دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۳۹۶ تیر ۳, شنبه

کفر از دیدگاه عین القضات همدانی. یاسر میر دامادی

اما حالا ببینیم عین‌القضات چه راه حلی برای معضل ابلیس پیش می‌نهد. عین‌القضات ابلیس را واقعی می‌داند، و نه مثل فخر رازی نمادین و غیر واقعی. ابلیس نماد کفر است. وقتی می‌خواهید نماد کاملی از کفر را پیدا کنید، می‌روید سراغ ابلیس: «ابا و استکبر و کان من الکافرین» (سر باز زد و کبر ورزید و از کافران شد). ساده و شفاف حرف عین القضات این است که خداوند وقتی به ابلیس گفت به انسان سجده کن، می‌خواست توحید فرشتگان را بسنجد. همه سجده کردند الا ابلیس که به غیر خدا سجده نکرد. خداوند در نهان گفت: آفرین. سجده نکردن تو از توحید خالص است. خداوند صفات متفاوتی دارد و از جمله‌ آن‌هاست صفات هادی و مضل. پس از

 کفر از دیدگاه عین القضات همدانی. یاسر میر دامادی
ماخذ
https://www.radiozamaneh.com/338176
آسان-آسان به کافری نتوان رفت
اشاره: آنچه می‌خوانید صورت خلاصه‌شده و تحریریافته‌ی گفتاری است که صاحب این قلم در تیرماه ۱۳۹۵ خورشیدی به مناسبت ماه رمضان در «جمعیت رحمان» در پاریس ارائه کرده است. در پیاده‌سازی این سخن، لحن گفتاری آن، کم و بیش، حفظ شده است.

 ۱. چرا به کفر بپردازیم؟

عین‌القضات همدانی (۴۹۰-۵۲۵ هجری قمری)، عارف و فیلسوف اهل همدان، تعبیری دارد که می‌گوید: «ای دوست پنداری که به کفر بینا شدن اندک کاری است؟ » چرا مهم است که ما به کفر بینا شویم؟ دو دلیل برای به کفر بینا شدن می‌توان آورد. دلیل اول درون‌دینی است و دلیل دوم برون‌دینی. دلیل درون‌دینی آن است که، از دیدگاه ادیان توحیدی، ایمان اهمیت محوری برای رستگاری آدمیان دارد. دو اصل در قرآن موجب رستگاری است: ایمان و عمل صالح. این در حالی است که مثلا در آیین بودا، دست کم در مقام نظر، ایمان هیچ جایگاهی ندارد، اما این صرفا در ساحت نظر است، وگرنه در عمل به هر حال تعلیمات منسوب به بودا برای بودائیان محوریت می‌یابد و این خود نحوه‌ای ایمان است.
بنا به اصلی که می‌گوید «تعرف الاشیا باضدادها» (یعنی از طریق برابر نهادن و یا ضدیت نهادن میان پدیده‌ها می‌توان آن‌ها را بهتر شناخت) آن‌گاه ما برای شناخت ایمان به شناخت کفر نیاز داریم. اگر کفر در مقابل ایمان باشد، با شناخت کفر می‌توان ایمان را شناخت. و اگر هم کفر مقابل ایمان نباشد، باز هم کفر را باید شناخت. چرا که ایمان، از دیدگاه دینی، مایه‌ی اصلی رستگاری است و ما به اشتباه کفر و ایمان را در مقابل یکدیگر قرار داده بودیم.
اما حالا بپردازم به دلیل برون‌دینی به سود این ادعا که چرا باید به کفر بینا شد. این دلیل، جامعه شناختی-تاریخی است. برداشت آماری از روایتهای تاریخی گذشته و حال به ما می‌گوید که مسلمانان یکدیگر را بیش از غیر مسلمانان کشته‌اند و می‌کشند. حسن بن علی، علی بن ابی‌طالب و امامان شیعی را (گرچه نوع مرگ امامان شیعی، از نظر تاریخی، محل بحث است) مسلمانها کشتند. اکنون نیز گروه‌هایی که تکفیری شناخته می‌شوند، مسلمانان را بیش از غیر مسلمانان می‌کشند. این نشان می‌دهد که گرهی و گیر و گرفتی در فکر مسلمانان وجود دارد که به اسم تکفیر و ارتداد همدیگر را می‌کشند. برای گشودن این گره باید کار نظری کرد و هدف از این گفتار پیش نهادن راهی برای گشودن این گره کور است.
به لحاظ تاریخی، اولین گروهی که بعدها برچسب تکفیری گرفتند، خوارج بودند (گرچه پیش از آنها نیز به اسم «ردّه» (خروج از اسلام) سران و اعضای قبایل کشته شده بودند). البته خوارج افکار جذابی نیز داشتند. مثلا معتقد بودند زن یا غیر قریشی نیز می‌تواند خلیفه مسلمین باشد. نوعی برابری طلبی در میان خوارج رواج داشت. از این زوایای برابری‌طلبانه که بگذریم، البته به شدت گروه خشنی بودند (به ویژه شاخه‌ای از خوارج به نام ازارقه). برخی از آدم کشی‌های آن‌ها بسیار شبیه همین آدمکشی‌های گروه داعش بوده است. این آدم کشی‌ها با حربه تکفیر صورت می‌پذیرفت.
بنا به این دلایل، به قول عین‌القضات باید به کفر بینا شد: «اغلب آن بود که گویند این کفر است و زندقت و الحاد و خود ندانند که کفر و ایمان چه بود» (نامه‌ها، ج۲: ۵۲) از نامه‌های عین‌القضات بر می‌آید که خود عین‌القضات نیز کاملا در معرض تکفیر بوده است و البته او در مقابل این اتهام‌ها آدم بی‌باکی بوده است. جایی در نامه‌ها به یکی از مریدان می‌گوید (نقل به مضمون) شنیده‌ام در شهری گویند عین‌القضات دعوی خاصگی دارد و دعوی خود-خدا پنداری دارد. اگر از تو فتوا خواستند که مرا تکفیر کنند، تو فتوا بده. و این چنین بود تا این‌ که خود عین‌القضات را هم نهایتا تکفیر کردند، تکه تکه کردند و سوزاندند.

۲. چرا در کفرشناسی باید به عین‌القضات پرداخت؟

یکی از اهداف من از این گفتار، توجه دادن دوستان به اهمیت فکری و سلوکی عین‌القضات است. عین‌القضات یکی از برجسته‌ترین چهره‌ها در سده‌های میانه‌ی فکر ایرانی و به طور کل فکر اسلامی است. اما متاسفانه، تا حدودی زیادی، ناشناخته مانده است و تعداد کتاب‌های باقی مانده‌اش به سختی به عدد انگشتان یک دست می‌رسد و آثار محققانه‌ای که در باب او نوشته شده، اصلا کافی نیست. عین‌القضات از نظر بصیرت معنوی و عاقبت تراژیکش با حلاج و شیخ شهاب‌الدین سهروردی قابل مقایسه دانسته شده است (Arberry: 1969, 9).
عین‌القضات جزء اولین ایرانیانی خوانده شده که در رساله‌هایش تصوف را به زبان فارسی بحث می‌کند. (پاپن-متین: ۲۰۱۱، ۱۹۶). در سده‌های میانه، زبان فارسی از نظر علمی به قدر زبان عربی در میان مسلمانان مهم نبوده است. اما عین القضات جزء اولین کسانی است که زبان فارسی را به زبانی تبدیل می‌کند که رساله‌های عرفانی را در آن می‌نوشتند و جزو نخستین صوفیانی است که از نامه‌نگاری فارسی به شکل نظام‌مند استفاده می‌کند. (Böwering: 1983)
ایزوتسو، اسلام شناس برجسته ژاپنی، می‌گوید: «او عارفی با تجارب روحانی ژرف، و در عین حال متفکری بود که اندیشه‌اش در تحلیل مسائل از دقت فوق العاده‌ای برخوردار بود. […] می‌توان عین القضات را پیشرو و راهنمای یک سنت ایرانی و دراز مدت دانست که […] حکمت نام گرفت». (ایزوتسو: ۱۳۸۳، ۱۰۷) این گونه و ژانر از تصوف را که از ژرف‌کاوی نظری برخوردار است، تصوف فلسفی یا نظری نام نهاده‌اند که عین القضات آغاز این نوع تصوف است. می‌توان او را پیشرو و راهنمای یک سنت ایرانی و دراز مدت دانست که حکمت نام گرفت. این سنت در ایران شروع شد و اوجش البته بعدها با ابن عربی بود که اندلسی است.
معصوم علیشاه می‌گوید: «عین‌القضات عیسوی المشرب و منصوری المسلک بود». (معصوم علیشاه، طرائق الحقایق، به نقل از Böwering: 1983) یک معنای عیسوی مشرب آن است که کسی صوفی جمالی باشد. عموما برای خدا دو دسته صفات ذکر می‌کنند. صفات جمال و صفات جلال. کسانی که بیشتر به صفات دسته دوم یعنی صفات جلالی خدا معتقدند، «صوفی مناجاتی» خوانده می‌شوند. این صوفیان معمولا اهل زهد و گوشه گیری و پرهیز و اهل عجز و لابه و بکاء‌اند. کسانی که به صفات دسته اول معتقدند، یعنی صفات جمالی خدا در نظرشان برجسته است، به «صوفی خراباتی» معروف‌اند که معمولا گشاده‌رو و باز و برکنار از سخت‌گیری‌های زاهدانه‌اند و اهل نشست برخاست با همه بودند. معنای «منصوری المسلک» هم می‌تواند این باشد که کسی اسرار سلوک را مثل منصور حلاج هویدا کند و اهل افشای سرّ باشد و عاقبتش هم مثل منصور شود.

۳. عین‌القضات کیست؟

عین القضات اهل قرن ۵ و ۶ هجری قمری است. در همدان به دنیا آمده. پدر و پدر بزرگش چون خود عین القضات به طرز فجیعی به قتل می‌رسند. عین‌القضات نهایتا به اتهام کفر گویی به قتل می‌رسد. او در هنگام مرگ، به یک حساب، ۳۳ سال و به حسابی دیگر ۳۵ سال داشته است. خانواده‌ای شافعی مذهب داشته اگرچه در نوشته‌هایش اثراتی از تشیع اسماعیلی نیز می‌توان یافت. تشیع اسماعیلی به نوعی روشنفکریِ دینی آن زمان بوده است.
عین القضات در سن خیلی پایین نبوغ خود را نشان می‌دهد و شاگردانی پیدا می‌کند. او محمد غزالی را هیچ گاه نمی‌بیند، اما آثار او را کاملا می‌خواند. محمد غزالی در تاریخ فکر اسلامی ‌بسیار موثر است. محمد غزالی از تصوف برداشتی ارتدکس‌شده به دست می‌دهد و این برداشت را به اسلام سنی می‌فروشد. یعنی بعد از غزالی تصوف از حالت کفر آمیز سابق‌اش تا حدودی خارج می‌شود و این کار غزالی است.
عین‌القضات همدانی شاگرد مستقیم برادر کوچکتر محمد غزالی، به نام احمد غزالی است. گفته می‌شود که عین القضات شاگرد عمر خیام نیز بوده است. در دوران صفویه مقبره عین القضات خراب می‌شود. اما گفته می‌شود که، از سال ۱۳۸۱ خورشیدی، در جایی که عین القضات را اعدام کردند، در حال ساخت فرهنگسرایی‌ هستند، گرچه من هرچه جستم درنیافتم که سرانجام این فرهنگسرا چه شد.
آثاری که از عین القضات رسیده، به عربی و فارسی است. نکته جالب آن که آثار عربی او محافظه‌کارانه‌تر از آثار فارسی او است. و این امر هم طبیعی است. چرا که زبان عربی، همه فهم‌تر بوده است. اما از قضای روزگار، عین القضات به خاطر کتاب عربی‌اش «زبده الحقایق» تکفیر شد که در مقایسه با آثار فارسی‌اش کتاب محافظه‌کارانه‌‌ای است. مثلا کتاب دیگر او که به فارسی است، یعنی «تمهیدات»، بسا بیش از «زبده الحقایق» می‌توانست مایه تکفیر او شود. این نشان می‌دهد تکفیرکنندگان او احتمالا تمهیدات او را نخوانده بودند، زیرا در تفکیر عین القضات به آن استنادی نمی‌کنند. عین القضات، در ابتدا، نام تمهیدات را نیز زبده الحقایقِ فارسی می‌گذارد، شاید به این هدف که مخالفانش تصور کنند این کتاب همان ترجمه فارسی زبده الحقایق عربی است، در حالی که چنین نیست و حرفهای صریحتری دارد. نامه‌های عین القضات هم در سه جلد به چاپ رسیده است. در ادامه اشاره خواهم کرد به تلقی رایج از کفر تا بعد برسیم به تلقی عین القضات از کفر.

۴. کفر در تلقی فقهی رایج

در لغت، «کفر» از ریشه‌ی ک. ف. ر. می‌آید که در اصل یعنی کسی که چیزی را می‌پوشاند. عرب‌ها به کشاورز هم می‌گویند کافر چرا که دانه را در زمین می‌پوشاند. البته به معنای ناسپاس هم هست. در اینجا هم مناسبتی با پوشاندن می‌توان یافت؛ زیرا فرد ناشکر کسی است که خوبی دیگران در حق خودش را می‌پوشاند. در کاربرد اصطلاحی اما کفر به معنای آن است که کسی منکر اسلام باشد. در فقه ما دو نوع کفر داریم: کفر اصلی و کفر ارتدادی، که هر کدام زیرشاخه‌هایی دارد. کفر اصلی خودش دو نوع است: یا کفر حربی است (یعنی کافری که تحت حکومت مسلمانان زندگی نمی‌کند)، یا کفر ذمی است (یعنی کافر تحت حکومت مسلمانان است و باید لباس متمایز بپوشد و اصطلاحا جزیه یا مالیات ویژه‌ بدهد). این از کفر اصلی. کفر ارتدادی نیز دو نوع دارد: مرتد فطری (در موقع انعقاد نطفه‌اش یکی از والدینش مسلمان باشد و بعدا از اسلام خارج شود) و ملی (هیچ یک از والدین‌اش، موقع انعقاد نطفه‌اش مسلمان نبوده باشند، بعد خود فرد مسلمان شود ولی بعدا از اسلام برگشته باشد). این خلاصه‌ی تلقی فقهی رایج است از مقوله کفر.

۵. انواع کفر از نظر محتوایی

اما صرف نظر از تقسیمات فقهی مربوط به کفر، کفر را از نظر محتوایی هم به این شیوه تقسیم کرده‌اند:
کفر انکار: کسی که در دل خدا را نمی‌شناسد و به خدایی او نیز اقرار ندارد.
کفر جهود: کسی که خدا را در دل می‌شناسد، اما در عمل اقرار نمی‌کند اما نه از روی سمعه و نفاق.
کفر معانده: کسی که خدا را می‌شناسد و به خداوندی او نیز اقرار می‌کند اما از روی کینه و نه نفاق به خدایی او اقرار نمی‌کند.
کفر نفاق: به ظاهر خدا را می‌پذیرد، اما در دل به ان باور ندارد.

۶. کفر از دیدگاه صوفیان

صوفیان و عارفان نوعی از کفر را ایمان کامل و حقیقی می‌دانستند که با معنای لغوی کفر نسبت داشت. وضعیتی که در آن فرد به غیر خدا کافر شده و غیر خدا را از دیده خود می‌پوشاند. (التهانوی: ۱۹۹۶، ۱۳۵۷) و حتی می‌گفتند کفر حقیقی فنای خلق است در خدا.

۷. کفر از دیدگاه عین‌القضات همدانی

حال می‌رسیم به کفر از دیدگاه عین القضات که بحث اصلی ماست. کفر از دیدگاه وی معانی مختلفی دارد که از نظر او برخی از این معانی نیک است و برخی ناپسند. در ادامه به تفصیل در این باب سخن خواهم گفت.
۱- کفر به معنای ناسپاسی و نگزاردن شکر نعمت الهی: این معنا از کفر را در احادیث نیز داریم: «من لم یشکر المخلوق لم یخلق الخالق». کسی که حقگزار بندگان خدا نباشد، حقگزار خدا نخواهد بود. عین القضات در نامه‌ها می‌گوید: «شکر دل آن بود که او را به منعمی‌بداند. هر که نداند کافر است.» (نامه‌ها، ج۱: ۲۶۱) شکر دل آن است که فرد در دل نیز خدا را شاکر باشد. عارفان بر این نکته تاکید می‌کنند که شکر گذاری واقعی از خداوند آن است که قدر وقت خود را بدانیم. کسی که قدر وقت خود را نمی‌داند کافر است:
نصیب از عمر دنیا نقد وقت است
مباش ای هوشمند از بی نصیبان
کفر به این معنا از نظر عین القضات کاملا ناپسندیده است و کار سالک ترک کافری به معنای ناشاکری است.
۲- کفر به مثابه‌ی شکی که مقدمه‌ی طلب ایمان است: «باش تا موفقی را به شک راه دهند […] اهل شک عزیزند […] شک اولْ مقام سالکان است و تا به شک نرسد طلب نبود» (نامه‌ها، ج۱: ۳۰۹). برای صوفیان از جمله عین‌القضات طلب مهم است. همانطور که مولانا می‌گوید: «درد بی دردی علاجش آتش است». این درد با طلب آغاز می‌شود. این طلب با شک شروع می‌شود. شک با چه بسته می‌شود؟ با ترک عادت پرستی. عادت‌پرستی چرا قبیح است؟ زیرا بت پرستی است: «ای عزیز، اگر خواهی که جمال این اسرار بر تو جلوه کند، از عادت‌پرستی دست بدار که عادت‌پرستی بت‌پرستی باشد» (تمهیدات). عادت پرستی در حوزه‌ی دین چگونه شکل می‌گیرد؟ با شریعت: «عالم عادت‌پرستی شریعت است و شریعت‌ورزی عادت‌پرستی باشد، تا از عادت پرستی به در نیایی و دست بنداری حقیقت‌ورز نشوی» (تمهیدات). راه برون‌رفت از پرستش بت عادت چیست؟ راه برون‌رفت از بتِ‌عادت‌ کافری است:
«درنگر تا به کفر اول [جهل مادرزاد] بینا گردی. پس راه رو! تا ایمان عموم به دست آوری. پس جان کن! تا به کفر ثانی [شک در ایمان عموم] بینا گردی. پس طلب کن به جد! تا ایمان خصوص را بیابی. پس از این اگر دولتی باشی به کفر ثالث [مرحله فنا] در نهاد خود بینا شوی». (نامه‌ها، ج۱: ۴۷۹).
بت عادت را شکستن، قدم اول‌اش چیست؟ برابر دیدنِ همه‌ی ادیان و تفاوت نگذاشتن میان کفر و اسلام، قدم اول برای سالک در مسیر حقیقت است:
«هر که طالب علم یقین بود، اول شرط در راه او آن بود که کل مذاهب عالم در دیده او برابر آید. و اگر فرقی داند میان کفر و اسلام این فرقت دانستن در راه طلب او سدی بود که او را نگذارد که مطلوب رسد» (نامه‌ها، ج۲: ۲۵۱).
به طور خلاصه موضع عین‌القضات این گونه است: تنها ایمان حقیقی رهایی ابدی می‌آورد و ایمان با سلوک عاشقانه به دست می‌آید و سلوک هم فقط با طلب به دست می‌آید و طلب هم از طریق ترک عادت به دست می‌آید و ترک عادت هم از طریق شک و شک هم با برابر دیدن همه‌ ادیان به دست می‌آید. یعنی نه تنها کفر، به معنای بت شکنی شکاکانه، ناپسند نیست، بلکه چیزی است که عین القضات به آن تشویق می‌کند، زیرا از نظر او لازمه‌ی ایمان است.
بر این اساس، از دید عین القضات ما کفر‌ها داریم، همانگونه که ایمان‌ها داریم. هر کفر ما را به مقامی ‌از ایمان می‌برد. اگر به آن کفر نرسیم، از مقامی ‌از ایمان باز می‌مانیم. «کفرها بسیار است زیرا منزل‌های سالک بسیار است. کفر و ایمان هر ساعت رونده را شرط و لازم باشد» (تمهیدات). از این رو، ما دائما با کفر و ایمان سر و کار داریم و تنها یک نوع کفر و یک ایمان نداریم. پاره‌ای از احادیث نیز بر این نکته اشارت دارد: «لو علم ابوذر ما فی قلب سلمان لکفره او لقتله»: اگر ابوذر می‌دانست که در قلب سلمان چیست او را تکفیر می‌کرد یا می‌کشت. از این حدیث می‌توان دریافت که درجات اصحاب پیامبر نیز یکی نبوده است. عین‌القضات بارها این روایت را از ابن عباس می‌آورد که برخی از آیات قرآن را اگر منِ ابن عباس تفسیر کنم همه شما مرا تکفیر می‌کنید.
۳- کفر به معنای خود خدا پنداری: توجه کنید که معنای اول کفر (ناشاکری) مذموم بود. معنای دوم کفر (شک و ترک عادت) نه تنها مذموم نبود، بلکه عین القضات افراد را به آن تشویق می‌کرد. اما این معنای سوم باز مذموم است. در اینجا عین‌القضات به آیه‌ای اشاره‌ می‌کند که بسیار در خور درنگ است: «افرایت من اتخذ اله هواه؟ » من این آیه را این‌طوری ترجمه می‌کنم: آیا آن کس را ندیدی که خوشداشت خویش را مطلق گرفته بود؟ اگر کسی خودش را مطلق بگیرد، یعنی خودش را خدا گرفته است و در این حالت از سلوک و طلب دست بر می‌دارد، زیرا به خورشید رسید است و غبار آخر شده است و این کفر است: «گویند این چنین است و آن چنان بایست. به نزدیک علمای دین این خواطر کفر بود و با «أنا ربکم الاعلی» برابر بود؛ زیرا او خواهد از کمال علم ازلی خویش که باران نیاید، تو گویی کاش باران آمدی. پس نظر خویش بالای نظر او دیده باشی، و خود را بالای او دانسته باشی» (نامه‌ها ج۱: ۴۰۱).
۴-کفر ابلیسیه (نور تاریک الهی): از باب مقدمه عرض می‌کنم که ابلیس به ویژه در تفکر اسلامی‌ یک معضل و مخمصه (dilemma) است.
مسئله‌ ابلیس در الهیات اسلامی
پرده‌ای از این معضل را می‌توان به این شکل صورت‌بندی کرد: اگر این شیطان است که ما را فریب می‌دهد پس او در مقابل خدا قرار گرفته و این یعنی خدا قادر مطلق نیست و کسی می‌تواند با خدا، به تعبیری، پنجه در پنجه شود. از سوی دیگر اما اگر ابلیس در مقابلِ خدا قرار نگرفته و با او پنجه در پنجه نشده است، پس چرا خدا می‌گوید: «فاستعذ بالله من الشیطان الرجیم» (از شیطان رانده شده به خدا پناه ببر)؟ مخمصمه بودن مسئله در این است که ما در وضعیتی گرفتار آمده‌ایم که تو گویی هیچ دو طرف را نمی‌توان انکار کرد، اما هیچ دو طرف را هم نمی‌توان تأیید کرد. چگونه این را باید حل کرد؟
یک راه حل آن است که به ابن حنبل منسوب است: «الکیفیه مجهوله و السؤال بدعه» کیفیت نشستن خداوند بر عرش ناشناخته است و سؤال از این مسائل بدعت است. این را در باب تمام مسائل مشکل الهیاتی تسری می‌دادند. اما این در واقع راه حل نیست، بلکه پاک کردن صورت مسئله است. به جای راه حل، مسئله را منحل می‌کند و می‌گوید که اصلا نباید به این مسئله فکر کرد. این رایج‌ترین پاسخ است و فقط هم متعلق به ابن حنبل یا بخشی از حنابله نیست.
یک راه حل دیگر هم متعلق به فخر رازی است که فیلسوف، فقیه، اصولی و متکلم اشعری بزرگی است. رازی متفکر بسیار شکاک و با ذهنی جوّالی است. در «تفسیر کبیر» خود (جلد ۱) صفحات زیادی را به مسئله ابلیس اختصاص داده است. او زمانی که در ابتدای تفسیر خود به «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» می‌رسد، پس از بحث‌های بسیار نتیجه می‌گیرد که اصلا شیطانی در کار نیست. وقتی به خدا از شیطان پناه می‌بریم منظورمان همان پناه بردن از غضب خدا به رحمت خدا است. چون در ادیان توحیدی نمی‌توان در مقابل خداوند دکانی باز کرد، زیرا «لامؤثر فی الوجود الا الله»: هیچ کس در جهان جز خدا اثرگذار نیست. پس اصلا شیطانی در کار نیست و تعبیر شیطان استعاری است.
