زمینه و زمانهی سعدیسعدی
شیرازی (٦۰٦- ٦۹۰ه. ق) در دورهای چشم به جهان گشود که ایران زمین از هر
سو عرصهی تاخت و تاز نیروهای ویرانگر زندگی اجتماعی قرار گرفته بود.از
سوی غرب صلیبیان، حکومت در حال زوال سلجوقیان را هر چه بیشتر به سوی
نابودی میکشاندند. از سوی شرق مغولان از کشتهها پشته میساختند، و از
درون نیز، امیران و حاکمان محلی با باج و خراج و در گیریهای خونبار داخلی،
عرصهی زیست اجتماعی را به جهنمی سوزان تبدیل کرده بودند. سعدی از زمانهی
خویش چنین یاد میکند:
ای محمد گر قیامت می برآری سر ز خاک / سر برآور وین قیامت در میان خلق بین
زینهار از دور گیتی و انقلاب روزگار / در خیال کس نیامد کانچنان گردد چنین
زینهار از دور گیتی و انقلاب روزگار / در خیال کس نیامد کانچنان گردد چنین
در نیک اندیشی و بزرگ منشی سعدی همین بس، که در چنین زمانهی خون ریزی از آموزهی
بنی آدم اعضای یک پیکرند / که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار / دگر عضو ها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی / نشاید که نامد نهند آدمی
چو عضوی به درد آورد روزگار / دگر عضو ها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی / نشاید که نامد نهند آدمی
سخن به میان آورده است. هر چند نباید از یاد بُرد که نه سعدی
خود توانست به این آموزه همواره پایبند بماند و نه در جامعهی آن روز ایران
این آموزه قابل تحقق بود. نکتهی مهم اما این بود که سعدی با این آموزه،
افقی بسیار انسانی فرا راه ذهن و زبان جامعه گشود.
سعدی که آموزشهای نخستین را در زادگاه خود فرا گرفته بود، در حدود سال ششصد و بیست ه . ق . یعنی زمانی که دو سالی از یورش مغولان به ایران میگذشت و به گفته ی سعدی، جهان چون موی زنگی آشفته و درهم شده بود، و اقلیم آرام فارس هم میدان تاخت و تاز پیر شاه، پسر محمد خوارزمشاه، شده بود؛ برای ادامهی آموزش، راهی بغداد شد و در مدرسه ی نظامیهی بغداد به فراگیری دانش پرداخت. اما چندی نگذشت که شور سوزان جهان گردی، هوای آموختن در مدرسه را از سر وی به در کرد و از بغداد راهی دیگر سرزمینهای عربی شد. سفر به کوفه، بصره، ترابلس، شام، صنعا و حجاز هر یک برای او خاطره ها و تجربه های فراوانی به همراه داشت و از سویی موجب انس سعدی بـا زبان و ادب عربی شد. او افزون بر سرزمین های عربی به روم و شرق جهان اسلام نیـز سفر کرد. ره آورد این جهان گردی برای سعدی، افزون بر تجربهی بی واسطهی زیست جهانهای متفاوت، آشنایی با انبوهی از روایتها، قصهها و اندوختههای متنوع مردمان سرزمینهای گوناگونی بود که با این روایتها و قصهها زندگی کرده بودند. شاید به همین علت است که هر حکایت گلستان، پنجره ای رو به فهم زندگی می گشاید و گویی هر حکایتاش جمع بندی هزاران تجربه و آزمون زندگی عملی است. سعدی خود در این باره میگوید:
سعدی که آموزشهای نخستین را در زادگاه خود فرا گرفته بود، در حدود سال ششصد و بیست ه . ق . یعنی زمانی که دو سالی از یورش مغولان به ایران میگذشت و به گفته ی سعدی، جهان چون موی زنگی آشفته و درهم شده بود، و اقلیم آرام فارس هم میدان تاخت و تاز پیر شاه، پسر محمد خوارزمشاه، شده بود؛ برای ادامهی آموزش، راهی بغداد شد و در مدرسه ی نظامیهی بغداد به فراگیری دانش پرداخت. اما چندی نگذشت که شور سوزان جهان گردی، هوای آموختن در مدرسه را از سر وی به در کرد و از بغداد راهی دیگر سرزمینهای عربی شد. سفر به کوفه، بصره، ترابلس، شام، صنعا و حجاز هر یک برای او خاطره ها و تجربه های فراوانی به همراه داشت و از سویی موجب انس سعدی بـا زبان و ادب عربی شد. او افزون بر سرزمین های عربی به روم و شرق جهان اسلام نیـز سفر کرد. ره آورد این جهان گردی برای سعدی، افزون بر تجربهی بی واسطهی زیست جهانهای متفاوت، آشنایی با انبوهی از روایتها، قصهها و اندوختههای متنوع مردمان سرزمینهای گوناگونی بود که با این روایتها و قصهها زندگی کرده بودند. شاید به همین علت است که هر حکایت گلستان، پنجره ای رو به فهم زندگی می گشاید و گویی هر حکایتاش جمع بندی هزاران تجربه و آزمون زندگی عملی است. سعدی خود در این باره میگوید:
در اقــصای عالم بــگشتم بـــسـی / به ســر بردم ایـام با هـر کسی
تـمّتـع ز هـــــر گوشه ای یـافـتــم / ز هـر خرمنی خوشه ای یافتم
تـمّتـع ز هـــــر گوشه ای یـافـتــم / ز هـر خرمنی خوشه ای یافتم
سعدی پس ازگذشت سی و پنج سال در حالی که آتش فتنهی مغول رو
به سردی نهاده بود و وی پنجاهمین سال گرم زندگی را تجربه میکرد، به گفتهی
خویش که: به قدم از شیراز رفته بود، اکنون به سر به شیراز بازمیگشت. در
ایامی که سعدی به شیراز بازگشت، اتابک ابوبکر، پسر سعد زنگی، بر این شهر
حکومت میکرد. اتابکان توانسته بودند با سیاست و چاره اندیشی، سرزمین فارس
را از گزند ویرانگر تاتار در امان نگه دارند. سعدی باقی عمر خود را در
شیراز گذراند و سرانجام در سال ٦۹۰ ه . ق در شیراز جان سپرد و در جایی که
امروزه به سعدیه معروف است به خاک سپرده شد.
سعدی و دگرگونی مبحث صوفیانه
هر چند مبحث صوفیانهی نخستین، که مبحثی زاهدانه بود، در دوران شکلگیری فرهنگ و تمدن اسلامی و در قلمرو اقلیم عربی نطفه بست. اما هنگامی که این مبحث به خراسان راه یافت، دگرگونیهای بسیاری پذیرفت، زیرا در این فضای تازه از سویی با عناصر فرهنگ بودایی و مانوی، درهم آمیخته شد و در نتیجه جان و شکل دیگری یافت، و از سوی دیگر روح پهلوانی بازمانده از فرهنگ پارتی در این خطه از ایران، زمینه ساز رویکرد حماسی به عرفان شد. در تتیجه در تصوف خراسانی روح و زبان حماسی و شاعرانه ی آن یک عنصر چشمگیر بود. این زبان و حال حماسی را میتوان در سخنان نخستین صوفی بزرگ خراسان، بایزید بسطامی، و سپس در همه ی سنت گفتار و ادب صوفیانهی پرورش یافته در خراسان دید. در این بستر بود که استورهی هبوط آدم به سفر حماسی آدم تبدیل شد و رابطهی عابد و معبود، به رابطهی عاشق و معشوق تبدیل شد و تا حدودی ترس زاهدانه جای به شور عاشقانه سپرد. اما سرانجام در فضای فرهنگی- تاریخی فارس، به ویژه شیراز است، که ما شاهد دگردیسی تصوف حماسی ِ زاهدانه به عرفان عاشقانه و رندانه هستیم. به گفته ی دیگر، در سفر از خراسان به عراق عجم و فارس است که وجه صوفیانه، یعنی زاهدانهی این عرفان هر چه کمرنگتر و وجه شاعرانهی آن پر رنگتر میشود و شکوه حماسی گفتار صوفیانهی خراسانی جای خود را به غزلسرایی عاشقانه میسپارد. صوفیان خراسان اهل کشف و کرامات و اهل ارشاد و خانقاه دار و دارای دستگاه مرید پروری بودند. اما شاعران عارف درعرفان شاعرانه، داعیههای کشف و کرامات را فرومیگذارند و به فضل و هنر خود مینازند و حتا دعوی کشف و کرامت را به ریشخند میگیرند. اینان نه تنها خود را صوفی نمینامند و نمیخوانند، بل با صوفی و زهد ریایی سر جنگ دارند. با این شاعران عارف، زبان شاعرانهی این عرفان غزلسرا تر و روح شاعرانه نمایانتر میشود. سرحلقهی بزرگ این عرفان شاعرانه شعر سعدی است و کمال شاعرانه و رندانهی آن حافظ. و چنین است که در برابر عرفان پهلوانانهی خراسانی با سنت زهد خانقاهیاش، عرفان شاعرانه و رندانهی فارس با دو نمایندهی بزرگ آن، سعدی و حافظ، به عنوان دیدگاه تازهای شکل میگیرد. هر چند نباید از یاد برد که به علت چیرگی عرفان زاهدانه و فلسفیمابانه و فضای رسمی خانقاهی، که همخوانی و داد و ستد بسیاری با باید و نبایدها و حاکمان زمانهی نا به سامان خود داشت، عرفان شاعرانه و رندانهی این دو شاعر به حاشیه رانده شد و هرگز مورد توجه واقع نشد.
هر چند مبحث صوفیانهی نخستین، که مبحثی زاهدانه بود، در دوران شکلگیری فرهنگ و تمدن اسلامی و در قلمرو اقلیم عربی نطفه بست. اما هنگامی که این مبحث به خراسان راه یافت، دگرگونیهای بسیاری پذیرفت، زیرا در این فضای تازه از سویی با عناصر فرهنگ بودایی و مانوی، درهم آمیخته شد و در نتیجه جان و شکل دیگری یافت، و از سوی دیگر روح پهلوانی بازمانده از فرهنگ پارتی در این خطه از ایران، زمینه ساز رویکرد حماسی به عرفان شد. در تتیجه در تصوف خراسانی روح و زبان حماسی و شاعرانه ی آن یک عنصر چشمگیر بود. این زبان و حال حماسی را میتوان در سخنان نخستین صوفی بزرگ خراسان، بایزید بسطامی، و سپس در همه ی سنت گفتار و ادب صوفیانهی پرورش یافته در خراسان دید. در این بستر بود که استورهی هبوط آدم به سفر حماسی آدم تبدیل شد و رابطهی عابد و معبود، به رابطهی عاشق و معشوق تبدیل شد و تا حدودی ترس زاهدانه جای به شور عاشقانه سپرد. اما سرانجام در فضای فرهنگی- تاریخی فارس، به ویژه شیراز است، که ما شاهد دگردیسی تصوف حماسی ِ زاهدانه به عرفان عاشقانه و رندانه هستیم. به گفته ی دیگر، در سفر از خراسان به عراق عجم و فارس است که وجه صوفیانه، یعنی زاهدانهی این عرفان هر چه کمرنگتر و وجه شاعرانهی آن پر رنگتر میشود و شکوه حماسی گفتار صوفیانهی خراسانی جای خود را به غزلسرایی عاشقانه میسپارد. صوفیان خراسان اهل کشف و کرامات و اهل ارشاد و خانقاه دار و دارای دستگاه مرید پروری بودند. اما شاعران عارف درعرفان شاعرانه، داعیههای کشف و کرامات را فرومیگذارند و به فضل و هنر خود مینازند و حتا دعوی کشف و کرامت را به ریشخند میگیرند. اینان نه تنها خود را صوفی نمینامند و نمیخوانند، بل با صوفی و زهد ریایی سر جنگ دارند. با این شاعران عارف، زبان شاعرانهی این عرفان غزلسرا تر و روح شاعرانه نمایانتر میشود. سرحلقهی بزرگ این عرفان شاعرانه شعر سعدی است و کمال شاعرانه و رندانهی آن حافظ. و چنین است که در برابر عرفان پهلوانانهی خراسانی با سنت زهد خانقاهیاش، عرفان شاعرانه و رندانهی فارس با دو نمایندهی بزرگ آن، سعدی و حافظ، به عنوان دیدگاه تازهای شکل میگیرد. هر چند نباید از یاد برد که به علت چیرگی عرفان زاهدانه و فلسفیمابانه و فضای رسمی خانقاهی، که همخوانی و داد و ستد بسیاری با باید و نبایدها و حاکمان زمانهی نا به سامان خود داشت، عرفان شاعرانه و رندانهی این دو شاعر به حاشیه رانده شد و هرگز مورد توجه واقع نشد.
سعدی نخستین شاعر بزرگ فضای فرهنگی- تاریخی فارس، به ویژه
شیراز است. او پیشرو عرفان رندانه و شاعرانه است. عرفان زندگی دوست و رها
از شطح و طامات و ادعای کشف و کرامات، عرفانی مرگ آگاه، نه مرگ پرست. سعدی
با آز دنیا پرستی میانهای ندارد، اما بی قرار کندن از زندگی و زمین نیست،
بل زمین، این جلوه گاه نمود زیبایی ازلی و جایگاه شور و مستی زندگی را با
اشتیاق تمام و روح شاعرانه ی سرشار خود دوست دارد. به گفتهی خود او: به
جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست / عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست.
بر خلاف آن صوفیان شاعر، سعدی دریغاش از این نیست که چرا به دنیا آمده و
در غربت این عالم مانده است. بل گلایه دارد که چرا فرصت زندگی این همه
کوتاه است. آیین اخلاقی او مدارا با خلق است و نیکویی و احسان به آنان و
ستیز با خود آزاری زاهدانه و مردم آزاری حاکمان زر و زور پرست. با آموزه
های شاعرانه و حکمت عملی اوست که رندی هم چون یک شیوهی زیست، و هم چون یک
جهان بینی در تار و پود فرهنگ جامعه تنیده میشود و به ویژه به حکمت عملی
زندگی بسیاری از سرآمدن جامعه بدل میشود. با سعدی است که عرفان زمینیتر و
شاعرانهتر میشود و در زمینهی ذهن شاعر مینشیند. به همین دلیل، زندگی
روزمره و روابط شخصی و آیین زیستن با دیگران و سامان دهی زندگی جمعی و راه و
رسم کشورداری را جدی میگیرد و در باب آنها دو کتاب درخشان، گلستان و
بوستان، را به رشتهی تحریر درمیآورد.
حکمت عملی و اخلاق وضعیت مند و وظیفه گرایانهی سعدی
گلستان و بوستان سعدی را به جرأت میتوان از نقش آفرینترین و تاثیر گذارترین متنهای ادب فارسی بر ارزشها و باورهای مردم ایران زمین دانست. تا پیش از سعدی، نگاه غالب اندیشهمندان ایرانی به حکمت عملی و اخلاق، نگاهی مطلق، انتزاعی، تجویزی و آرمانی بود. هر چند پیش از سعدی هم نویسندگانی بودند که در قالب حکایتهایی از زبان حیوانات، به بیان ظرایف حکمت عملی پرداخته بودند، کلیله و دمنه و مرزبان نامه دو نمونه از این آثارند. اما این سعدی بود که برای نخستین بار انسان مشخص اجتماعی را، هرچند در قالب تیپهای اجتماعی، در بطن شرایط و موقعیتهای مشخص اجتماعی مد نظر و مخاطب حکمت عملی و اخلاقی خود قرار داد. سعدی آموزههای حکمت عملی و اخلاق اجتماعی خود را بر اساس واقعیتهای روزمرهی جامعه و مصلحت اجتماعی افراد استنتاج میکرد. از این رو، به منطق زندگی روزمره و مسایل عملی و اخلاقی زندگی اجتماعی و آنچه به معاش و معاد مردمان مربوط بود میاندیشید. در نتیجه باکی نداشت که به صراحت اعلام کند دروغ مصلحت آمیز به ز راست فتنه انگیز است. سعدی در گلستان و بوستان در چند و چون کار پادشاهی و درویشی، عاشقی و بندگی، کسب و کار و حتا آداب همسری، باریک بینانه می اندیشد و از اندرزهای کلی و انتزاعی اخلاق زاهدانه و فیلسوفانه پرهیز میکند. سعدی فلسفهی اخلاق ازلی و ابدی نمیبافد، از سر انصاف و واقع بینی در طبع بشری خود و دیگران درنگ میکند و به گفتهی خود از بیم جان و امید نان انسان سخن میگوید. سعدی نه بارگاهی به پا کرد، نه مُراد حلقه ایی مُرید پرور بود، نه خلوت نشینی عافیت طلب. سعدی سودای طرحی نو درافکندن نداشت، درنتیجه دل سپردهی هیچ مدینهی فاضله ای نبود، وی به حاکمی فاضل و عادل دل خوش بود. حاکم آرمانی وی نه حکیم شاه، بل شاه اهل حکمت بود. سعدی مصلح بود، مصلحی راسخ قدم. نه اهل رشوه و عشوه بود، چنان که خود میگوید:
گلستان و بوستان سعدی را به جرأت میتوان از نقش آفرینترین و تاثیر گذارترین متنهای ادب فارسی بر ارزشها و باورهای مردم ایران زمین دانست. تا پیش از سعدی، نگاه غالب اندیشهمندان ایرانی به حکمت عملی و اخلاق، نگاهی مطلق، انتزاعی، تجویزی و آرمانی بود. هر چند پیش از سعدی هم نویسندگانی بودند که در قالب حکایتهایی از زبان حیوانات، به بیان ظرایف حکمت عملی پرداخته بودند، کلیله و دمنه و مرزبان نامه دو نمونه از این آثارند. اما این سعدی بود که برای نخستین بار انسان مشخص اجتماعی را، هرچند در قالب تیپهای اجتماعی، در بطن شرایط و موقعیتهای مشخص اجتماعی مد نظر و مخاطب حکمت عملی و اخلاقی خود قرار داد. سعدی آموزههای حکمت عملی و اخلاق اجتماعی خود را بر اساس واقعیتهای روزمرهی جامعه و مصلحت اجتماعی افراد استنتاج میکرد. از این رو، به منطق زندگی روزمره و مسایل عملی و اخلاقی زندگی اجتماعی و آنچه به معاش و معاد مردمان مربوط بود میاندیشید. در نتیجه باکی نداشت که به صراحت اعلام کند دروغ مصلحت آمیز به ز راست فتنه انگیز است. سعدی در گلستان و بوستان در چند و چون کار پادشاهی و درویشی، عاشقی و بندگی، کسب و کار و حتا آداب همسری، باریک بینانه می اندیشد و از اندرزهای کلی و انتزاعی اخلاق زاهدانه و فیلسوفانه پرهیز میکند. سعدی فلسفهی اخلاق ازلی و ابدی نمیبافد، از سر انصاف و واقع بینی در طبع بشری خود و دیگران درنگ میکند و به گفتهی خود از بیم جان و امید نان انسان سخن میگوید. سعدی نه بارگاهی به پا کرد، نه مُراد حلقه ایی مُرید پرور بود، نه خلوت نشینی عافیت طلب. سعدی سودای طرحی نو درافکندن نداشت، درنتیجه دل سپردهی هیچ مدینهی فاضله ای نبود، وی به حاکمی فاضل و عادل دل خوش بود. حاکم آرمانی وی نه حکیم شاه، بل شاه اهل حکمت بود. سعدی مصلح بود، مصلحی راسخ قدم. نه اهل رشوه و عشوه بود، چنان که خود میگوید:
بگوی آن چه دانی که حق گفته به / نه رشوت ستانی نه عشوه ده
نه اهل خوف و طمع، چنان که باز خود میگوید:
سعدیا چنان که میدانی بگو / حق نباید گفتن الا آشکار
هرکه را خوف و طمع در کار نیست / از خطا باک اش نباشد وز تتار
هرکه را خوف و طمع در کار نیست / از خطا باک اش نباشد وز تتار
سعدی در پی برآوردن مُراد دل خود نبود، غمخوار دل بی مُرادان بود:
که مرد ار چه بر ساحل است ای رفیق / نیاساید و دوستانش غریق
من از بی مُرادی نیم روی زرد / غم بی مُرادان دلم خسته کرد
من از بی مُرادی نیم روی زرد / غم بی مُرادان دلم خسته کرد
چو بینم که درویش مسکین نخورد / به کام اندرم لقمه زهر است و درد
سعدی چون همهی اصلاح گران با پذیرفتن بنیاد نظم موجود بر این
باور بود که تنها راه به سامان کردن نابه سامانیهای نظم موجود، این است
که از درون همین شبکهی سلسله مراتبی و هرم وار قدرت که در راس آن پادشاه
قرار دارد و در قاعدهی آن رعیت، باید به اصلاح پندار و کردار شاهان و
رعایا پرداخت. سعدی در همین راستا میکوشد چون حلقهی واسطی میان دو قطب
فرادستان و فرودستان، به تناوب و اقتضای حال و موقعیت به نمایندگی هر سوی
این دو قطب با آن روی دگر سخن بگوید. سعدی به نفی رابطه ی شبان- رمه گی
نمیاندیشید و با اساس رابطهی سلسله مراتبی و هرم وار فرادستان و فرودستان
مخالفتی نداشت. ازین رو می بینیم که وی حتا بابهای کتاب گلستان را نیز بر
پایه ی رابطهی سلسله مراتبی فرادستان و فرودستان تنظیم کرده است؛ بدین
معنا که نخست به شرح وظایف و اخلاق پادشاهان و حاکمان اشاره میکند و سپس
به سایر گروه های اجتماعی میپردازد. سعدی زندگی اجتماعی را مانند سرودن
شعری در قالب رباعی میپندارد که دو مصراع اول آن را فرادستان میسرایند و
دو مصراع بعدی آن را فرودستان. به زعم سعدی فرادستان در بیت خود از اقبال و
بی غمی خود سخن میگویند و فرودستان نیز از ضرورت لطف و احسان و غمخواری
حاکمان. و آن رباعی این است:
ما را به جهان خوشتر از این یک دم نیست / کز نیک و بد اندیشه و از کس غم نیست
ای آن که به اقبال تو در عالم نیست/ گیرم که غمت نیست، غم ما هم نیست.
سعدی بر این باور است که تاریخ ِ این سپنج سرای، یعنی جامعهی
بشری، چیزی جز تاریخ نوبتی حکومت پادشاهان نیست، بر این پایه امیدوار است
که شاهان با توجه به ناپایداری حکومت خود، به عدالت رفتار کنند.
به نوبتاند ملوک اندر این سپنج سرای / کنون که نوبت تُست ای مَلک به عدل گرای.
سعدی بر این باور است که رعیت چو بیخ اند و سلطان درخت، در نتیجه به سلطان نهیب میزند که:
مکُن تا توانی دل خلق ریش / و گر میکُنی، میکَنی بیخ خویش
دگر کشور آباد بیند به خواب / که دارد دل اهل کشور خراب.
و یا در جایی دیگر میگوید: آگر جور در پادشاهی کنی پس از پادشاهی گدایی کنی. اما دربارهی پادشاهی که پاسدار رعیت است میگوید:
شهی که پاس رعیت نگاه میدارد / حلال باد خراجاش که مزد چوپانی ست.
بنابر این سعدی به پادشاهان توصیه می کند که پاسدار رعیت باشند:
برو پاس درویش محتاج دار / که شاه از رعیت بود تاجدار.
سعدی ستم بر رعیت را سبب ویرانی عالم و آدم میداند و به شاهان گوشزد میکند که:
خبر داری از خسروان عجم / که کردند بر زیر دستان ستم
نه آن شوکت و پادشاهی بماند / نه آن ظلم بر روستایی بماند
چو خواهد که ویران شود عالمی / کند مُلک در پنجه ی ظالمی.
سعدی تاکید میکند که خلل در ارکان تخت و مُلک نتیجهی بی توجهی شاه در احوال شبان است:
در آن تخت و مُلک از خلل غم بُود / که تدبیر شاه از شبان کم بُود.
از سوی دیگر پایداری حکومت را، حتا به گاه حملهی خصم، نتیجهی صلح با رعیت و عادل بودن شاه میپندارد:
با رعیت صلح کن، وز جنگ خصم ایمن نشین / زآن که شاهنشاه عادل را رعیت لشکر است.
در یک نگاه کلی شاید بتوان گفت سه اصل عدالت، واقع بینی و
اعتدالگرایی از مهمترین اصول حکمت عملی و اندیشهی سیاسی سعدی به شمار می
آیند. به باور سعدی عدل و احسان و انصاف خداوندان مملکت، موجب امن و
استقامت رعیت است و عمارت و زراعت بیش اتفاق افتد. سعدی واقع بینی دشمنان
را به تر از نیک بینی غیر واقع بینانه ی دوستان میداند.
از صحبت دوستی برنجم / که اخلاق بدم حُسن نماید
عیبم هنر و کمال بیند / خارم گُل و یاسمن نماید
کو دشمن شوخ چشم ناپاک / تا عیب مرا به من نماید.
در جای دیگر نیز میگوید:
ز دشمن شنو سیرت خود که دوست / هر آنچه از تو آید به چشمش نکوست.
سعدی اعتدالگرایی و پرهیز از افراط و تفریط را به منزلهی
معیار و الگوی رفتار فردی- اجتماعی بارها توصیه کرده است. وی در این باره
میگوید: زهد و عبادت شایسته است نه چندان که زندگانی بر خود و دیگران تلخ
کند. عیش و طرب ناگزیر است نه چندان که وظایف طاعت و مصالح رعیت در آن
مستغرق شود.
سعدی در زندگی خود کوشید با عدالت و واقع بینی و اعتدالگرایی
به وظیفهی انسانی خویش عمل کند. سعدی نمیخواست انسان کامل باشد، بل
میخواست کاملن انسان باشد. از این رو نام سعدی ثبت است بر جریدهی عالم.
- - -
منابع:
- آشوری، داریوش: عرفان و رندی در شعر حافظ .۱۳۸۲. تهران. نشر مرکز
- آشوری، داریوش: عرفان و رندی در شعر حافظ .۱۳۸۲. تهران. نشر مرکز
- حق جو، سیاوش: حکمت سیاسی سعدی. پژوهش نامهی علوم انسانی و اجتماعی. سال دوم. شمارهی ششم و هفتم. سال ۱۳۸۱. برگ ۹۷- ۱۱۷
- عبادیان، محمود. وقتی، سعدی قانون مینویسد. روزنامه ی همشهری. بهمن ۱۳۸٦
از: گذرگاه، شماره ی۸۳ مهر ماه
http://aryaadib.blogfa.com/post-818.aspx
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر