آخوندها! آخوندها
اسماعیل وفا یغمائی
***
باید در هر چهار راه داری برپا باشد
و بر ان جسدی آویزان
تا با آسودگی در خیابانها گذر کنید
باید در هر حیابان زندانی وجود داشته باشد
و در هر زندان شکنجه گاهی
و در هر شکنجه گاه پیکرهائی به شلاق بسته شده
تا امنیتتان مختل نشود
باید در هر قدم جمجمه کودکی در زیر نعلینهاتان خرد شود
یا قلبی له گردد،یا چشمی بترکد
تا احساس کنید که اقتدارتان پا برجاست
باید همهمه انبوه بیکاران، معتادان ، گرسنگان،ژولیدگان
بی پناهان،بی خانمانان،
در هر گذرگاه گوشهاتان را بنوازد
تا از سیری خود و پرواری حسابهای بانکی تان مطمئن شوید
و ریش افشان و دستار بندان و عباکشان و شادمان و شکمجنبان
از معابر ویران و تاریک عبور کنید
باید در هر گورستان هزار جسد له شده، هزار جسد تیربارن شده
هزار پیکر بر دار کشیده شده، هزار اسکلت سوخته در جنگ
و بر هر گورهزار چشم گریان از پدران ومادران این سرزمین بگرید
تا لبخندهاتان پایدار بماند
باید در تاریکی هر خیابان
هزار آرزو بر باد رود و هزار ناموس فروخته شود
تا رویاهاتان پایدار بماند و فرصت بیشتری بخرید
باید در هر جمجمه دیگ جهل بجوشد و غلیظ شود
تا بدانید که هر صبح شب طلوع خواهد کرد
و تاریکی پایدار خواهد ماند
باید در یکسو رود خون
و در سوی دیگر رود اشک جاری باشد
تا در میان این دو نمازتان را بخوانید
باید، باید، باید و باید ...و چه کرده اید
چه کرده اید چه کرده اید چه کرده اید
با این ملت کهن ریشه وتناور تن
و این میهن که چون گنجی بیکرانه و عظیم
وچون دسته ای گل شاداب به سویتان پرتاب شد
و می توانست قد کشد و بالا رود وبر زیبائی جهان و انسان بیفزاید
و لبخندش بعد از آن همه اشک
و آزادیش بعد از ان همه استبداد
وروشنائی هایش بعد از ان همه شب بشکفد
وپژمرده و پر پر و لگد مالش کردید
و دریدید و تکه تکه اش کردید و به تاریکی اش آغشتید
و بر گردید! برگردید! و به پشت سرتان بنگرید
که آنچه کردید در پی تان راه می سپرد
و تعقیبتان می کند
غرنده بر زمین و پرواز کنان در آسمان
انهمه دارها و طنابهای جنبان در توفان
آنهمه گورستان و جسد وسوگوار
پرواز کنان و غریوان بر آسمان
آنهمه گرسنه و درمانده و بیخانمان و بی سرنوشت
انهمه چشم و قلب و جمجمه خرد شده
انهمه زندان و زنجیر و ظلمت
و آنهمه جوبار و رودهای اشک و خون
بر زمین
برگردید و پشت سرتان را بنگرید
برگردید و پشت سرتان را بنگربد
برگردید و......
۲ نظر:
بسیار عالی و خسته نباشید
با خواندن این شعر بطور اتوماتیک یاد خامنه ای و علم الهدی و کلا اخوندها افتادم . همراه خواندن در تصورم مملو بود از اخوندهای شکم گنده رذل و پست و عبوس و ادمکش که بدنبال قتل مردم و ثروت اندوزی و کوبیدن میخ دین عین سگ له له میزنند .( البته که دوراز جان سگ )
مجاهد سابق
تا پامون تو قیر اسلام تا زانو فرورفته ... محاله بتونیم قدم از قدم بسوی ازادی و عدالت واقعی برداریم حتی اگر با قرائت چپ یا راست یا دموکراتیک ! محاله ...
چرا محاله ؟ چون پامون تو قیر تاریخی اسلام تا زانو گیره و تا گیرهست هیچ فرقی در قرائت نیست . قرائت فقط ژسته ! کلاسه ! مرزبندی زورکی از روی استیصال و خجالته ! درست مثل خری شدیم که با طناب کلفت چندلایه مارو بستن به یه میخ طویکه اندازه تیر چراغ برق ! و ما عرعر ازادی و عدالت سرمیدهیم ! در حالیکه اول باید طناب را بازکنیم و خودمان را از میخ طویله اسلام رها کنیم و انسان بشویم و فریاد عدالت و ازادی سربدهیم تا خواب اخوند آشفته بشود و لاغیر . البته ببخشیدا اگر قرارباشه طنابمون به میخ طویله اخوند بسته شده باشه هیچ ژستی و هیچ قرائتی و هیچ درک طبقاتی و هیچ ادعایی نمیتونه مارا از چاه جهل و خرافه و قرون وسطی بیرون بیاره .
در ایران مبارزه و پیروزی بدون مرزبندی با اسلام و اخوند فریبی بیش نیست . همان آش است و همان کاسه ... و طبعا ژست قرائت چیزی نیست جز خندق قلعه اخوند ولاغیر .
در خانه اگر کس است یک حرف بس است .
مجاهد سابق
ارسال یک نظر