اما حالا ببینیم عین‌القضات چه راه حلی برای معضل ابلیس پیش می‌نهد. عین‌القضات ابلیس را واقعی می‌داند، و نه مثل فخر رازی نمادین و غیر واقعی. ابلیس نماد کفر است. وقتی می‌خواهید نماد کاملی از کفر را پیدا کنید، می‌روید سراغ ابلیس: «ابا و استکبر و کان من الکافرین» (سر باز زد و کبر ورزید و از کافران شد). ساده و شفاف حرف عین القضات این است که خداوند وقتی به ابلیس گفت به انسان سجده کن، می‌خواست توحید فرشتگان را بسنجد. همه سجده کردند الا ابلیس که به غیر خدا سجده نکرد. خداوند در نهان گفت: آفرین. سجده نکردن تو از توحید خالص است. خداوند صفات متفاوتی دارد و از جمله‌ آن‌هاست صفات هادی و مضل. پس از این اتفاق خداوند گفت: تو که چنین توحید خالصی داری، شایسته‌ی آن هستی که نماد و مظهر اسم مضله‌ من باشی. پس تو مردم را گمراه کن و نماد صفت مضله‌ من باش. این خیلی مقام می‌خواهد که تو لعنت الهی را به جان بخری تا روز قیامت. آن‌هایی که سجده کردند که اصلا به مقام اینکه این بار را به دوش بکشند نرسیده بودند. فرشتگان بخشنامه‌ای رفتار کردند. بخشنامه از بارگاه الهی آمده بود که سجده کن و آن‌ها هم سجده کردند. اما ابلیس در دستگاه الهی چیز دیگری است. عین‌القضات از ابلیس به عنوان «نور تاریک الهی» یاد می‌کند. «ابلیس مظهر اسم خدا است» ولی اسم مضل خداوند. راه حل فخر رازی کمی ‌از این راه حل به «ارتدوکسی» نزدیک‌تر است. البته عین‌القضات اولین فردی نیست که این سخن را می‌گوید، اما یکی از اولین‌ها است و مولوی هم بعدا اشاره‌ای به این رأی در مثنوی دارد.
نتیجه اینکه ابلیس ابوالکفار است ولی کفر او عین ایمان است. پس کفر آخرش به ایمان باز می‌گردد. «مقامی در عشق هست که در آن هجر به از وصل است. ابلیس نیز در این مقام است. او یگانه‌ی وجود، سرور مهجوران، سرّ قدر، خال جمال ازل، معلم فرشتگان بود» (نامه‌ها، ج۲، بند ۶۵۴-۸).
نکته بعدی اینکه هیچ گاه عین‌القضات واژه «شیطان» را در مورد ابلیس به کار نمی‌برد. واژه شیطان یعنی طرد شده، رانده شده. عین‌القضات معتقد است ابلیس هیچ گاه طرد نشد. عین‌القضات معتقد است فرشتگانی که از روی، به اصطلاح امروز، بخشنامه مثل یک مشت کارمند حرفِ گوش‌کن سجده کردند، اصلا به مقامی نرسیده بودند که بفهمند امر به سجده در واقع برای چیست. عین القضات با این پرسش ساختار شکن نظریه‌ی ابلیس خود را با توحید پیوند می‌زند:
«گیرم خلق را ابلیس گمراه کند. ابلیس را بدین صفت که آفرید؟ » (نامه‌ها، ج۲، بند ۹)
و جالب است که می‌گوید: «محمدْ بی ابلیس نشایستی، طاعتْ بی عصیان و کفرْ بی ایمان صورت نبستی» (تهمیدات) این یعنی اگر محمد می‌خواهی باید ابلیس هم باشد. شمس تبریز در مقالات می‌گوید (نقل به مضمون) گاه شارع گوید بکن ولی مراد او باشد که مکن. در اصول کافی از امام صادق روایتی داریم که: «امر الله و لم یشاء و شاء و لم یأمر، أمر إبلیس ان یسجد لآدم و شاء ان لا یسجد و لو شاء لسجد و نهی آدم عن اکل الشجره و شاء ان یأکل منها و لو لم یشاء لم یأکل» خداوند امر کرد ولی نخواست و خواست ولی امر نکرد، به ابلیس امر کرد که به آدم سجده کند و نخواست که او سجده کند و اگر می‌خواست سجده می‌کرد و آدم را از خوردن شجره نهی کرد و خواست که بخورد و اگر نمی‌خواست نمی‌خورد.
مشخص نیست که این‌ حدیث سندیت دارد و واقعا از امام صادق روایت شده یا نه و آیا عین‌القضات این‌ روایت را دیده بوده است یا بعدا صوفیان از امام صادق جعل کرده‌اند (در جایگاه امام صادق در نزد صوفیان همین بس که عطار، «تذکره الاولیا»ی خود را با ذکر امام صادق آغاز می‌کند). مرادم از ذکر این روایت منسوب به امام صادق این است که این بحث‌ها چندان هم شاذ نبوده و به قول مشهور کافرکیشانه نیست.
خلاصه اینکه از نظر عین القضات محمد مظهر جمال الهی است و ابلیس مظهر جلال الهی. دیگر بار توجه داشته باشید به این نکته که مسئله ابلیس از معضلات اندیشمندان اسلامی ‌بوده است و عین‌القضات از صوفیانی نبوده که بگوید: «بشوی اوراق اگر هم درس مایی/ که علم عشق در دفتر نباشد»، بلکه اهل خواندن و ان قلت و قیل بوده است.
در محمد ماندن کافری است
از قابل تامل‌ترین و غامض‌ترین تعبیرات عین‌القضات، که به بحث ایمان و کفر ربط دارد، این عبارت تمهیدات است: «هرگز مسلمان کافر را دیدی؟ از حسن و جمال محمد جمله مومنان کافر شدند و هیچ کس را خبر نیست». این جمله‌ی غامضی است و من مطمئن نیستم که منظور عین القضات را می‌فهمم اما به حدس زدنی خطر می‌کنم. عین‌القضات احتمالا می‌خواهد بگوید بسیاری در جمال محمد مانده‌اند و از خدا غافل شده‌اند. عده‌ای در همین حد از ایمان مانده‌اند و کافر شده‌اند.
شمس تبریزی هم در مقالات می‌گوید: «‫مرا رساله‌ی محمد رسول الله سود ندارد، مرا رساله‌ی خود باید. اگر هزار رساله بخوانم که تاریک تر شوم.» می‌گوید اگر مقلد بمانم قرآن محمد چه سودی برای من دارد؟ مرا قرآن خود باید. هر چقدر قرآن محمد را بخوانم و در تقلید و تعصب بمانم، تاریکتر می‌شوم. قرآن وحی است اما وحی محمدی، وحی عین‌القضاتی و شمس تبریزیانه کو؟ مقام ایمان قرار است مقامی ‌باشد که طلب در آن باشد و طلب با تقلید همخوانی ندارد. در روایات هم داریم: «انما یعرف القرآن من خوطب به» تنها کسی قرآن را می‌فهمد که مورد خطاب قرآن باشد. چه کسی مورد خطاب قرآن قرار گرفته؟ اگر بگوییم تنها محمد مخاطب قرآن بوده در این صورت تنها محمد قرآن را می‌فهمد و البته امامان شیعی (و این تفسیر اخباریه بود). تفسیر دیگری از این حدیث آن است کسی قرآن را می‌فهمد که قرآنِ خودش را بجوید از دل خودش. یعنی در مقام طلب چنان پیش برود که قرآن خودش بر خودش جاری شود، از آبشار درونش بجوشد به مقام الهام برسد. اگر قرآن را در مقام تقلید و عادت پرستی بخوانیم، تاریک‌تر می‌شویم. خود قرآن هم می‌گوید هادی قومی‌ و مضل قومی‌دیگر است. عین القضات این شعر را زیاد می‌خواند:
کفر اندر خود قاعده ایمان است
آسان آسان به کافری نتوان بود
نتیجه آنکه به کفر به چشم کم نباید نگریست، مگر به دو معنای مذمومی‌که ذکر گردید (ناشاکری و خودمطلق‌پنداری).
۵- مقام لا کفر و لا اسلام: معنای پنجمی که عین القضات از کفر اراده می‌کند، معنایی است که به انحلال کفر و اسلام می‌انجامد. «کفر و ایمان بالای عرش دو حجاب شدند میان خدا و بنده. زیرا که مرد باید نه کافر باشد و نه مسلمان» (تمهیدات)، آخرین مقام سالک آن است که نه کافر باشد و نه مسلمان. با این حال، عین القضات به این نکته هم توجه داشته که انگاری گاهی کافر بودن و گاهی مسلمان بودن و با این دو مقام تا ابد ساختن، قسمت و روزی اکثر آدمیان است. زیرا عین القضات این شعر را هم با تأکید می‌آورد:
از عشقْ نشانْ جان و دل باختن است
از کون و مکان هردو بپرداختن است
گه کافر و گاه مومن بودن
با این دو مقام تا ابد ساختن است

۸. عاقبت کفر مذموم از دیدگاه عین القضات

عذاب در جهنم، از دیدگاه عین القضات، از جنس عذاب فراقی است نه از جنس شکنجه‌گاهی جسمی: «عذاب اکبر کافران را باشد که او [خداوند] خود را به ایشان نماید آن گاه آتش شوق در دل ایشان افکند. پس از آن از ایشان محتجب شود. این دوزخ باشد». (تمهیدات) خدای روی می‌نماید و بعد پنهان می‌شود و ایشان مهجور می‌مانند. کسی که شاکر نیست یا خود را خدا می‌پندارد، در قیامت چنین عذابی می‌بیند. دوزخ آنها این است. از آتش و شکنجه‌ی جسمی خبری نیست. دوزخ یعنی تا ابد روی جمال الهی را از دست دادن و در هجران ماندن. ابن عربی بالاتر از این را می‌گوید: همه‌ی کافران در این مرحله می‌مانند و بعد همگی در نهایت به وصال الهی می‌رسند، اما کافران با تاخیر خیلی زیاد. خلاصه خداوند کافران (صاحبان کفر مذموم) را در قیامت به عشق دچار می‌کند. سپس آنها رها کرده و به فراق دچار می‌کند.
برای این‌که این دوزخ‌شناسی به نظر دوستان خیلی غریب و شاذ نیاید، مایلم شما را توجه ‌دهم به فرازی از دعای کمیل (منسوب به علی ابن ابی‌طالب) که در آن آمده که بالاترین عذابْ فراق الهی است: «هبنی صبرت علی عذابک، فکیف اصبر علی فراقک» (گیرم بر عذاب تو صبر کردم، فراق تو را چه کنم؟ )

۹. حاصل سخن

نتیجه‌ای که از بحث عین القضات می‌توان گرفت آن است که دوگانه‌ی «یا مؤمن یا کافر» خطا است، ما «هم مؤمن-هم کافر» داریم و در مقامات عالی «نه مومن- نه کافر» داریم. این دوگانه‌ی «یا مؤمن یا کافر» را اگر بشکنیم، یک نتیجه آن است که کسی که کفر ندارد، طلب ندارد و کسی که طلب ندارد عادت پرست است و عادت پرست از حقیقت ایمان بی بهره است. این کفرآگاهی عین‌القضاتی از اساس با تکفیر زندگان مخالف است، چرا که فرد هنوز فوت نکرده است، شاید آخرین لحظه‌ی عمرش لحظه‌ی رسیدن‌اش به مقام طلب باشد، پس تکفیر خطا است. شاید هم اصلا فرد در مقام طلب باشد و تو ندانی. زیرا در مقام طلب یعنی در هیچ باور خاصی نماندن. پس نمی‌توان روی باور خاصی دست گذاشت و گفت کسی که به این فقره از عقیده باور ندارد، کافر است.
برای همین، در این کفرآگاهی، تکفیرِ دست‌کم زندگان اصلا رنگ می‌بازد. نتیجه اینکه درس مهمی که از کفرشناسی عین القضات می‌گیریم، و این امروز به کار ما می‌آید و فقط ارزش تاریخی ندارد، این است که دوگانه‌ی «یا کفر یا ایمان» رنگ می‌بازد. درس مهم دیگر این است که نام عادت‌پرستی و سنگواره‌های تاریخی را ایمان نگذاریم و بر شک و ترک عادت هم برچسب کفر مذموم نزنیم.

منابع:

Arberry, A. J., trans. A Sufi Martyr: The Apologia of ‘Ain Al-Qudat Al-Hamadhani.” London: George Allen, 1969.
Böwering, G., ‘Ayn-al-Qozat Hamadani, in Encyclopaedia Iranica (1983), pp. 140-143.
Dabashi, Hamid. Truth and Narrative: The Untimely Thoughts of ’Ayn Al-Quat Al-Hamadhānī. Richmond: Routledge, 1999.
Landolt, Hermann. ‘Ayn al-Qudat Al-Hamadani The Encyclopaedia of Islam (Third Edition), 2009, Brill Online, ed. Gudrun Krämer, Denis Matringe, John Nawas and Everett Rowson. (E.J. Brill).
Björkman, W. ”Kāfir”, Encyclopedia of Islam, First edition (1913-1936), Edited by M. Th. Houtsma, T.W. Arnold, R. Basset, R. Hartmann.
ایزوتسو، توشیهیکو. آفرینش، وجود و زمان، ترجمه مهدی سررشته‌داری، تهران: مهراندیش، ۱۳۸۳.
پاپن-متین، فیروزه. عین القضات همدانی. ایران‌نامه. سال ۲۶، شماره ۲-۱، ۲۰۱۱، صص ۱۹۱-۲۰۸.
التهانوی، محمد علی. موسوعه کشاف اصطلاحات الفنون والعلوم، بیروت: ناشرون، ۱۹۹۶.
سجادی، سیدجعفر. فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، تهران: طهوری، ۱۳۷۰.
نسفی، عزیز الدین. انسان کامل. نسخه‌ی الکترونیک.
هاشمی، ماندانا. مقوله کفر و ایمان در اندیشه عین القضات همدانیو مولانا، فصلنامه تخصصی ادبیات فارسی، شماره ۳۳، بهار ۹۱. صص ۱۹۳-۲۱۱.
عین القضات، تمیدات، نسخه‌ی الکترونیک.
عین القضات همدانی، نامه‌های عین‌القضات همدانی (سه جلد)، ج ١ و ٢: به اهتمام علینقی منزوی و عفیف عسیران، تهران: منوچهری، ۱۳۶۲. جلد سوم به اهتمام علینقی منزوی، تهران: اساطیر، ۱۳۷۷.

از همین نویسنده

هیچ نظری موجود نیست: