می خواهم جهان باشم ای محبوب
تمام جهان باشم با فراخنای بی منتها
و بازوان بی پایان جهان هنگام که میروم
و پراکنده میشوم
تا ترا بازیابم و درآغوش گیرم
چون میروی وپراکنده میشوی
و بازوان بی پایان جهان هنگام که میروم
و پراکنده میشوم
تا ترا بازیابم و درآغوش گیرم
چون میروی وپراکنده میشوی
غزلهای بی تاریخ اسماعیل وفا یغمائی تنها کبوتران میدانند
میان زمان وجهان و آوارگی
میدانم که میروم و میروی
می خواهم جهان باشم ای محبوب
تمام جهان باشم با فراخنای بی منتها
و بازوان بی پایان جهان هنگام که میروم
و پراکنده میشوم
تا ترا بازیابم و درآغوش گیرم
چون میروی وپراکنده میشوی
وغبار و باد و آب و آتش و خاک میشوی
و میان زمان وجهان و آوارگی
نمیدانی
و تنها کبوتران پیرامون من میدانند
چگونه در من شعله وری
چون زمزمه های مرا میشنوند
هر روز در اینجا
بر نیمکت قدیمی
و در حاشیه این بلوار متروک خاکستر و ابر.....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر