دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۴۰۱ شهریور ۸, سه‌شنبه

مسلک عشق و عاشق پیشگی ابلیس در دیدگاه شماری از عارفان



مسلک عشق و عاشق پیشگی ابلیس در دیدگاه شماری از عارفان
عارفان و شاعران بزرگی چون حسن بصری،احمدغزالی،عین القضات همدانی، منصور حلاج،سنائی، ناصر خسرو، جنید بغدادی، خواجه عبدالله انصاری،سهل تستری، عبدالقادر گیلانی، عدی ابن مسافر،ابو عبدالله قصاب، ابوسعید ابی الخیر، فخرالدین عراقی،عطار، مولوی، میبدی،ابن عربی و... از ستایشگران ابلیس اند
وقتی گفته میشود عرفان حاصل وحدت عارفان با شریعت نیست بل نتیجه تناقض عارف با شریعت و تطبیق شریعت با اندیشه های اوست ، میتوان منجمله این را در نگاه شماری از بزرگترین چهره های شعر و عرفان بازخواند.تصویر ابلیس در شریعت و برخی شاخه های طریقت بسیار متفاوت است. دیدگاهی که گاه در نگاه عارفان   ابلیس در کنار انبیاء قرار گرفته و خلقت نوری و جنبه هدایتگری پیدا می کند و تا جایی پیش می
رود که حتی موحد دانستن او جزء اصول اعتقادی فرض شده و کافر خواندن ابلیس سبب تکفیر می گردد. 
حسن بصری و ابلیس
نگاه موحدانه به ابلیس هم زمان با انعقاد نطفه ی تصوف در جامعه اسلامی شکل گرفت و اولین فردی که در صدد دفاع ابلیس برآمد ، حسن بصری – بنیانگذار جریان تصوف – بود، شخصی که قریب به اتفاق سلاسل صوفیه اعم از سنی و شیعه سند طریقتی خود را به او می رسانند.[۱] حسن بصری اما به دلیل نوپا بودن این تفکر   به زدون غبار از چهره ابلیس مشغول شد و ترجیح داد برای بسط هرچه بیشتر این تفکر به گونه ای از ابلیس دفاع کند تا جامعه اسلامی که همواره ابلیس را یگانه دشمن دین و پیامبر و سمبل شرارت و بدی می دانست، علیه او موضع گیری تندی نکنند لذا با رعایت تمام جوانب سعی در پراکندن این اندیشه درجامعه برآمد  . هنگامی که حسن بصری مدعی وحی شد ،   علی ابن ابیطالب    [۳] صاحب ندا را اینگونه معرفی کردند : ذَاکَ أَخُوکَ إِبْلِیس‏[۴] ، به عنوان اولین قدم در راستای بی گناه جلوه دادن برادرش ابلیس در جریان سجده به انسان و ترفیع مقام او برای ابلیس خلقت نوری قائل شد و به همین کلمات اکتفا کرد : اگر ابلیس نور خود را بخلق نماید همه او را به معبودى و خدایى بپرستند.[۵] به این ترتیب اندیشه ی خلقت نوری ابلیس با حسن بصری کلید خورد و تا زمان عین القضات همواره پروبال گرفت تا جایی که هم ردیف   پیغمبر  ۹ قرار داده شد،
عین القضات در این رابطه می گوید : از مفصّل بشنو آنجا که مصطفى گفت: «إنّ اللّه تعالى خلق نورى من نور عزّته، و خلق نور إبلیس من نار عزّته» گفت: نور من، از نور عزّت خدا پیدا شد؛ و نور ابلیس، از نار عزّت او پیدا شد.[۶] و کار را به جایی می رساند که می گوید : دریغا نیک بشنو (اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض) الله وجود ذات او بُود که جوهر عزّت باشد و نور صفت ذات الهیه است که عرض باشد … پس این سماوات و ارض، خود برمز گفته ‏ام که دو نور او باشد که اصل آسمان و زمین؛ و حقیقت ایشان، این دو نور است: یکى نور محمّد و یکى نور ابلیس.
مسلک جبر.اما علت بروز چنین اندیشه هایی در تصوفِ   که یگانه راه وصول به حقیقت را در ریاضت های شاقه و طاقت فرسا و کناره گیری از دنیا و ما فیها می دانست ، باید در آراء کلامی حسن بصری جستجو کرد همچنین از نامه ای که حسن بصری به امام حسن نوشته بود و پاسخ تعرض آمیزی که شنیده می توان به تحیر او در باب اختیار و جبر پی برد. هجویری مولف کتاب کشف المحجوب به این نامه و پاسخ آن اشاره نموده است که حسن بصری می نویسد : پس رای شما ای فرزند رسول خدا در حیرت ما درباره قدر و اختلافات ما درباره استطاعت چیست؟ الی آخر.بنابراین اگر بخواهیم در مقام کشف دلیل برای دیدگاه تقدیس ابلیس در آغاز شکل گیری تصوف باشیم، باید بگوییم اعتقاد به جبر و بی اختیار دانستن انس و جن در اعمال خود ، سبب بی گناه و مجبور جلوه دادن ابلیس شده است.

وحی شیطان به حسن بصری.
حسن بصری همچون صوفیان متاخر مدعی نزول وحی بود و بنابر کلام علی ، این ابلیس بود که به حسن بصری وحی می کرد . می دانیم که جهان بینی صوفیان ، فارغ از آموزه های حجة ظاهری (یعنی رسولان و ائمه) و دستورات حجة باطنی (یعنی عقل) بوده و فقط و فقط بر پایه ی کشف و شهود و یافته ی های خود می باشد. گرچه اعتراف کرده اند که گاهی این یافته ها از القائات شیطان می باشد و باید صحت آن با آموزه های دینی و به اصطلاح خودشان با کشف و شهود پیامبر   سنجیده شود ! ولی روشن است که آنها در این موضوع و بسیاری از موضوعات دیگر ، کشف و شهود خود را به آیات و روایات عرضه نمی کردند بلکه اگر آیات و روایات را مخالف یافته های خود می دیدند ، آنها را تاویل و توجیه می نمودند همچنانکه در بحث تقدیس ابلیس شاهد آن هستیم. به نحوی که تکبر ابلیس را که قرآن  به صراحت از آن پرده برداشته است ، به عشق و جبر و قضا و قدر الهی تاویل می نمایند.
مسلک عشق و عاشق پیشگی ابلیس
با ظهور اشخاصی همچون رابعه عدویه و تغییر رویه تصوف از مسلکی خشک و زاهدانه به مذهبی رندانه و عاشقانه، به تدریج  ابلیس نیز رنگ و بویی دیگر پیدا کرد . در این دیدگاه اساس آفرینش،ظهور زیبائی و جمال و عشق است و خداوند ، عاشق دیدن خود در آینه ی موجودات بوده است لذا آنها را خلق کرد و مخلوقات نیز در صورت سوار شدن بر مرکب عشق می توانند به او رسیده و در او فانی شوند. این بار ، علت سرپیچی ابلیس از سجده به آدم ابوالبشر مجبور بودن او دانسته نمی شد، بلکه ابلیس به عنوان رند عاشق پیشه ای معرفی گشت که قلبش را از عشق به خداوند پر کرده بود به طوری که سجده بر دیگری را بر نمی تافت، ولو اینکه سرپیچی از دستور معشوق سبب لعن و طرد او شود. بر اساس این دیدگاه ، ابلیس ذلت ابدی را به جان می خرد ولی هرگز حاضر نمی شود به غیر خدا فکر کرده و دیگری را سجده کند. ابلیس اگرچه عقوبت عملش را به خوبی می دانست، لکن چون فقط خدا را لایق سجده می دانست، با از خود گذشتگی و فداکاری، درس بزرگی به همه و به ویژه به سالکین راه عشق داد. بدین ترتیب ابلیس به الگویی برای موحدین تبدیل شد که در راستای بینش توحیدی خود، بار ملامت را برداشت و مطرود عام و خاص شد .
سهل بن عبدالله تستری (متوفی ۲۸۳) می گوید : روزى بر ابلیس رسیدم گفتم- اعوذ باللّه منک، گفت یا سهل ان کنت تعوذ باللّه منى فانى اعوذ باللّه من اللَّه یا سهل اگر تو مى‏گویى فریاد از دست شیطان، من میگویم فریاد از دست رحمان، گفتم یا ابلیس چرا سجود نکردى‏ آدم را؟ گفت- یا سهل بگذار مرا از این سخنان بیهوده، اگر بحضرت راهى باشد بگوى که این بیچاره را نمیخواهى بهانه بروى چه نهى؟ یا سهل همین ساعت بر سر خاک آدم بودم هزار بار آنجا سجود بردم و خاک تربت وى بر دیده نهادم، بعاقبت این ندا شنیدم- لا تتعب فلسنا نریدک.[۹] «ابلیس‏ را دیدم در میان قومى‏. به همّتش بند کردم. چون آن قوم برفتند، گفتم: رها نکنم تا در توحید سخنى نگویى». گفت: «در میان آمد و فصلى بگفت در توحید، که اگر عارفان وقت حاضر بودندى همه انگشت در دندان گرفتندى».
ابو عباس قصاب که مراسم برائت از ابلیس و رمی جمرات را مخالف مبنای اعتقادی خود می دانست و در صدد بازداشتن مردم از این سنت مهم و کلیدی اسلام بود گفت : ابلیس کشته خداوند است. جوانمردى نبود کشته خداوند خویش را سنگ انداختن». و گفت: «اگر در قیامت حساب در دست من کند بیند که چه کنم: همه را در پیش کنم و ابلیس را مقام سازم، و لیکن نکند».[۱۰]
جنید بغدادی که صوفیه او را شیخ الطائفه و تاج العارفین می خوانند و تقریبا تمام فرق صوفیه ، خرقه ی خود را به او می رسانند در رابطه با علت سجده نکردن ابلیس به آدم چنین می گوید :
خواستم تا ابلیس را ببینم. در مسجد ایستاده بودم. پیرى را دیدم که از دور مى‏آمد. چون او را بدیدم، وحشتى در من پیدا شد. گفتم: «تو کیستى؟». گفت: «من، آرزوى تو». گفتم: «اى ملعون! چه چیز تو را از سجده آدم بازداشت؟».گفت: «یا جنید! تو را چه صورت بندد که من غیر او را سجده کنم؟». جنید گفت: «من متحیّر ماندم در سخن او. به سرّ من ندا آمد که بگوى که: دروغ مى‏گویى، که اگر تو بنده بودى، امر او را منقاد بودى و از امر او بیرون نیامدى و به نهى او تقرّب نکردى». ابلیس چون این بشنید، بانگى کرد و گفت: «باللّه که مرا سوختى» و ناپدید شد.[۱۱]
ابو الحسن نوری صوفی معاصر حلاج که عاقبت در حال سماع از دنیا رفت، در رابطه با داستان فداکاری ابلیس برای معشوق خود ( خدا) چنین می گوید :
نقل است که نورى با یکى نشسته بود و هر دو زار مى‏گریستند. چون آن‏کس برفت، نورى روى به یاران کرد و گفت: «دانستید که این شخص که بود؟». گفتند: «نه».
گفت: «ابلیس بود و حکایت خدمات خود مى‏کرد و افسانه روزگار خود مى‏گفت و از درد فراق مى‏نالید و چنین که دیدید مى‏گریست؛ و من نیز مى‏گریستم».


[۱] حافظ حسین کربلائی که از ارادتمندان به سید عبدالله برزش آبادی موسس فرقه ذهبیه اغتشاشایه است می گوید : مخفی نماند که اکثر سلاسل درویشان به شیخ حسن بصری قدس سره می پیوندد . روضات الجنان و جنات الجنان ج۲/ص۳۷۲

[۲] الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج‏۱، ص: ۱۷۲ :علی، حسن بصری را سامری امت اسلام لقب داده اند.

[۳] انعام ۱۲۱

[۴] الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج‏۱، ص: ۱۷۱

[۵] تمهیدات، متن، ص: ۲۱۱

[۶] تمهیدات، متن، ص: ۲۶۷

[۷] الکافی (ط – الإسلامیة)، ج‏۴، ص: ۱۹۷

[۸] او در زمان امام حسین   به خراسان رفته بود و مقام دبیری ربیعه بن زیاد را که در عهد معاویه والی خراسان بوده می پذیرد. علام زرکلی جلد ۱ صفحه ۲۳۰ . فتوح البلدان صفحه ۱۵۰

[۹] کشف الأسرار و عدة الأبرار، ج‏۱، ص: ۱۶۰

[۱۰] تذکره الأولیاء، القسم‏ الثانی، ص: ۱۸۶

[۱۱] تذکره الأولیاء، القسم ‏الثانی، ص: ۱۴

حلاج و ابلیس
حلاج (متوفی ۳۰۹) اثرگذارترین صوفی است که بی پرده در باب تقدیس و تمجید از ابلیس سخن گفته است و مشایخ دیگر تصوف در ابلیس شناسی، راه حلاج را پیموده اند. تاریخ تقدیس ابلیس به طور رسمی، صریح و بی پروا از حسین بن منصور حلاج آغاز می شود. حلاج که به عنوان قهرمان دفاع از ابلیس شناخته می شود فصلی از کتاب طواسین خود را به موضوع ابلیس و تمجید از او اختصاص داده است. با اطمینان می توان گفت که حلاج ، شیطان پرستی بزرگ در میان جماعت صوفیه بود و کار را به جایی رساند که مظهر شرارت عالم هستی را هم ردیف  و یگانه مظهر بندگی و رحمت قلمداد کرد و طریقت حسن بصری را در پیش گرفت.[۱] تقدیس شیطان
شاید سخن امام هادی   در وصف صوفیه که آنها را هم پیمان شیطان (حلفاء الشیاطین) معرفی می کند ، اشاره به این مبنای آنها در تقدیس ابلیس داشته باشد.[۲] حلاج می گوید :
صاحب من و استاد من ابلیس و فرعون است. به آتشش بترسانیدند ابلیس را، از دعوى بازنگشت. فرعون را بدریا غرق کردند، و از پى دعوى باز نگشت‏.[۳] ا
حلاج  معتقد بود که تنها دو جوانمرد در عالم وجود دارد : ابلیس و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله[۵] این سخنان از حلاج و حلاجیان غربی همچون لویی ماسینیون و هنری کربن  عجیب نیست ،   کسانی هستند که امروزه او را شهید راه الهی می دانند و تمام همت خود را صرف طرفداری از تصوفی کرده اند که ستون و قواعد آن بر پایه تقدیس ابلیس پایه گذاری شده است !

اما کار به تخریب چهره ی  خلاصه نمی شود . حلاج در رابطه با دیدار ابلیس و حضرت موسی علیه السلام می گوید موسی با ابلیس در عقبه طور به هم رسیدند. موسی گفت: چه منع کرد تو را از سجود؟ ابلیس گفت: دعوی من معبود واحد را و اگر سجده کردمی آدم را مثل تو بودمی؛ زیرا که تو را ندا کردند و یکبار گفتند: أنظر الی الجبل بنگریدی (فوری برگشتی) و مرا ندا کردند هزار بار «اسجد لآدم» و سجده نکردم .[۶]
دعوی تو گَر تمام بودی                         
بر کُه نظرت حرام بودی
صد بار ندا بر آمد آن دم                        
مایل نشدم به سوی آدم
همچنین می گوید :
درباره احوال عزازیل (همان ابلیس) سخنانی است یکی از آن سخنان این است که او در آسمان داعی است و در زمین داعی است.در آسمان فرشتگان را دعوت می کرد و نیکی را به آنان نشان می داد . و در زمین انسانها را دعوت می کردو زشتیها را به آنان نشان می داد [۷]
بدین ترتیب حسین بن منصور حلاج با خرق اجماعی بی سابقه در جامعه اسلامی ، راه را برای افرادی چون احمد غزالی و عین القضات همدانی هموار ساخت .
اندیشه حلاج و فرقه یزیدیه
فرقه یزیدیه در تقدیس فوق العاده از ابلیس ، متاثر از اندیشه های حلاج، غزالی و عبدالقادر گیلانی هستند. چنانچه آنها معتقد به رجعت حلاج در آخرالزمان و پاک و هموار کردن دنیا می باشند.[۸] عبدالقادر گیلانی موسس طریقت قادریه در کتاب فتوح الغیب می گوید : ابلیس را در خواب دیدم و خواستم تا او را بکشم. گفت مرا به چه روی می‌کشی؟ گناه من چه بود اگر قضای نیک رفته بود من آن را نمی‌توانستم بد کنم و اگر بد رفته بود هم نمی‌توانستم آن را بگردانم.
نسبت عدی بن مسافر صوفی سنی که موسس فرقه یزیدیه دانسته می شود ، به بنی امیه می رسد و با محمد و احمد غزالی ارتباط داشته و بی تردید از اندیشه آنها در فرقه خود بهره برده است
تقدیس ابلیس در اشعار
عقائد  صوفیه پس از قتل حلاج  برای تمام مردم هویدا شده بود و دیگر نمی توانستند به صورت علنی به بیان چنین سخنانی بپردازند ، زیرا می دانستند که این کار ، به قیمت جان آنها و خاموشی نهضتشان تمام می شود. لذا تصمیم گرفتند تا وقتی که به قدرت نرسیده و حامی حکومتی ندارند ، عقائدشان را در لفافه شعر و با زبان رمز بیان کنند. سنائی اولین شاعری بود که عهده دار این مسئولیت شد و موضوع تقدیس ابلیس را وارد شعر فارسی کرد و بدون اینکه مورد تعرض کسی واقع شود عقائد  خود را در جامعه اسلامی گسترانید.
سنایی با تلفیقی از سه مبنای موجود در توجیه عمل ابلیس یعنی عشق او به خدا ، مجبور بودن ابلیس و همچنین فریب خوردن وی توسط خدا ، با اشاره به خلقت نوری ابلیس چنین می سراید :
با او دلم به مهر و مودت یگانه بود                                        
سیمرغ عشق را دل من آشیانه بود
بر درگهم ، ز خیل فرشته سپاه بود                                         
عرش مجید ، جاه مرا آستانه بود
در راه من نهاد، نهان دام مکر خویش                                     
آدم میان حلقه آن دام ، دانه بود
می خواست تا نشانه لعنت کند مرا                                        
کرد آنچه خواست ،آدم خاکی بهانه بود
بودم معلم ملکوت اندر آسمان                                             
 امید من به خلد برین جاودانه بود
هفتصد هزار سال به طاعت ببوده ام                                       
وز طاعتم هزار هزاران خزانه بود
در لوح خواندم که یکی لعنتی شود                                       
بودم گمان به هر کس و بر خود گمانه بود
آدم ز خاک بود و من از نور پاک او                                      
 گفتم « یگانه من بوم» و او یگانه بود
گفتند سالکان که نکردی تو سجده ای                                   
   کاین بیت بهر بینش اهل زمانه بود
دانستم عاقبت که به ما از قضا رسید                                 
صد چشمه آن زمان زد و چشمم روانه بود
ای عاقلان عشق ! مرا هم گناه نیست                                  
 ره یافتن به جانبشان بی رضا نبود[۹]

ناصرخسرو می گوید :
از توبه و از گناه آدم                                                     
خود هیچ ندانی ای برادر
سر بسته بگویم ار توانی                                                 
بردار به تیغ فکرتش سر
درویش کند ز راه ترتیب                                                        
  نزدیک یکی به سوی داور
در خلد چگونه خورد گندم                                             
آنجا که نبود شخص نان خور
بل گندمش آنگهی ببایست                                              
کز خلد نهاد پای بر در
این جمله همه بدیده آدم                                                         
 ابلیس نیامده ز مادر
در سجده نکردنش چه گویی                                           
مجبور بدست یا مخیر
گر قادر بد خدای عاجز                                                 
ور عاجز بد خدا ستمگر[۱۰]

نباید پنداشت که موضوع تقدیس ابلیس تنها مخصوص مکتب سکر بوده و جزء شطحیات این طایفه است، چراکه بسیاری از معتقدین به این دیدگاه در مکتب عراق که صحو می باشد رشد و نمو کرده و بعضا با شطحیات هم مخالف بودند. خواجه عبدالله انصاری هروی از مشایخ بزرگ تصوف در قرن پنجم هجری سخنانی در جریان جبرگرایی در دفاع از ابلیس دارد. همچنین به سخنان رئیس مکتب صحو عراق یعنی جنید بغدادی در دفاع از ابلیس اشاره شد.[۱۱]
ابوسعید ابوالخیر درباره اینکه ابلیس ، مقهور اراده خداوند بود و عدم سجده وی ، مشیت خداوند است ، می گوید : روز قیامت ابلیس را با دیوان حاضر کنند. گویند این‏همه خلق را تو از راه ببردى. گوید: نه و لکن من دعوت کردم ایشان را. ایشان را مرا اجابت نبایست کرد. گویند: آن خود شد. اینک آدم، سجده بیار تا برهى. دیوان به فریاد آیند که هین سجده‏اى بیار تا ما و تو ازین محنت برهیم. وى در گریستن آید. گوید: اگر به من بودى سجده روز اول کردمى.[۱۲]
فخرالدین عراقی که از شاعران صوفی سده هفتم هجری است ، در دیوان خود می گوید :
خود کرده رهنمایی آدم به سوی گندم                                 
ابلیس بهر تادیب اندر میان نهاده
خود کرده هرچه کرده وانگه به این بهانه                     
هر لحظه جرم و عصیان بر این و آن نهاده
کس را در این میانه چون و چرا نزیبد                       
هر کس نصیب او را هم غیب دان نهاده[۱۳]

یکی دیگر از شعرای صوفی که به پیروی از سنایی ، بیگناهی و عاشق جلوه دادن ابلیس را در اشعار خود وارد کرده است ، فرید الدین عطار نیشابوری است. وی در مصیبت نامه ، دنیا را بازار شیطان می داند که بدون او ، بیع و شری معطل می ماند و تا حدودی وجود او را ضروری می داند.[۱۴]همچنین با یک حکایت و تمثیل ، علت سجده نکردن ابلیس را موحد بودن و غیر حق نخواستن می داند.[۱۵] وی در جای دیگر علت سجده نکردن او را اطلاع از اسرار می داند یعنی فرشتگانی که به آدم سجده کردند از اسرار مطلع نبودند لکن ابلیس از اسرار مطلع بود.


