چه گوشهائی داریم
یکی از یکی دیگر درازتر
و چه دهانهائی
یکی از یکی دیگر فراختر
گوشهائی عظیم
که بزودی درچهل و سومین سال حاکمیت مشتی ملای جاکش
ارتفاعش به میمنت و مبارکی
از برج ایفل بالاتر خواهد رفت
برای شنیدن حرفهای کله بوشها
و دهانهائی
بزرگ و فراخ
یکی از یکی دیگر درازتر
و چه دهانهائی
یکی از یکی دیگر فراختر
گوشهائی عظیم
که بزودی درچهل و سومین سال حاکمیت مشتی ملای جاکش
ارتفاعش به میمنت و مبارکی
از برج ایفل بالاتر خواهد رفت
برای شنیدن حرفهای کله بوشها
و دهانهائی
بزرگ و فراخ
منظومه«کله گوش ها» و «کله boucheبوش ها »
از خودم دارم میگویم به خودتان نگیرید
باز نشر بخاطر رنجهای مردم ستمزده و شیخزده و کرونا زده ایران در داخل ایران وخرناس سیاسی عقیدتی کشیدن امثال خود بنده!!در خارجه
باز نشر بخاطر رنجهای مردم ستمزده و شیخزده و کرونا زده ایران در داخل ایران وخرناس سیاسی عقیدتی کشیدن امثال خود بنده!!در خارجه
اسماعیل وفا یغمائی
فریاد نخست
کار من متاسفانه شاعریست!
یعنی بی دروغ، و با دل، و با درد زیستن
وحساس بودن به زیبائی و زشتی
و این دو را برملا کردن و توضیح دادن
وتفسیر عشق و نفرت و روشنائی وظلمت.
و در بسیاری از اوقات
متاسفانه، لعنت و دوست و دشمن را
و دوستداران شفاعت
و ترسندگان گرزنکیر و منکر رابجان خریدن.
***
یعنی بی دروغ، و با دل، و با درد زیستن
وحساس بودن به زیبائی و زشتی
و این دو را برملا کردن و توضیح دادن
وتفسیر عشق و نفرت و روشنائی وظلمت.
و در بسیاری از اوقات
متاسفانه، لعنت و دوست و دشمن را
و دوستداران شفاعت
و ترسندگان گرزنکیر و منکر رابجان خریدن.
***
برای من ، سرودنِ با وزن و
قافیه
از عطسه کردن راحت ترست
و تبدیل چشمهای متاسفانه
فنا پذیر زنی زیبا
به دو کلمه زنده و بی مرگ در یک غزل،
اما چون چشمان نیمی از
زنان سرزمین من غرقه در خونست،
اما چون میخواهم از خودم
بگویم
از خودم که سالهاست
اپوزیسیون و آلترناتیوم چون تو
و خویشتن خویش را که توئی به صلیب کشم
و بقول «فروغ فرخزاد»
نازنینم
«از سرزمین شیخ ابو دلقک
تنبک تبار تنبوری»
و من با اجازه «فروغ»
اضافه میکنم
از سرزمین شیخ ابو دلقک جاکش
مدار عمامه دارر تنبک تبار تنبوری
و از سرزمین بنده که
اپوزیسیون و آلترناتیو آن هستم،
شاعرانگی برود به جهنم
و وزن و قافیه را ولش
ونیز چونکه مرحومه عایشه رضی الله عنه
همسر نه ساله گرامی و
منتخب
و مورد علاقه رسول الله صلی الله علیه و آله و
سلم
[ و بقول شیخنا سعدی همسر آن
سرور کائنات و مفخر موجودات]
به نقل از شیخنا «آلوسی»
فرموده اند:
«لاحیا فی الدین»...1
و حقا درست فرموده اند
که در دین حیا نیست
بنده در تائید فرمایش آن بانوی
بزرگوار
[که همسرمرد خیلی خیلی خیلی
خیلی بزرگی بود و هست]
با پیر شدن سی ساله بر روی
صفحات تاریخ این مملکت
با تجربه چندین نوع اسلام :
« اسلام تا ختنه گاه
دموکراتیک»، « اسلام نیمه دمکراتیک»
وسر انجام تا اسلام تا«بیخ و دسته دموکراتیک»
و «اسلام راستین» و «اسلام
نیمه راست» و «اسلام شل و خوابیده»
طی چهارده قرن
و سفراز غار حرا در عربستان
تا تنگه جبل الطارق در
اسپانیا
در ایران و افغانستان و
سوریه و لبنان
و عراق و غیره و غیره
تاکاف اروپا و آمریکا و
ناف آفریقا
و بطور خاص
با گذر از تجربه ازدواج رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم
با زینب بنت جحش در قرن
هفتم میلادی در عربستان
و پیامدهایش در اواخر قرن
بیستم در فرانسه
وبطور عام
با تجربه عام حکومت دینی یک مشت آخوند جاکش
که ظرف چهل سال بجای حکومت
کردن
بنام الله و اسلام و
دوازده امام و چهارده معصوم
و چهارده هزار و چند صد
امامزاده حتما برحق
[که طی چهارده قرن
هی زرت و زرت معجزه و
کرامت کرده اند
و دائما از کرامات و معجزاتشان
این مملکت بهشت برین بوده است و هست
و هرکس قبول ندارد یاتخم حرام است یا مامور اطلاعات است
یا در بچگی بلائی به سرش
آمده است]
وبا تائیدات الهی
انقدر ریده اند که گه تا
ریش و دهانشان بالا آمده
اضافه میکنم :نه تنها «لاحیا
فی الدین»
بلکه لاشرف فی الدین
لارحم و مروت فی الدین
لاعداله فی الدین
لاناموس فی الدین
لاوطن فی الدین
لامردم فی الدین و الی آخر
که به برکت الهی
و از وقتی این سنده آسمانی
از ماتحت تارعنکبوت گرفته
چاه خلای عرش هفتم
بر سر بشریت افتاده است
تا پیوند بزند «احالیل» و «مذاکیر»
بنی بشر را
به بالاترین کنگره های عرش اعلا...2
ومامورین مالیات و
حسابرسان الهی
در باره
تعداد ،
و چند و چون بر آمدن پشم وموی زهار از پشت فلانجای خواتین ...3
همراه گردن زدن کفار و
مشرکین
و گائیدن زن و دخترشان و حمله و کشتار مخالفین حکم صادر کند
و همزمان فرو آورد و نازل کند
ملائک مقرب سیخائیل و
میخائیل را،
که تا بیخائیل بسنبانند
بر غار حرای پشمائیل والده
اولین نمونه آخوند تمام قد جاکش
و از آن غار مقدس
صف بی پایان شیخ و طلبه و
ملا
و فقیه و روضه خوان و مداح
و مصیبت خوان و رمال و جنگیر
و جاکش الاسلامها و کسکش
الله ها
با صد خروار کتاب و رساله
و تسبیح گُه گرفته
روضه خوانان و مصیبت گویان
بیرون بجهند
تا چون ویروس بر سلسله
اعصاب معنوی و مذهبی یک ملت
انجا که سرودهای «گاتها»
پرسه میزد و میخرامید
و «اهورا» شادی را به انسان ارمغان میداد
و اتش فرزند اهورا بود نه
سوخت جهنم
و شراب«هوم» بجای آب تربت
هدیه اهورائی بود
بنشینند وفلجش کنند
تا طی قرنها با تمام ایمان
برینند و برینند و برینند
بر مغز و اندیشه فصلها و
نسلها
و تاریخ و فرهنگ حقیقی ما
را
زیر صد خروار نجاست پنهان
کنند
و صلوات بفرستند بر مُحمد
و آل مُحمد
که فراموشمان شود
در میان پشکل شترهای قرن
اول هجری
نمیتوان معنای ازادی را
یافت
و بدنبال جای پای فلان قدیسه خانه دار بیسواد
که فقط خون فلان قدیس اوهم بیسواد را در رگ داشت
که فقط خون فلان قدیس اوهم بیسواد را در رگ داشت
نمیشود از تساوی زن و
مرد زرزیادی و احمقانه زد
که آزادی بر زمین طراحی
شده و میشود
ونه در آسمان
واز این گه، ازاین چاه
خلای قرون و اعصار
دموکراسی بیرون نمی آید
بل خرافه بیرون میاید و
خفت و دروغ و دجالیت
بل عقب ماندگی بیرون میاید
و وهم ونجاست
بل آخوند بیرون میاید و
عمامه و ریش و عبا و نعلین
بل قتل و مادر قحبگی سیاسی و عقیدتی.
***
و از آن غار مقدس گند
گرفته
صف بی پایان شیخ و طلبه و
ملا
و فقیه و روضه خوان و مداح
و مصیبت خوان
و جاکش الاسلامها و کسکش
الله ها
با صد خروار کتاب و رساله
و تسبیح گُه گرفته
روضه خوانان و مصیبت گویان
بیرون آمدند
تا فراموش کنیم
میلیونها میلیون ایرانی
کسانی که نخستین امپراطوری
جهان را
بقول مرحوم «هگل» بنیاد نهادند...4
وشاهشان لوحه کورش را
بیادگار نهاد
دهانهایشان در زیر حکومت اخوند
و دین و خدا و مذهب وامام
و رسول آخوندخرد شده است
و با دهانهای خرد شده در
خیابانها بی یاورند
وما بجای شناخت «آریو برزن»
و«یعقوب لیث» و «ستار خان»
و «میرزا آقا خان کرمانی»
و «سپهسالار» و «امیر کبیر»
و «فروغ» و «شاملو» و«شفا»
و «هدایت»
و تاریخ و فرهنگ خویش و
جهانی نو
سر بر نعلین یک مشت ملای
حتما دیوث بگذاریم
ویا بعد از سی سال در
فرنگستان سر کردن
و چسچس سیاسی عقیدتی فرمودن
رنگ لچکمان را فقط هی عوض
کنیم
و رنگ اندیشه مان
به رنگ موی بزهای رسول
الله
در بیابانهای مکه و مدینه
و یا به سیاهی «حجر الاسود» باشد
و باندازه یک گوسفند و یا
خرچسونه
ادراک درست تاریخی و مذهبی
و فلسفی نداشته باشیم
و در حالیکه روی خون و
استخوان خرد شده و له شده سه نسل
نشیمن انقلابی مقدس و
مبارکمان را گذاشته ایم
[نشیمنی که با نشیمنگاه بقیه یکمیلیون سال نوری فاصله دارد!]
[نشیمنی که با نشیمنگاه بقیه یکمیلیون سال نوری فاصله دارد!]
و مال و جان و ناموس و
حیات سه نسل را
بازیچه عظمت طلبی و جهل و
اشتباه کرده ایم
وبحمدالله تعالی
چسمان دائما از جای گرم درمی
آید
و از عالم وآدم
طلبکار ریدنهای سیاسی و
عقیدتی پر شکوه خود داریم
و در امتداد صف بی پایان جنازه ها و زندگان ویرانشده
و در امتداد صف بی پایان جنازه ها و زندگان ویرانشده
اینقدر اسلام سلام میکنیم
تا جان از هرجا نه بدترمان
خارج شود.
و تمام این چرندیات را
نوشتم
که به تاسی و با اجازه ازعیال
محترم رسول الله
[آن سرور عالمیان و آن
مفخر موجودات
که بر منکرش لعنت
و دشمنش را در جهنم خدا
چوب به فلانش باید بکند
و منهم برای خدا سوت تشویق
آمیز خواهم زد
و از شادی مثل عنتر ورجه
ورجه ایدئولوژیک خواهم کرد
و چون قلم به مزدان بی اعتقاد پشتک و واروی عقیدتی
خواهم زد
و چون رفقای زهوار در رفته
سابق جای دوست و دشمن سیاسی
و معاند و مخالف و منتقد و
اطلاعاتی وجاسوس نشان خواهم داد
و از جاکشی چیزی کم نخواهم
گذاشت]
عرض کنم
در زمانه ی نه خر تو خر
بل خر در خون و خون در خر
نه تنها لا قافیه ولا وزن
فی الشعر
بلکه گاهی لا حیا فی الشعر
و باید لری حرف زد
که بد جوری
در این غربت مادر قحبه و بر لبه گور
دلم گرفته
در این غربت مادر قحبه
که هر خیابان و بلوارپر
طراوت و فراخش در گذرگاه من
هر روزتنگ و تنگتر میشود
با دو دیوار سیاه در دو
سویم
و بر هر دیوار دو رنده تیز و بیرحم
که با هر گام جان مرا رنده
میکنند و بر زمین میپاشند
درزیر آسمانی که آسمان من
نیست
و زبانی که زبان من نیست
و مردمانی که مردم من
نیستند
بر دیوارهائی سیاه
که نمیتوان حتی بر آن نوشت:
«بیادگار نوشتم خطی زدلتنگی»
«این را بگیر و برو»
«هرکس بخواند خرست»
و اگر هم بنویسی
کسی نمی فهمد تو چه نوشته
ای
و روز بعد ماموران شهرداری
پاکش میکنند
فریاد دوم
میخواهم از خودم بگویم که
توئی
و ازتوئی که خود خود خود
منی
یعنی از پیرمرد شصت وپنج ساله ای
که وقتی از مرز پایش را
گذاشت اینطرف
تا در فرنگستان و چند هزار کیلومتری ایران
در معیت حضرت مراد البته عجل
الله تعالی فرجه
و در جوار «برژیت باردو» و
«آلن دلون»
دنبال کون مبارزه مسلحانه
بدود
بیست و هشت ساله بود
با شش سال سفر در راههای
زندان ومثلا مبارزه
با موهائی به سیاهی شب و
کلاغهای ترانه «منوچهر سخائی»
و عضلاتی به سفتی سینه های
دختر همسایه مان نجمه السادات
که چشمهای تشنه پانزده
سالگی مرا مینواخت
و دلی پراز سپیده دم و
چراغهای ترانه کلاغا
و جنازه یارانش بردوش.
فریاد سوم
ترا در مقابل خود مینشانم
و خود را در مقابل تو
چون دو آینه رو در رو
تا انعکاس بی پایان هم را
در یکدیگر ببینیم
تا ببینم و ببینی
دستهای من، یعنی دستهای تو
دیریست،از کار افتاده است
دستهای من که روزی مسلح
بود
و در کنار مردم.
تا ببینم و ببینی
دستهای من یعنی دستهای تو
دیریست کوچک شده است
چون دو کرم نرم سپید بی
استخوان
در دو طرف جائی که قبلا
شانه های من بود
و از کار افتاده است
اگر از کار نیفتاده بود
میتوانست دستهای دیگران را
بیفشارد
دستهای نمایندگان مردم را
دستهای «نسرین ستوده» و «نوریزاد»
و «نرگس محمدی» را
دستهای «امیر انتظام» و «دکتر
محمد ملکی» را
دستهای «استاد هالو» و«استاد
بادکوبه ای» را
دستهای «مختاری» و «پوینده»
و «فروهرها»
و «قاسملو» و «شرفکندی» را
دستهای »سعیدی سیرجانی» و «فرخزاد»
و«شاپور بختیار»
و تمام کشتگان این سرزمین
را
اگر از کار نیفتاده بود
میتوانست این دستها را
بفشارد
و تبدیل به دستی مشترک شود
ولی از کار افتاده است
از همان سال که بیضه هایش از ترس جفت شد
از همان سال که بیضه هایش از ترس جفت شد
از همان سال که تفنگ قدیمی
و سنت «ستارخان»
و نان و پیاز «یعقوب لیث»
و غرور و شهامت «بابک
خرمدین» را به کناری گذاشت
و بجای تامل در شاهنامه و
رباعیات خیام
و سه مکتوب میرزا آقا خان کرمانی
به تامل در مفاتیح الجنان
و جوشن کبیر پرداخت
از کار افتاد و فلنگ را
بست
یعنی فلنگ را بستیم
و به دنبال آزادی
دستهای من کاسه گدائی به
دست گرفت
تا در فرار از دیکتاوری
ملای دیوث
از هر
دیکتاتور خون اشامی
آزادی ملتش را گدائی کند
[و موجب شود تا ملاها با دو
بیضه شان بشکن بزنند
و رفسنجانی مرحوم!! چنان
قرکمری بدهد که بیا به تماشا
و صدتا صدتا ما را
تیرباران کنند و بردار کشند]
از همان هنگام
از همان هنگام
کلکش کنده شد
هی بی حس شد و بی حس تر
هر چه به این و آن الدنگ
دست داد
هی کوچک شد و کوچکتر
هر چه بیضه این و آن را در
سودای پیروزی مالید
هی نرم شد و نرمتر
تا مبادا خدشه ای بر
بیضتین صاحبان قدرت وارد آید
و تخم مبارکشان اخم کند.
***
پاهایم نیز کار نمی کند
دیریست که میخزم مانند یک
کرم در مقابل گردن کلفتها
و مانند یک مار در مقابل
مخالفان ومنتقدانم
با دهانی پر از زهر
چهل سال است که میخزم
ولی نتوانسته ام راه بروم
و فاصله خود و دیگران را
کم کنم
تا در کنار هم بایستیم
تا صدایمان مشترک شود
تا دستهایمان مشترک شود
مشت شود
و برفرق یک مشت آخوند جانی
جاکش مادر جنده فرود اید
تاپاهای زندگان و
کشتگانمان با ضرباهنگی مشترک
بنام ایران وملت آزادی
و فقط ایران و ملت و ازادی
چنان رژه ای را سامان دهد
که آخوندها در شلوارشان
برینند
و از ترس بر ریش هم بشاشند
و کجائیم ماااااااااااااااا؟
***
دماغم نیز الحمدلله رب
العالمین
چهلسالست کار نمی کند
و به همین دلیل بوی گند و
تعفن خود را حس نمیکنم
بوی گند من را که مردابی
شده ام
پر هیاهوی غوکان لوشخوار
لجن زی
بوی تعفن خود را حس نمی
کنم
بوی گند خود خواهی و عظمت طلبی و بی وجدانی خود را
بوی گند بی غیرتی و بیشرافتی و بیرحمی خود را
بوی گند خود خواهی و عظمت طلبی و بی وجدانی خود را
بوی گند بی غیرتی و بیشرافتی و بیرحمی خود را
زیرا من، من هستم
فقط من من من را
رهبر من ، عقیده من،
سازمان من،
رئیس جمهور من، شاه من،
رئیس جمهور سابق منتخب من،
رهبر طبقه کارگر من، دیکتاتوری
پرولتاریای من را
زیرا من من هستم
و اگر در قرن بیست و یکم نبودم
و عوام الناس احمقتر بودند
میتوانستم ادعا کنم
دیریست گلاب میشاشم و عسل میرینم
وصدای تیزم زیباتر از سمفونی پنجم بتهوون است.
زیرا من من هستم
و اگر در قرن بیست و یکم نبودم
و عوام الناس احمقتر بودند
میتوانستم ادعا کنم
دیریست گلاب میشاشم و عسل میرینم
وصدای تیزم زیباتر از سمفونی پنجم بتهوون است.
****
وضع
قلبم نیز کاملا روبراه است
تکه سنگی به سختی پولاد در
میان سینه ام
که دیریست وجدان بر آن
تکه تکه و خرد شده است...
فریاد چهارم
با این همه
ولی بیاری رسول الله
و دوازده امام و چهارده
معصوم
و چهارده هزار و چند صد
امامزاده برحق
وضع گوشها و دماغم عالیست
بقول محمد رضا روحانی
وکیل پایه یک دادگستری....
بیست!
زیرابعد از چهل سال
نیمی از بدنم گوش گنده ای
ست برافراشته
و بدون استعمال ویاگرا
و بدون استعمال ویاگرا
شق و رق وناعظ و منعوظ و
متنعظ و نعاض... 4
در حال چرخش و تکان تکان
برای شنیدن حرفهای مفت صد
من یک غاز
و نیمی از بدنم ،دهانی
عظیم
برای خودستائی وبیرون
ریختن حرفهای مفت صد من یک غاز
دهانی که بقول مولف کتاب
مستطاب «امیر ارسلان نامدار»
در وصف دهان «پولاد زره
دیو»
با دولب در بالا و پائینش
که:
«لب بالا نظر برعرش میکرد
لب پائین زمین را فرش
میکرد»
و در زیر گوشها و دهان
مشتی دل و روده
و ماتحتی پرکار
که به این دو آویزانند
تا فرو برده های گوش عظیم
و فرا داده های دهان اعظم
را
هضم کنند و دفع کنند و
برینند.
***
برتولت برشت نوشت
«کله گردها و کله تیزها»
و من مینویسم
با وام گرفتن کلمه «بوش» یعنی دهان از زبان فرانسه
برای جور کردن قافیه اش با
گوش!
«کله بوشها و کله گوشها»
کله بوشها و کله گوشهائیم
ما
روز به روز دهانهایمان عظیم
تر و گشادتر می شود
و روز به روز گوشهایمان
درازتر و درازتر میشود
تا بگوئیم از پیروزیهای بزرگ
و بزرگتر خود
و گوشهای هم را بگائیم
و بشنویم از شکست های
استراتژیک اخوندهای جاکش
برای ده هزارمین بار
و به تخم و تخمدان
مبارکمان نباشد
ما پیره مردها و پیره
زنهای «کله گوش و بوش»
که سراسر ایران در آتش
میسوزد
و دود به سوختبار آدم و
درخت و رود و دریا
ریشهای سپید خدای پیر را
در اسمان هفتم سیاه کرده
است
که میلیونها نفر
میلیونها میلیون نفر
در سرزمینی که مثلا ما
زاده اوئیم
دور از ما «کله گوشها و
بوشها»
اسیر یک مشت ملای قحبه
اجنبی هستند
و دهانهایشان بر خلاف
دهانهای گشاد ما
در زیر بار اختناق وگرسنگی
روز به روز کوچکتر و
کوچکتر میشود
و گوشهایشان
بر خلاف ما کله گوشها
از فوران نجاستی که از
دهان اخوندها فواره میزند
مسموم و فلج شده است
از فوران نجاست اخوندهائی
که از غارو فلان مادرشان بیرون جهیدند
تا برمنبرها
روضه و مصیبت برینند
تا فراموش شود
تا نشنویم وفراموش کنیم
ناله های دخترکان یازده
ساله صیغه رو را
در هنگام غارت شدن معصومیتهای ویرانشده شان
در هنگام غارت شدن معصومیتهای ویرانشده شان
در زیر تنهای لش و متعفن
مسافران اجنبی
در حوالی مرقد امام هشتم و
همشیره محترمه اش
دو سمبل عصمت و معصومیت
دو سمبل عصمت و معصومیت
تا فراموش کنند
که جنازهای بدون چشم و قلب
و کلیه کودکانشان
در بیابانهای اطراف تهران
در حال پوسیدن است
تا فراموش کنند
که نان ندارند
و آب ندارند
که دریایشان سوخته
که رود و جنگلشان سوخته
که آسمانشان بوی لجن گرفته
است
وما در اینجا
در این دوردست
فنجان قهوه در دست
نشسته چون دو آینه غبار
گرفته رویاروی هم
گوشهای بزرگمان را تکان
تکان میدهیم
که :
- در انتظار مایند مردم!
- رئیس جمهور ما،شاه ما،
رهبر ما،
- رهبر طبقه کارگر ما،
تجزیه طلب ما
و دور از بلوچ و کرد و عرب
و فارس
- پان ترک و پان بلوچ و
پان عرب و پان فارس ما
[با کاردهائی دراز
و تیز شده با سکه های
دشمنان این ملت و این میهن
برای تکه تکه کردنش]
وبا دهانهای گشادمان
اعلام میکنیم پیروزی
تاریخساز دیگری را.
***
نه دست داریم نه پا و نه
قلب
تنها گوشیم و دهان
و مطلقیم هریک از ما
مردگان و کشتگانمان مطلق
اند
رهبرانمان مطلق اند
تجمعاتمان مطلق است
طرح و برنامه هایمان مطلق
اند
با مطلق ما!مطلق رهبرانمان!مطلق
کشتگانمان
دریغ از تصویر یک مبارز راستین
در درون مرزهای میهن بر دیوار
و نام و کلامی از او.
***
خود، مبارزان خاصالخاص خود
را داریم ،
چه مبارزانی
خود مجاهدانی داریم چه
مجاهدانی
همه بی نظیر
خود فدائیانی داریم چه
فدائیانی
همه بی مانند
خود دموکراتهائی داریم چه
دموکراتهائی
همه کمیاب
خود شهیدانی داریم چه
شهیدانی
یکی از دیگری بهتر
یکی از دیگری شهید تر
خود رهبرانی داریم چه
رهبرانی
همه یکتا و مطلق و خصم
دیگر رهبران
[و میخوانیم به افتخار
آنها با هم در این دور دست
سرود آینده ملی افتخار را
هر یک سرودی را با کلماتی
یکسان
ولی فقط برای رهبر خود
با ضرطه شیپورها
و چسچس سنجها
و درامب و دریمب طبلها
بقول صادق هدایت در در
دستگاه دیمبلی کسک
که:
چه رهبری چه چیزی
دس میکنه تو دیزی
گوشتاشو در میاره
نخوداشو جا میذاره]
و مهمتر از همه
در این یکی بر خلاف بقیه
چیزهامشترکیم
چه گوشهائی داریم
یکی از یکی دیگر درازتر
و چه دهانهائی
یکی از یکی دیگر فراختر
گوشهائی عظیم
که بزودی در چهلمین سال حاکمیت
مشتی ملای جاکش
ارتفاعش به میمنت و مبارکی
از برج ایفل بالاتر خواهد
رفت
برای شنیدن حرفهای کله
بوشها
و دهانهائی
بزرگ و فراخ
فراختر از سولاخ غیرت و
شرف ملایان حاکم
که صد خروار حرف مفت را
به طرفه العینی بیرون
میریزند
برای گوشهای کله گوشها
کله گوشانیم ما کله گوشان
و کله بوشانیم ما کله
بوشان
و دیگر چه بگویم آقا
چه بگویم خانم
خبر تازه چیست؟
وضع هوا چطورست؟
عیال تازه مبارک! همراه با
تولد نوه سوم؟
عجب خانه با صفائی خریده
اید
در حزب جدید چه خبر
به جلسه فردا تشریف می
آورید
مراسم خاکسپاری جالبی بود
شکر خدا مرده کس دیگری بود
نه ما!!
و....
دیگر اینکه اینها را به
خودم میگویم
برای خودم که آینه تو هستم
و تو که اینه منی
بدجوری ریده ایم برادرم!
خواهرم!
بد جوری!
و دیگر هیچ
و فریاد آخر
پرستاران با برانکارد آمده
اند
تا ببرندم به اتاق عمل
مرا که کله گوشی و کله
بوشی هستم
از خیل کله گوشان و بوشان را
پس مرحمت همگی زیاد
وراه بیفتم
و اگر ریق رحمت را به حول
و قوه الهی سرکشیدم
و سنگ گوری داشتم
لطف کنید و بر سنگ قبرم
بنویسید
زنده یاد کله گوش و
بوش
آلترناتیو مرحوم
اپوزیسیون ابد مدت
که پس از چهلسال گفتن و
شنیدن
در بلاد فرنگ
ریق رحمت الهی را علیرغم بی دینی
واینکه آتئیست سفت و محکمی بود!
با امید به شفاعت چهارده
معصوم
و محبت نواندیشان دینی سر کشید
وبا امید به عفو ورحمت
الهی گوز آخر را داد و رفت
و به تاریخ پیوست:
فرمودم برای من با قافیه سرودن از عطسه کردن راحت ترست
پس بگذارید دو تا عطسه نکنم
و دوبیت شعر با وزن و قافیه برای سنگ گور خود صادرکنم
فرمودم برای من با قافیه سرودن از عطسه کردن راحت ترست
پس بگذارید دو تا عطسه نکنم
و دوبیت شعر با وزن و قافیه برای سنگ گور خود صادرکنم
گهی چون شمع سوزیدیم و
رفتیم
سرافرازانه قوزیدیم رفتیم
خدا را شکر با لطف الهی
پس از چل سال گوزیدیم و
رفتیم
وچون داروی بیهوشی دارد
بنده را منگ میکند
خودتان شعر را ادامه دهید
در بازنویس خود ،چون من
ودر بازشناخت خود، چون من
ودر بازبینی خود، چون من
پیش از آنکه لحظه تاریخساز
سرکشیدن جام ریق رحمت شما
و گوز آخر فرا رسد
و در فضای بیکران پخش شویم
باقی بقایتان
جانم فدایتان
و میبخشید که بیادگار
نوشتم خطی ز دلتنگی
بر دیوار های باد....
پنجشنبه بیست و چهارم اوت
دو هزار و هجده
بیمارستان لاری بوازیه
اسماعیل وفا یغمائی
توضیحات
1 حدیث لاحیا فی الدین به نقل از عایشه همسر رسول الله.
بحث جالب است سئوال میکنند مومنین از دخول یا معاشقه بدون انزال ایشان
میفرمایند حیا در دین نیست یعنی بپرسید.
ما روي أن الصحابة رضي اللّه تعالى عنهم اختلفوا في الإيلاج بدون
إنزال هل يوجب الغسل أم لا؟ فسألوا عائشة رضي اللّه تعالى عنها فقالت و لا حياء في
الدين (روح المعاني، آلوسي، ج 7، ص 159.) تفسیر
«روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم» اثر محمود أفندی آلوسی(۱۲۱۷ ـ ۱۲۷۰ق) از مفسران اهل سنت است. این تفسیر، تفسیری بسیار مفصل بوده که حجمی
بیش از سایر تفاسیر دارد و در آن، گاه
موضوعاتی چون مسائل فقهی را هم بهطور گسترده شرح میدهد و آرای فقها، مناقشات،
مجادلات آنان را یادآور میشود؛ چنانکه گاه کتاب را از حالت کتاب تفسیر به کتاب
فقه تبدیل میکند. در مسائل کلامی هم سخن را به درازا میکشاند. به عبارتی او تلاش کرده تا نوعی دایرة المعارف
در قالب کتاب تفسیری ارائه کند.
2احالیل و مذاکیر جمع احلیل و ذکر یعنی آلت تناسلی مردان
3 خواتین .جمع خاتون یعنی
زنان
4 ز دیدگاه سیاسی، ایران زادگاه نخستین امپراتوری راستین
و حکومتی کامل است که از عناصری ناهمگن [بی گمان به معنای نسبی] فراهم می آید. در اینجا نژادی
یگانه، مردمان بسیاری را دربر می گیرد (ولی این مردمان) فردیت خود را در پرتو
حاکمیت یگانه نگاه می دارند. این امپراتوری نه همچون امپراتوری چین،
پدرشاهی، و نه همچون امپراتوری هند ایستا و بی جنبش، و نه همچون
امپراتوری مغول زودگذر، و نه همچون امپراتوری ترکان بنیادش بر ستمگری است. برعکس، در اینجا ملت
های گوناگون در عین آنکه استقلال خود را نگاه می دارند، به کانون یگانگی بخشی وابسته
اند که می تواند آنان را خشنود کند. از این رو امپراتوری ایران،
روزگاری دراز و درخشان را پشت سر گذارده است و شیوه پیوستگی بخش های آن چنان است
که با مفهوم (راستین) کشور یا دولت، بیشتر از امپراتوری های دیگر مطابقت دارد.
برچیده از : عقل
در تاریخ
گئورگ ویلهلم هگل – ترجمه حمید عنایت – صفحه ۳۰۴
گئورگ ویلهلم هگل – ترجمه حمید عنایت – صفحه ۳۰۴
4تماما
ساخته شده از نعوظ برانگیخته شدن الت تناسلی
۱۹ نظر:
کامنتهای بی ارتباط به موضوع منتشر نخواهند شد چه در این پست و چه سایر پست ها
اینم صدهاسال دیگه میشه یه عبارت تاریخی : " وزن و قافیه برام از عطسه راحت تره "
پس قربونت دوتا عطسه مارو مهمون کن !
خخخخخخخخخخ
بی ربط نبودکه ؟
خاکزاد
درود جناب یغمائی هزار درود خندیدم و گریه کردم بمانید برای ایران
با این شعر امیدوارم بعضیها بیدار شوند چطور میشود بهترزین بدبختی این خارجه را تعرفش کرد واقعا همینه مردم اونطور اینجا همه گروها خوابیدن افسوس
عجب شعر باحالی گفتی . واقعا حض بردم . چندتا کتابو فشرده کرده بودی تو هم چلونده بودی ازش چه چیزهای نابی اومده بیرون دمت گرم .
اگه در حال منگ نبودی میخواستی چی بگی ؟
احساس کردم نوعی وصیتنامه بود ! شایدم بود !
( با مسامحه )
مجاهد سابق
تو وقتی از انقلاب بریدی شعر تو هم مرد و خودت هم شدی یک کله گوش بوش بیکار که بنشینی اینها را بنویسی ولی کسانی که پا و دستشان مثل تو نشد راه دراز را رفتند و بزودی بمقصد هم میرسند.درود بر انان یعنی مجاهدین
مقاومت ایران پیل دمان میباشد و شما ها یکمشت پشه وزوز بکنید تا خسته بشوید
پیروز باد سازمان پر افتخار مجاهدین خلق ایران بازوی رزمنده خلق قهرمان ایران
اهای کوچک مصدقی !
شعار نده ... استدلال کن ... فاکت بیار ...
متاسفانه کسی که قراربود پشت تان را بخاراند فوت کرد ... جان مکین را میگویم . دشمن تاریخی دکتر مصدق را میگویم .
کمی فکر کن عزیز جان .
مجاهد سابق
اهای همیشه اشرفی !
اگه بریدن از انقلاب منطورت بریدن یعنی جداشدن از ذوب شدن در ولایت عقیدتی یا مریم را شاخص دوران دانستن است که مرخصی !!! بابا ملت دنبتل ولایت ملایت نیستند . ملت دنبال انقلاب ایده الوژی ! نیستند . ملت میخوان پرچو هرچی رهبر و رهبر بازی و ولایت بازی و شاخص بازی و حاکمیت ایده الوژی و کوفت و زهرماره بیارن پایین ... تو هنوز اشرفی هستی ؟؟؟
یه کنی چشماتو باز کن عزیز .
مجاهد سابق
۸ شهریور ۱۳۹۷/ ۲۰ اوت دوهزاروهژده/مسعودعالمزاده/پاريس
اسماعيل گرامى، اميدوارم تندرست باشى.
بااينکه ويدئويى به تاريخ ديروز روى خط گذاشتين ولى لطف کنيدخبرسلامتى تونو پس از بسترى شدن بدين. هنوز هيچى نشده،اين دارودسته ى مرده خور بيق طبقه ى توحيدى دارن بادمشون گردو مى کنن وافتادن به ورجه وورجه. بادمجون بم آفت نداره. هيچکس تواين دنيانمى مونه.بى خودى شادى نکنين. بقول مبارک،سياه روحوضى : هرچه کنى به خود کنى / گر همه نيک وبدکنى.
دردشمااينه که مردم ازتون نفرت دارن،حالاپول بدين ازپاريس عرب هاى مهاجرروجمع کنين ببرين تو برلين براى خيمه شب بازى، ازاين آبى براتون گرم نمى شه. مردم ---- ايران ---- ازشماها نفرت دارن. توايران سرکوبه،توخارج که نيست.چرااينجا کسى دنبالتون نمياد ؟ خوب ميدونين که بااين نفرتى که مردم ازتون دارن براى حفاظت شخصى تون بايد ازاين مزدورهاى خارجى استفاده کنن واز همين حالا دارين نفر کنار ميذارين ؟ خوابشو ببينين. مزدورى مى کنين ومزدورميگيرين اسمش رو هم ميذارين "بين المللى شدن" ! .حزب توده هفتادسال پيش ازشماها "بين المللى" شد.
چون شيوه ى کار اين دارودسته ى بدنام بيخ طبخه ى توخيدى،زيستن در "شکاف"ه، به اون رهبر"بين المللى شده"تون بگين بياد بره تو "شکاف" من که سگ نگيردش !
نگران مباش دوست عزیز
بقول عربها
هذه مکتوب
و من هستم و مینویسم
با درود
اقا خسته نباشید ... تاریخو بصورت فشرده بیان کردی ... و درد را بیان کردی ... و درمان را ....
اما کو گوش شنوا ؟
ضمنا از کجا میدونی خرچسونه درک فلسفی نداره ؟ اگر نداشت چگونه یه عقلش میرسید که پشگل کروی را غل بدهد ؟ وگرنه اورا میکشید !
کلا جالب بود و کاملا رشد دهنده فکر . ممنون
خاکزاد
گروههای سیاسی جدا از مردم نیستند فرزندان همین مردمند با خصلتها و اخلاقی که دربین مردم فراوان دیده میشود با همین خصلتها سیاسی میشوند و گاها در تشکل دلخواه میتواند اثربخش باشند. درگذشته سازمانها با موارداخلاقی بصورت مباحث انتقادازخود سعی در رفع ان میکردند اما اززاویه انسانشناسی و روانشناسی انجام ان غیرممکن است چون خیلی از خصائل اولا پایه ژنتیکی دارد ودوما از دوران کودکی بوجود امده و درجوانی یا میانسالی رفع ان ممکن نیست ...
بسیاری از لطماتی که رهبران سیاسی برپیکره نیروهای خود ناخواسته واردمیاورند و سپس ان را توجیه میکنند ریشه درهمین مسئله دارد . هیتلر و استالین و خمینی نمونه بارز انند چه برسد به اینکه این خصلتهای منفی در تفکرایده الوژیک ابدیده شود ویا درمناسبات جا بازکنند و این شامل نیروهای درون تشکلات و نیروهای منتقد بیرون تشکلات میشوند ... مشتی بیمار سیاسی میشوند .
شما به تلویزیونهای ماهواره ای و اینترنتی توجه کنید ! مجریان بیمار ، دروغگو ، وارانه گو با وابستگی های آشکارونهان رژیم با تاکتیک فریب و طرح مسائل گمراه کننده و از انطرف نیروهای سیاسی بعضا همینگونه .
یکی از دلائل ماندگاری رژیم همین چیزهاست .
درود بررجوی قهرمان !
درودبرخمینی بت شکن!
درودبر مریم رهایی!
درود برخامنه ای !
بابا جمع کنید این کس و شعرهارا .
ادعای مجاهدین نسبت به وزن اجتماعی کنونی شان !
در اوایل سال ۶۰ تیراژ نشریه مجاهد ۵۰۰ هزار در یک جامعه ۴۰ میلیون نفری بود و عمدتل در شهرهای بزرگ خصوصا تهران یعنی بزبان آمار ۱/۲۵ % از مردم نشریه مجاهد میخریدند .
پعد از انکه رژیم مبارزه مسلحانه را با سرکوب وحشتناک و بیرحمانه به مجاهدین تحمیل نمود زمینه قتل و عام انان فراهم شد که ۹۰% قتل و عام شدگان نوجوان و جوانانی بودند که غالبا بخاطر پخش یک اعلامیه درمدرسه و یا بحث با ساکنین محله خود انگشت نمای آشنا و فامیل و غریبه شده بودند ولذا بسادگی دستگیرو قتل عام شدند ( رهبران و مسئولین نیز ظرف کمتراز یکسال با مشکلات فراوان فلنگو بستند و سراز اروپا درآوردند) و بقیه قضایا که همه میدانیم .
امروز جامعه ۸۵ میلیونی است و هواداران محاهدین حتی یک پنجم سال ۶۰ هم نیستند یعنی به زبان امار حدود ۰/۱ % یعنی چیزی حدود ۸۵۰۰ نفر درکل ایران که احتمالا درسنین ۶۰ تا ۷۰ سالگی باشند ( الیته ممکن است فرزندان انها بعضا موافق مجاهدین باشند که درصد کمی را میتوان محسوب کرد)
برای نمونه بنده که از جمعیت ۵۰۰ هزارنفری سال ۶۰ هستم امروز نه تنها هوادارانها نیستم بلکه حتی خطو مسی رهبران سازمان را جدا به نفع بقای رژیم ارزیابی میکنم و امثال من بسیار هستند .
بنابراین تشکیلات محاهدین جز فرورفتن درخود و ذوب شدن دررهبر راه دیگری برای بقاء ندارد درغیراینصورت بلافاصله متفرق میشوند . بیدلیل نیست که ظرف یکسال گذشته بیش از ۱۰ هزارنفر معترض زندان و خودکشی داده شده اند اما یک مجاهد دربین انان نبوده است ... این یعنی نسل سرکش براندازجدیدی درکف خیابان امده که عمدتا نه مجاهدین را میشناسد ونه قبول دارد ونه برایشان تره خورد میکند ( بنابرامار کانونهای شورشی بلوف و کشک است )
بنده شخصا هوادار رضاپهلوی نیستم اما طرفداران او در جمعیت ایران چندمیلیونی است اگرچه شخصا اقای رضا پهلوی عرضه و جنم اعلام رهبری ندارد .
چرا ؟
او کسب قدرت را در روابط با شخصیتهای غربی دنبال میکند همانگونه که رهبران مجاهدین امیدشان به روابط با شخصیتهای غربی است منتهی رضاپهلوی این موضوع را کتمان نمیکند ولی رهبران مجاهدین کتمان میکنند( درحالیکه درپنهان باخواری و خفت برای رسیدن به قدرت زبونانه التماس میکنند اما درپیشگاه پامتبری های خود از کانونهای شورشی خیالی سخن میگویند و درکناران قیام دزدی ! فرصت طلبانه) .
به نظرمیرسد رضاپهلوی در کارها خود صادقتراز رهبران مجاهدین است ! اگرچه هردو به غرب تکیه دارند و اشکالی هم ندارد . بدون کمک غرب امکان تغییر نیست چون شدت سرکوب درداخل بسیار بالاست . ما با اخوند و ایده الوژی اخوند طرفیم ونه با هویدای مظلوم ( جدی حرف دلموزدم) هویدا بسیارمظلوم بود .
تضاد سنت و مدرنیته خصوصا از ۵۰ به بعد کاملا حس میشد مثلا یکسری اهل موسیقی و پارتی و نظایران بودند و دربین انها سیاسی هم زیادبود یکسری اهل هیئت و فاطمیه و تکیه و منبرو روضه و هیئتهای مذهبی بودن و دربین اینها هم مخالف شاه زیاد بود ... خلاصه هردو بخش خورده بورژوازی مدرن و سنتی تمایلات ضد حکومتی داشتند وقتی ماجرای خمینی علم شد همه رفتند زیر پرچم خمینی اما پس از سقوط شاه و غلبه خمینی طبعا خورده بورژوازی سنتی ازقدرت برخوردارشد و درراس قدرت خورده بورژوازی سنتی ان قشر دگم هیئتی خرافاتی امام زمانی بیشواد جاهل فاسد قرارگرفت چون ایده آل روحانیت بود ... بعدا کمیته ها توسط لاتها و دزدها و بی مخ ها تشکیل شد و جرقه سرکوب باقیمانده بخش مدرن همراه با چپاول و غارت و دست درازی به اموال شروع شد ... این قشر بتدریج با حمایت حزب جمهوری اسلامی همه ارکان قدرت را یک به یک فتح و مصادره کردند و بعد از یکی دوسال که کاملا قدرت خودرا جاانداخته بودند سرکوب و حذف نیروی مقابل را به صورت قهرامیز جنایتکاراته شروع کردند وان شد که شد . بتدریج خورده بورژوازی مدرن ضعیف و تاحدودی حذف شد و خورده بورژوهزی سنتی در راس قدرت به سمت بورژوازی کمپرادور سنتی استحاله نمود و به اتکاء فتاوی روحانیت که در راس اموربودند یک به یک تمام نهادهای مدنی را بایکوت کردند حجاب اجباری بستن روزنامه ها ضرب و شتم و سرکوب آزادی بیان توقیف نشریات و سرکوب کلیه سازمانها بهمراه انقلاب فرهنگی و جایگزینی مشتی اراذل و اوباش با اساتیدو روشنفکران درهمه عرصه ها جامعه را بسرعت به سمت عقب میش برد ... جنگ و اعدام دههاهزار انسان بیگناه همراه با گسترش مساجدوتکایا و روضه خوانی نمازجماعت دردانشگاه ماجرای "لانه جاسوسی" و حذف لیبرالها و نظائران نظام جدیدرا به سمت حاکمیت روحانیت و عناصر مذهبی پیش برد ... ازابتدا پنهانکاری و قتل و کشتار و سرکوب توسط فتاوی روحانیت همراه با اختلاس و غارت و توسعه فقر عمومی هدف گیری اصلی اخوندها بود . انها ۴۰ سال باتبلیغات مذهبی ازمدارس و دانشگاه تا ادارات سعی در مذهبی کردن کل جانعه نمودند و متیجه ان امروز جز فقرو تنگدستی و خفقان و سرکوب برای مردم بهمراه نداشته است .
درهیچ کجای دنیا کارگرمعترض به حقوق معوقه اش را به دستورحاکم شرع شلاق نمیزنند اما درحکومت اسلامی این امررایجی شده است ...
هنوز هم جنگ سنت و مدرنیته ادامه دارد و طبعا مدرنیته برسنت پیروزخواهدشد همچنانکه بالنده برمیرنده پیروز میشود اما خونبار .
به امیدپیروزی
خاکزاد
اقا اگر واقعا "لاحیا فی الدین"؟
پس مسئله توم !
آیا پیامبران هم گوز میدهند؟ واگرآری پس چرا گوزیدن یک کار غیرمودبانه تعریف شده؟ و اگر گوز نمیدهند پس گاز معده شان را چطوری دفع میکنند؟
البته گازمعده پیامبران نوعی ایده الوژی است برای شیفتگان ایشان و در روایت دهریم که برخی مسلمین عن و گوز پیامبررا درحد خرما و عنبرو عودو عطر مقایسه فرمودند!
وقتی گوزپیامیر رایحه عطرآگین باشه حتما که ما با پیامبر فاصله کهکشانی داریم!
"خدایا" مارا از دراز گوشی و کله بوشی نجات بفرما.
از کله بوشهای راستین یک سوال دارم ؟
اگر گوزرا الله تبارک و تعالی در موجودات زنده و ازجمله انسان " جاسازی" کرده ! و از انجا که اسلام راهم بعنوان کاملترین دین و ختمی مرتبت برای بشر فرستاده و نماز راهم بعنوان ستون دین اعلام کرده چرا با دررفتن یک گوز ازتو جاسازیش نماز باطل میشود؟ ایا الله مارا سرکارگذاشته است ؟ لطفا بچای کپی برداری از منشاء تکامل اوپارین و بحث "تبیین جهان" بفرمایید مسیله تناقض گوز و ابطال نمازرا از نظر علمی توضیح بدهید تا ما هم متوجه بشویم .
در نوجوانی از اخوند معلم تعلیمات دینی سوال کردم چرا گوز نمازرا باطل میکند ؟ گفت چون دستور پیامبره !
گفتم مگر خدا که برهمه چیز محاط است چرا در زمان نماز قدرت گرفتن جلوی گوز بشری را که خود افریده ندارد ؟ گفت خدا امتحان میکند مسلمین را !
من که قانع نشدم ... شماچطور ؟
البته اگر گوز خیلی ماهرانه جاسازشده باشه خدا که هیچ شیطان هم نمیتونه کنترلش کنه!
مسعود رجوی و کارگران قلم بدستش واقعن که آخرش هستن.
خانم رجوی شما بهتر است فرانسوی و انگلیسی تمرین کنید و
تبلیغ اسلام را در همان فرانسه و اروپا به دنبال چونکه به عقیده برخی کارشناسان دین اسلام آینده ی پر رونقی در اروپا و نه ایران دارد. همانطور که آب و هوای جهان در سایر نقاط جهان در حال تغییر است، دین و آیین هم خوشبختانه دستخوش تغییر شده است.
خانم رجوی
من تمام اعمال و اندیشه و افکار جناب یغمایی را تایید نمیکنم ولی با آگاهی رسانی و گامهای فرهنگی که ایشان برمیدارند بسیار موافقم. آنچه آزاردهنده است همانا ایدئولوژی و خط مشی مجاهدین خلق است که از بیخ و بنیاد و بنیانگذاری آن ریشه در نادانی و ناآگاهی تعدادی جوان ناآگاه و ایران ناشناس داشته است که متاسفانه دامنگیر بسیاری از جوانان احساساتی شد و آنان را جوگیر کرد و تبدیل به برده های چشم و گوش بسته کرد.
تصور کنید که در ایران ما که توسط مجاهدین و خمینی و چپ ها و امریکا و اربابان غربی و شرقی انقلاب شوم ۵۷ صورت نگرفته بود، آیا مردم و کشور ایران در این شرایط شوم بسر میبردند؟ من نمیدانم به چه سرنوشتی دچار میشدیم اما میدانم که بدتر از این که هست نمیشد و مردمی یکپارچه گرد هم و با هم روزگار میگذرانیم. بدون خمینی و جنگ و مجاهدین و دربدری و و وجود این همه جنگ طلب و مزدور امریکا و اسرائیل و ... تصور کنید که در دهه های پس از شورش ناآگاهانه ۵۷ انرژی هواداران و اعضای شما بجای مزدوری برای عربستان و عراق و...صرف تلاش برای روی کارآمدن نظامی میهن پرست و ایران ساز میکرد و سازمان مجاهدین مثل جمهوری اسلامی بساط خفقان و تهمت و دروغ و خیانت را پهن نمیکرد و اهداف دیگری جز پلیدی و وطنفروشی را مد نظر داشت.
خانم رجوی
من جای شما بودم از باند ضد ایرانی رجوی جدا میشدم و با پوزش خواهی از مردم ایران بخاطر اشتباهاتی که تاکنون کرده اید و خیانتهایی که مجبور به انجام آنها بودید، به آغوش مردم ایران باز میگشتم و از رهبر این سازمان ضدملی و سیاه اندیشه برای همیشه جدا میشدم و به دامن میهنپرستان و ایران دوستان ملی و نه اسلامی و عربی پناه می بردم.
خانم رجوی
مجاهدین خلق در ایران نه تنها جایی ندارند، بلکه اگر در ایران قدم هم بگذارند دچار دردسرهای عجیب و غریبی خواهند شد. من خودم در ایران هوادار سازمان بوده ام ولی قسم میخورم که مجاهدین گم کرده راه هستند و راهی که این سازمان از ابتدا تا به امروز رفته اشتباه محض و تام و تمام بوده. بخدا قسم هم شما رهبران و هم اعضا و هواداران این سازمان فقط و فقط خود را به فنا و آنهم نه جهت خدمت به مردم و کشور که در مسیر خیانت و ویرانی کشور در مسیر منافع بیگانگان می دهید.
و آخر اینکه اگر قصد پیاده شدن از قطار مجاهدین را ندارید، همانطوریکه عرض کردم زبانهای خارجی بیاموزید شاید در اروپا در بین مسلمانهای ملل مختلف در آینده جایی برای خود دست و پا کردید چرا که در ایران اسلام و روسری و رجوی و خمینی سازمان های چپ با سابقه ای و پیشینه ای که دارند و خودتان بهتر می دانید جایی وجود ندارد. از ما گفتن. روزی به حرف من پی خواهید برد و امیدوارم آنوقت دیر نباشد.
نام: انسانم آرزوست
سربلندی ایرانم آرزوست
ارسال یک نظر