افلاتون: این
آخرالزمان که اشاره می کنید، یعنی تصوّر انهدام و از بين بردن قطعي و نهايي جهان،
از نظر من طرحی است غير معقول و پوچ. ليكن اين كه فرهنگ و تمدني، با اعمال و رویه
های جاری اش خود را به تخريب و نابودي
كشاند، اين رويدادي است كه از همين بالا بارها شاهد آن بودهام. ما يونانيها شكوه
و جلال تمدن باستاني خود را از
دست داديم. همچنين تمدنهاي رومي، اهالي مايا، اينكا، آستكها و ديگران نيز به سراشيب انقراض دچار شدند. و
اكنون هم كه بهنظر ميرسد
نوبت به تبتيها رسيده باشد. اما اين كه حالا كشورهاي مغرب زمين نيز سرگرم وداع با
تاريخ هستند، چيزي است كه مايلم حتماً اطلاعاتيدست داديم. همچنين تمدنهاي رومي، اهالي مايا، اينكا، آستكها و ديگران نيز به سراشيب انقراض دچار شدند. و
دربارهاش كسب كنم. تا جايي كه قوة شناخت مختصر من امكان ارزيابي ميدهد،بهنظر ميرسد آنها در مسيري حركت ميكنند كه به تباهي و سقوط منجر ميشود. غرب ميخواهد ـ مشابه ايكاروس كه بهآسمان هجوم ميآورد ـ به سراسر كائنات پرواز كند و گنبد دوّار را صاحب شود. و درست با همين زيادهروي چه بسا به سرنوشت ايكاروس مبتلا گردد و بالهايش در تشعشع سوزان خورشيد بسوزد واز كار بيفتد. آيا اهالی زمین ، با تخريب لاية اوزن،هم اكنون به چنين حوزه ی خطر مرگباری وارد نشدهاند؟
چه بسا شماها مقايسههاي مرا سطحي و
نامناسب بدانيد. اما رجوع به اساطير كهن به من كمك ميكند كه قواعد ثابت رفتار
انسانهاي روي زمين را بهتر بفهمم. در ضمن من از اين كه مغرب زمين و فرهنگ آن از
صفحة روزگار محو شود، چندان پريشانخاطر نميشوم. زيرا همانطور كه ميدانيد
اعتقاد دارم كه تاريخ در ادوار طولاني زمان، دايرهوار، تكرار ميشود. با اين وصف،
طبعاً آرزومندم اين فرهنگي كه بيش از ديگران ميراث تمدن كهن يوناني ما را نگهداري کرده،
از خطر اضمحلال و نابودی در امان بماند، دستكم در حال حاضر بتواند خود را محفوظ
دارد. به اين جهت مشتاق هستم ببينم بررسي و تحليل مجمع ما به كجا ميرسد؟
فرويد: اينشتين
عزيز، ميبيني كه ما موضوعي كه تو را به تشكيل اين كنفرانس واداشت بهاندازه كافي
جدي ميگيريم. اغلب ما، همانند تو،سخت نگران هستيم كه مبادا در آن پايين اتفاقات
بدی روی دهد، چه بسا وخيمترين اتفاق ممكن. همة ما مشتاقيم هرچه زودتر شرح دادههاي
علمي را از زبان تو بشنويم تا ببينيم ترس و وحشت ما تا چه حد به جا است. ولي به حرف
آگوستين هم توجه كنيم كه آمار و ارقام همين فردا ميتوانند تغيير كرده باشند. بهعلاوه،
ِصرف وجود دادهها و واقعيتها، هنوز به معنای ارزيابي درست از آنها نيست. كمااينكه
در قرن چهاردهم وقتي مرض طاعون اهالي بخشهاي گستردهيي از اروپا را از بين برد،
اكثر مردم تصور ميكردند آخرالزمان فرارسيده و چارهيي جز تسليم نيست. اما از قول
بوكاچيو ميدانيم كه او بهاتفاق جمعي از زنان و مردان كه با او دوست بودند، در
اوج شيوع آن بيماري واگير، بهقصد تفريح و خوشگذراني به ملكي خارج شهر نقل مكان
كردند و ماجراهای مربوطه در حكايتهای بينظير دكامرون نقل شدهاند. ما چه ميدانيم؟
نكند اين شادخواران خوشگذران به اين علت از خطر جُستند و سالم ماندند كه دغدغه
طاعون را واگذاشتند و بهخدای عشق وطرب پناه
آوردند. شايد آرامش و فراغ بال به قواي دفاعي و مصونیّت آنها مدد رساند.
