر پاره سنگی بر سر ایشان نکوبند ، روی خوش بدیشان نمی نمایند. نه امید به جایزه ای بسته اند نه مقامی: لاجرم بنده ی کسی نیستند.
گفتگو با احمد شاملو(بخش اول) گفتگو با احمد شاملو(بخش دوم)
۱ نظر:
تیتری که برای این مطلب زده اید کاملا بی ربط است.
و حرف احمد شاملو هم حال و هوای نزار و شکست خورده یک به اصطلاح روشنفکر تریاکی غیر مسئول را نشان میدهد. خیلی خودتان را گرفتار این حرفهای بی ربط نکنید.
یکی از همان کسانی که حال آقای شاملو را بهم زده و خراب کرده است
ارسال یک نظر