با پوزش از تمام قرمساقها و مقایسه آنها در این تمثیل
حكيمى مرا گفت در اصفهان
كه بادا روانش قرين جنان
كه در رى يكى مرد بقال بود
كه فرخنده ايام و خوشحال بود
يكى ويترين اش بد اندر د كان
كه ناديده مانند آن را جهان
به طول و به پهنا بزرگ و سترگ
درخشان و براق چون چشم گرگ!
حكيمى مرا گفت در اصفهان
كه بادا روانش قرين جنان
كه در رى يكى مرد بقال بود
كه فرخنده ايام و خوشحال بود
يكى ويترين اش بد اندر د كان
كه ناديده مانند آن را جهان
به طول و به پهنا بزرگ و سترگ
درخشان و براق چون چشم گرگ!
صد و هفت مترش همی عرض و طول
که تا کور گردد حسود و فضول!
به هر صبح آن را ابا پارچه
نمودى تميز از سرش تا به ته
بماليدى آن را به دستان تر
غبارش زدودى چنان شير نر
مشهور شدن ويترين و آمدن گزمگان و
زدن عكسهاى بزرگان در ويترين مرد بقال
چنان گشت مشهور اين ويترين
كه هرگز تو از آن مپرس و مبين
از اين رو به هر روز يك پاسبان
بيامد ورا صبحدم در دكان
به دستش بسى عكس و بس پوستر
زدولتمداران با كر و فر
يكى روز تصويرى از سيد على
به حيوان و انسان فقيه و ولى
فقيهى عظيم و عديم المثا ل
به شرق و به غرب و جنوب و شما ل
عفيف و نظيف و لطيف و عريف
طريف و شريف وظريف و حريف
به روز دگر پوستر هاشمى
كريمى گرانمايه و مردمى!
امين و ثمين و سمين و وزين
زبس خاكى از عاشقان زمين!!
ز مشائی و سبزعلى خان گرد
به كار سياست در آورد و برد
زمردان عرف و زمردان شرع
بسى پوستر قد آن هشت زرع ــ
بدادى به بقال با عقل و دين
كه آن را زند در پس ويترين
چو بقال بودى بسى هوشمند
از اين كار هرگز نگشتى نژند
به انواع تف يا كه چسب و سريش
بزد پوسترهاى اصحاب ريش ــ
به آن ويترين تا شوند آشنا
خلائق به سيماى اين اوليا!!
دگرگون شدن اوضاع
و شروع انتخابات و حمله گزمگان به ويترين مرد بقال
چنين چند ماهى بشد پى سپر
برآمد زبعد بسى شب سحر
چنين روزها گشت چون شب بسى
در آن ويترين عكس هر ناكسى
بشد نوبت انتخابات زود
بدانسان که آخوند فرموده بود
رسیدند با گونه گون عکسها
به هر صبح آن را ابا پارچه
نمودى تميز از سرش تا به ته
بماليدى آن را به دستان تر
غبارش زدودى چنان شير نر
مشهور شدن ويترين و آمدن گزمگان و
زدن عكسهاى بزرگان در ويترين مرد بقال
چنان گشت مشهور اين ويترين
كه هرگز تو از آن مپرس و مبين
از اين رو به هر روز يك پاسبان
بيامد ورا صبحدم در دكان
به دستش بسى عكس و بس پوستر
زدولتمداران با كر و فر
يكى روز تصويرى از سيد على
به حيوان و انسان فقيه و ولى
فقيهى عظيم و عديم المثا ل
به شرق و به غرب و جنوب و شما ل
عفيف و نظيف و لطيف و عريف
طريف و شريف وظريف و حريف
به روز دگر پوستر هاشمى
كريمى گرانمايه و مردمى!
امين و ثمين و سمين و وزين
زبس خاكى از عاشقان زمين!!
ز مشائی و سبزعلى خان گرد
به كار سياست در آورد و برد
زمردان عرف و زمردان شرع
بسى پوستر قد آن هشت زرع ــ
بدادى به بقال با عقل و دين
كه آن را زند در پس ويترين
چو بقال بودى بسى هوشمند
از اين كار هرگز نگشتى نژند
به انواع تف يا كه چسب و سريش
بزد پوسترهاى اصحاب ريش ــ
به آن ويترين تا شوند آشنا
خلائق به سيماى اين اوليا!!
دگرگون شدن اوضاع
و شروع انتخابات و حمله گزمگان به ويترين مرد بقال
چنين چند ماهى بشد پى سپر
برآمد زبعد بسى شب سحر
چنين روزها گشت چون شب بسى
در آن ويترين عكس هر ناكسى
بشد نوبت انتخابات زود
بدانسان که آخوند فرموده بود
رسیدند با گونه گون عکسها
مبلغچیان از زمین و هوا
زدندی بر آن ویترین با سریش
تصاویر اصحاب مندیل و ریش
تصاویر اصحاب مندیل و ریش
یکی از دگر باغش آبادتر
به پلید و قسی دزد و جلادتر
به خونخواری ملتی هم قسم
ربوده درین گوی سبقت زهم
چنین بود تا چند روزی گذشت
سه یا چار یا پنج یا هفت و هشت
كه يكروز ناگه بسى گزمه ها
زراه زمين و ز راه هوا
بسى خشمناك و بسى خشمگين
لگد زن چو قاطر به آن و به اين
درانيده چشمان خونريز و سرخ
نه خونريز بل وحشى و هيز و سرخ ــ
به يك پوستر از جمله ى پوستران
ز تصوير انواع مابهتران
وحشت بقال و توضيحات رئيس گزمگان
بلرزيد بقال با ترس و بيم
هراسان از آن ديوهاى رجيم
دو چشمان پر وحشتش منتظر
زراه زمين و ز راه هوا
بسى خشمناك و بسى خشمگين
لگد زن چو قاطر به آن و به اين
درانيده چشمان خونريز و سرخ
نه خونريز بل وحشى و هيز و سرخ ــ
به يك پوستر از جمله ى پوستران
ز تصوير انواع مابهتران
وحشت بقال و توضيحات رئيس گزمگان
بلرزيد بقال با ترس و بيم
هراسان از آن ديوهاى رجيم
دو چشمان پر وحشتش منتظر
شده تار و تور و سياه و كدر
ز حيرت شده هر دو تا گرد گرد
زبانش دعا خوان لبانش به ورد
ز حيرت شده هر دو تا گرد گرد
زبانش دعا خوان لبانش به ورد
بخاراند یک گزمه با خشم ریش
بفرمود بقال از ترس جیش
دل مرد بقال چون بیضتین
چو پاندول اندر یسار و یمین
كه ناگاه فرمانده گزمه ها
بزد نعره اى همچنان اژدها:
ــ كه اى بى پدر مرد بى عقل و دين
چه باشد بگو روى اين ويترين
ندانى مگر حضرت رهبرى
شده خشمگين زين پدر يكورى
ندانى كه اين شخص مغضوب شد
زدندش چنانى كه معيوب شد
نمودند اندر نشينش نشا
شياف نشادر كه زد نعره ها
بر اين ويترين اين قرمساق كيست؟
مر اين ماجرا را بگو تا كه چيست؟
كه ناگاه فرمانده گزمه ها
بزد نعره اى همچنان اژدها:
ــ كه اى بى پدر مرد بى عقل و دين
چه باشد بگو روى اين ويترين
ندانى مگر حضرت رهبرى
شده خشمگين زين پدر يكورى
ندانى كه اين شخص مغضوب شد
زدندش چنانى كه معيوب شد
نمودند اندر نشينش نشا
شياف نشادر كه زد نعره ها
بر اين ويترين اين قرمساق كيست؟
مر اين ماجرا را بگو تا كه چيست؟
گيج شدن مرد بقال و جواب او به گزمگان
بلرزيد بقال وحشت زده
از اين عر و تيز و از اين عربده
بلرزيد و ترسيد و از ترس و لرز
بشد باز از او همه كوك و درز
نظر كرد بر جمله تصويرها
بر آن راهبرها بر آن پيرها
ندانست مقصود آن گزمه چيست
قرمساق اصلى در اين جمع كيست
در آخر به حيرت بپرسيد مرد
ابا دست لرزان و با روى زرد
ــ برادر!! فداى سر و ريش تو
گلاب است بى شك همى جيش تو
كدامين از اين جمع منظور توست
كه نابودى و سوگ او سور توست
كدامين قرمساق از اين گروه
در افكنده اينك تر ا در ستوه
بگو تا كه تصوير او بر كنم
مر آن را به درب توالت زنم
تمامی قرمساق باشند لیک
نفهمیده ام بنده حرف تو نیک
نفهمیده ام بنده حرف تو نیک
عبرت گرفتن از اين حكايت
كنون اى خردمندبا عقل و هوش
كه كردى تو تمثيل بقال گوش
نه بقال و چقال مقصود ماست
كه تمثيل اين ماجرا سود ماست
بدان مرد بقال مائيم و خلق
مر اين پوسترها ز اصحاب دلق
چه آن و چه اين و چه اين و چه آن
دو سر قاف باشند اين خونيان
همه خلق خواران پتياره اند
به پاچه ــ نه تنها ــ همى پاره اند
مده راه بر اين پليدان دون
دو سر كاف و قافان زشت و زبون
كه اين انتخابات كشك است و دوغ
تمامش ز بالا و پائين دروغ
شنو پندى از مصلح اردبيل
حوالت نما راى را دسته بيل
۱ نظر:
آقای یغمایی عزیز،
زنده و پاینده باشید. شعری است زیبا و حرف دل اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران. شاد باشید.
ارسال یک نظر