ای سنده بر سران !که نهادید نام شیخ
برخویش و آمدید چو ماران نیشزن
عمامه نیست این که نهادید روی سر
بل سنده ایست گنده ز مدفوع اهرمن
گر هان شما نماد خدائید و سنت اش
ای لعنت خدا، به خداباد و این سنن
قصیده سنده بر سران
ای سنده ها گذاشته بر فرق خویشتن
از بودتان، وجود وطن غرق در لجن
بر سرچنانکه گفتم و، بر تن، زخون خلق
شال و قبا کشیده ودستار وپیرهن
بند ازارتان زرگ مادران پیر( 1)
شال کمر زپوست صدها چو ما و من
قاتق به نانتان جگر و قلب هر یتیم(2)
ای سنده ها گذاشته بر فرق خویشتن
از بودتان، وجود وطن غرق در لجن
بر سرچنانکه گفتم و، بر تن، زخون خلق
شال و قبا کشیده ودستار وپیرهن
بند ازارتان زرگ مادران پیر( 1)
شال کمر زپوست صدها چو ما و من
قاتق به نانتان جگر و قلب هر یتیم(2)
آب سبویتان ز کجا؟ اشک بیوه زن
از تخم چشمهای خلائق نبات و نقل
بگرفته بعد سور به دندان و بر دهن
بر جهل ما نهاده همی زین و برگ خویش
وز چارسوی، یکسره چون سیل کرگدن
پیدا شدید و وقت ورود شما زجهل
منقل گرفته ما به کف خود، چو پیرزن
تا در شمیم کندر و اسپند و دود عود
گوئیم شکر آی ی ی خداوند ذوالمنن(3)
***
باز آمدید خنده زنان ریشها به کف
ما نیز خنده زن به چه؟ بر ریش خویشتن
گفتیم گل دمید و بهاران رسید، لیک
دریای فاضلاب،روان، بی امان، عفن
دریای فاضلاب و به خیزابه های آن
عمامه ها چو سنده روان بود و موج زن
دریای کهنگی و عقب ماندگی و جهل
دریائی از خرافه و بحری ز مکر و فن
از خویش بگذریم که ما «رهروان» بدیم
وز «رهبران!» گذشت چه بر حلق و بر دهن
«آن» بوسه زد به دست مبارک که: نک امام
نامش چه بود «مهدی» یا بود «بولحسن»
«این» گفت هان «مجاهد اعظم»، توئی توئی
ما کیستیم پیش تو یا شیخ ممتحن
یک ذره، یک پشیز ،وزآن کمتریم نیز
ما خار وکاه لیک تو گل ، سرو نسترن
آن گفت وه! کلام وی از لعل و گوهر است
در دست او نگاه! عقیقی است از یمن
بر آن کلام «نصر من الله» لیک بود
منقوش :نصر من ز جهانخوار و اهرمن
گفتا کسی که خصم جهانخوار کیست؟ اوست
رندی سرود:صبر رفیقا و چپ مزن
زین شیخکان به ما و تو چیزی نمیرسد
گر آفتابه هفت بود، همره لگن
این قوم سنده بر سر وسر تا به پا شکم
وین جمع مفتخواره ی بیرحم راهزن
چپ میزنند و راست روند آنچنان که گرد
گردد ز فرط حیرت، چشمان اهرمن
زانگشتری تو بگذر و بنگر به قلب او
سنگ است و آهن است و بود سخت چون چدن
«فردا چو پیشگاه حقیقت شود پدید»(4)
دانی تو گر چه حال توئی، سخت بیلمسن (5)
اندر پی اش به چشم بصیرت نظر کنید
گل نیست سبزه نیست نه سرو است و نی سمن
قطع ید است و رجم ونقاب است و برقع است
صد کاروان روانه ز زنجیر و از رسن
صد دشت بیکرانه ز اجساد و گورها
صد کاروان ز سدر و ز کافور و از کفن
هان بشنوید! نغمه ی خاموشی است این
در آن صدای بیل و کلنگ است و گور کن
***
القصه، آمدید وبشد نغمه ی طرب
خامش به چار سوی و فراخای این وطن
چون آمدید سوخت سرود وسرور و سور
سوگ آمد و سیاهی و مرگ آمد و محن
خامش صدای «مرضیه» شد تا که روسری
بر زلف سرکج همه پر چین شکن شکن -
زد خیمه ، بانگ گرم «بنان» محو شد چرا
چون شیخ پر کشید به منبر چنان زغن
میخانه بسته شد که شود باز قتلگاه
در آن روانه زیر تبر خون مرد و زن
کو؟هان کجاست؟زمزمه ی شاد زندگی
گر هست نیست غیر شروه ای از نای ممتحن(5)
گر هست چیست ؟غیر صفیر طناب دار
چون مار گرد گردن، یا دور دست و تن
گر هست چیست ؟نیست مگر بهر قتل خلق
آوای خشک ماشه و بانگ گلنگدن
باز آمدید از دل اعصار جهل و جور
زد شعله در ورود شما دوزخ فتن
پای گران فشرده به نعلین و نعل را
افشرده بر گلوی گل و سرو یاسمن
چون گله های آهک و تیزاب بی مهار
با هرچه سبز و زنده شدستید مقترن(6)
در شعله سوخت سرو و در آهک بداد جان
سوسن ، بسوخت آتش تیزاب نسترن
از چوب سرو، دار شقایق بساختید
از نار سوختید تن سبز نارون
یکسو نشست کرد به سوگ بلوچ و لر
همدوش ترک بهر شهیدان ترکمن
در خطه ی جنوب، عرب از غمان فارس
کوبد دو دست بر سر و بر فرق خویشتن
شیطان نکرد آنچه به نام خدا و دین
کردید با تمامت این خلق و این وطن
**
ای سنده بر سران !که نهادید نام شیخ
برخویش و آمدید چو ماران نیشزن
گر هان شما نماد خدائید و سنت اش
ای لعنت خدا، به خداباد و این سنن
در راههای سی سده با پای زخمناک
از قرنهای گمشده آعصار بس کهن
از کورش و زکاوه و زرتشت و بردیا
از مزدک و ز مانی و از زال و تهمتن
ما آمدیم تا بکجا؟، یک طویله شیخ
اصطبلی از شقاوت و شیادی وشمن
ازلوحه ی حقوق بشر وزحکیم طوس
تا بحث ختنه کردن وحیض و نفاس زن
از شاه آمدیم ولی تا کجا؟ به شیخ!
از برزخ آمدیم به دوزخ نه تا عدن
گفتم ز شاه، فاش بگویم نه در خفا
این بنده گر چه هست سراپا ریپبلیکن(7)
این بنده گرچه طعم شکنجه چشیده ام
در حبس شاه و مزه ی شلاق شعله زن
اما اگر مقایسه بین شه است و شیخ
ای مردمان شهر نه پنهان که در علن(8)
این را به چار سوی جهان جار میزنم
با عرض معذرت! به صدائی پر از حزن
یک مو ز تخم شاه به است از تمامت
ریشی که هست بر رخ آخوند و بر ذقن
هان جور شه کجا وجنایات این ددان
یک برکه خون کجا و چنین بحرموج زن
یک بار خر زباله کجاو چنین روان
یک کاروان بی سر و ته شاش و گوز و ان
از جانب جنوب روان رو سوی شمال
از رود ماشکید الی ساحل تجن
از بندر و خلیج و عمان تا به سایه ی
البرز کوه و سینه ی سرسبز بومهن
از شرق و مرزهای خراسان و سیستان
تا غرب ، جای و خطه ی کردان پیلتن
***
آه ای وطن چه میکشی از این حریق خون
از جوراین گروه قرمدنگ قلتشن
آه ای وطن ! سیاوش من! هان چه میکنی
در زیر تیغ هشته سر خویش بر لگن
افراسیاب نیست در این بار، بلکه او
شیخی است اجنبی و گرفته به کف گزن
بر لب طنین بسمله دارد به ذبح تو
در دود خوب کندر و اسفند و آوشن
تاراست وتلخ هر چه که بینم وفا ببین
در پشت شیخ شهر همی مسکو وپکن
میخیده اند سیخ بر او چون الاغ نر
بی آنکه شیخ شهر بگوید نه لا، نه لن
***
آه ای خدای مردم ایران کجا، کجاست؟
سیمرغ و زال و قدرت بازوی تهمتن
زین رهبران گمشده در ره دلم گرفت
رودابه ای کجاست که از خشم پیرهن
از جیب تا به دامن چاک آورد،مگر
از سینه هاش خون چکد ازکینه نی لبن
ریزد به خاک تا مگر از خاک بر دمد
در پهنه ی وطن همه جا جنگلی گشن
روید به هر کرانه و سر برکشد به عرش
صد دشت کوهمرد و دوصد کوه شیرزن
دو ر است و دیر نیست که دریای رعد سرخ
از آسمان نه، بل ز زمین و هم از زمن
غرد چو نفخ صور که اینک قیامت است
یعنی رهائی وطن ازچنگ اهرمن
آمد زمان آن که از این سنده بر سران
نی سر بجای ماند ونی سنده نی که تن....
