همبازی دوران کودکی، رفیق دوران نوجوانی ودوست مهربان وباصفا،پسر عموی خوب سعید یغمائی سال گذشته بیست و سوم دسامبر زندگی پر درد را ترک و به رازها و هستی پنهان سفر کرد.جایش سبز و سفرش خوش.سعید از زمره برجسته ترین اعضای فامیل و ویژگی او لبخند ملایم گم ناشدنی و دل و جان یکتا ومهربانش بود. سعید هیچوقت عضو هیچ گروه و سازمانی نبود عشق بزرگ او ایران و مردم ایران ودر این میان بیش از همه به زادگاه خاندانی خود دشت کویر و اب و خاک و مردم و نخلستانها و افقهایش و روستائیان و مردمان فقیر و آزاده اش عشق میورزید و در این راه از همان دوران پانزده شانزده سالگی تا پایان عمر تمام تلاش خود را به کار گرفت و خدمات فراوان کرد.سعید زود دوران تحصیلی را تمام کرد و زود به دانشگاه رفت و از زمره چند دانشجوی برجسته ای بود که در سال 1350 جایگاه نخستین پذیرفته شدگان دانشکده حقوق را به خود اختصاص داد. از این پس ما هردو راهی متفاوت را رفتیم.سال پنجاه وشش او وکیلی توانمندو بیست و سه ساله بود که انقلاب شد! سعید در ابتدا و در کشاکشهای آن ایام ابتدا حدود یکسال و چندی بعد حدود دهسال در زندان بسر برد بی آنکه اتهام او به او تفهیم شود. جرم او داشتن اعتقاد بود و بس اعتقادی که پنهان نمی کرد. پس از پایان زندان که جسم او را نیمه ویران کرد هرگز به او اجازه کار داده نشد، ام او به دلیل توانمندی فراوان حتی تا آخرین ماههای زندگی پرونده های حقوقی افراد بی بضاعت را دنبال و تکمیل میکرد بی آنکه چیزی دریافت کند. دوران زندان چنان جسم او را در هم کوبید که اندک اندک بیماری جانسوز آی. ال. اس را برای او ارمغان آور و سرانجام پس از سالها کشاکش چشم بر هم نهاد و به سفر رفت. با رفتن او خاندان یغمائی یکی از بهترین اعضایش را از دست داد. جانی مهربان، لبخندی همیشگی، سیمائی زیبا، قلبی که همه را دوست داشت و اندیشه و زبانی توانا و ادیبانه با طنزی نرم و مهربان که همزمان هم تنبیه میکرد و هم مینواخت. سعید شاعری توانا بود اگر چه شعرهایش را منتشر نکرد.عجالتا چنان از سفر او غمگینم که بیش ازین را به فرصتی مناسب و بزودی وا میگذارم. به خاندان یغمائی و خاندانهای نزدیک، تسلیت میگویم. غم تمامتان سبک و یاد سعید و خوبیهایش زنده باد.
جستی زدم به پهنه هستی ز قعر گور
از شب الی سپیده وازخویش تا «اهور »
من رفتم و نماندبجز ژنده- جامه ای
چون جامه-ژنده های دگر در دل قبور
راهی است مرگ تا به ستونهای بامداد
آغاز جاودانه ی بی مرزو بی ثغور
از «خویش»تا به«خلق» وز«خلقان» به سوی«او»
از «او» سفر در «او» ، به کجا؟-حضرت حضور
بخشی از قصیده ناتمام«سفر سعید»
از شب الی سپیده وازخویش تا «اهور »
من رفتم و نماندبجز ژنده- جامه ای
چون جامه-ژنده های دگر در دل قبور
راهی است مرگ تا به ستونهای بامداد
آغاز جاودانه ی بی مرزو بی ثغور
از «خویش»تا به«خلق» وز«خلقان» به سوی«او»
از «او» سفر در «او» ، به کجا؟-حضرت حضور
بخشی از قصیده ناتمام«سفر سعید»
اسماعیل وفا یغمائی
24 دسامبر 2016 میلادی
۲ نظر:
جناب یغمایی عزیز ضمن تسلیت برایتان صبر ارزو میکنم
روحش شاد
علی
اسماعیل عزیز غم از دست دادن عزیزان بسیار سخت و دردناک است بخصوص آنانی که خاطرات مشترکی با ما داشته اند. صمیمانه تسلیت میگویم.روح و روانش شاد و قرین رحمت ابدی/
برای شما و خانواده محترمش صبر و پایداری خواستارم.
مهدی
ارسال یک نظر