دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۳۹۶ مهر ۲۵, سه‌شنبه

پاسخ به چند انتقاد. اسماعیل وفا یغمائی

چند تن از دوستان نقدی داشته اند به چند رباعی(لینک خلیج فارس اسماعیل وفا یغمائی)من در باره اینکه چرا کلمه زن جلب را به کار برده ام. این پاسخ من است
عزیزان! شما نقدتان محترم است ولی قبل از من بروید و به مولانا و سعدی و عبید زاکانی و یغما جندقی وایرج میرزا انتقاد کنید.مولانا در مثنوی خاتون و کنیزک میفرماید در :

( آن شنیدستی تو هرگز ای پدر
 که کسی گردد شهید کیر خر)
یا می فرماید( کونیی را لوطیی در خانه برد
 پس به رو افکند و در وی در فشرد)
عبید میفرماید
(چو قلمدان کاتبان محکم// هست رگها درو بجای قلم) 

بقیه را نمی نویسم!
یغما میفرماید
(زن عالم بگادند این دو سگ ملا و سگ صوفی)
خلاف من که گادم هم زن این هم زن آن را
بقیه را نمی نویسم.
از هزلیات یغما در باره یک ملا این است
پـنـداشـتـمـت بـر هـمه آفاق سَری
وز جنس بشر به حُسنِ اخلاق، بَری
نی نی غلطم! به قولِ درویش حسن
تــو از همه گه تر و قـرمـسـاق تری
در باره یک آخوند دیگر میفرماید
تا کله ریقوی تو از...س بدرآمد
آفاق جهان را گه سگ تا کمر آمد
اشکال این است که شما فکر میکنید اهل شعر باید خود را با موازین و سطح فکر و درک خواننده تنظیم کنند. اگر بنده این چنین بودم الان یا در مملکت داشتم با نوه هایم بازی میکردم یا در خدمت بزرگان بودم!!
نقد و طنز و هزل در ادبیات زاویه ای دارد خاص خود سعدی در نقد یک انسان پفیوز میگوید
( راست بینی چو جسر بغدادش
آب در زیر و مردمان بر پشت)
وحشتناکتر و پورنو تر از این از قلم استاد ادب فارسی نمیشود تصور کرد
عبید زاکانی در انتقاد به شاهی که خود را علاقمند به غزوه یعنی جنگهای مذهبی میداند می نویسد
ایر من چون علم برافرازد
کم ز سنجوق شاه غازی نیست
سنجوق یعنی پرچم
یک بابای پفیوزی گفته خلیج فارس خلیج عربی است بنده به او میگویم زن جلب! این حق شعری من است درست مثل بقیه شاعران . و نیز اضافه میکنم اضافه بر این گه خورده است که چنین مزخرفی را گفته است. با آخوند دشمن است باشد ولی چرا دارد تاریخ را تحریف میکند.بر سر میهن که ناموس مشترک تمام ما منجمله خود عربهای ایرانی تبارست که شوخی نداریم. چه چیزی جز این  خاک ویرانشده برای ما مانده است؟؟؟ غرور چیز خوبی نیست ولی احساس افتخار ملی چیز بسیار خوبی است انسان به این نیاز دارد تا بتواند زندگی کند و این مردک الدنگ پا روی این گذاشته فارغ از اینکه زمانی که حضرات مشغول شتر چرانی بودند اینجا خلیج فارس بوده است .
در سال پنجاه و هفت من سه ماهی در موسسه ابتکار دمساز شاملوی بزرگ بودم در باره هزل او میفرمود:
هزل یک سلاح است هنگامی که توان عملی نداری و باید به کار برد.
در هزل و طنز هیچ کلامی زشت نیست . مهم زاویه ای است که شاعر میگیرد. در شعر حجاب ایرج میرزا ، تمام حرکات یک زوج در حال جفت گیری به عریان ترین وضع تصویر شده و تمام کلمات مثلا زشت به کار برده شده ولی از آنجا که ایرج قصد کوبیدن یک سنت ارتجاعی را داشته شعر ارزشمندست
به او گفتم تو صورت را نکو گیر
که من صورت دهم کار خود از زیر
ولی در شعر دیگر
دیشب دونفر از رفقا آمده بودند
الی
بگذار بجنبد کپل از تو کمر از من
شعر یک شعر پورنوی بی ارزش و غیر اخلاقیست چون زاویه زاویه سیاسی اجتماعی و نقادانه نیست بلکه شرح یک همجنس بازی است و نه حتی عشقبازی دو همو سکسوئل
تفاوت سوزنی سمرقندی و جیحون یزدی و منجیک ترمذی با امثال ایرج و عبید  و یغما جندقی وسعدی و مولانا درهمین جاست
ماجرای سلمان ساوجی شاعر نامدار و شاه شجاع مظفری که چشم پدرش امیر مبارزالدین محمد را کور کرد و زن پدر را به حجله برد از همین زمره است سلمان در نقد شاه شجاع که محبوب حافظ شیراز بود سرود. ماجرا از این قرار بود که:
كور كردن پدر و به بستر كشيدن مادر از وقايع معروف ابتداى سلطنت شاه شجاع است: به سال 765 كه شاه محمود(برادر شاه شجاع) به پشتيبانى شاه سلطان اويس ايلكانى به قصد تسخير فارس لشكر برسر برادر كشيد، شاه شجاع قطعه ‏ئى در ستايش خود ساخته پيش شاه محمود فرستاد كه مطلعش اين است
ابوالفوارس ِدوران منم، شجاع زمان
كه نعل ِمركب ِمن تاج قيصر است و قباد!
 سلمان ساوجى كه همراه سلطان اويس بود به دستور او و از زبان وى قطعه را جوابى گفت كه در آن پس ريشخند ِشاه شجاع به مثابه ِابلهى كه خود به مدح خويش ياوه مى‏بافد به همين دو واقعه اشاره رفته است :
 كتاب و جمله تواريخ خوانده‏ام بسيار
ززيركان و بزرگان نيك ِنيك نهاد؛
 نه خواندم و نه شنيدم نه ديده‏ا م هرگز
كسى كه چشم پدر كور كرد و مادر گاد!
  شاه شجاع در قطعه جوابيه خود خطاب به اخوى – شاه محمود مى‏فرمايد:
 مرا چه طعنه ‏زنى گر كه در زمان شباب
جريمه‏ ئ ى به خطا – نى به اختيار – افتاد؟
 كه گر تو طعنه‏ زنى بعد از اين و بدگوئى،
به قادرى كه مرا تخت و تاج شاهى داد
 كه همچنان كه بگادم زن پدر را، نيز
اگر به دست من افتى تو را بخواهم گاد!

غرض از این اشارات فهم یک پیشینه در ادب فارسی در طنز و هزل و تفاوت یک طنز و هزل مفید با چرندیات شاعرانه است. تفاوت شعر سعدی و مولانا در هزل با جیحون یزدی.
جیحون شعرهای هزلش ضد اخلاقی ست او حتی مادر خودش را که او برادرش سیحون یزدی را زائیده بی نصیب نگذاشته.و  و همین جناب بهترین نوحه ها را نیز سروده است. اما مولانا در داستان کنیزک وخر و هماغوشی الاغ و کنیزک وجانباختن کنیز بیچاره در زیر الاغ یک موضوع روانشاسانه را دنبال میکند و لبخند به تلخی بر لب میاید و میفرماید
دان که این نفس بهیمی نر خرست
زیر او بودن از آن ننگین‌ترست
در ره نفس ار بمیری در منی
تو حقیقت دان که مثل آن زنی
نفس ما را صورت خر بدهد او
زان که صورتها کند بر وفق خو
این بود اظهار سر در رستخیز
الله الله از تن چون خر گریز

ناظم حکمت شاعر بزرگ ترک شعری دارد بنام خائن که در آن مینویسد
( بنگریدش!
این خائن قلب برادرش را  در سینی طلا
به دشمن تقدیم کرده
و بر سر بازار،
شورت همسرش را می فروشد)
احتمالا این شاعر بزرگ ترک و ستاره ادبیات جهانی بی تربیت تر از من ناچیز است. اخلاق من اخلاق شما نیست عزیزان!
به هیچ وجه اخلاق شما نیست
شما موازین اخلاقی تان را برای خودتان داشته باشید و اجازه بفرمائید من درمقابل شناخت خود بی تربیت باشم. در ضمن من هیچ انتقادی به نقد شما ندارم نقد حق شماست. دفاع از زن تن فروش حق شماست من خود بیش از ده شعر در دفاع از زنان تن فروش دارم و آنها را مثل خواهر خود میبینم.
یکی از آنها این قصیده است که آنها را مثل اشک چشم مطهر میبینم
****
قصیده سنگسار


ازمجموعه شعرمنتشر شده سی سرود سرخ
فتواي رجم حاصر و مفتي به منبر است ///ميدان زازدحام خلائق چو محشر است
هر گزمه اي گرفته به كف سنگپاره اي ///گوش فلك ز نعره ی رجالگان كر است
از رجم روز پيش به ميدان هنوز خاك ///از لخته هاي خون گنهكاره اي تر است
كز سوي شيخ مي رسد آواز ناگهان /// اينك زمان رجم گنهكار ديگر است
رجم همانكه شارع بارع ز لوث او /// لبريز قهر و شرع از او نيز مضطر است
هنگام رجم آنكه دل از شيخ و شاب شهر /// برده ست زآنكه نادره كاري فسونگر است
هنگام رجم آنكه ورا بار معصيت /// از روزه و نماز فقيهان فزونترست
هان! امتي كه در كف خود سنگپاره ها /// بگرفته ايد اجر شمايان مكررست
گر سنگپاره تان بخورد بر دو چشم او /// يا بر دهان او كه به محشر پر آذرست
زيرا كه چشم ها و لبانش شنيده ايم /// سر منشاء فساد و خداوند هر شرست
مفتي هنوز غرقه به توصيف سنگسار /// و بر زبانش وعده ي فردوس و كوثرست
كز چار سوي قتلگه آواز مي رسد /// آمد همانكه تيغ و حريقش مقررست
آمد همانكه رجم وي از صد طواف حج /// واجب تر آمده ست و از آن نيز برترست
و ناگهان شكافد امواج جمعيت /// اينك گناهكار دگر در برابرست
او كيست غرقه در خون مسكين زني كه سخت /// پيچيده در ميان يكي كهنه چادرست
اشكش ز خون روانه به رخسار بي فروغ /// آهش روان ز دل به سوئ چرخ اغبرست
در اين ميان به رهگذر او كه زندگيش /// در دستهاي فاجعه و جهل پر پرست
فرياد وا شريعت و وادين گزمگان /// بر اسمان وزنده چو توفان و صرصرست
اين سان نگون و غرقه به خون تا مكان مرگ /// وانجا كه شيخ شهر نشسته به منبرست
آيد به جرم فاحشگي گر چه مر مرا /// اين زن چو اشك ديده ي پاكان مطهرست
القصه شيخ گويدش از توبه قصه ها ///هر چند حكم قتل وي از پيش صادر است
گويد به توبه روي نما چونكه هاويه /// ديريست بهر آمدنت چشم بر درست
وآنجاست جاي شعله و شلاق و سرب داغ /// آنجا مكان ديو چهل چشم ده سرست
آنجا شوي نگون به يكي چاه قير گون /// كان جايگاه كژدم جرار واژدرست
گويد در اين ميانه زن اي شيخ صبر كن /// بر گو كدام گوشه چنين چاه مضمرست
تا سوي او روم به سر و جان و نغمه خوان /// زيرا كه از سراي من آنجا نكوترست
زيرا مرا حيات زماني ست بس دراز ///با دوزخي زميني هر لحظه همسرست
مفتي كه غرق امر به معروف گشته است /// گويد به نعره اي ببريدش كه منكرست
ريزند گزمگان و برندش كشان كشان /// تا حفره اي كه از كمراو فراترست
آنگاه شيخ گويد: سنگ نخست را /// آنكس زند كه بار گناهش فزونترست
زيرا كه پاك ميشود از هر كبيره اي /// اين نيز صادر آمده از شرع انورست
سنگ نخست چونكه زند شخم روي زن /// سنگ دوم به سنگ صد و بيست اندرست
اما در اين ميان و در اين لحظه ناگهان /// آندم كه روسپي به نفسهاي اخرست
ايد از او نداي صعيفي كه حكم رجم ///مستور در كدام كتاب و چه دفترست
اي گزمگان كه جسم من و همچو من هزار /// هر شب زجور چرخ شما را مسخرست
من روسپي نيم كه ز بهر دو لقمه نان /// دونان شهر را زمن آمال در سرست
من روسپي نيم كه مرا طفلكان خرد /// چشمان اشكبار در اين لحظه بر درست
من روسپي نيم كه شما را هزار بار /// با من گناههاي مكرر مكررست
من روسپي نيم بود اي شيخ روسپي /// آنكس كه خون خلق ز فرقش فراترست
آنكو كه در نهان چو يزيدست و بر زبانش ///همواره نام دین وخدا و پيمبرست
من بهر نان به بستر ننگ ار فرو شدم ///او با بزرگ دشمن خلقان به بسترست
من جسم خويش را به پشيزي فروختم ///او در فروش هستي و ناموس كشورست
من در عيان اگر به گنه روي كرده ام /// او را گناهخانه پس پشت معجرست
باري مرا به سنگ ستم جان زكف برفت///دردا كه روسپي حقيقي به منبرست
**
این یکی دیگر از شعرهای من در باره مفهوم روسپی است
****

روسپی بیگناه
خسته از رقص شبانگاهی
[بازگشته
از کدامین قصرآبادان
ولی در پرده های قرنهای دور پنهان
یا کدامین زاغه بی نور
نمی دانم]
روسپی رند معصوم شراب آلوده غمگین
حلقه بر در می زند سنگین:
تق و تق و تق! کسی آیا در این جا نیست
یا کسی گرهست چندان رند وبی پروا و رسوا نیست
با ما نیست
یا برای من در این تاریک شب در دفترو دیوان تو جا نیست!
و طنین خنده شنگ شراب آلود تلخش
می وزد تا ماه رازآلود
تق و تق و تق
ای شاعر
بازکن در
ای تو از من بدتر و من از تو بدترتر!
درگشادن را چه می خواهی بها برگو
بوسه یی تارک وشهدآلود
کیسه یی از زر
-ره آورد امیری با که شاهی در قرون مرده و ویران-
یا تمنایی از این دو نیزافزونتر،
باز کن در!
از وثاق درهم اوراق برهم
خسته برمی خیزم از جا
آن سوی خاموش سرد شیشه ها
شب با نفسهای کبودش
می وزد اندوهناک و مات
[تا نهانکاران نهانیهای خود را تا سحرگاهان به کارآرند
ونهانی ها به کار مردگان زند خوارآرند].
می کشم واپس کلون را
می گشایم در.
با بلند قامتش برآن نشان صدهزاران بوسه و-
صدها هزاران زخم
وپریشان گیسوانش
درهم از دست هزاران مرد، بل نامرد
ولبانش
داغمه بسته زداغ و درد
خسته می لغزد میان بازوانم
روسپی رند معصوم شراب آلود
و دمی دیگرمیان بستر من خفته خسته
من براو چشمان اشک آلود خود را تلخ بسته
در پرند خیمه های وهم.
تا شبی دیگر
از کدامین قصر
یا کدامین زاغه تاریک
از میان روشن و تاریک اعصار گذشته یا که آینده
خسته بازآید دوباره
روسپی شعر.
**

شما احتمالا کمتر از من که هیچ کاری جز شعر بافتن !! بلد نیستم از معنای زن جلب خبر دارید . گناه زن جلبی به زن بر نمی گردد به مرد برمیگردد که زنش را به فحشا مجبور میکند .. بگذرم...
اشما اگر علاقه ندارید با چنین شاعر بی تربیتی در فیس بوک دوست باشید قدمتان روی چشم خدا یارتان باشد و امیدوارم در کنار شاعران مودب آرامش بیشتری داشته باشید من ادب را در برابر جهانخواران پست و پلید و زن جلب و آخوندهای دیوث از مولوی و سعدی و ایرج و عبید وایرج میرزا و جد خود یغمای جندقی آموختم که میفرماید
زمین مدرسه را تا به قعر اگر بشکافی// بجای فقه و ادب شیخ... دریده در آید)
در ضمن امیدوارم به پر قبای برخی دوستان به دلیل اشاره به رئیس کل قلدرهای جهان بر نخورده باشد با عرض ادب و احترام و در پایان شما را به خواندن شعر لوطی و امرد مولانا پدر عرفان شرق دعوت میکنم
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر پنجم
کنده‌ای را لوطیی در خانه برد
سرنگون افکندش و در وی فشرد
بر میانش خنجری دید آن لعین
پس بگفتش بر میانت چیست این
گفت آنک با من ار یک بدمنش
بد بیندیشد بدرم اشکمش
گفت لوطی حمد لله را که من
بد نه اندیشیده‌ام با تو به فن
چون که مردی نیست خنجرها چه سود
چون نباشد دل ندارد سود خود
از علی میراث داری ذوالفقار
بازوی شیر خدا هستت بیار
گر فسونی یاد داری از مسیح
کو لب و دندان عیسی ای قبیح
کشتیی سازی ز توزیع و فتوح
کو یکی ملاح کشتی هم‌چو نوح
بت شکستی گیرم ابراهیم‌وار
کو بت تن را فدی کردن بنار
گر دلیلت هست اندر فعل آر
تیغ چوبین را بدان کن ذوالفقار
آن دلیلی که ترا مانع شود
از عمل آن نقمت صانع بود
خایفان راه را کردی دلیر
از همه لرزان‌تری تو زیر زیر
بر همه درس توکل می‌کنی
در هوا تو پشه را رگ می‌زنی
ای مخنث پیش رفته از سپاه
بر دروغ ریش تو کیرت گواه
چون ز نامردی دل آکنده بود
ریش و سبلت موجب خنده بود
توبه‌ای کن اشک باران چون مطر
ریش و سبلت را ز خنده باز خر
داروی مردی بخور اندر عمل
تا شوی خورشید گرم اندر حمل
معده را بگذار و سوی دل خرام
تا که بی‌پرده ز حق آید سلام
یک دو گامی رو تکلف ساز خوش
عشق گیرد گوش تو آنگاه کش

۶ نظر:

فاطمه .غ گفت...

مولوی هم نشون داده یک شاعر ضد زنها بوده و گرن اینطور نمیگفت که یه کنیز بیچاره رو اینطور بنویسه

منصوره.ب گفت...

خر سنبل نرینه و حشی پست کثیف و کنیز بیچاره سنبل یک زنیست که از دست نرینه مردها نمیداند چکند در بین شاعر ایرانی خیلی کم کسی پیداشده که زن برایش ارزش داشته باشد حالا خود مولانا هم در خانه چه رفتارها با زنهایش داشته کسی نمیداند
مرگ بر مردسالاری افسار گسیخته ضد زن

Unknown گفت...

با درود خدمت شاعر گرامی. بنظر من تابو شکنی و رهانیدن شعر و ادب از حصار های تنگ سنت های ارتجاعی کاریست شجاعانه که متاسفانه خیلی از صاحبان قلم!چه در دوران قدیم و چه عصر جدید، از این شجاعت فاقد بوده اند و شعر و ادبیات ما بیشتر به عمیق بودن ادبیات وو، وقت صرف کرده اند، ولی بلحاظ وسیع کردن فرهنگ و ادب که یک نمونه اش تابو شکنی و رهایی از سنت های دست پاگیر شعر و ادبیات است،خیلی کم بها داده اند!. علت وسیع بودن شعر و ادبیات در اروپا و امریکای لاتین بیشتر بخاطر شاعران و نویسندگان تابو شکن آن قاره ها است. کار آقای وفا یغمائی هم کاملاً مترقی و انقلابی است و با تابوشکنی وو سعی دارد سنتهای جدیدی را جایگزین سنت دست و پاگیر در زمینه ی شعر و ادبیات کند و در این مسیر سخت اگر نام زن و کلمات عریانی هم برده میشود،نباید آنرا دال بر "زن ستیزی" ایشان تعبیر کرد، بلکه ایشان میخواهد پنجره ای را بسمت هر چه وسیعتر کردن فرهنگ ادب فارسی، برای دوستداران فرهنگ و اب باز کند. با آرزوی طول عمر و موفقیت برای وفا یغمائی نازنین

ناشناس گفت...

طاهره
سخت ترین کار، آزاد کردن و آگاه کردن افرادی است که زنجیر خود را می پرستند؛ مسئله نرینه وحشی بهانه است؛ در بنیاد ما با یک فقر فرهنگی مواحه هستیم؛

کاوه گفت...

هیچکس از اینها توجه نکرده در شعر مولانا این خر بیچارست که بازی خورده حالا هی به خر میگن نرینه وحشی بابا ول کنین بخدا این همه بیسواد و نفهم

منیزه زنسالار گفت...

مولانا چرا جای کنیزک یک غلام انتخاب نکرد! مخصوصا که غلامبازی از خیلی وقت قبل بوده