لغات
1-ازار: شلوار
2- قاتق- خورشت
3- ذوالمنن: صاحب احسان و بخشش
4: این مصرع از حافظ است
5- بیلمسن: نفهم
6- مقترن: همراه
7- ریپلیکن: لغت فرانسه. جمهوریخواه
8- علن: آشکاراز تخم چشمهای خلائق نبات و نقل
بگرفته بعد سور به دندان و بر دهن
بر جهل ما نهاده همی زین و برگ خویش
وز چارسوی، یکسره چون سیل کرگدن
پیدا شدید و وقت ورود شما زجهل
منقل گرفته ما به کف خود، چو پیرزن
تا در شمیم کندر و اسپند و دود عود
گوئیم شکر آی ی ی خداوند ذوالمنن(3)
***
باز آمدید خنده زنان ریشها به کف
ما نیز خنده زن به چه؟ بر ریش خویشتن
گفتیم گل دمید و بهاران رسید، لیک
دریای فاضلاب،روان، بی امان، عفن
دریای فاضلاب و به خیزابه های آن
عمامه ها چو سنده روان بود و موج زن
دریای کهنگی و عقب ماندگی و جهل
دریائی از خرافه و بحری ز مکر و فن
از خویش بگذریم که ما «رهروان» بدیم
وز «رهبران!» گذشت چه بر حلق و بر دهن
«آن» بوسه زد به دست مبارک که: نک امام
نامش چه بود «مهدی» یا بود «بولحسن»
«این» گفت هان «مجاهد اعظم»، توئی توئی
ما کیستیم پیش تو یا شیخ ممتحن
یک ذره، یک پشیز ،وزآن کمتریم نیز
ما خار وکاه لیک تو گل ، سرو نسترن
آن گفت وه! کلام وی از لعل و گوهر است
در دست او نگاه! عقیقی است از یمن
بر آن کلام «نصر من الله» لیک بود
منقوش :نصر من ز جهانخوار و اهرمن
گفتا کسی که خصم جهانخوار کیست؟ اوست
رندی سرود:صبر رفیقا و چپ مزن
زین شیخکان به ما و تو چیزی نمیرسد
گر آفتابه هفت بود، همره لگن
این قوم سنده بر سر وسر تا به پا شکم
وین جمع مفتخواره ی بیرحم راهزن
چپ میزنند و راست روند آنچنان که گرد
گردد ز فرط حیرت، چشمان اهرمن
زانگشتری تو بگذر و بنگر به قلب او
سنگ است و آهن است و بود سخت چون چدن
«فردا چو پیشگاه حقیقت شود پدید»(4)
دانی تو گر چه حال توئی، سخت بیلمسن (5)
اندر پی اش به چشم بصیرت نظر کنید
گل نیست سبزه نیست نه سرو است و نی سمن
قطع ید است و رجم ونقاب است و برقع است
صد کاروان روانه ز زنجیر و از رسن
صد دشت بیکرانه ز اجساد و گورها
صد کاروان ز سدر و ز کافور و از کفن
هان بشنوید! نغمه ی خاموشی است این
در آن صدای بیل و کلنگ است و گور کن
***
القصه، آمدید وبشد نغمه ی طرب
خامش به چار سوی و فراخای این وطن
چون آمدید سوخت سرود وسرور و سور
سوگ آمد و سیاهی و مرگ آمد و محن
خامش صدای «مرضیه» شد تا که روسری
بر زلف سرکج همه پر چین شکن شکن -
زد خیمه ، بانگ گرم «بنان» محو شد چرا
چون شیخ پر کشید به منبر چنان زغن
میخانه بسته شد که شود باز قتلگاه
در آن روانه زیر تبر خون مرد و زن
کو؟هان کجاست؟زمزمه ی شاد زندگی
گر هست نیست غیر شروه ای از نای ممتحن(5)
گر هست چیست ؟غیر صفیر طناب دار
چون مار گرد گردن، یا دور دست و تن
گر هست چیست ؟نیست مگر بهر قتل خلق
آوای خشک ماشه و بانگ گلنگدن
باز آمدید از دل اعصار جهل و جور
زد شعله در ورود شما دوزخ فتن
پای گران فشرده به نعلین و نعل را
افشرده بر گلوی گل و سرو یاسمن
چون گله های آهک و تیزاب بی مهار
با هرچه سبز و زنده شدستید مقترن(6)
در شعله سوخت سرو و در آهک بداد جان
سوسن ، بسوخت آتش تیزاب نسترن
از چوب سرو، دار شقایق بساختید
از نار سوختید تن سبز نارون
یکسو نشست کرد به سوگ بلوچ و لر
همدوش ترک بهر شهیدان ترکمن
در خطه ی جنوب، عرب از غمان فارس
کوبد دو دست بر سر و بر فرق خویشتن
شیطان نکرد آنچه به نام خدا و دین
کردید با تمامت این خلق و این وطن
**
ای سنده بر سران !که نهادید نام شیخ
برخویش و آمدید چو ماران نیشزن
گر هان شما نماد خدائید و سنت اش
ای لعنت خدا، به خداباد و این سنن
در راههای سی سده با پای زخمناک
از قرنهای گمشده آعصار بس کهن
از کورش و زکاوه و زرتشت و بردیا
از مزدک و ز مانی و از زال و تهمتن
ما آمدیم تا بکجا؟، یک طویله شیخ
اصطبلی از شقاوت و شیادی وشمن
ازلوحه ی حقوق بشر وزحکیم طوس
تا بحث ختنه کردن وحیض و نفاس زن
از شاه آمدیم ولی تا کجا؟ به شیخ!
از برزخ آمدیم به دوزخ نه تا عدن
گفتم ز شاه، فاش بگویم نه در خفا
این بنده گر چه هست سراپا ریپبلیکن(7)
این بنده گرچه طعم شکنجه چشیده ام
در حبس شاه و مزه ی شلاق شعله زن
اما اگر مقایسه بین شه است و شیخ
ای مردمان شهر نه پنهان که در علن(8)
این را به چار سوی جهان جار میزنم
با عرض معذرت! به صدائی پر از حزن
یک مو ز تخم شاه به است از تمامت
ریشی که هست بر رخ آخوند و بر ذقن
هان جور شه کجا وجنایات این ددان
یک برکه خون کجا و چنین بحرموج زن
یک بار خر زباله کجاو چنین روان
یک کاروان بی سر و ته شاش و گوز و ان
از جانب جنوب روان رو سوی شمال
از رود ماشکید الی ساحل تجن
از بندر و خلیج و عمان تا به سایه ی
البرز کوه و سینه ی سرسبز بومهن
از شرق و مرزهای خراسان و سیستان
تا غرب ، جای و خطه ی کردان پیلتن
***
آه ای وطن چه میکشی از این حریق خون
از جوراین گروه قرمدنگ قلتشن
آه ای وطن ! سیاوش من! هان چه میکنی
در زیر تیغ هشته سر خویش بر لگن
افراسیاب نیست در این بار، بلکه او
شیخی است اجنبی و گرفته به کف گزن
بر لب طنین بسمله دارد به ذبح تو
در دود خوب کندر و اسفند و آوشن
تاراست وتلخ هر چه که بینم وفا ببین
در پشت شیخ شهر همی مسکو وپکن
میخیده اند سیخ بر او چون الاغ نر
بی آنکه شیخ شهر بگوید نه لا، نه لن
***
آه ای خدای مردم ایران کجا، کجاست؟
سیمرغ و زال و قدرت بازوی تهمتن
زین رهبران گمشده در ره دلم گرفت
رودابه ای کجاست که از خشم پیرهن
از جیب تا به دامن چاک آورد،مگر
از سینه هاش خون چکد ازکینه نی لبن
ریزد به خاک تا مگر از خاک بر دمد
در پهنه ی وطن همه جا جنگلی گشن
روید به هر کرانه و سر برکشد به عرش
صد دشت کوهمرد و دوصد کوه شیرزن
دو ر است و دیر نیست که دریای رعد سرخ
از آسمان نه، بل ز زمین و هم از زمن
غرد چو نفخ صور که اینک قیامت است
یعنی رهائی وطن ازچنگ اهرمن
آمد زمان آن که از این سنده بر سران
نی سر بجای ماند ونی سنده نی که تن....
لغات
1-ازار: شلوار
2- قاتق- خورشت
3- ذوالمنن: صاحب احسان و بخشش
4: این مصرع از حافظ است
5- بیلمسن: نفهم
6- مقترن: همراه
7- ریپلیکن: لغت فرانسه. جمهوریخواه
۲۷ نظر:
۱۰ تير ۱۳۹۷ / ۱ ژوئيه دوهزار و هژده/مسعودعالمزاده/پاريس
به اميد شفاى چشم ايران عزيز از اين "ســــــنــــــد ه ســــــلا م" چهل ساله !
۱۰ تير ۱۳۹۷ / ۱ ژوئيه دوهزار و هژده/مسعودعالمزاده/پاريس
به اميد شفاى چشم ايران عزيز از اين "ســــــنــــــد ه ســــــلا م" چهل ساله !
باسلام
فقط موندم این "سنده سلام " چهل ساله را از کجا اوردی ؟! خیلی بجا بود . یعنی یه کتاب ۲۰۰ برگ محتوی داره .
۱۲ تير ۱۳۹۷ / ۳ ژوئيه دوهزار و هژده/مسعودعالمزاده/پاريس
هم ميهن گرامى
با سپاس از مهرت دارم پاسخ ت رو آماده مى کنم.
مشتاق دیدن پاسخ .
۱۴ تير ۱۳۹۷ / ۶ ژوئيه دوهزار و هژده/مسعودعالمزاده/پاريس
پاسخ به هم ميهن گرامى / ۱
نخست آنکه چون پرسشى کردى بر من بود تا پاسخى درخور بدم و نه براى گفتن از خود، تا شايد بدردى بخوره و درد اصلى ما اين چاله ى بى فرهنگى اى س که اين بختک رژيم اسلامى پيش راه جامعه ما انداخته. پر کردنش با ماست.
از کجا اين "سنده سلام چهل ساله" ؟
از دور هاى دور تا امروز
۱ / از آن روزى که شاگرد مدرسه بودم، عيد بود و غلغله اى همه جا و من در اتاقى تنها. يکى از مهمانها رفته بود پيش پدرم که "اين چى شه تو اتاق داره تنهايى مى خنده ؟". پدرم هم گفته بود "اونو کارش نداشته باش داره توفيق ميخونه !"
توفيق منو نجات داد. از افسردگى، از ابتذال. از همون مدرسه تيز شده بودم روى بازى با کلمات که توفيق توش استاد بود. تو همون سالها بود که به يکى از آشناهاى ما که زيادى اُرد ميداد گفتم "اين فارسى ش بده ولى دستورش خوبه !". همه چشاشون گرد شده بود.
از ديد روانشناسى (که رشته ى من نيس) فحش شکل تلطيف شده ى قتله و اگر دقت کنين هميشه با انگشت اشاره مثه آلت قتل پرت ميشه و اگه قتل انجام نميشه براى اينه که شرايط اجازه نميده. قتل و جنگ بجز موارد بسيار خاص (برنامه ريزى شده) با ناسزا و يا جنگ رسانه اى آغاز ميشه. بايد هشيار بود هنگامى که اون ميرزا قشم شم رهبر عقيدتى لات و لوت هاشو ميندازه جلو براى ناسزاگويى. يعنى بى رودرواسى ميخاد بکشه ولى نميتونه و دنبال فـــــــرصـــــــت ميگرده.
طنز برعکس کار ميکنه : درگيرى و جنگ بالقوه رو تلطيف (sublimation) ميکنه به برخودى بيانى با واژگانى کم و بيش گرد شده و نه تيز و برنده.
يکى از اشتباهات بزرگ رژيم شاه و شخص هويدا بستن توفيق بود. همين تلطيف هاى ريز بود که جاشو داد به تيغ برنده. هنر توفيق مضمون کوک کردن بود. به شاه و دربار کار نداشت ولى بقيه رو ميگرفت زير ضرب،موضع ضد جنگ ويتنام و طرفدار فلسطينى داشت و به همه خوش نميامد. دوسه بار بندکردبه هويدا،يک هفته توقيف اش کردن.ببين چه شاهکارى زد : در زبان فرانسه به دو واژه اى که با يک الفبا نوشته بشن ميگن anagramme مثه marie/aimer،کباب و بابک يا Pascal Obispo و Pablo Picasso. "توفيق" رو کرد "توقيف". "توقيف" رو هم کرد "تو/قيف" (توى قيف). يه کاکا توفيق کشيدن توى يه قيف و زيرش : "توفيق توُ قيف است" !
تير رژيم خورد به سنگ. بعد ظاهرن خود هويدا بر ميداره زنگ ميزنه به حسين توفيق با فحش "فلان فلان شده يه بار ديگه از اين چيزا بنويسى ميدم خشتک تو بکشن پايين" اونم درجا گفته بوده "قربان اگه اينکارو بکنين عورتم هويدا ميشه !"
نمى بايست توفيق رو مى بستند. چوبش رو خوردند و ما با آنها.
چل درسد اين متلک پرونى رو من از توفيق دارم.
۱۵ تير ۱۳۹۷ / ۷ ژوئيه دوهزار و هژده/مسعودعالمزاده/پاريس
پاسخ به هم ميهن گرامى / ۲
از کجا مياد بعدى : باز هم براى تجربه جمعى و نه از خود گويى ، بزرگترين بخت زندگى من، پدرومادرم بود (به زبان تشکيلاتى يا کشکى/لاتى ميشه : "اون بابا ننه ى الدنگ")
مادر من سواد داشت ولى ديپلم نداشت. شعر زياد حفظ بود. چارتا خواهر بودن و هنگام بچگى شون در مشهد پدرومادرشون نميذاشتن برن مدرسه چون آخوندا تو کله شون کرده بودن "اگه دخترا سواددار بشن براى پسرا نامه عاشقانه مى نويسن، آبرو ريزى ميشه". چندسال محروم بودن تا اينکه خاله ى بزرگم شورش مى کنه "بخواهين يانخواهين مابراى پسرا نامه ى عاشقانه مى نويسيم،اگه خودمون ننويسيم ميديم بقيه بنويسن آبروتون بيشتر ميره" وسد رو مى شکنه.
پدرم کارمندادارى ولى با فرهنگ بود. با تمام مشکلاتى که داشتيم هميشه شاد بود.يه بار ديدم گريه کنه براى مرگ مادرش و يه بار ديدم شکسته باشه : در مسافرتى به کاشان مرابرد باغ فين. بعد حمام فين. از چندتادالون ردشديم و رسيديم به هشتى مانندى. "اينجا بود که امير کبير ما رو کشتند".
جوانيش کمى تئاتر کار کرده بود.خوب سنتور ميزد. وقتى مى ديد من موسيقى کلاسيک گوش مى دم مى گفت "من اين موسيقى رو نمى فهمم". تو موسيقى ايرانى تقريبن استاد بود ولى نمى گفت "اين چيه گوش مى کنى ؟ ". مى گفت "من نمى فهمم".
يه بار ده دوازده سالم بود، به بهانه اى مرا برداشت بريم فلان جا. حسابش رو کرده بود. هوا صاف بود و شب مهتابى. يه باره گفت "ميون بُر زنيم زودتر برسيم". از کجا ؟ از تو قبرستون. وسط وسط قبرستون واستاد و شروع کرد که فلان چيز فلان جور شده. بعد راه افتاد ده قدم بعد همون جريان. من تند ميکردم اون معطل ميکرد. بعد برگشت رو به من "چيه ؟ مى ترسى ؟". بابا جون اينا دست شون از دنيا کوتاس، آزار شونم به کسى نمى رسه. از زنده ها بايد ترسيد !
و دست آخر روز آمدن خمينى. تو خونه ما جاى سوزن انداختن نبود. رسيد به صحنه داخل هواپيما و پرسش خبرنگار از خمينى : "چه احساسى دارى ؟" که پاسخ داد "هيچى".
يه دفعه پدر من از رو صندلى مثه جن گرفته ها پريد "اين مادر قحـ... مياد اين مملکت رو به خون و آتيش مى کشه". همه وارفتن چون اهل حرف رکيک نبود اونم پيش زن و بچه.
"آقا ايشون امامه، اين حرفا چيه ؟"
اونم دو باره تکرار کرد "حالا مى بينين، اين مادر قحـ... مياد اين مملکت رو به خون و آتيش مى کشه".
م.ق. آمد و همان شد.
با چنين "بابا ننه ى الدنگى" زياد فهميدنش مشکل نيس که چرا يخ کار من با اين جماعت الدنگ بى طبقه ى توحيدى نگرفت و اون هفت اصل تشکيلاتى که خلاصه شد در يه اصل کشکى/لاتى : تبعيت بى چون و چرا از مسعود.
مرسی از پاسخگویی بسیار خوب شما .
اخه قدیم وقتی تو چشم بچه ها جوش در میاورد ( فکر کنم یک نوع باکتری بود ) میگفتند چشمش سنده سلام زده ! به جوش میگفتن سنده سلام ! راستش من فکرکردم داری مقایسه اش میکنی با وضعیت سیاسی جامعه و اپوزوسیون ها . یعنی جامعه از نابینایی داره خارج میشه و قدرت دید پیدا میکنه ولی اپوزوسیونها عین سنده سلام یا همان جوش تو چشم جامعه عود کردند و جلوی دید جامعه را گرفته اند .
بهرحال ممنون هموطن عزیز من که زحمت کشیدید و پاسخ دادید .
بسیار ممنونم .
خاکزاد
اقای مسعود عالمی
نفس بایای شما گرم که خمینی رو رو هوا شناخته بود ( اشاره به پاسخ " هیچی" خمینی به خبرنگار در هواپیما تو ارتفاع ۳۰ هزارپا ) خیلی ها رو زمینم نتونسته بودن بشناسنش و بهش میگفتن رهبر ضدامپریالبست و یا پدربزرگوار و یا مجاهد اعظم و نظائر ان . ولی تعجبم که شما با داشتن چنین بابای هوشیاری چطوری رفتی مجاهد شدی ؟ اگر مدر شما در حیات است که عمرش طولانی باد و اگر نیست که یادش گرامی .
هموطن عزیز و گرامیم
استعداد بسیار خوبی داری ، حافظه بسیار خوبی داری ، قدرت خلاقیت بسیارخوبی داری . ذوق بسیار نکته سنج طنازی داری . من اگه جای تو بودم مطالب بیشتری تهیه میکردم . موفق باشی
خاکزاد
۱۷ تير ۱۳۹۷ / ۹ ژوئيه دوهزار و هژده/مسعودعالمزاده/پاريس
پاسخ به هم ميهن گرامى / ۳ و پايان
شما از منظور من فراتر رفتى. منظورم از سنده سلام همون گل مژه بود(شبيه استعاره ى سنده بر سران) و براى بيان اين که اين رژيم که چون بيمارى اى تاکنون لاعلاج، جامعه ما را به رنج و زجر کشيده واميدواريم گورشو گم کنه. ريشه ى اين بيمارى نيز نه آمريکاست نه اسرائيل ونه ديگران.در نا آگاهى خود ماست، ديگران هم استفاده يا سوءاستفاده شونو ميکنن.
نقل قولى هست که من آويزه ى گوشم کردم از (کُنت) آلکساندر دو مرانش Alexandre de Marenches رئيس پيشين سازمان اطلاعات خارجى فرانسه در دوران سقوط بهمن در ايران. روز ۲۲ بهمن تو تهران مخفى بوده و شاهد جريانات و خاطراتش رو در کتابى نوشته (با يک بخش در پيوند با ايران) : Dans le secret des princes که پياده شده ى مصاحبه اى ست با Christine Ockrent که او هم در جريان ۲۲بهمن تو ايران بوده و آخرين مصاحبه با هويدا در زندان قبل از قتل ش رو همين Ockrent کرد. دو مرانش بارها در ديدار با فعالين سياسى ايرانى اندوه خودش رو از فاجعه اى که تو ايران رخ داد بيان کرده بوده. با شاه دوستى فردى داشته و رفته بوده ايران به شاه رودررو بگه که آمريکايى ها پشت سرنگونى ش اند.شاه باور نمى کرده. اين کتاب رو بايد گه گاه دوباره خوند.
او يه بار در برنامه ى Sept sur sept آن سنکلر Anne Sinclair در شبکه يک فرانسه(TF1) شرکت کرد. کليدى پلاستيکى (کليد بهشت کذايى ساخت تايوان) رو نشان دادوبسيار از ايران صحبت کرد. اين جالب وکليدى ست : در باره ى جاسوسى و نفوذ بطور عام و کا گ ب بطور خاص گفت :
##########
اگه فکر ميکنين که فلان تشکيلات جاسوسى اونور دنيا کسى يه با يه مخ ده کيلويى اشتباه مى کنين. اين جور نيست. خيلى ساده طرف نگاه مى کنه، نقاط ضعف تو نو مى بينه و ميزنه همون جا. اون قوى نيست، شما نقاط ضعف دارين.
##########
نقاط ضعف ما هم از زمان خشايار شاه تا امروز سد تا نيس، دو سه تاست :
۱ -- دروغ گويى فردى و جمعى
۲ -- رودرواسى : ما نمى تونيم تمام قد واستيم تو چش کسى نگاه کنيم و بگيم : دارى دروغ ميگى. "آخه نميشه که به رفيق جون جونى مون، به رئيس مون، به آخوند پفيوز محل مون، به امام امت، به رهبر عقيدتى بگيم دارى دروغ ميگى. نميشه !"
نميشه ؟ چى چى رو نميشه. بقول مشهدى ها "يره ما کرديم شد"
نه تنها ميشه، نه تنها ما کرديم شد، حتا ميشه مثه ايرج مصداقى افزود "خرخودتى" و مثه اسماعيل چرب ترش کرد و گفت "اى سنده بر سران".
سنده سلام هم الهامى بود از همين.
۱۷ تير ۱۳۹۷ / ۹ ژوئيه دوهزار و هژده/مسعودعالمزاده/پاريس-- 3B
۳ -- به محض اينکه کسى به قدرت ميرسه اگه آدم نادرستى باشه تنها همٌ و غمٌ ش نابود کردن کسانى س که مى تونن قدرت رو به دست بگيرن. هنگامى که با مرگ يا به هر دليلى از صحنه حذف ميشه، چنان خلاء قدرتى درست شده که تنها موندن لجٌاره ها ولکٌاته ها. بد تر از اون، اگه آدم درستى هم باشه، مثه کريم خان، يه سيستم براى جانشينى درست نمى کنه. همون آش و همون کاسه. مجاهدين رو ببين. اينها مى تونستن اگه بيمارى و جنون قدرت طلبى رجوى نبود ايران رو اداره کنن. بعد از چهل سال تو خارج کشور با اين همه امکانات چار تا کادر سياسى ندارن. اون کله گنده هاشون بعد از چهل سال تو فرانسه و بقيه جا ها تيتر يه روزنامه رو نمى تونن بخونن. تنها کارشون اينه که بقيه رو نابود کنن تا "نـــخ نــــبــــات" ى نمونه تا حولش چيزى شکل بگيره، بشه همون جريان سال ۵۷. خمينى تنها چيزى بود که مونده بود ته کاسه. انتخاب ديگه اى نبود : "آش کشک خالته، بخورى پاته، نخورى پاته". اين اصلى ترين کلک مجاهدينه :"يک راه بيشتربراش باقى نذار، بعد بگو آزادى انتخاب کنى".
دموکراسى تو کجا پا گرفت ؟ تو انگلستان. Magna Carta در سده ى ۱۳بود. در سده ى ۱۷ با کرامول پايه ى دموکراسى قرص و محکم شد. ....ولى ... اسطوره ى آرتور شاه و دلاوران مـــــيـــــز گـــــرد [مـــــيـــــز گـــــرد ! ! !] سد سال پيش از Magna Carta رفته بود تو فرهنگ مردم کوچه و بازار.آرتور شاه داده بوده ميزى بسازند گرد تا به هنگام نشستن با سردارانش با هم برابر باشند. اصطلاح "ميزگرد" از اينجا مياد. ما در فرهنگ مون اينو نداريم. مگر گاهى در شاهنامه. اما تا بخواهين داريم پرسوناژهايى که از نظر روانى بيمارن، حتا با هنجارهاى دوران خودشون. در "ليلى و مجنون"، مجنون خُله. ول نمى کنه، نمونه ى بارز "فنا فى الله" ه. ليلى زنى ست دست و پا بسته در روابط عشيرتى بيابان گردها. اما شيرين زنى ست رها شده که با آگاهى يار زندگى شو بر مى گزينه. فرهاد خل و چل و فرصت طلبه. آدمى ست يه لاقبا که نه گذاشته نه ور داشته يه راست ميخاد شاهزاده ى ارمنستان رو تور کنه. نميشه، يخش نميگيره. ميشد فقير بود و با دليرى سردار شد، اين بابا جربزه شو هم نداره. فرهاد عاشق شيرين نيس، عاشق شاهزاده ى ارمنستانه ! آخرش هم خودکشى مى کنه. نمى فهمه که يه زن حق داره بگه نه. با اين داستان، اين رفته تو ذهن همه که مرگ فرهاد به گردن شيرين ه چون گفته نه ! فرهنگ ما خروار خروار از اينها پره.
درد ما ژالون هاى فرهنگى نادرسته.
۱۷ تير ۱۳۹۷ / ۹ ژوئيه دوهزار و هژده/مسعودعالمزاده/پاريس 3C
امروزش هم همينه. نمونه مشتى از خروار : شعر معينى کرمانشاهى و آهنگى که دويست بار شنيديم "عجب صبرى خدا دارد". چند خط مستضعف نمايى تا برسه به اينجا :
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو
آواره و دیوانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان
سراپای وجود بی وفا معشوق را
پروانه میکردم
رنج مجنون به گردن ليلى ست. بعد هم رک و پوست کنده به فارسى سره ميگه : "اگه معشوق يکى يه بار صلواتى به عشاق سر گردان وفا نداد، ميذارينش وسط کِرپيت مى کشين زنده زنده آتيش ش ميزنين". بدبختى اينجاس که بيست سال با اين آهنگ مخ مارو زدن، يکى پا نشد بگه اين چه مزخرفيه که ميگى مردک ؟ فاحشه پول ميگيره، مى تونه بگه نه.اين "معشوق" مفتکى بايد به همه "وفا" کنه، نه هم نداره ! اين احترامى يه که تو به زن ميذارى ؟ بياييم پونزده تايى خدمت همشيره تون ؟ به اليزابت تايلور و بريژيت باردو که برسه دو ميليارد سال هم کافى نيس !". بابا بزرگ من هم نمى گفت نه !
"اگه من جاى خدا بودم با ليلى و معشوقه چنين و چنان ميکردم."
براى خودت مى کردى ! دکتر روان شناس هست، برو خودتو معالجه کن. اين چند خط رو ترجمه کنين به فرانسه، انگليسى يا آلمانى بدين يه روانشناس. تجويز بسترى شدن ميده. ننگ آوره براى گوينده، ننگ آور تره براى جمعى که مى شنوه و هيچى نميگه.
رد دموکراسى رو تو پرسوناژ هاى شکسپير ميشه ديد با روان شناسى درست : هيچ "خوب" ى بى عيب نيست و هر "بد" ى حق بيان و دفاع از آن ناحق رو داره. هاملت درستکاروشجاعه و..... مردد. شاه لير آلت دست ميشه و دلقک بى مقدار تنها کسى ست که سعى ميکنه به ش حقيقت رو بگه. هچ کس سياهِ سياه يا سپيدِ سپيد نيست. هارى پوتر سد در سد شکسپيريه. Valdemort دشمن هارى پوتر گاه چنان استدلال مى کنه که آدم ميمونه که نکنه اينه که راست ميگه. والدمور در هنگام شيرخورگى مى خواسته هارى پوتر رو با پدر ومادرش بکشه، اونها رو مى کشه، هارى پوتر رو نمى تونه ولى ردى رو پيشونى ش مى مونه که گاه افکار اون والدمور تو هارى پوتر حلول مى کنه. هارى پوتر از نوع حسين نيست، امکان کشش به بدى داره بايد با هاش مبارزه کنه. هارى پوتر واقعى و انسانى يه. انسان بدون هيچ هيچ هيچ بدى و کمبود و خطا و عيب، دروغه. تو تعزيه ها حسين مياد بگه که چه قدر خوب خوب خوبه و يزيد مياد بگه که چه قدر بد بد بده و چه قدر حسين خوب خوب خوبه. اينجا يزيد همون حرف حسين رو ميزنه. والدمور حرف خودشو ميزنه. تعزيه به ضرب تحميق و حقنه ى رژيم تحميل ميشه. کتاب هارى پوتر داره رکورد فروش سالانه ى انجيل رو مى شکنه.
۱۷ تير ۱۳۹۷ / ۹ ژوئيه دوهزار و هژده/مسعودعالمزاده/پاريس 3D
اينجاست که اين ارتجاع فرهنگ ما رو از تو پوسونده : حسين سپيدِ سپيدِ سپيدِ سپيدِه و يزيد سياهِ سياهِ سياهِ سياه.آيا يه بار تو سيزده سده کسى اومد بگه : "ميگن روز قيامت خدا آدما رو به نام مادرشون فرا ميخونه تا اگه حروم زاده بودن پيش معشر جن و انس شرمنده نشن.حسين جان چرا هزار بار به يزيد گفتى زانى ابن زانيه؟ گيرم مادرش فاحشه بوده که نبوده، به خودش چه؟ تو به يزيد چيزى رو خرده ميگيرى که خدا هم نه. فکر ميکنى کى هستى، خامنه اى؟ از کى تا حالا زنى که دختر رئيس قبايل مسيحى بنو کلب و شاعره ى بى نظير عرب بوده مياد بشه فاحشه؟ اگه بوده که گلى به گوشه ى جمال معاويه که اين "فاحشه" رو "نشونده" و پسرشو کرده امپراتور.اين معاويه چه جور فاحشه بازى يه که يک دهم حسن زن نگرفت و از پرتغال زير نگين ش بود تا مرز چين؟ اين فرشتگان آسمانى که در جنگ با عراق هزاربار به يارى جمبورى عسلامى اومدن(هى هى هى) چرا به يارى حسين نيامدن؟ اگه حسين پيروز شده بود با يزيد واهل بيت ش همان ميکرد که على با خوارج و بنى قريظه.برخورد يزيد با خانواده ى دشمنان شمشير به کف ش هزار بار انسانى تر بود تا برخورد على با بچه هاى يهوديان بنى قريظه که لخت شان مى کردن تا اگر موهاى زهار داشتن درجا گردن بزنن وگرنه روانه ى بازار برده فروشى.برخورد يزيد با دشمنانش از برخورد على با دوستان معترض ش انسانى تر بود که بى سلاح، در حالت نشسته به شون حمله کردن و با نامردى قتل عام شون کردن.يزيد خرج خاندان حسين و بازماندگان کربلا را تا آخر عمر داد و بااحترام روانه شون کرد.اونام گرفتن و نگفتن نه .پرداخت غرامت نبود.لطف از نوع شاهانه بود.خود حسين رو کشت خبرى نشد بقيه شونم ميتونست بکشه.مانوى ها تو ايران قتل عام شدن ولى از اروپا تا چين متون مانوى هست.اين چه "نهضت"ى بود که تا سه قرن تقريبن هيچ ردى ازش نيست؟ خداى نبوده پدر اون راهب مسيحى رو بيامرزه که چند خطى نوشته همين و بس.اين چه زين العابدين بيمارى ست که هشتاد سال عمر کرد؟
۱۷ تير ۱۳۹۷ / ۹ ژوئيه دوهزار و هژده/مسعودعالمزاده/پاريس 3E
اين چه جنگجويى ه که خانواده شو هم با خودش مياره وسط ميدون؟ اين چه امام و رهبريه تا اين حد خام که با يه نامه پا ميشه مياد يه راست بره تو دارالخلافه؟ پيش از نبرد آخر، چرا بجاى دادن يه پيام، يه سخن رانى و گذاشتن ردى در تاريخ رفت دنبال نوره کشى چون حوريان بهشتى از پشم و پيلى خوششون نمياد؟ اگه آب براى خوردن کودک شيرخوار نبود چرا براى نوره کشى بود؟ با اينکه اينا شورشى مسلح بودن، شب قبل از عاشورا، لشگريان يزيد گذاشتن تا هرکى ميخاد بتونه در بره.خود حسين ميخواست بره نتونست چون با اهل و عيال و خدم و حشم آمده بود.على فرستاد تا فرسنگ ها دنبال خوارج برن و نيم کش هاشونو هم تمام کش کنن با اون که بيشترشون نه سلاح داشتن نه انگيزه ى شورش و کشتن.آيا در دوران معاويه و يزيد مردم ما بيشتر / کمتر يا به همان ميزان کشته شدن و خراج دادن که در زمان على؟ اگه فرقى نبوده بقيه ش به ما چه؟ چرا؟ آيا؟ چرا؟ آيا؟"
پاسخ : دروغ، دروغ، دروغ.بـسـه دروغ !
و دست آخر هم کتاب Les limites de l'interprétationاز Umberto Eco رو توصيه مى کنم براى تحليل و درک بهتر اخبار و اطلاعات.براى آنکه از کوزه چيزى برون نتراود که در او نيست.و نيز کتاب Le rire (خنده) از Henri Bergson براى درک طنز.دو کتاب تئوريک براى کاربرد عمليک ! پيروز باشى !
http://atelier.de.philo.free.fr/eBook_BERGSON_Le_rire.pdf
سلام عزیز
خیلی خیلی زحمت کشیدی و سپاسگزارم از متن بسیار عالی و پربار شما . بهره بردم .
حیفم امد ننوبسم .
نامه نسرین ستوده از زندان به بیرون سراسر شورومقاومت و پایداری است و حیف است و ناجوانمردانه است و بی شرفی است که غرش این شیرزن را مانند دیگر شیرزنانی که در داخل میغرند و لرزه بر اندام نظام و ایده الوژی اخوند میاندازند منعکس نکنیم . خارج نشینان کشک و قلابی و کارناوال بازی که هنوز بدنبال جمهوری اسلامی دموکراتیک انهم از تو سوراخ و در احاطه محافظین و فردیت باختگان همیشه با تاخیر !!! و یکروز پس از اکسیون های اجتماعی فراخوان میدهند ! بایستی از خجالت ذوب شوند ... نه در ولایت عقیدتی بلکه در خویشتن .
خاکزاد
تفرقه ...تفرقه ...تفرقه تنها عاملش مجاهدن هستند . با این ادا و اصولهایی که در قلب اروپا درمیارن ( روسری و توسری و کلفت بازی و رهبربازی و نوکر پروری و چاپلوس پروری و هژمونی طلبی و گنده گوزی و قیام دزدی و شهید دزدی و پنهانکاری و ارتیست بازی و دزوغ پردازی و نظائر ان یک طرف و باقردادن با ضرب اهنگ وزارت اطلاعات از طرف دیگر ) بزرگترین عامل تفرقه در خارج از کشور است . شما ببینید شورای ملی مقاومت چهارتا ادم درست و حسابی داشت همه زدند بیرون و عطایش را به لقایش بخشیدند ! و الان شده محل تجمع چهارتا چاپلوس کشک هیچکاره . همشونو جنع کنی اندازه یه جوان ۱۶ ساله کف خیابون جیگر و جربزه ندارن .
در رهبری مجاهدین توجه بفرمایید که ۳۰ ساله رهبر عقیدتیش تو سوراخ موشه ... همردیفش سال بسال میاد تو یه شوی پرزرق و برق یه پرچم میچرخونه و میره ! بقیه شونم که یا ط میکشن یا باغبونن یا جاسوس همدیگر یا در حال اطاعت از رهبر پوشالی .
کجایی حنیف ؟... کجایی بهرام .؟.. کجایید ای جانباختگان ؟
اتفاقی داشتم تو سایت چرخ میزدم که با کتاب بابا ( سیدی کاشانی ) در باره سمفونی مقاومت مواجه شدم و طبعا ان را خواندم . اما چیزی که برای من تکان دهنده بود شدت سقوط نویسنده کتاب بود که چگونه به فرموده حاضر شده رفیق قدیمی دوران زندان خودرا به ناحق و به ناحق و به ناحق با سیل اتهاماتی که بیان و طرح ان در حد بزرگان و دارندگان مناعت طبع نیست مثلا رسوا نماید ! بابا ! یه ذره معرفت هم خوب چیزیه والا ! واقعا سگ رید تو اون تشکیلاتی که ادم رو وادار میکنه برعلیه رفقای قدیم خودش کثیف ترین اتهامات را روا کنه ( البته دوراز جان سگ )
نکته جالب اینکه اقای سیدی کاشانی درباره انچه در باره رجوی میگوید سند و نوشته ای ارائه نمیکند و فقط نقل قول میکند ! ( بنابراین راست و دروغش معلوم نیس و تجربه نشون داده که دروغش بیشتر از راستشه !) اما در باره لجنمال کردن رفیق قدیمی خود به نوشته هایی اشاره میکند که یغمایی از سر عجز و التماس برای مسعود و مریم نوشته است ! یعنی چی اخه ؟ اولا که صحت ان زیر سوال است دوما و مهمتر اینکه خاک بر سر سازمان و مناسباتی که افراد با نوشتن التماس و عجز میتوانند مورد محبت رهبری قرارگیرند ! و نکته مهم همینجاست ونه جای دیگر . بهرحال اگر چهارتا ادمی که بویی از انسانیت برده باشند پس از مطالعه کتاب حالشان از عمق مناسبات کثیف اعضا با رهبری اشغال ان بهم میخوره واگر از جنس خدم و حشم پامنبری فردیت باخته دوب شده در ولایت رده طلب باشن که خیلی هم حال میکنند و به به و چهچه هم میکنند .
نتیجه اینکه واقعا سگ رید تو این سازمان . وقتی فکرشو میکنم که امثال سیدی کاشانی قراره در حکومت خیالی جنهوری اسلامی اینده شان دارای قدرت و مکنت هم بشود حالم بیشتر بهم میخورد . بعرحال ایشان و اقای اسدیان میتوانند روزهابه عنوان مدیر و معاون وزارت چاپلوسی و پاچه گیری مشغول خدمت شوند و بعداز ظهرها به عنوان مدیر و معاون استراق صمع و سانسور و جاسوسی و دستگیری ازادیخواهان انجام وظیفه نمایند و ماهانه استخوان از رهبر اشعال تر از خودشان دریافت کنند .
خاکزاد
ضمنا خوا۶شا به من خورده نگیرید که سیدی کاشانی زندانی قدیمی بوده و از این حرفها ! سابقه زندان ملاک نیست وگرنه امثال لاجوردی ها و عسگر اولادی ها و حاج عراقی ها و عزت شاهی ها و یکصد دوجین دیگر از همپیالگان انها و بسیاری از اخوندهای ادمکش حاکم از زندانیان سابق بودن و سابقه زندان دارند . بنابراین زندان ملاک نیس بلکه عقاید و تفکر و رفتار و مواصع ملاکه که متاسفانه سیدی کاشانی ردپایی از ان در کتاب سمفونی مقاومت خود بجا نزاشته است .
اصولا در جایی که امثال رجوی توجیب ریز فرصت طلب میوه چین بی بته حقه باز اختیار امور را بدست بگیره از امثال سیدی کاشانی انتظاری نیس .
خاکزاد
هیچکدام از شما روانشناسی مسعود رجوی را نمیشناسید . بعایت حقه باز و دروغگوو هژمونی طلب هست . تو چشمت نگاه میکنه میگه فلان مسیله حله ! پشت سرت سفارش میکنه که بپیچونینش ! در امر ایجاد روابط پنهانی که توش پول و شهرت باشه کاملا پیشتازه ... حتی به قیمت تحویل گزارش دروغ به یک مشت ادم ساده جان برکفی که به او اعتماد کرده اند ! او دقیقا منابع مالی سازمان را در انحصار شخص خودش داره و طبعا مریدانی هم در بالا دور کون خودش جمع کرده که همه انان را میشناسید . دقیقا از بابا روی یه مشت ادم درملنده ضعیف اتوریته داره و با ارتیست بازی ها و ژست های ابدوغ خیاری که از خودش درمیاره سعی میکنه کاریزمای پوشالی خودشو به خدم و حشم حقنه کنه و کرده . رجوی یعنی همینی که گفتم .. اگر زیادتر بروید به کجراه رفته اید . کسی که برای مطرح شدن و تحصیل پول و رئیس بودن هزارجور پشتک و وارو و اطاعت در پنهان میکنه اما در جمع فقط ژست رهبری و دیگر هیچ . روانشناسی اینا کف دست منه . خوب خوب حالیمه چی دارم میگم . تو جتبش انقلابی ایران سابقه نداره کسی امده باشه سوابق خونین دهه ۵۰ را بریزه تو جیب خودش ( بدون داشتن هیچ سابقه نظامی ) فقط یکبار فدایی ها در سال ۵۴ رفتند نزد قذافی و به دروغ گفتند که مستشار نظامی را در تهران ترور کردنتد و از قذافی پول و امکانات گرفتند و خوردند و رفت می کارش ( یکی دوتا بچه های کنفدراسیون بودند ) بعدا که بهرام ارام و تقی شهرام متوجه شدند با انلن برخورد کردنند ) اما رجوی با سوء استفاده از غیبت بهرام ارام و تقی شهرام ، سوابق دهه ۵۰ را به اتفاق تصفیه شدگان ریخت تو جیب خودش و ژستشو گرفت و علیه جان برکفان و کشته شدگان لغز خواند . در ان ایام مثلا جو انقلاب همه چیز را داغ کرده بود و کسی توجهی به این سرقت بزرگ نداشت .
من این شخص بغایت اشغال را خوب خوب میشناسم . فردی راحت طلب ، دروغگو ، هژمونی طلب و پولدوست و عاشق رهبری و حاصره برایش دسته دسته ادم بفرسته جلو تا براش شهرت بتراشن اما خودش فقط تو سوزاخ موش ولاغیر .
خاکزاد
همه فعالیت های جماعت رجوی در چهار بخش ذیل خلاصه میشود ( والبته که در خارجه در کنار رود سن )
۱- سالی یکبار شوی مریم و بعد یکسال تبلیغ ان
۲- سرود گذاری روی فیلم های مبارزات مردم در داخل کشور به نوعی که خودشونو بچسبونن بهش !
۳- از صبح تا شب جستجوی سخنرانی اخوندا تا مگر یک کلام از تو حرفاشون پیداکنن که سریع بریزن تو جیب خودشون یعنی که کاسه بدست دنبال آش نذری اخوندان ( روزیشون فعلا دست اخونداس !)
۴- حسرت خوردن به مبارزات زنان در داخل کشور ! خصوصا وقتی زنان خدم و حشم مجاهد میبینند که عملا سالها عاطل و باطل تو خارجه نشستن یا شعار توخالی از فاصله ۴۰۰۰ کیلومتری میدن یا برای رهبر خودشیفته شون کف میزنن ! ( اینم شده مبارزه شان )
همه "مبارزه" مجاهدین کنونی در ۴ بند فوق خلاصه میشود ضمن انکه رهبران ان در پنهان " سگ زنجیری" ژنرالها و سناتورهای امریکایی شده اند ! البته دوراز جان سگ .
حالا بفرمایید همه این تشکیلات با هر ادعا ... ایا به اندازه یک تار موی امثال دختران خیابان انقلاب و یا به اندازه یک تار موی زنان مبارز زندانی ارزش داره ؟
باور کنید خیر . اخر مگر نه اینکه حضور در پراتیک روزمره مبارزات داخلی میتونه ادعای براندازی را مشخص کنه ؟ اگه به شعار باشه و انهم در خارجه و در کنار رود سن و انهم بصورت توجیب ریزی ! در انصورت همه فرصت طلبان و میوه چینان ادعای مبارزه دارن که !
خاکزاد
بختیار را نشناختیم و در شرایطی که او به همکاری مردم جهت مقابله با نفوذ اخوند نیاز داشت متاسفانه تکفیرش کردیم و بدنبال امام خمینی رهبر ضد امپریالیست خلق رهسپار شدیم . قیام ۵۷ ادامه قیام ۱۵ خرداد۴۲ بود در ابعادی بزرگتر و با خواسته هایی عجیب و غریب تر .
بلندگوهای استعمار از پاریس در اختیار رهبر قرارگرفت و وعده های فریب دهنده نیز چون رگبار مسلسل از لوله تفنگ جهل و ریا خارج میشد و ما نیز بدنبال ان . گروه های سیاسی با ارم های پر جاذبه و رهبران کم مایه ای که در پشت ارم ها و سوابق ان پنهان بودند بسرعت در بین بخشی از جوانان تحصیلکرده جابازکردند و جو تبلیعات چپ روسی بخشا به رفتار اجتماعی تبدیل شد . در چنین شرایطی جوانان سنتی و حاشیه نشین که به علت زندگی در فقر معمولا بیسواد و کم سواد و طبعا دگم مذهبی بودند به همراه ان بخش از مذهبیون راست سنتی که از زندانها به بیرون امده بودنند بصورت چماقدار و کمیته چی سازماندهی و تسلیح شدند و به جان بخش چپ افتادند . این اقدامات تماما مورد تایید روحانیت و در راس ان ایت اله خمینی بود . متاسفانه بخشی از گروه های سیاسی مانند مجاهدین و چریکهای فدایی و حزب توده در سالهای اولیه به حمایت از خمینی پرداختند که القاب امام خمینی و پدربزرگوار و سمبل شرف ملی و رهبر ضد امپریالیست خلق و رهبر سازش ناپذیر انقلاب و یکصد دوجین القاب قهرمانانه از سوی مجاهدین چون تاج گل به گردن خمینی انداختند ! اما افاقه نکرد و روزبروز چماقداران با چاقو و تفنگ گروه هارا و از جمله مجاهدین را با حمایت تلویحی خمینیمورد حمله قرارمیدادند . کشتار اغاز شده بود . صحبتی از تحقق وعده های پاریس نبود اما انچه بود سرکوب و کشتن ازادیخواهان و پونس فروکردن در پیشانی زنان بی حجاب و اذیت و ازار مردم و جداکردن اماکن زنانه از مردانه و چادر کشیدن وسط دریا و شنا با چادر و مانتو و روسری ! و اتش زدن کلیه کتابها و تشویق مردم به خواندن قران و نهج البلاغه و کتب اسلامی و گسترش تیلیغات مذهبی و خلاصه اسلامیزه کردن تمامی بخش ها و نهادهای اجتماعی به ضرب و زور و زندان و کشتار . انچه شیخ فضل اله نوری در پی ایجاد ان بود ایت اله خمینی ان را به قیمت قتل و عام مردم عملی نمود . سی خرداد نقطه عطف خودسری و هژمونی طلبی مجاهدین بود . محاهدینی که اینک تحت کاریزمای رجوی توانسته بود در شرایط غیبت رهبران اصلی با مصادره و تو جیب ریزی سوابق دهه ۵۰ سازمان و جمع کردن تصفیه شدگان در اطراف خویش برای خود اعتبار و شهرتی کسب کند . در حالیکه وی جز چندسال سابقه زندان و نوشتن چهارتا جزوه بر ضد تحولات ایده الوژیک دهه ۵۰ دستاورد دیگری نداشت و هم اندازه بقیه تصفیه شدگان بود منتهی همانطور که انقلاب اسلامی برای امثال رفیق دوست ها ثروت باداورده برجای گذاشت برای مسعودرجوی نیز شهرت باداورده برجای گذاشت... شهرتی که در عمل قلابی بود و در حدواندازه رهبری یک سازمان بزرگ نبود . نتیجه بسرعت مشخص شد ... بیشاز ۴۰ هزار اعدامی و عاقبت نوکری و مزدوری دیکتاتوری عراق تحت شعارهای پرزرق و برق ارتش ازادی !!! اراشی که در مشت پرده اختیارش در دست فرملندهان ارتش صدام و زیر نظر مستقیم وزارت اطلاعات عراق با امکانلت مالی و نظامی رژیم عراق که در روابط پنهانی هماهنگ میشد و در ظاهر در پوش جیغ و دادهای قلابی رجوی با ژست استقلال ! و این بزرگترین ضربه ای بود که به حیثیت تاریخی این سازمان از سوی فرصت طلبان قدرت طلب وارد امد بطوریکه در حافظه تاریخی ملت از مجاهدین به عنوان مزدوران صدام نام میبرند و این یعنی فاجعه ای که مسببش کسی نبود جز فرد خودشیفته دروغگو و حقه بازی چون مسعودرجوی .
بگذریم ...
امروز مجاهدین به یکی از عوامل تفرقه در جنبش تبدیل شده اند و غیر مستقیم در خدمت وزارت اطلاعات اخوندی هستند و در یک معامله دوطرفه برد - برد بدون انکه پروتکل مشترکی نوشته باشند ! فداییان اکثریت نیز در مبارزه ملت با نظام طبعا جانب نظام را میگیرند و جنبش انتظاری بیش از این ندارد همچنین حزب توده نیز در خدمت جمهوری اسلامی در چارجوب سیاستهای روسیه عمل میکند .
اما جوانلن مبارز کف خیابانها بدون اعتنا و بدون شناخت جریانات فوق و با تکیه بر مبارزین شناخته شده اش به مبارزات خویش ادامه میدهد
خاکزاد
یک نکته :
اناخایات ریاست جمهوری اخیر منجر به مثلا انتخاب روحانی شد اما نکته ای که قابل تامل هست این هست که رئیسی عضو هیئت مرگ و قاتل هزاران جوان ایرانی توانست چند میلیون رای بیاورد !!! البته در نقاط محروم و کم سواد و بیسواد و انهم به ضرب و زور یک وعده غذا و و املم رضا بازی و پدرسوخته بازی ... ولی نکته اینجاست و درد اینجاست که ایشان حتی نباید یک رای هم میاورد مگر انکه جامعه مسخ باشد و بنظر من بخشی از جامعه مسخ است واین یعنی فاجعه .
خاکزاد
جناب یغمایی
صحبت های گلایه امیز شما را در یوتیوب در باره الترناتیو ها و اپوزوسیونها گوش کردم و در این خصوص ذکر چند نکته را برای اگاهی جنابعالی عرض میکنم .
متاسفانه جنابعالی انتظارات بی جایی از الترناتیو خود خوانده یعنی مجاهدین دارید و این برمیگردد به لطف و مهربانی شما در نوع گلایه از انان در حالیکه واقعیت قضیه اینطور نیست . اینها هزاران انگ و دروغ مبنی بر وابستگی شما به رژیم زده اند ( بدون هیچ سند و مدرکی و همجنان که به بقیه مانند دکتر قصیم و نظائر ان زده اند ) اما جنابعالی باز با رقت قلب و عطوفت و دلسوزی درباره انها صحبت میکنید و اما :
رهبری مجاهدین ان چیزی نیست که در فکر شما بوده بلکه سالهاست که مزدوران جیره خوار سازمانهای اطلاعاتی نظیر سازمان اطلاعات عراق و سرویسهای امنیتی عربستان میباشند و حتی بصورت غیر مستقیم و با واسطه با وزارت اطلاعات اخوندی دارای تعامل و همکاری هستند . به شعارهایشان توجه نکنید چون از بن پوشال و تبلیغاتی است و بیش از دو دهه است که رسما با نون مزدوری ارتزاق میکنند و در این باره دهها فیلم و سند متقن و تردید ناپذیر وجوددارد .
ببینید رژیم ایران برخی از شیعیان مخالف صدام یعنی سپاه بدر را در ایران پناه داد پول و سلاح داد و به زیر بلیط خود دراورد و امروز سپاه بدر مورد نفرت مردم عراق هستند . رژیم صدام نیز سازمان مجاهدین را به عراق برد پول و سلاح و امکانات داد و نام ارتش ازادی بر انان گذاشت و تحت فرماندهی وزارت اطلاعات خود دراورد ( ایا فیلم مذاکرات رجوی و ابریشمچی را با حبوش ندیده اید ؟ ) با سقوط صدام بلافاصله مجاهدین سلاح ها را به امریکایی ها تحویل دادند و تک به تک از بالا تا پایین گوه خوردم نامه نوشتند و به اطاعت انان درامدند ! در خاطره ملت مبارز ایران مجاهدین مزدوری بیش نیستند واین یک حقیقت است .
سال ۸۸ نسبت به قیام مردم و دانشجویان ابتدا دندان قروچه میرفتند در دیماه ۹۶ هرگونه جانفشانی جوانان مبارز میهن را به جیب خود ریختند ( همچنانکه در سال ۵۷ در غیبت رهبران اصلی سازمان که یا کشته و یا مارکسیست شده بودند کلیه سوابق نظامی ان را به جیب خود ریختند !) انها در تعامل کامل با وزارت اطلاعات اخوندی هستند و در این موضوع هیچ شکی به خود راه نده . اینلن زیر بلیط سرویس های امنیتی عراق و عربستان بودند و بواسطه انان با ایجاد تفرقه در جنبش برای وزارت اطلاعات اخوندی غیر مستقیم دم تکان میدادند و میدهند و در این موضوع اگر شک به خود راه بدهی واقعا ساده خواهی بود . شما از مسعود رجوی شناخت نداری و روانشناسی اورا نمبشناسی ، او برای مطرح شدن همه کار میکند . از اطرافیان خود کثافت قلم به مزد تولید کرده . خودخواهانه از ذوب شدن پامنبری ها در خود تلاش کرده . با نیروهای رزمنده و مقاوم را تحقیر کرده و به نیروهای تازه کار و عاشق رده و کرسی میدان داده ( اینها را خودتان باید بهتر بدانید که ) . کلیه منابع مالی مزدوری در حساب شخص اوست و بقیه حقوق بگیر هستند . ان تصوری که از تشکیلات و مبارزه داشتی بیش از ۳۰ سال است که در این سازمان وجود ندارد . خدم و حشم فردیت باخته مهجور ! پشت پرده را نمیدانند چه خبر است ! چون جز کف و سوت و ط کشی و جاسوسی یکدیگر وظیفه دیگری برایشان ترسیم نشده ( والبته در مواقع لزوم خودسوزی ) نسل جوانی که امروز در کف خیابان است هرگز به امثال خودشیفتگان هژمونی طلب خوخواه دروغگوی ۷۱ ساله نه اعتماد دارند نه تره برایش خورد میکنند ونه اورا میشناسند . اورا فقط خدم و حشم و قلم به مزدان اشغال خودش میشناسند ولاغیر .
واهمه نداشته باش ! انان با واسطه و بدون پروتکل از طریق سازمان امتیت عربستان در خدمت راهبرد جنگ روانی وزارت اطلاعات اخوندی هستند . شک نکن . بعدا بهش میرسی . انان شمایان را به تهمت های ناروا الوده میکنند تا خودرا در استتار نگه دارند . بعدا بهش میرسی . اطرافیان ایشان مگر چه کسانی بوده و هستند ؟ ایا بیشتر از مشتی چاپلوس و مجیزگو ؟ که اغلبشان فقط به فقط در رزومه شان مانند خود او چندسال زندان است . لاجوردی ها و خامنه ای ها و رفسنجانی ها و کچویی ها هم دارای سوابق زندان بودند ولی جنایتکار بوده و هستند پس خام چندسال سابقه زندان نشو . بگذار خدم و حشم با این حرفها دلخوش باشند . مبارزین زاویه نگاهشون چیز دیگری است . لاجوردی هم مفسر قران بود و نیم بیشتری از اخوندها نیز تک به تک مفسر قرانند . امروز الگوی نسل جوان جان برکف خیابان امثال نسیرین ستوده ها و نرگی محمدی ها و ندا اقا سلطانهاست و مت مطمئنم اگر جانباختگان دهه ۶۰ امروز بودند حتما مانند خود شما و من و امثال من دیگر تمایلی به این فرصت طلبان اشعال اطلاعاتی نداشتند .
خاکزاد
اگر اون اوایل چهارتا ادم حسابی مبارز امثال دکتر قصیم و دکتر قاسملو و نطائر ان به شورا رفتند چون از شخص رجوی شناخت نداشتند و فکر میکردند وزنه است حتی خیلی از شاعران و نویسندگان مبارز همین فکر را میکردند چون خیلی کوتاه چهارتا سخنرانی و روخوانی از او دیده بودند در حالیکه او چیزی در چنته نداشت و فقط تو جیب ریز قهاری بود . من با شناختی که از مسعود رجوی دارم ادعا میکنم همانطور که امثال رفیق دوست ها دارای ثروت باد اورده شدند رجوی نیز در شرایط خاصی دارای شهرت باداورده شد و فقط همین اما چون در چنته چیزی نداشت کارش به اینجا کشیده که هم تایید و مجیز خمینی را در پرونده داشته باشد هم دعوا با خمینی و هم نوکری صدام و هم نامه نویسی به محلس خبرگان رهبری ! و هم نوکری سرباز امریکایی و هم پنهان شدن و تو سوراخ موش رفتن . همه قدرت وی فقط به فقط حساب شخصی ایشان است که بیش از ۳۰ سال از سرویسهای امنیتی دلار و دینار و ریال ! در ان دارد و عده ای هم بخاطر نیاز در غربت مجیزگوی او ... ولی ادم حسابی ها زدند بیرون . اگر بیشتر از این درباره ایشون فکر کنی به ناکجااباد رفته اید . من اورا کاملا میشناسم . او فقط به فقط بدنبال مطرح شدن بوده و هست و اتفاقا با راه انداختن انقلاب ایده الوژی دقیقا افراد گنده را خلع سلاح کرد مانند زرکش و افتخاری و نظائر ان .
مریم و مسعود از نظر پرنسیبی انقدر ضایع و اشعال هستند که رک و پوست کنده در نشست به اعضاء میگن شما نون خور سفره مسعود هستید و باید در او ذوب شوید ! واقعا سگ رید تو یک همچین تشکیلاتی با صاحبش . واقعا مشمئز کننده و چندش اور است .
گرامی باد خاطره جانباختگان دهه ۶۰ و سال ۷۸ و سال ۸۸ و قتل های زنجیره ای و دیماه ۹۶ و اکنون .
خاکزاد
مجاهدین رسما از مبارزینی که در ایران بین مردن مطرح میشوند سخت در حسادت و عصبانیت قرار میگیرند .
این پررنگترین خصیصه انان بشمار میرود . حسادت انان از فعالین مبارز در داخل کشور در حدی است که تا کنون یک مورد به قهرمانیهای زنلن مبارز ایران چه در میدان نبرد و چه در زندان و مقاومت اشاره ای نکرده اند و اصولا برایشان شبیه جن از بسم اله است !!!!
یک همچنین سازمانی با چنین مشخصاتی باید فقط به فقط سگ برینه از پایین تا بالاش ولاغیر . ( البته دورازجان سگ )
خاکزاد
ارسال یک نظر