اگر فقط بهعلائم فاجعه - ازهرسه اروپايي يكي، یعنی رويهم 25ميليون نفر قرباني طاعون - چشم ميدوختند و
ماتم ميگرفتند، به يقين از فرط غم وغصّه ِدق ميكردند و ميمردند.
افلاتون: فروید
گرامی، البته داستاني كه شرح ميدهي خيلي سرگرمكننده است. ولي همانطور كه ميدانيد
ارشميدس درست بهاين دليل كشته شد كه خطر سربازان رومي براي ميهنش سيراكوس را به قدركافي
جدی نگرفته بود.و خود من هم در اثر بي توجهي، بهموقع ملتفت نشدم كه تمدن يوناني
ما عنقريب بهگسيختگي و فروپاشي گرفتار خواهد شد. به برخي ناهنجاريها و زشتيهاي
جزيي توجه ميدادم، اما امكان وقوع بدترين مصيبت را از پيش نديدم.
فرويد: با اين
وصف،امكان مبالغه وجود دارد و چه بسا در حال حاضر ساكنان زمين بيش از حد لازم دچار
اضطراب و دغدغهاند. و شايد ما هم، بي آنكه متوجه باشيم تحت الشعاع حالت عصبي و
زياده رويهاي آنها قرار داريم.
دكارت: مبادا ميخواهي
منكر عقل سليم ما شوي؟
فرويد: بههيچ وجه.
واضح است كه چرا جناب كارتزيوس متوجه منظور من نميشود. چون تو هنوز از مسأله
ناخودآگاه هيچ دریافتی نداشتی. ما بايد دو واقعيت را مد نظر داشته باشيم: يكي اين
كه چرا روی كرة زمين از قضا همان ملتهايي از بيم يك فاجعه جهاني بيشتر بهخود ميلرزند
كه در مقام مقايسه با اكثريت بزرگ جمعيت زمين وضعشان خيلي خوبست؟ دومي هم بهخود
ماها برميگردد. جميع آموزگاران راه نجات، فيلسوفان و حكمای روح، از وجود وضع بد و
بيمار جهان ارتزاق ميكنند. چون قرار است همه ما به نوعی راه رهايي و خير و صلاح
مردمان را نشان دهيم، پس بنا به اقتضاي حرفه ای مان اين امكان هست كه دربارة شرّ
و بدي موجود روی كرة زمين مبالغه ميكنيم تا بتوانيم خودمان را بهعنوان امدادگر و
جاده صافكن مسیر شفا و بهبودی آنها مطرح كنيم.
ماركس: در مورد نكته
اول حق با توست. اقشار ُمتمكن ممالك صنعتي بهواقع عصبيترين جماعت هستند. ولي
روزگار هميشه اين طوري بوده كه ثروتمندان بيشتر از بينوايان دچار ترس و اضطراب
بودهاند، چون كه خيلي بيشتر ميتوانند از دست بدهند و متضررشوند. و در همان
كشورهايي كه تكنولوژيهای مخاطرهآميز انكشاف مييابند، از همه بيشتر اطلاع دارند
كه با اين وسائل وساختهها وقوع چه فجايع مهیبی امكانپذير ميشود. در رابطه با نكته
دوميكه گفتي، نمونهيي كه بهذهنم ميآيد همين ارباب كليساي قدسيت يافتة خودمان
است. آگوستين، تو پيوسته سعي داشتي وجود معصيتكاري و شرارت در همة انسانها را
مورد تأكيد قرار دهي تا اينجوري بشود سلطة دائميكليسا براين برههاي گناهكار را
تضمين كرد. وگرنه تهديدهای آخرالزماني تو به مجازات گناهکاران وعقوبتهاي دوزخي
آنان ، طیّ پانزده قرن ِ آزگار دائم مؤثر
نميافتادند.
آگوستين: آخ ماركس،
بهقول شاعر «از كوزه همان برون تراود كه در اوست»، اين سخن که برزبان می رانی هیچ
ربطي به من ندارد. آخر براي تو كلمه معصيت چيزي غريب و بيگانه جلوه ميكند. تو گرچه
چيزهايي از اقتصاد ميداني ولي از روح انسانها هيچي سر در نميآوری. در ضمن من
مدعي هستم كه حاكمان غرب خوب ميدانند كه از سر خودخواهي چه ظلميبر مستضعفان
ممالك خود و عليالخصوص برملتهاي فقير جنوب روا می دارند. آنها همچنين خوب خبر
دارند كه چه بلايي برسر طبيعت ميآورند ، چرا که بيمهابا بهچپاول آن مشغولند. از
بابت انجام اين معاصي است كه احساس گناه ميكنند و من اين حالت آنها را كاملاً ميفهمم
كه انتظار ميكشند عقوبت و مكافات عظيمي نازل شود تا تاوان پس دهند و از بار عذاب
وجدان خلاص شوند.
اينشتين: گمانم چنين واداشتی
در بعضي از ما هم فعّال باشد. مثلاً به نظرم ميآيد كه خود من در اواخر عمرم
تقريباً بهطور انحصاري با مسأله تهديدات يك جنگ اتمي سروكله زدهام. در حاليكه
زماني خود من رياستجمهوري آمريكا را تشويق كردم دستور ساختن بمب اتمی را صادر
كند. البته همان زمان هم، اگر از من پرسيده بودند، هرگز موافقت نميكردم با
انداختن اين بمبها شهرهاي هيروشيما و ناكازاكي را منهدم كنند. با وجود اين،تا همين
امروز هم بهترتيبي خودم را در كشتهشدن صدها هزار ژاپني شريك تقصير ميدانم. و
لذا بعيد نيست كه بعداً زير فشار احساس گناه، مرتب خطر وقوع فاجعه اتميرا گوشزد
كنم، تا اين طوري قدري جبران مافات شود.
فرويد: نكتة درست
همين است. نخست همة ما بايد كمي تأمل كنيم، نكند در ارزيابي وضعيت بد زمين داريم
بهراه افراط ميرويم، چونكه با اين دلسوزي ميخواهيم كفاره خطاها، يا اِهمال و
غفلتهای خودمان را پس دهيم.
دكارت: موضوع دارد
خيلي غامض طرح ميشود. بهنظرم دوباره رسيديم بههمان سئوال كه آيا فقط بهچشم يك
گروه همياري بهاين وظيفهمان نگاه ميكنيم؟ و اين نوع روال كار مورد پسند من
نيست. بايد بشود دقيق و روشن ميان اينها
فرق گذاشت كه چه اموري بهواقع در روي زمين از مسير خود منحرف شدهاند و در چه
مواردي ما ـ بهقول فرويدـ از زبان عقدههاي خودمان به تعبير و تفسير ميپردازيم.
اينشتين: دلمان كه ميخواهد
حرف تو را تائيد كنيم. اما بد نيست مسألهيي را كه فرويد شرح داد جدي بگيريم.
توصيف او از اين قضيه خود مرا بهصرافت انداخت. بهعنوان يك دانشمند، چرا خطر خاصي
را بيش از حد برجسته ميكردهام؟ چون بهاقتضاي سرگذشت خودم، ميخواستم مسأله را
اين طوري ببينم. يعني كه خدشه و جعل ذهني صرفاً موقع بررسي و ارزيابي دادهها شروع
نميشود. بلكه از خيلي پيشتر، از هنگام برگزيدن موضوعاتي پا ميگيرد كه ما اهل علم
آنها را دنبال ميكردیم. گروهي با دغدغه تمام به50.000كلاهك اتمي و نيروي مخرّب
جهاني آنها توجه دارند. گروه ديگر بهكوششهايي دلگرم هستند كه بهقصد كاهش زرّادخانههاي
هستهيي و توقف آزمايشهاي اتميصورت ميگيرد. جمعي اشاره ميكنند بهكاهش ذخاير
ماهي در درياها و جمعي ديگر بهافزايش دوباره منابع ماهي در برخي رودخانهها و
درياها توجه ميدهند. دستهيي بركتهاي تكنولوژي ژن را ميشمارند و دستة ديگر فهرست
عارضههاي شوم و نحس آن در عرصة عمل را تخمين ميزنند. عدهيي به يمن چيرگي علم
طبّ بر بيماريهاي مزمن جشن ميگيرند، و عدة ديگر از خوف پيدايش ويروسهاي كشنده
جديد بهخود ميلرزند. بيم يا اميد هميشه موقعي بهجانمان ميافتند كه تشخيص ما از
اوضاع و احوال جنبة فرضي دارد و از كنه حقايق امور آگاه نشدهايم.
افلاتون: يكي از
اعقاب فلسفي من، ادو ماركوآد آلماني، ترسداشتن را امري ناگزير و جزيي از سرشت
انسان ميشمارد. بهنظر وي انسان نگران روزي است كه اصلاً موردي براي ترسيدن نباشد
و بههمين دليل به طور مستمر تهديدها و مخاطرههاي مقتضي را جستجو ميكند تا بهدستاويز
آنها بتواند ترسهاي خود را بروز دهد و از فشار آنها بكاهد.
