عاشقانه. غزل اسماعیل وفا یغمائی
ای ماه! بهل! تا که
کفی از تو بنوشم
ای چشمه مهتاب! بنه! در تو بجوشم
فارغ ز هر آن یاوه ممنوع
که آمدای چشمه مهتاب! بنه! در تو بجوشم
از نای فلک تا که کند حلقه بگوشم
با نوحه ی غوکان چکند این دل وحشی
کوگویدم: ازتیره ی شهبازم و قوشم
ای خوش که بزاری تو به چنگ من ومن نیز
در چنگ تو درشور بنالم، بخروشم
تا شب گذرد ، تیز و سبکتر، تو فرو ریز
ای دخت سحر گیسوی خود بر بر و دوشم
عریانی من جامه خود کن که نبینند
عریانت و بگذارکه من از تو بپوشم
کاین خرقه که عریانی تو خلعت من کرد
سوگند! که بر هر دو جهانش نفروشم
مستی تو چو جوبار می و من به کنارت
پرزمزمه از نیش تو چون کندوی نوشم
در این تک و پو رفت زکف تاب و توانم
تا چند بگو بیدل و بی تاب بکوشم
ای عشق! تو معنائی و نامرئی و جوهر
بی یاربگو،راز ترا چون بنیوشم
بگذار (وفا) جنت جاوید که با یار
یک لحظه اگر، تا به ابد زنده- انوشم
10 نوامبر دو هزار و چهارده میلادی
۱ نظر:
حاجممد
متاسفانه کامنتت قلبل درج نیست
ولی من باب اطلاع
جد بنده سخت با جده شما مشغول و اوقات خوشی دارند
بنابراین فرصت ندارد در رویا برمن ظاهر شود
در ضمن با این حساب من و شما خویش و قوم هم هستیم
باقی بقایت حاجی
ارسال یک نظر