[۱مصائب حلاج ص۲۹۱-۲۹۲ : همچناکه خودش در دادگاه اعتراف کرد که دستورات کتاب السنن حسن بصری را در عبادات خویش جاری می ساختم

[۲]   سفینه البحار / باب صوف / چاپ اول/ جلد ۵/ صفحۀ ۱۹۹- حدیقه الشیعه، ج‏۲، ص: ۸۰۰

[۳روزبهان بقلی/  شرح شطحیات، ص: ۳۷۳

[۴یونس /۹۰

[۵]  تمهیدات، متن، ص: ۲۲۳

[۶]   حلاج ، حسین ابن منصور ، مجموعه آثار حلاج ، تحقیق :قاسم میر آخوری ، تهران ، اتشارات شفیعی ، ۱۳۸۹هـ ش ، چاپ دوم ، ص۵۲

[۷]   حلاج ، حسین ابن منصور ، مجموعه آثار حلاج ، تحقیق :قاسم میر آخوری ، تهران ، اتشارات شفیعی ، ۱۳۸۹هـ ش ، چاپ دوم ، ص۵۴

[۸]  زرینکوب/ جستجو در تصوف ایران / ص ۱۰۷

[۹] همدانی ، عین القضاه ، تمهیدات ، تحقیق عفیف عسیران ، تهران ، منوچهری ، ۱۳۸۹ هـ ش ، چاپ هشتم ، ص ۷۴

[۱۰ناصرخسرو ، دیوان اشعار ، قصاید ، قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۵

[۱۱]  مناجات نامه خواجه عبد الله انصارى، ص: ۵

[۱۲]  أسرار التوحید فى مقامات أبى سعید، ص: ۳۳۲

[۱۳]  کلیات عراقى، ص: ۲۶۷

[۱۴اشرف زاده: تجلی شاعره اساطیر و روایات در شعر عطار نیشابوری ، رساله فوق لیسانس، دانشگاه مشهد ۱۳۵۶/۹۹

[۱۵مصیبت نامه /۲۴۳-۲۳۳
مولوی و ابلیس
مولوی که بدون شک بزرگترین شاعر متصوفه فارسی زبان می باشد از قافله جا نماند و مانند سنایی و عطار، با آوردن حکایات و تماثیل شیرین عقائد   صوفیانه اش را در   جامعه اسلام پراکند پای ابلیس را    به میدان باز می کند و هم زمان از دو عنصر و تجلی شر در عالم به عنوان دو موجود الهی و پاک یاد می کند. وی در دفتر دوم مثنوی حکایتی را بیان می کند که ابلیس سحرگاه به قصر معاویه رفت و او را از خواب بیدار کرد تا نماز او فوت نشود. معاویه وقتی او را شناخت ، به او اصرار کرد که علت کارش را بداند، ابلیس در پاسخ گفت تو را بیدار کردم که نماز بخوانی و آه و افسوس فوت شدن نماز نصیبت نشود. معاویه نیز در جواب می گوید : تو راهزن دل و دین مردمان هستی و من مرد میدان مکر و تلبیس تو نیستم.
 ، مولوی با این حکایت از عقیده خود پرده برداشته و با یک تیر دو نشان می زند، از طرفی یکی از شخصیت های بد نام تاریخ اسلام و بزرگترین دشمن علی یعنی معاویه را فردی مومن معرفی می کند که راه را از چاه تشخیص داده و در مقابل ابلیس و کید او جبهه گیری می کند و در نهایت او را دشمن ابلیس معرفی می کند و از طرفی ابلیس را دعوت کننده به خیر و خوبی و نماز می خواند . وی در جای دیگر می گوید :
ترک سجده از حسد گیرم که بود                       
این حسد از عشق خیزد نه جحود
هر حسد از دوستی خیزد چنین                       
که شود با دوست غیری همنشین
بی گنه  لعنت کنی  ابلیس   را                        
چون نبینی از خود  این  تلبیس  را [۱]

تقدیس ابلیس در تفاسیر
بعد از ورود موضوع تقدیس ابلیس به ادبیات و شعر فارسی و اختشدن مردم با این سخنان ، دیگر نوبت ورود آن به تفاسیر قرآن  بود، که این بار این رسالت را رشیدالدین ابی الفضل میبدی در تفسیر کشف الاسرار به دوش کشید. او که مدعی شده است تفسیرش، شرح تفسیر خواجه عبدالله انصاری می باشد در تفسیر آیات مربوط به خلقت آدم و احتجاج ملائکه با خدا و امر به سجده آدم و تمرد ابلیس در النوبه الثالثه،نظرصوفیانه خود را اینگونه وارد می سازد :
ابلیس وقتى بر آدم رسید گفت- بدانک ترا روى سپید دادند و ما را روى سیاه. غره مشو که مثال ما همچنانست- که باغبانى درخت بادام نشاند در باغ، و بادام ببر آید آن بادام بدکان بقال برند و بفروشند، یکى را مشترى خداوند شادى باشد و یکى را مشترى خداوند مصیبت- آن مرد مصیبت زده آن بادامها را روى سیاه کند و بر تابوت آن مرده خویش مى‏پاشد، و خداوند شادى آن را با شکر بر آمیزد و هم چنان سپید روى بر شادى خود نثار کند. یا آدم آن بادام سیاه که بر سر تابوت مى‏ریزند ما أیم، و آنچه بر سر آن شادى نثار میکنند کار دولت تست، اما دانى که باغبان یکى است و آب از یک جوى خورده ‏ایم، اگر کسى را کار با گل افتد گل بوید و اگر کسى را بخار باغبان افتد خار در دیده زند. [۲]

غزالی و ابلیس
موضوع بی گناه بودن ابلیس در جریان سجده به آدم، به تدریج در جامعه ریشه دوانده و مجدداً نوبت به علنی ساختن و پرده برداشتن از آن فرا رسیده بود. حال دیگر اگر شخصی سخنان چند قرن گذشته حلاج را تکرار می کرد مورد هجوم و قتل قرار نمی گرفت زیرا بستر های لازم برای تصریح به این تفکر طی چندین قرن فراهم گشته بود و این تفکرات سال ها در اشعار و تفاسیر به عنوان دیدگاه عارفانه مطرح شده بود به حدی که اگر کسی روی منبر هم از ابلیس جانبداری می کرد مردم واکنشی در برابر او نشان نمی دادند؛ جالب است بدانید همین اتفاق هم افتاد و شخصی به نام احمد غزالی با نفوذی[۳] که در دستگاه حکومت وقت و مردم داشت توانست تفکر تقدیس از ابلیس را بدون اینکه حتی قطره ای خون از بینی اش بیاید به صورت تندترین و افراطی ترین وجه ممکن مطرح کند و راهی را که حسن بصری آغاز و حلاج آن را ادامه داده بود با مقبولیت و نفوذی که داشت به پایان برساند. مهمترین مبنای صوفیانه غزالی، عشق و سلوک جمالی است . او که در این وادی حتی از عشق به امردان نیز بی پرده سخن می گفت و آنها را بر فراز منبر می بوسید، ابایی از سیدالموحدین خواندن ابلیس نداشت، همچنانکه در رابطه با ابلیس می گوید : هرچند که ملعون است، اما در حقیقت عاشقی است که بار لعنت معشوق را به دوش می کشد او جز معشوق خود که حق تعالی بود نمی خواست و لذا سیدالموحدین بود.[۴] احمد غزالی که در زمره اقطاب ذهبیه و نعمت اللهیه نیز قرار دارد می گوید : اینجا بود که چون به ابلیس گفتند : و ان علیک لعنتی گفت : فبعزتک لاغوینهم اجمعین؛ یعنی من خود از تو، این تعزز دوست دارم که تو را هیچ کس در تویی نبود و در خور. اگر تو را چیزی در خورد بود، نه کمال بود و نه عزت.[۵]
بنابراین در مسلک غزالی ابلیس همچون رند عاشق پیشه ای به تصویر کشیده شده است که در هزار توی پر غبار تاریخ تا ابد محکوم به پرسه زدن است و مدام زمزمه کنان به زیر لب می گوید :
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم              
که در طریقت ما، کافری ست رنجیدن [۶]
غزالی، با تلفیق مبنای عشق و جبر در دفاع از ابلیس، صریحاً بر این نکته تأکید می کند که سراسر مسیر عشق، جبر محض است و رکن اساسی در این مسیر ترک اختیار و تسلیم شدن در برابر مقدرات الهی می باشد. وی از جمله مدافعانی است که اعتقاد به تقدیر ازلی و قسمت الهی در امتناع ابلیس از سجده بر آدم در آثار او پررنگ تر بوده و معتقد است که اصولاً اختیار امری حقیقی محسوب نمی شود و به همین دلیل ترکیب “پندار اختیار” را به کار می برد. نفوذ غزالی به اندازه ای بود که حتی سلطان و امراء را نیز مانع نشر دیدگاه خود نمی دانست لذا به همه نشان داد که یک صوفی اگر بخواهد با صراحت سخن بگوید چنین عقیده ای دارد : من لم یتعلم التوحید من ابلیس فهو زندیق. [۷]
  ابراهیمی دینانی در رابطه با تاثیر پذیری صوفیان به خصوص غزالی از عرفان مغانی در زمنیه تقدیس ابلیس چنین می گوید :
گزاف نیست که اگر ادعا کنیم که خواجه احمد غزالی نیز از جمله کسانی است که با این گونه آثار آشنایی داشته و از تقابل نور و ظلمت و ماجرای هورمزد و اهریمن در تفسیر داستان آدم و ابلیس بهره گرفته است.  [۸]

عین القضات و ابلیس
عین القضات بعد از آشنایی با احمد غزالی و انقلابی که از آن به واقعه تعبیر می کند به نشر و بسط دیدگاه استاد و سلف خود می پردازد. عین القضات از مهمترین صوفیانی است که در راستای تطهیر چهره ابلیس و تقدیس او به حسین بن منصور حلاج اقتدا کرد. وی طی مبنای جبرگرایی در رابطه با ابلیس می گوید : گیرم که خلق را اضلال ابلیس کند، ابلیس را بدین صفت که آفرید؟ [۹]
همچنین می گوید : رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مظهر جمال و ابلیس مظهر جلال حضرت حق است.[۱۰]
و می گوید :
امّا هرگز دانسته‏اى که خدا را دو نامست: یکى «الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ»، و دیگر «الجبّار المتکبّر»؟ از صفت جبّاریّت، ابلیس را در وجود آورد؛ و از صفت رحمانیّت، محمّد را. پس صفت رحمت، غذاى احمد آمد؛ و صفت قهر و غضب، غذاى ابلیس.[۱۱]
وی ابلیس را عاشقی معرفی می کند که نخواسته است بر خلاف ارادت معشوق عملی انجام دهد و می گوید: گناه ابلیس عشق او به خدا بود.[۱۲] همچنین می گوید : جوانمردا فرمان بیرون است و ارادت درون. اگر مثلا پدری فرزند خود را گوید که بسیار مرا منواز که از تو خجل شدم، و آن پسر اکرام پدر زیادت کند، مخالف او نیست، لعمری مخالف فرمان اوست، و لیکن مخالف ارادت نیست. اگر سلطان محمود و ایاز گفتی که برو ، خدمت دیگری کن، و او برفتی،خطا بودی. آن کسی که در آن مقام فرمان برد ناپخته است.[۱۳]
طبق دیدگاه عین القضات، ابلیس عاشق صادقی بود که نزد او مهر و قهر و رحمت و لعنت معشوق تفاوتی ندارد و او لعنت را چون هدیه و یادگار معشوق است به جان می خرد :
دریغا کمال عشق را مقامی باشد از مقامات عشق که اگر دشنام معشوق شنود، او را خوش تر از لطف دیگران آید، دشنام معشوق به از لطف دیگران داند، و هرکه نداند او را در راه عشق بی خبر باشد… .[۱۴]
حال باید دید از نظر عین القضات، ابلیسی که چنین مقام بلند و رفیعی را دارا می باشد چه تفاوتی با رسول اکرم  دارد:
اى دریغا گناه ابلیس عشق او آمد با خدا! و گناه مصطفى دانى که چه آمد؟ عشق خدا آمد با او: یعنى عاشق شدن ابلیس خدا را، گناه او آمد؛ و عاشق شدن خدا پیغامبر را، گناه او آمد که «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ» این سخن را نشان شده است.[۱۵]
تفاوت ابلیس با  یعنی افضل و اکمل خلائق، در این است که ابلیس عاشق خدا بود ولی خدا عاشق فرد دیگر یعنی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بود لذا گناه او را بخشید ولی گناه ابلیس را نبخشید. نستجیربالله من هذه الکلام.
این است سیر و سلوک صوفیان که امروزه با عنوان عارف از آنها یاد می شود. سلوکی که سردمداران آن صراحتا به تقدیس شیطان می پردازند!


[۱]  مثنوی معنوی/دفتر دوم/ص۶۵۲/چاپ امیر کبیر

[۲]    کشف الأسرار و عده الأبرار، ج‏۱، ص: ۱۶۱

[۳]  در نفوذ او همین داستان بس که روزی شیخ الشیوخ بغداد از او اجازه ملاقات خواست و وقتی غزالی را در کنار خواجگان دید بد حالت شد، غزالی به محض اینکه در چهره او تغییر دید گفت : گم شو احمق !

[۴]  سلطان طریقت/ ۴۵-۴۶

[۵] مجموعه آثار فارسی احمد غزالی،سوانح العشاق ص ۱۶۵

[۶]  حافظ

[۷]  المنتظم ج۹/ص۲۶۰ – مرآه الزمان ۱۱۹ –شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج۱/ص۵۳

[۸]  ابراهیمی دینانی / دفتر عقل و آیت عشق، طرح نو ج۱/ص۳۱۴

[۹]  تمهیدات ص۱۸۸

[۱۰]  همان ص ۷۳

[۱۱]  همان ص ۲۲۷

[۱۲]  همان ص۴۸۸

[۱۳]  نامه ها ج۱/ص۷۵

[۱۴]  نامه ها ج۱/۴۶۶

[۱۵]  تمهیدات ص ۲۲۹


ابن عربی و ابلیس
ابن عربی بزرگترین تئوریسین و نظریه پرداز صوفیه در قرن هفتم هجری پا به میدان گذاشت. جهان بینی وی به بی گناه و عاشق جلوه دادن ابلیس ختم نمی شد بلکه تمام لشکریان شیاطین انس و جن، مهره های خدا دانسته می شدند که باید نقش خود را در طول زندگی ایفا می کردند. ابن عربی با مطرح کردن موضوع اعیان ثابته و استعداد های آنها، قدمی تازه در نحوه مجبور بودن مخلوقات برداشت. همچنین با طرح دیدگاه وحدت شخصیه وجود مدعی شد که در عالم، یک وجود و موجود بیشتر نیست و آن هم خدا می باشد و خدا هم خیر محض است.
شبستری می گوید :
کدامین اختیار اى مرد جاهل                
 کسى را کاو بود بالذات باطل‏
چو بود تست یکسر همچو نابود            
نگویى اختیارت از کجا بود [۱]
هرچه در عالم قرار دارد تجلیات و ظهورات خدا می باشد و ظهورات و تجلیات نیز عین ذات حضرت حق است. این آموزه، شر را از سراسر نظام هستی طرد می کند و همه موجودات را دارای شرافت، طهارت و علو ذاتی می گرداند. بر اساس این آموزه تفاضل و تقابل به هیچ وجه در نظام هستی راه ندارد چه رسد به اینکه شرّی وجود داشته باشد. ابلیس نیز تجلی صفت قهر و جلال خدا و خیر محض است. طبق این جهان بینی، صراط غیر مستقیم سالبه به انتفاء موضوع است و در نتیجه تمامی شرایع، حق می باشند. وی می گوید : و کانوا فی السعی فی أعمالهم على صراط الرب المستقیم لأن‏ نواصیهم‏ کانت‏ بید مَن له هذه الصفه: پس مجرمین (که سعی آنها انجام کار زشت است) بر صراط مستقیم الهی اند چون سرنوشت آنان به دست کسی است که او بر این صفت (صراط مستقیم) می باشد.[۲] همچنین می گوید : فکل ماش‏ فعلى صراط الرب المستقیم. فهو غیر مغضوب علیهم من‏ هذا الوجه‏ و لا ضالون.هر رونده ای بر صراط مستقیم خدایی است.[۳]
سعادت و کمال هر موجودی متناسب با عین ثابته اوست یعنی ابلیس با اغوای مردم و ابن ملجم با کشتن امیرالمؤمنین علیه السلام و شمر با شهادت سیدالشهدا علیه السلام به کمال خود دست می بایند. ملاصدرا، مروج تفکر ابن عربی در میان شیعیان، چنین می گوید  :
لکل نوع کمال یختص به و سعادته … و للشیطان فی اغوائه و اضلاله لاقرانه و اعوانه : برای هر نوع از موجودات کمال و سعادتی مخصوص به اوست…. و کمال و سعادت شیطان در اغوا و اضلال یارانش است.
ممکن است سوالی ایجاد شود که بنابر این دیدگاه، عقاب و عذاب موجودات شرور در جهنم چه می شود؟ پاسخ ابن عربی و هم اعتقادات او در این رابطه چنین است : و أما أهل النار فمآلهم إلى النعیم، و لکن فی النار إذ لا بد لصوره النار بعد انتهاء مده العقاب أن تکون برداً و سلاماً على من فیها. و هذا نعیمهم‏ : اما اهل آتش که عاقبتشان به نعیم است لکن در آتش، زیرا صورت نار بعد از انتهای مدت عقاب بر هر کس که در آن است برد و سلام می شود و این نعیمشان است . [۴] ملاصدرا می گوید : فهم یتلذذون بما هم فیه من نار و زمهریر و ما فیها من لَدغ الحیّات و العقارب کما یلتذ اهل الجنه بالاظلال و النور و لثم الحسان من الحور : جهنمیان در جهنم از آتش و زمهریر و نیش مارها و عقرب ها لذت می برند همانگونه که اهل بهشت از سایه ها و نور و همسران بهشتی لذت می برند . [۵]
عرفان های نوظهورو مقام ابلیس
بعد از اینکه تقدیس ابلیس و عاشق و موحد خواندن او به عنوان یک نظریه عارفانه در جامعه اسلامی شناخته شد، مسیر  باز شده   و با سرعت هرچه بیشتر توانستند برخی را جذب خود کنند چراکه تعالیم آنها برای افراد آشنا به نظر می آمد. تعالیمی که از سنین ابتدایی تا تحصیلات عالیه دانشگاهی مدام تکرار شده بود و مردم آنها را به عنوان میراث ادبی در ذهن خود حفظ می نمودند و یا موضوع پایان نامه های خویش قرار می دادند. موسس عرفان حلقه با ادعای درمان از طریق انرژی کیهانی و موجودات غیر ارگانیک (جنّیان) می گوید :
(در میان این کارگزاران تنها ابلیس است که ماموریت او تا پایان این چرخه ادامه دارد و به عبارت دیگر، تا رسیدن به سرانجام چرخه، سر به سجده بر آدم فرود نمی آورد… نمی توان این سجده نکردن را خارج از طراحی الهی دانست و گمان کرد ابلیس، ابر قدرتی است که توانسته است با نافرمانی در برابر خداوند، جهان را دو قطبی کند. برای بوجود آمدن چرخه جهان دو قطبی، وجود عامل تضاد ضرورت داشت و برای این منظور ابلیس به فرمان سجده بر آدم اعتنا نکرد و این وظیفه را انجام داد. [۶] و شیطان را تنها موحد بارگاه الهی می داند. [۷] )
وی نه تنها با برخورد جدی مواجهه نمی شود بلکه مورد تحسین و تشویق هم قرار می گیرد.
یکی از عرفای مصطلح در این رابطه چنین می گوید : شیطان یک مامور مطیع و فرمانبر خداست که وظیفه وی جدا کردن خبیث از طیب است، مانند زنبور عسل گماشته بر در کندو؛ تا زنبور ها را تفتیش کند و به آنان که از گیاه بدبو و متعفن خورده اند راه ندهد و آنها را با نیش خود دو نیم کند. شیطان در افعال خود استقال ندارد. [۸]
ابلیس در دید صوفیه :
۱_ ابلیس عاشق خدا بوده است و این عشق او به خدا باعث نافرمانیش از سجده به غیر او شده است لذا این نافرمانی مذموم نیست بلکه ممدوح می باشد.
۲_ مطرود و ملعون شدن ابلیس از درگاه حضرت حق   امری حتمی و مسلم بوده است و ابلیس هیچ راه گریزی از قضای الهی نداشت و ناچار بود به این خواسته تن دهد.
۳_ خرده گرفتن بر ابلیس اشتباه است زیرا او کلب معلَم خدا می باشد یعنی شیطان هر کسی را که خدا اراده کند می گیرد و از راه مستقیم خارج می سازد .



[۱]  شرح گلشن راز(ابن ترکه)، ص: ۱۵۹

[۲]   فصوص الحکم، ج‏۱، ص: ۱۰۸

[۳]   همان ، ج‏۱، ص: ۱۰۶

[۴]    همان ، ج‏۱، ص: ۱۶۹

[۵]  اسفار اربعه /ج۹/ص۳۴۹

[۶]  موجودات غیر ارگانیک/محمد علی طاهری/ ص۱۶

[۷  الله شناسی/ج۳/ص۱۸۸

[۸]  زمر / ۷

]  ص /۷۸




۱ نظر:

مسعودعالمزاده/پاريس گفت...

۱۷ مرداد ۱۳۹۷/ ۸ اوت دوهزاروهژده/مسعودعالمزاده/پاريس

اين هم از سعدى :

ندانـــم کجــا دیــده‌ام در کـتـاب
که ابلیس را دید شخصی به‌ خواب

به قامت صنوبر به طلعت چو ماه
بــرازنده ی بــزم و ایــوان و گـاه

نظر کـرد و گفت: ای نظـیر قـمر
نــدارند خلـق از جمـالت خــبر

تـو را سهمگین روی پنداشتند
به گـرمابه در زشت بنـگاشتند

بخندید و گفت آن نه شکل من است
ولـیکـن قلـم در کـف دشمـن است

"رب" و "الله" در قرآن يکى نيستن، مثه ابليس و شيطان. ابليس "اغواگر"ه، "شيطان"، شورشگر. ريشه ى شيطان در عبرى ست و برميگرده به "مخالف و معترض". شيطان که ملک مقرب بوده، از دستور خدا براى کرنش در برابر انسان سرپيچى ميکنه و نه ديگر فرشتگان.استدلال ش براى اينکه "چرا تو تنها معترضى ؟" اينه که اونا (ديگر فرشتگان) از سر عبوديت مى کنن، من مى فهمم و نمى کنم. جالبه که برخورد يهوه (چون اسطوره عبرى ست) بسيار دموکراتيکه. بجاى نابود کردن، تنها خلع درجه ش مى کنه.

شاگرد مدرسه که بوديم "عمه جزو"، جزو اجبارات بود. ور ميداشتم ميبردم پيش هم کلاسى هام روى سوره ى شمس و "فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ ---- بِذَنْبِهِمْ ---- فَسَوَّاهَا" که اين چه جورى خونده ميشه. وسط کار، يه باره تق ميزدم تو سرش و دِ دررو.
-- مگه مرض دارى ؟
-- خودت گفتى "بزن به م"