بهعقيدة ماركوآد، اين خصوصيت سراغ
گرفتن و دنبال تهديد و مخاطره گشتن، در عالم سياست بهويژه نزد دستچپيها خيلي
بارز است. آنها در آغاز، طبقة حاكمه جامعه را بهعنوان لولو خرخره معرفي ميكردند
و حالا پس از افت مبارزة طبقاني، بهكشف «طبيعت ستمديده»،كه ظاهراً قرباني تازة
تهديدها شده است، نائل آمدهاند. از اين ديدگاه، بهگفتة ماركوآد، تمام ياوهبافيهاي
مربوط بهسقوط و اضمحلال جهان نيز در واقع فقط مصرف روان ـ بهداشتي دارد.
ماركس: اين افاضات
حضرات، طبعاً يكسري حرفهاي مفت و جفنگ بيشتر نيستند. لابد بهاين حساب، دست آخر
اين تقصير خود فقراست كه مرتب فقيرتر و اغنياء نيز ثروتمندتر ميشوند. چون اين
طوري ميتوانند نيازشان را بهاحساس ترس و تهديد به وجه احسن ارضاء كنند!
كار بهجايي ميكشد كه سرمايهداري،
مردمان ترسيده و مضطرب را باعث و باني هول و هراسي قلمداد ميكند كه خود بهسرشان
آورده است. و مؤسسات آلودهكننده و مسمومكنندة
طبيعت، مظلومانه خود را تحت پيگرد گروههاي محيط زيستي جلوه ميدهندـ كه
گويا به وهم و وسواس مضاعف دچار شدهاند!
فرويد: در هرحال،
بنا به دريافتهاي روانكاوي، هستند افراد و همچنين گروههايي كه آشكارا اصرار
دارند كه مصيبت و بدبياري دنبالشان ميكند. كم پيش نميآيد كه پزشكان معالج به كساني
در مطب خود برميخورند كه رغبتي بهزندگي بيدغدغه ندارند و برعكس ناخودآگاه جوياي رنج و عذابند و صرفاً از وجود تهديدي و يا
فشار يك بدبختي موقتاً به نشاط و انبساط ميآيند. و واي بهوقتي كه آدم اين بارخاطر
را از دوششان بردارد. آن وقت مريض ميشوند،يا بههر ترتيبي درد و رنج تازهيي براي
خود درست ميكنند. برعكس، اغلب زماني يك مرض دست از سرشان برميدارد كه در كار
شغلي ناكامي و شكستي پيش ميآيد،يا در زندگي زناشويي گرفتار بحران ميشوند، و يا
زير فشار قرضوقوله قرار دارند. من اين اختلالات رواني را «خودآزاري اخلاقي»
ناميدهام. اين نوع مازوخيسم در احساس گناه ناهوشيار ريشه دارد. احساس عميق شماتت
و سركوفت خود، كه يك موقعي بهوجود آمده، دست از سر اين افراد برنميدارد. تحت
فشار غريبي دائم خود را مجبور ميبينند مكافات پس دهند، بدون آن كه بتوانند گريبان
خود را از اين عذاب وجدان ناهوشيار خلاص كنند. و اين وضع تا وقتي كه بهروشني از
آن آگاه شوند و ياد بگيرند مشكل را تجزيه و تحليل كنند، ادامه مييابد. حتي تودههاي
مردم نيز ميتوانند بهاين خودآزاري اخلاقي گرفتار شوند. بههمين لحاظ بود كه
روزنامه نگاري اين نظريه را پيش كشيد كه حضور مردم آلمان در صف مقدم نهضت مخالفت
با آزمايشها و نيروگاههاي اتمي، آلودگي محيط زيست و تكنولوژي ژن،بهاين علت بود كه
آنها هنوز گرفتار احساس گناه بابت فجایع دوران نازيها بودهاند. چون اين عقده درست
باز و بررسي نشده بود. آلمانيها رفاه نسبيشان را با نياز سيرابنشدة مكافاتجويي
كه گريبانشان را رها نكرده بود، سازگار نميديدند. خوب،در اين تعبير نكات قابل
توجهي وجود دارد. چه بسا تصورات تهديدآميز موجود در ذهن ملتهاي ديگر كه ترس و
وحشتشان از جنگ و فاجعههاي اجتماعي و زيست محيطي بهطرز خاصي افزايش يافته، توسط
چنين احساس تقصيري تشديد ميشوند. ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر