بیست و هشت سال از سرودن این مجموعه گذشت. جائی که شک آغاز شد و من سر در پی خویشتن نهادم تا شاید خود را بیابم....در سايه گورى وتكيه زده بر سنگ گور زنى[ كه در روزگار حياتش نامش قصه بود] نشستم و چشمانم را بر هم نهادم. براى چند لحظه احساس كردم كه هيچ چيز حقيقى نيست و من در اعماق خوابهاى خويش در حال سفرم. سالها بود كه خوابهاى من لبالب تصويرهائى اين چنين بود. چشمهايم را باز كردم. همه چيز واقعيت داشت و شعر بر اقيانوس سرد باد بر اين چنين زمينه اى پر و بال
دردناك و خونين اما نيرومند و پولاد آساى خود را گشوداما در اين زمينه متوقف نشد. اندكى پس از پرواز، من در جستجوى معناى خود ومعناى زندگى بر آمدم و اختيار بالها يم را به دست بادها سپردم. مى دانستم كه بايد سفر كنم و گرنه خواهم مرد. سفر بيش از يكسال به طول انجاميد و پس از يكسال چراغ قوه و قلم و دفترى را كه شبها با خود به رختخواب مى بردم و باعث بيخوابى و قرولند پسرك كوچك پنجساله ام مى شدم ــ كه نمى دانست چرا من در نيمه شب به كمك نور چراغ قوه مشغول نوشتن مى شوم و خواب او را آشفته مى كنم ـــ به كنارى گذاشتم وشعر تمام شد. .....ادامه منظومه بر اقیانوس سرد باد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر