دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۳۹۷ مهر ۲, دوشنبه

عربهای ایرانی و تاریخچه حضور اعراب در خوزستان |

پنداری اشتباه در مورد عربهای ایران وجود دارد که آنها را مردمی خطاب می کنند که زبانشان عربی شده است و اینکه عرب زبان هستند. این به غایت خطاست. عربهای خوزستان عربهای با اصل و نسب مشخص و از نوع اعراب اصیل و "عشیره ای و کوچرو" شبه جزیره عربستان هستند. حضور اینان در ایران هیچ ارتباطی با وقایع صدر اسلام ندارد بلکه مهاجرت آنها به ایران پس از به راه افتادن جریانات شیعی از زمان حکومت صفویان (400 سال پیش) تا زمان پهلوی اول (90 سال پیش) می باشد. تا پیش از این زمان هیچ گزارشی از وجود قوم عرب در
جنوب غرب ایران وجود ندارد.

استان خوزستان حدود پنج هزار سال پیش از میلاد محل سکونت اولیه «اقوام عیلامی» بود. این منطقه در دوران باستان، به‌ویژه، در دوره حکومت هخامنشیان به دو بخش شمال و شمال شرقی و بخش جنوبی تقسیم شده بود. «استرابون»، جغرافی دان عهد باستان، خوزستان را از حاصلخیزترین جلگه‌های جهان می‌دانست. وجود رودخانه‌های فراوان در دشت ها امکان کشاورزی و آبادانی را در این منطقه میسر می‌ساخت و بر همین اساس بود که عده‌ای از اعراب زمانی که وارد این ایالت میشوند نام این سرزمین را «هند» یا «اند» به معنی «جایی با آب‌های فراوان» گذاشته بودند(هندیجان یادگار این ماجراست).
در کتاب «مجمع التواریخ و القصص» خوزستان به نام «جوستان» و«حبوجستان و اجار» آمده است که به نظر می‌آید، برگرفته از زبان پهلوی با عناوین «‌حبوجستان» و «حوجستان» است.
از سوی دیگر «یاقوت حموی» واژه «خوز» را با نام های «خوز» و «هوز» و «اهواز» و«هویزه» هم ریشه می‌‌داند. اهواز معرف واژه «اواز» و«اوجا» نیز هست که در کتیبه داریوش بیستون آمده و این نام در  کتیبه نقش رستم خواجا یا «خوجا» حک شده که هزار سال پیش، مرکز حکومت نشین استان خوزستان بود.
ابن منظور در کتاب لسان العرب ـ ۷۱۱ ه . ق می نویسد: «خوز»‌ قوم یا قبیله ای از مردم عجم هستند.
کلمه «خوز» را به معنی «شکر» و «نیشکر» نیز معنا می کنند و علت آن خاک حاصلخیز و بارور خوزستان برای رشد این گیاه بوده و بهترین محصول نیشکر در این منطقه بدست می آمد. در دوران عیلامیان و هخامنشیان مرکز حکومت شوش و آنزان در مناطق بختیاری بوده  پس از حکومت هخامنشیان، در دوران اشکانی، ساسانی و  دوران حکومت اسلامی شوشتر مرکز حکومتی خوزستان بود. اما در سال ۱۳۰۳ در پی شیوع بیماری وبا در شوشتر مرکز حکومتی خوزستان به مدت یک سال به دزفول و سپس به اهواز منتقل شد و تا کنون نیز اهواز است.


ایل من با آن سوارانت بمان
با تمام روزگارانت بمان
ایل من ازکران تا خاوران
با همای بی قرارانت بمان

آن بخش از ايران كه از عهد ساساني تا امروز خوزستان ناميده مي شود درزمان هخامنشي، بنا بر سنگ نبشتة داريوش  "خوجيا" نام داشت.  خوزستان در طول تاریخ همواره شاهان خودمختار خود را داشته است . اين وضع تا حملة عرب و برافتادن شاهنشاهي برقرار بود. در سال 17 هجري كه ابوموسا اشعري خوزستان را گشود، يكي از بزرگان شهر مهرگان كدك (به عربي: مهرجانقذق) به نام آذين هرمزان فرماندار خوزستان بود. هرمزان این سردار لرتبار همان مردي است كه پس از چندين شكست در نقاط مختلف خوزستان (بخاطر خیانتی عده ای از پارسی ها)، سرانجام مجبور شد كه تسليم ابوموسا اشعري شود؛ و او را به مدينه برده تحويل عمر دادند، و داستان درازي دارد، كه آخرش ترور عمر به تحريك او به دست فیروز نهاوندی لرتبار  است.
شهرهاي مهم خوزستان در زمان ساساني عبارت بودند از: جندي شاپور، سوسنگرد، رامهرمز، شوشتر، شوش، رام اردشير، هرمزاردشير، بهمن اردشير. جندي شاپور درزمان ساساني مهمترين شهر علمي و فرهنگي بود، و چنانكه ميدانيم دانشگاه معروف جندي شاپور درآن زمان شهرت جهاني داشت. در سوسنگرد كارگاههاي بزرگ ابريشم تابي، پارچه بافي و فرشبافي دائر بود. بافته هاي ابريشمين سوسنگرد از شهرت جهاني برخوردار، و تا جایي كه گزارش هاي تاريخي مي گويند، قاليچه هاي ابريشمي سوسنگرد در دربار قسطنطنيه نيز علاقه مندان بسيار داشت.

بوميان خوزستان در عهد ساساني عمدتا قوم خوزي بودند كه زبان و فرهنگ خاص خودشان را داشتند. اين قوم تا قرنها پس از برافتادن شاهنشاهي ساساني نيز زبانشان را حفظ كردند، و در قرن چهارم هجري، بنابر گزارشهایي كه دردست است، حتي خوزي هایي كه اسير عربها شده به بصره كوچانده شده بودند، در بصره نيز به زبان خودشان تكلم مي كردند. زبان خوزي هيچ وجه اشتراكي با زبانهاي فارسي و عربي و آرامي نداشت، وبه نوشتة ابن حوقل كه براي تحقيقات جغرافيایي به خوزستان رفته بوده – زبانشان نه به فارسي شبيه است و نه به سرياني و نه به عبراني اينها كه بوميان درجة اول خوزستان به شمار مي رفتند، ازبقاياي قومي بودند كه در هزارة سوم قبل از مسيح دولت خوزي ها را تشكيل دادند كه در اسناد آشوري و در تورات با نام عيلام از آن ياد شده است، و تمدن شكوهمندي را در اين بخش از خاورميانه به وجود آوردند كه بيش از سه هزار سال برپا بود. دولت عيلام  توسط حمله و هوجوم وحشیانه اریایی ها بعد از اینکه بخاطر حملات پیاپی آشوری ها تضعیف شده بود از بین رفت.(البته نمیتونیم بگویم ازبین رفت چرا که ما بعدها در زمان ظهور مقدونیان و اشکانیان درایران کهن این قوم دوباره حیات سیاسی خود را از سرگرفتند و به شکل حکومت دولت محلی کاملا خودمختار ادامه دادند و گویا ساسانیان از بازماندگان این مردم بودند نه پارسی های هخامنشی).

شوش حدود يك قرن پس از ويرانيش موقعيتي مهمتر از سابق يافت و دومين پايتخت ايران هخامنشي شد؛ و چنانكه اسناد يافت شده در تخت جمشيد نشان مي دهد – تحصيل كردگان خوزي(عیلامی) در دولت هخامنشي در مناصب بلند اداري به كار گرفته شدند؛ و زبانشان (يعني زباني كه اكنون در فرهنگ تاريخي به زبان عيلامي معروف است) بعنوان دومين زبان رسمي دولت هخامنشي پذيرفته شد. شوش در عهد هخامنشي براي بيش از دوقرن، يكي از آبادترين، زيباترين، ثروتمندترين و مرفه ترين شهرهاي دنيا بود. در يورش هليني ها به ايران، شهر شوش به دست اسكندر مقدوني ويران شد هرچند كه شوش پس از اين دومين خرابي، در زمان پارتيان آهسته آهسته به طرف آبادشدنِ مجدد پيش رفت، ولي ديگر هيچگاه همچون زمان هخامنشي مركزيت تصميم گيري براي خاورميانه را بازنيافت، بلكه همچون يك شهر ميانحالِ خوزستان به حيات ادامه داد. خوزي ها درعهد هخامنشيان و پارتي ها داراي دين كهن نياپرستي بودند كه بصورت بت پرستي نمود يافته بود. اين همان ديني است كه ويرانه هاي معبدش در چغازنبيل هنوز جلوه هایي از شكوه ديرينه را به نمايش ميگذارد و ما را به ديدارخويش فرا می خواند. درعهد ساساني با گسترش آیين هاي ماني و مسيح، خوزي ها به اين دو دين روي آور شدند. پس از سركوب مانوي ها آیين مسيح با آهنگي تند در بين خوزي ها گسترش يافت، چنانكه تا اواخر عهد ساساني بخش اعظم روستاهاي خوزي نشين مسيحي شده بودند، و مانويت فقط در ميان خوزيهاي مناطق شهري باقي بود. يكي از معروفترين مسيحيان خوزي كه در اواخر عهد ساساني  به حجاز گريخت، مردي است كه در تاريخ اسلام با نام سلمان فارسي(اعراب چون همه ایران رو پارس میشناختند به اشتباه ایشان را پارسی یا فارسی گفتند) شناخته مي شود، و - بنا بر نوشتة بلاذري - اهل يكي از روستاهاي رامهرمز بوده است. در زمان ساساني بسياري از آبادي هاي منطقة دشت ميشان در غرب خوزستان كه همساية جنوب عراق بود صابئي نشين بودند؛ و چنانكه مي دانيم پدر ماني مدتي در بين صابئي هاي اين منطقه زيست، و ماني در نوجوانيش از همين مردم تأثير گرفت. صابئي ها پيرو يك دينِ فلسفيِ كهن بودند كه از بازمانده هاي دينِ تحول يافتة كلداني ها (بابلي ها) بود و در اواخر زمان ساساني هنوز در مناطقي مثل حرّان و نصيبين نيمه جاني داشت هرچند كه تحت فشارهاي بيش ازحدِ مسيحيان درحال نابود شدن بود.
امن ترين جاها براي جماعاتِ داراي اديان و عقايدي كه در سرزمين هاي زيرِ تبليغِ شديد مسيحي ها مورد آزار و اذيت واقع مي شدند درونِ ايران بود؛ و به همين سبب هم جماعات بسياري از صابئي ها به خوزستان وارد شده ماندگار شدند. صابئي ها عموما آرامي تبار بودند. جماعت مذهبي اي كه "صبي " ناميده ميشوند و در خوزستان وجنوب عراق پراكنده اند، از بقاياي همين صابئي هايند.(امروزه در اهواز زیادن)

 اينها هنوز هم عناصر بسيار زيادي از زبان كهن آرامي را حفظ كرده اند، و داراي زبان مخصوص به خودشانند كه "زبان صبي " ناميده مي شود. در حملة عربها به خوزستان از سالهاي 17 هجري به بعد جماعات بسيار زيادي از مردم خوزستان به اسارت عرب برده شده در مدينه و شهرهاي نوبنياد بصره و كوفه به بردگي افتادند. معروفترين خانوادة منطقة دشت ميشان در غربِ خوزستان كه در فتوحات زمان عمر به اسارت رفته به مدينه برده شدند خانوادة مردي به نام فيروز بود (فیروز نهاوندی لرتبار کسی که شمشیرش را در مقعد عمر فرو کرد و و شکم و روده های او را پاره کرد و کشتش)، كه احتمالا مانوي بودند، و فرزندشان حسن بصري بعدها در بصره (درزمان حجاج ثقفي) يكي از نامداران تفسير و حديث و فقه گرديد، و بنيانگذار مكتبي با نام خودش در تاريخ اسلام شد، كه از درون آن، مكتب معروف مع تزله (آزاد انديش ترين مذاهب اسلامي) پديد آمد. علاوه بر خوزي ها و ايراني ها و آرامي ها، جماعتهاي يهودي (اسرائيلي) نيز در شهرهاي مهم خوزستان همچون اهواز و سوسنگرد و رامهرمز مي زيستند كه عمدتا مشاغل پردرآمدي همچون زرگري و صرافي داشتند. تاريخ اسكان يهودي ها در خوزستان به زمان هخامنشي مي رسيد. چندين داستان دربارة شخصيتهاي يهود خوزستان در تورات آمده است كه همه مربوط به عهد هخامنشي است (و دراينجا مجالي براي اشاره به آنها نيست).

ازاين حيث يهودي هاي خوزستان در عهد ساساني ازنظر تاريخ اسكانشان - بعد از خوزي ها و آریایی ها در درجة سوم قرار مي گرفتند، و مدتها پيشتر از آرامي ها در خوزستان جاگير شده بودند. خوزستان درسالهاي 16 تا 19 هجري زير ضربات مداوم قبايل جهادگر عرب بود كه همواره از نقاط مختلف عربستان به محلي كه اكنون بصره است مي رسيدند، وبه درون خوزستان گسيل مي شدند. در خلال اين چهارسال سراسر خوزستان - با وجود پايداري هاي بسيار سرسختانه اي كه مردم بومی (عیلامی ها) دربرابر عربها نشان دادند - به تصرف عرب درآمد (به اين پايداريها در فتوح البلدان بلاذري اشاره رفته است). همراه با فتوحات زمان عمر، جماعات بزرگي از قبايل و طوائف عربستان به درون خوزستان خزيده درمناطق روستایي اطراف پادگانهاي عرب اسكان يافتند.

نابودی خوزستان در زمان حمله اعراب به ایران و خوزستان
 چونكه عربها زمينهاي كشاورزي را به چراگاه شترانشان تبديل مي كردند، روستاهاي خوزستان رو به ويراني رفت و هجرت گسترد روستایيها به مناطق شهري از جمله به شهرهاي نوبنياد اهواز و بصره را به دنبال آورد. بخشهاي بزرگي از روستایيان نيز به اسارت برده شده به بردگي عربها افتادند، و به زودي عرب زبان شدند. به سبب فشارهاي بيش از اندازه اي كه عربهاي مهاجم به بوميان نواحي غرب خوزستان وارد مي كردند، و بسبب آنكه تأسيسات آبياري روستایي دراثر تبديل زمينها به چراگاه شتر منهدم مي شد، آبادي هاي غرب خوزستان تا اواخر قرن نخست هجري عمدتا عرب نشين و داراي نامهاي عربي شدند. پس از فتوحات عربي، بسياري از شهرهاي خوزستان ويران گرديد، و درآينده شهرهاي نويني كه ساكنانشان عمدتا عربهاي مهاجم بودند بر ويرانه هاي آنها ايجادشد. برخي از اين شهرها نام ايراني شان را ازدست داده نام عربي به خود گرفتند.
شهر هرمزاردشير كه درمنطقة خوزي نشين واقع شده بود و اطرافش روستاهاي خوزي بود، توسط عربها نام "اخواز " (جمع خوزي) گرفت؛ و چندي بعد بصورت "اهواز" شد. گزارش هاي تاريخي نشان مي دهد كه خوزي ها هرمزاردشير را "هوزمسير "مي ناميدند. شهر بندري بهمن اردشير - كه در محل آبادان كنوي واقع بود- به كلي ويران شد؛ و پادگان عرب بر ويرانه هاي آن تأسيس شد. چونكه نخستين فرمانده اين پادگان مردي به نام عباد ابن حصين حبطي بود، شهر كوچكي كه در اطراف اين پادگان توسط عرب هاي مهاجر ايجاد شد به اين مرد منسوب شده عبادان نام گرفت. البته نام بهمن اردشير نيز به نحوي برجا ماند، و توسط عربها بصورت بهمنشير تلفظ شد كه هنوز هم به نحوي برزبانها است. اهواز پس از فتوحات عربي بعنوان مركز فرمانداري خوزستان در نظر گرفته شد، مهمترين پادگان عرب براي حفظ متصرفات عربها در خوزستان در آن دایر گرديد، و فرماندار خوزستان در اهواز مستقر شد. درتقسيمات نظامي اداري كه خليفه عمر براي ادامة فتوحات درايران ايجاد كرد، خوزستان جزو قلمرو حاكم بصره منظورگرديد. بصره پيش از فتوحات عربي يك روستاي آرامي نشين در غرب اروند رودبود. قبايلي كه از نواحي مختلف عربستان براي شركت در فتوحات به منطقة غرب اروندرود سرازير شده بودند، درسال 16 هجري به فرمان عمر درآن نقطه اسكان داده شدند و بصره بصورت يك پادگان شهر درآمد كه لشكرهاي فاتح ازآنجا به خوزستان و جنوب ايران گسيل مي شدند.
تا سال 200 خورشيدي كه سراسر ايران در حيطة اختيارات طاهر ذواليمينين پوشنگي قرار گرفت، خوزستان عملا بخشي از توابع بصره به شمار رفت، فرماندار خوزستان را حاكم بصره به اهواز مي فرستاد، و مالياتهاي خوزستان به بصره تحويل مي شد. در زمان طاهريان حاكم خوزستان را فرماندار بغداد كه از خاندان طاهري بود منصوب ميكرد؛ ولي چونكه خوزستان در درون قلمرو طاهري واقع مي شد، مالياتهاي خوزستان به نيشابور - پايتخت طاهريان - تحويل مي گرديد. گزارش هاي تاريخي نام و نشان فرمانداران متوالي در خوزستان براي ما حفظ كرده است. در عهد صفاري ها فرماندار خوزستان را حاكم فارس تعيين مي كرد. با برافتادن دولت صفاري و تشكيل امارت ساماني، دست خليفه در خوزستان باز شد و ازآن زمان به بعد فرماندار خوزستان را خليفه منصوب مي كرد، و مالياتهاي خوزستان نيز مستقيما به بغداد فرستاده مي شد. از اواخر قرن سوم هجري كه دوران ضعف دربار عباسي و دوران رقابت قدرت افسران ارتش در عراق بود، برسر درآمدهاي خوزستان بين افسران ارتش عباسي نزاع هاي درازمدتي آغاز شد.
ازاين زمان تا تشكيل دولت ديلمي، خوزستان همواره در دست فرمانداران نظامي بود كه از بغداد فرستاده مي شدند. دراين دوران به سبب تاراجهاي مداومي كه به دست كارگزاران عباسي از مردم مي شد و بسبب بي توجهي به نگهداري و تعمير شبكه هاي آبياري، روستاهاي خوزستان كه در صدسال اخير دوباره آباد شده بودند، به طرف ويراني پيش رفتند، و بخش هاي بزرگي از جماعات روستایي مجبور به هجرت به شهرها شدند.
ما از طوايف و قبايل عرب مهاجر به خوزستان كه پس از فتوحات عربي دراين سرزمين اسكان يافتند آماري در دست نداريم و به درستي نمي دانيم كه كدام طايفه يا قبيله دركدام نقطه ازخوزستان اسكان يافتند؛ ولي مسلم است كه مهاجران به خوزستان عمدتا از قبايل يمني (بني اسد، اشعر، عك، سكون، همدان، مر اد، كنده، هذيل، بني عِجل) بودند. طوايفي از شاخه هاي مختلف قبايل که از شمال شرق عربستان، و طوايفي از عبدالقيس از شرق عربستان نيز به درون خوزستان خزيده درمناطقي پيرامون اهواز و شوشتر اسكان يافتند.


هركس در قرن حاضر دربارة وجود جماعات عرب در خوزستان عهد ساساني هرچه نوشته باشد، نوشته اش مستند به هيچ سند تاريخي نيست و هيچ اساسي ندارد. كساني از عربهاي نومهاجر به خوزستان كه از تاريخ و جغرافياي منطقه اطلاعي ندارند، وجود جماعات عرب در خوزستانِ قديم را يك امر طبيعي و ناشي از پيوستگي زمينهاي خوزستان با شبه جزيرة عربستان دانسته اند. اين سخن راه به هيچ جایي نمي برد؛ و نه تنها خوزستان هيچ پيوستگي جغرافيایي با عربستان ندارد، بلكه بين خوزستان و عربستان زمين هاي جنوب عراق حائل بوده كه به فارسي" ميان رودان " ناميده مي شده است، و بعدها عربها "سواد " ناميدند. وقتي ما بدانيم كه هيچ قبيلة عربي تا پيش از فتوحات اسلامي در زمينهایي كه بعدها سواد ناميده شد ساكن نبود، خود به خود برايمان معلوم ميشود كه هيچ قبيله اي ازاين منطقه نگذشته بوده است تا به درون خوزستان برسد در ميان سواد و خوزستان نيز زمينهاي باتلاقي و سخت گذر موسوم به بطايح (جمع بطيحه) بود كه همواره درمعرض فيضانهاي ادواريِ دجله و فرات بود و همچون حائلي بزرگ در ميان زمين هاي شرق و غرب خويش (يعني ميان غرب خوزستان و شمال عربستان) واقع شده بود.


 عرب هاي عربستان در زمان ظهور اسلام به قدري از خوزستان بي اطلاع بوده اند كه زمين هاي واقع در شرق اروندرود را "ارض الهند" (سرزمين هندوستان) مي ناميده اند. كساني كه تاريخ فتوحات زمان خليفه عمر را دنبال كرده باشند، شايد نامة عمر به سعد ابي وقاص را خوانده باشند، و ديده باشند كه او صراحتا در نامه اش از اين زمين ها بعنوان "ارض الهند"، و از بندرگاه ايراني واقع در دهانة اروندرود بعنوان" فرج الهند " نام مي برد، كه به معناي "گبيخ هندوستا ن " است.

نكتة آخر دربارة خوزستان آنكه اخيرا بعضي ناآگاهان از تاريخ خوزستان برآنند كه اگر عيلامي ها (يعني خوزي هاي باستان) را از اقوام سامي بدانند میتوانند ان را ریشه عربی بدهند، و ازاين طريق تلاش مي كنند كه ريشه هاي عربهاي خوزستان را به عيلامي ها پيوند داده سابقة اسكان عرب در خوزستان را به دوران دور تاريخ برسانند. اين يك ادعاي باطل و ناشي از ناآگاهي اين افراد از تاريخ اقوام خاورميانه است. در خصوص خوزي ها كه همان قوم عيلامي و بوميان خوزستا ن بوده اند، اگر نظریه سامی بودن نیز درست باشد باز هم عربی بودن ان براحتی قابل رد است. برای تایید این گفته به شجره ی زیر توجه کنید ؛

اولین باری که ما به نام عیلام بر میخوریم در کتاب تورات قدیم سفر پیدایش است که از عیلام به عنوان پسر سام پسر نوح نام برده میشود . والتر هینتس دانشمند نامدار آلمانی و یکی از برجسته ترین عیلام شناسان در مقده کتاب دنیای گمشده عیلام صفحه 1 چنین مینویسد :
تمدن غرب حداقل حفظ نام عیلام را به کتاب مقدس ( تورات ) مدیون است . حدود دوازده مورد ذکر نام عیلام را در عهد عتیق و حتی یک بار در عهد جدید پیدا میکنیم . در کتاب اعمال رسولان ، گزارش شده است که در میان یهودیانی که در حوادث اورشلیم در عید پنجاهه حضور داشتند ، برخی از عیلام آمده بودند .
طبق تورات و منابع اسلامی نوح سه فرزند داشت ، سام و یافث و حام . واژه های سامی و حامی معمولا نشان دهنده نسبیت گروهی از نسل سام و حام را دارند که طبق همین منابع (منابعی که خود اعراب برای سامی خواندن عیلامی ها به ان اشاره می کنند) اعراب و ایرانی ها از گروه سامی ها هستند.
در تورات امده که سام پنج پسر به نام های عیلام، آشور، لود، آرام و ارفکشاد داشت. اعراب نسل خود را از حضرت اسماییل میدانند و حضرت اسماییل از نسل ارفکشاد می باشد. (حال چگونه است که فرزندان عیلام از نسل ارفکشاد و عرب میخواننشون؟ قضاوت باشماست)

در کتاب جاشر از نسل سام صحبت شده است. بر پایه این اسامی معمولاً نسل سام را این گونه حساب می‌کنند:
عیلام: (سه پسر به نام‌های شوشان، ماخول و هارمون) .
عاشور: (دو پسر به نامهای میروس و موکیل) که نسل آشوری‌ها از اوست.
ارفکشاد: (سه پسر به نامهای انار، شلاچ و اشکول) که نسل عبری‌ها (بنی اسرائیل، موابیتها، امونیها، ادومیها، اسماعیلیها و قاهتینیتها) از اوست. همچنین ابراهیم از نسل او می‌باشد. (در شجره ای که اعراب از خود میدهند میگویند که ما اعراب از نسل اسماییل هستیم، اسماییل هم از فرزند ابراهیم است - نتیجه اینکه کسی ک از نسل ارفکشاد است نمیتواند همزمان از نسل عیلام هم باشد)

زیزی: که نسل بلغارها از اوست.
لود: (دو پسر به نامهای پیتور و بیزایون) که نسل لیدی‌ها از اوست.
آرام: (سه پسر به نامهای اوز، چول، گاتر و ماش) که نسل آرامیان (سوریهٔ فعلی) از اوست.

نکته: پان اعراب های صهیونیستی که بدنبال برهم زدن ثبات منطقه هستند بجای اینکه از تاریخ واقعی خود (یعنی تاریخی که صرفا حول محول ارفکشاد و نسلش صحیح است) صحبت بمیان اورند نه تنها عیلامی ها بلکه آشوری و آرامی را نیز عرب میخوانند طبق مستندات ارائه شده این به غایت خطاست. عرب های دوست و همسایه عزیز عرب هایی با اصل نسب دقیق و مشخصی هستند که برخلاف خیلی از اقوام دیگر شجره خود را کاملا حفظ کرده اند و برای همگان قابل اثبات است.

يكي ديگر از دلايل ناآگاهي اينها از تاريخ خوزستان آنست كه مي پندارند و ادعا هم مي كنند كه خوزستان پيشترها نامش اهواز بوده و بعد عربستان شده و از زمان رضاشاه پهلوي به خوزستان تبديل شده است. اين سخن به آن مي ماند كه كسي بگويد فارس پيشترها نامش استخر بوده و عراق پيشترها نامش بغداد بوده و خراسان پيشترها نامش بلخ يا نيشابور يا مرو بوده است. درمتون تاريخي سنتي كه عموما عربي اند نام خوزستان به وضوح و روشني آمده است، و اهواز نيز دراين متون، حاكم نشين خوزستان است.
مثلا در منتظم ابن الجوزي و كامل ابن اثير (اولي تأليف اواخر قرن ششم، و دومي تأليف اوائل قرن هفتم) درتمام گزارش هاي مربوط به خوزستان نام "خوزستان " به روشني و وضوح بعنوان يك ايالت مشخص ذكر گرديده است. چند قرن پيش ازآنها مقدسي در احسن التقاسيم، ازخوزستان بعنوان ايالت نام مي برد و اهواز را يكي از شهرهاي خوزستان معرفي ميكند. در كتاب جغرافياي ابن حوقل (كتاب صورت الارض) "خوزستان " بعنوان يك ايالت در همسايگي عراق و فارس ذكر شده و برروي نقشة اين كتاب موقعيت خوزستان «با نام و نشان قابل ديد است. نام شهر اهواز در عهد ساساني هرمزاردشير بود، وآنرا هرمزشهر نيز مي گفتند. اين شهر پس از فتوحات عربي اخواز (جمع خوزي) ناميده شد، كه درآينده اهواز تلفظ گرديد. و اما علت اين نام گذاري آن بود كه دركنار شهر هرمزاردشير يك بازار دایمي دایر بود كه بازار خوزي ها ناميده مي شد، و عرب هاي فاتح به آن" سوق الاخواز "گفتند (و البته آنرا به كلي تاراج و ويران كردند). در همين جا بود كه عرب ها پادگان دایر كر دند و نام مختصر "اخواز " بر پادگانشان اطلاق كردند، و شهر را نيز به همين نام خواندند، كه مردم منطقه آنرا اهواز تلفظ كردند. دربارة وجه تسميه عربي خرمشهر به شكل "محمره " كه در نقشه جعرافيایي ابن حوقل با نام"سليمانان " نشان داده شده است، باید گفت که محمره از حمراء بمعنی قرمز گرفته شده است که شهری عیلامی بود. توضیح اینکه:
سرخپوستان یا بنی حمراء عربی یا فنیقی یونانی همه یک معنا دارند. پرفسور هادی حسن دانشمند هندی در کتاب سرگذشت کشتی رانی ایرانیان مینویسد: محققان گفته اند که اجداد فینیقی ها مردمانی سرخ رنگ بوده اند ، که از عیلام/ایلام به شرق افریقا و سواحل مدیترانه رفته و در شما افریقا مستقر شده اند ، نام محمره یعنی نام قدیم خرمشهر به معنی سرخ رنگ و سرخ جامگان دوران اوایل اسلام از همین نام مردمان سرخ روی مرموز است که سیادت دریاها را فرزندان ان ها به دست خود گرفتند .
جاي جدال نيست كه نام محمره هيچ ارتباطي با هي چ كدام از قبايل مهاجر عرب در هيچ زماني ندارد.
تاريخ اسكان عرب ها در خوزستان - چنانكه اشاره شد - از زمان فتوحات اسلامي به بعد شروع مي شود، و پيش ازآن هيچ نشانه اي از وجود جماعات عرب در خوزستان وجود ندارد. حتي نشانه ها حكايت ازآن دارند كه بسياري از طوايف كنوني عرب خوزستان - كه هنوز لهجه شان كاملا شبيه لهجة بسياري از قبايل جنوب عراق است و زمان درازي از مهاجرتشان نگذشته تا لهجه شان متحول شود - در زمان هاي متأخر و در دوران زنديه و قاجاريه به خوزستان مهاجرت كردند. طايفه هاي بني كعب و بني طرف را مي توان از جمله عربهایي دانست كه در زمان قاجاريه به درون خوزستان رسيدند. نشانه هایي را نيز مي توان در اثبات اين مدعا يافت كه جايش در اين گفتار نيست.

خاندان پهلوی برای تثبیت و مشروعیت بخشیدن به حاکمیت متظلم و غیرمشروع خود تحریف های زیادی در تاریخ و اذهان عمومی صورت نهادند . از جمله اینکه میخواستند همه قومیت های در ایران را در پوشش ملی گرایان و پان ایرانیستی_پهلوی خود هضم کنند تا این لقمه گنده تر از دهنشان را راحتر ببلعند. بنابرین پنداری اشتباه در مورد عربهای ساکن ایران بوجود اوردند که آنها را مردمی خطاب می کنند که زبانشان عربی شده است و اینکه عرب زبان هستند نه عرب اصیل. این امر باعث شده امروزه عده ای سودجو که از حمایت دست های پنهان صهیونیست ها بی بهره نیستند و برای اخلال نظم عمومی سواستفاده کنند که نتنها تاریخ را به زیان مردم لر تحریف کنند بلکه بر طبل جدایی نیز بکوبند. همانطور که گفتیم عربهای ساکن خوزستان عربهای با اصل و نسب مشخص و از نوع اعراب اصیل و "عشیره ای و کوچرو" شبه جزیره عربستان هستند. حضور اینان در ایران هیچ ارتباطی با وقایع صدر اسلام ندارد بلکه مهاجرت آنها به ایران پس از به راه افتادن جریانات شیعی از زمان حکومت صفویان (400 سال پیش) تا زمان پهلوی اول (90 سال پیش) می باشد. تا پیش از این زمان هیچ گزارشی از وجود قوم عرب در جنوب غرب ایران وجود ندارد(مگر در اواخر حکومت ساسانیان در جریان لشکرکشی های اعراب).

اعرابی که در صدر اسلام شهرهای ایرانیان را فتح می کردند دوباره همان زندگی چادر نشینی خود را ادامه می دادند و هیچ گاه یکجا نشین نشدند. کتاب معروف تاریخ کوفه آشکارا صحبت از عدم سازگاری اعراب با آب و هوای گرم و مرطوب میانرودان شده که اعراب رویشان زرد شده، بازوهایشان افتاده و... که ایشان نتوانستند در مناطق جلگه ای بمانند و به مناطق بیابانی بازگشتند. این نقل قول مقدسی است از زبانهایی که در خوزستان تکلم می شده در زمانی که چند صد سال از فتح ایران به دست مسلمانان گذشته بود: زبان لری و گویش های آن؛ لری بختیاری ، لری جنوبی و لری پهله‌ای همه متکلمان در حوزه خوزستان بوده اند بخصوص کششی و لری گناوه ای که در  الفاظ گویش های لری شنیده می شود نشانه ای بر زبان خوزی قدیم می باشد.
[عبدالحسین سعدیان،سرزمین و مردم ایران، مردم شناسی و آداب و رسوم اقوام ایرانی، انتشارات علم و زندگی، ص۴۶۳_۴۶۴]

همه این گویش ها که شاخه ای از زبان لری هستند هنوز در شهرهای استان خوزستان تکلم می شوند البته گناوه امروز دراستان بوشهر است. و شمال و شرق و جنوب شرقی استان خوزستان کاملا لرنشین است. پس آشکارا همه متکلمان در خوزستان نام برده شده اند که خبری از عربی نیست یعنی لاقل بگوییم طایف ای از اعراب برای سکونت در آنجا مانده باشد.

ابن بطوطه کمی پیش از به قدرت رسیدن صفویان در ایران از خوزستان بازدید کرده و می نویسد که مردم هویزه هم عجم هستند.( ایرج افشار سیستانی_خوزستان و تمدن دیرینه آن جلد۱، ص۳۵_۴۶).

در رمضان ۸۴۵ه. ق. سید محمد مشعشع با بسیاری از عشایر عرب به خوزستان حمله کرد و هویزه را ساکنانش مردم بومی عیلامی(لر) بودند تصرف کرد.
ابن بطوطه، که یک سده پیش از ورود سید محمد مشعشع از هویزه عبور کرده بود، نوشته است که مردم آنجا عجم بوده‌اند. این حمله در مبحث تطورات نام سرزمین خوزستان، فصل نوینی بازنمود، بدین نحو که اعرابی که از واسط، دوب، ثبق، نازور و جزایر عراق، با سید محمد به خوزستان آمدند(↑ ایرج افشار سیستانی_خوزستان و تمدن دیرینه آن جلد۱، ص۳۵_۴۶)

مسعودی مورخ عرب در التنبیه الاشراف حدود سرزمین ایرانیان را معلوم میکند, نکته جالب در خوزستان و اهواز است که این سرزمین را کاملا عجم میداند و آنها را ایرانی اصیل(لر) معرفی میکند و زبانشان را ایرانی.

با وجود مهاجر بودن اعراب خوزستان، با توجه به خصوصیات فیزیکی و حتی چهره، واژه های لری خوزستانی که در زبان اعراب خوزستان وارد شده نشان از ترکیب و اختلاط با بومیان خوزستان یعنی لرهای بختیاری در ایشان هویداست. علاوه بر این حتم روایت تاریخی که هویزه، گبان یا قبان و دورک قدیم (شادگان امروزی) که در نوار مرزی جنوب غرب خوزستان واقع شده بودند و همگی تا پیش از عهد صفویان و عبور سید محمد مشعشع از اروند رود و حمله به شهرهای یاد شده، عجم بوده اند(در جایجای سفرنامه ابن بطوطه ذکر شده است)
نشان می دهد با توجه به اینکه اثری از آن بومیان«لرها» نیست انها در مردم مهاجمان مختلط گشته اند. چنانچه طایفه ساکی در هویزه نسب خود را لر می دانند. هسته قدیم شهر شادگان امروزی نیز مردمی زندگی می کنند که به زبانی غیر عربی و مشابه قنواتی(گویشی از لری و  خوزی قدیم) سخن میگویند.
نکته ای دیگر که از همه این منابع تاریخی مستند تر است حفظ "علم نسب" در میان طوایف عرب خوزستان است. نسب اینان مشخص و در مجالس عشیره ذکر گردیده و بدان افتخار می شود. در زیرچند مورد را ذکر کردیم:

طایفه بنی طرف؛
(شامل زیر شاخه های عبیداوی، بیت سیاح، حردانی، حمادی، مزرعه، فریسات، سواری و.. می باشد)
این طایفه از طوایف معروف عرب و یمانی است. این طایفه به قبیله طی منسوب است و طی سلسله مراتب نسبشان به "حاتم طائی یمنی" می رسد که مثل سخاوتمندی وی حتی در ادبیات فارسی نیز وارد شده است. این طایفه در قرن هشتم از "یمن" وارد "عراق" شد.

"سیصد سال" پیش دسته‌هایی از بنی طرف به طریقی که نامعلوم است از اروند رود عبور کرده و وارد ایران شدند.
منبع : (قبایل و عشایر عرب خوزستان، عزیزی بنی طرف، یوسف، ص۶۷)

خزرج
خزرج یا محرف آن خسرج یکی از دو قبیلهٔ عرب اصلی مدینه بود. قبیلهٔ دیگر اوس بود. انصار از این قبایل بودند. خزرجیان از نوادگان اوسیان بودند. داستان جنگ اوس و خزرج تا زمانی که پیامبر اسلام در میانشان صلح بر قرار کرد معروف است و نیازی به توضیح ندارد. خزرج پس از خروج از یمن در یثرب ساکن شدند و تا زمانی مطیع یهودیان مدینه بودند. اینان دردوره قاجار در محدوده عراق عثمانی می زیستند که ظاهرا پس از تنش با گروهی از سربازان دولتی، به ایران پناهنده شدند.

آل کثیر
برگ‌نیسی هم زمان مهاجرت آل کثیر به خوزستان را همزمان با حکومت صفویه می داند
منبع:(برگ‌ نیسی، کاظم، "آل کثیر"، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، جلد 2، 1374 ش)

به گفته جهانگیر قائم مقامی آل کثیر در زمان مشعشعیان( سید محمد مشعشع) از عراق به خوزستان مهاجرت کرده اند. بنا به روایتی (تاریخ قبایل و عشایر عرب نوشته یوسف عزیزی) آل کثیر شاخه‌ای از عشیرهٔ آل فضل است(تحقیقات محلی موسسه آل کثیر)

مذحجیان یا نیسی 
مذحجیان، عرب جنوبی و ساکن یمن بودند و فرزندان مذحج اند که نسب شناسان عرب، نسب او را مذحج بن أُدد بن زید بن یشجب بن عریب بن زید بن کهلان بن سبأ بن یشجب بن یعرب بن قحطان آورده اند. از این رو مذحجیان از قحطانیان اند و افزون بر آن از پشت سبأ بن یشجب.

منبع:(مسعودی، علی بن حسین. مروج الذهب و معادن الجوهر. علمی فرهنگی، ۱۳۸۲.)

بیش‌تر مذحجیان در خوزستان از بنی نخع و از فرزندان نیس پسر ابراهیم پسر مالک پسر حارث نخعی اند و از همین رو به خاندان نیس خوانده می‌شوند.
اینان در زمان قاجار از محدوده عراق به خوزستان کوچیدند. خود نیسی های خوزستان نسبشان را به هانی بن عروه معروف که عقیل فرستاده امام حسین را پناه داد می دانند.

بنی کنانه یا چنانه یا چنانی
نسب این قبیله به کنانة بن خزیمة بن مدرکة بن الیاس بن مُضَر بن نزار بن مَعَد بن عدنان که جد قبائل عدنانیست میرسد. این طایفه نیز یمانی است. از دوران پیش از اسلام، فرهنگ و زبان فارسی در میان قبیله کنانی که در شبه جزیره عربستان و در مجاورت مرزهای ایران ساسانی زندگی میکردند نفوذ زیادی داشت و برخی از آنان نیز زرتشتی شده‌بودند. اینان بیشتر به نام چنانه شهرت دارند. ازپیش از انقلاب اسلامی چنانه و کعب در دو سوی کرخه در نوار مرزی شهرستان شوش مستقر بودند، چنانه از محدوده شوش بیشتر به عنوان قشلاق استفاده می کرد، اول در محلی دورتر از کرخه مستقر بود، به تدریج به کرخه نزدیک شد، وقتی در دوره رضاشاه به کعب ها زمین دادند تا آنان رابه کشاورزی و یکجا نشینی تشویق کنند برخی در کنار کرخه ماندگار شدند. اثری از حضور طایفه چنانه در خوزستان پیش از عهد صفوی نیست چنانچه حمزه اصفهانی و مقدسی م.ن(عبدالحسین سعدیان،سرزمین و مردم ایران، مردم شناسی و آداب و رسوم اقوام ایرانی، انتشارات علم و زندگی، ص۴۶۳_۴۶۴) زبانهای رایج در خوزستان را نام برده و ابن بطوطه تمام سکنه خوزستان را عجم و غیرعرب نوشته است.

و دیگر طوایف عرب همچون موارد ذکر شده همگی اصل و نسبی کاملا مشخص دارند که ذکر همگی آنها از حوصله ما خارج است.


استناداتی دیگر:
مسعودی مورخ عرب در التنبیه الاشراف حدود سرزمین ایرانیان(عجمان) را معلوم میکند, نکته جالب در خوزستان و اهواز است ک آنها را هم عجم ایرانی و غیر عرب میداند که زبانشان از زبانهای ایرانیست ( لری ).

منبع :
کتاب التنبیه و الاشراف
صفحه :۷۳و۷۴
چاپ: علمی و فرهنگی
نوشته :ابولحسن علی بن حسین مسعودی _مورخ و جغرافیدان بزرگ اسلامی ( ۲۸۳_۳۴۶ ه. ق )


ابن بطوطه جهانگرد و مورخ مشهور کمی پیش از بقدرت رسیدن صفویان در ایران از خوزستان دیدن کرده و مینویسد مردم هویزه عجم ایرانی و غیر عرب هستند.
والتــر هیس باستان شناس در کتاب گمشده عیلام می نویسد :جغرافیادانان عـرب در گوشه وکنار خوزستان به زبان غیر مـــــــفهومی برخورد کرداند .(این بدان معناست خوزستان نتنها خاک عربستان نبوده بلکه عرب هخا در ان مهاجر بودند)


دکتر ایرج افشار سیستانی در کتاب نگاهی به خوزستان صفحه ۱۰۶ مینویسد:اعرابی که هم اکنون در خوزستان سکونت دارند و از قرن نهم هجری به بعد در تاریخ و حوادث آن سرزمین دخالت داشته اند ، از بومیان باستان منطقه نیستند و غالبأ از عراق و جزیره، العرب بدانجا آمده اند.
 سر پرسی سایکس در کتاب تاریخ ایران ، جلد یکم ، صفحه ۶۲ مینویسد:مردم نخستین خوزستان ، ایلامیان باستان (اجداد لورهای کنونی ) بودند که از هزاره ی چهارم قبل از میلاد مسیح در فلات ایران می زیستند و از خشک شدن تدریجی جلگه خوزستان استفاده کرده ، از ارتفاعات و کوه های مناطق لور نشین سرازیر شدند و در دشت خوزستان مسکن گزیدند.
 دکتر مجتبی مقصودی در کتاب قومیت ها ، صفحه ی ۷۲ مینویسد:غالب قبایل عرب در زمان صفویه و به دنبال تعقیب و آزار شیعیان از سوی دولت عثمانی به سوی خوزستان ایران آمده اند و در این سرزمین ساکن گشته اند.
 از ابن مقفع نقل میشود که در زمان ایلام باستان ، زبان خوزی ، زبان پادشاه با محارم خود بوده است و زبان خوزی با زبان لوری شباهت بسیاری دارد.
 یوسف عزیزی بنی طرف در کتاب "قبایل و عشایر عرب خوزستان" ، صفحه ۱۲۱ مینویسد:عرب یا تازی نام قومی سامی نژاد است. برخی بر این باورند که ریشه واژه عرب از ریشه عرب( به فتح ع و را و ب ) گرفته شده است. عرب و جایگشت آن یعنی عبر هر دو در زبان نیا سامی معنی کوچرو داشته اند. هر دو واژه عرب و عبری از آن ریشه گرفته و هر دو به معنی کوچرو است.
دکتر یعقوب احمدی در کتاب جامعه شناسی ایلات و عشایر ، صفحه ی ۱۹۱ مینویسد:سابقه ی ورود عشایر عرب زبان به داخل خاک ایران به قصد اقامت و قبول تابعیت ایران زودتر از قرن نهم هجری نبوده است و از این زمان عشایر عرب زبان در نواحی غربی خوزستان استقرار یافته اند. قبیله منتقح از طوایفی است که در قرن نوزدهم میلادی از خاک عثمانی( عراق فعلی ) به داخل ایران مهاجرت کرده اند. قبیله آل کثیر هم در زمان حاکمیت سلسله صفویان به منطقه ی خوزستان پای نهادند علت کوچ آنان به روشنی معلوم نیست با اینکه گفته اند همه عشایر خوزستان ریشه ای در عراق دارند. طایفه بنی کعب محیسنی( از ریشه حسن ) در اصل از طوایف جنوب حجاز از شاخه عبد مناف است که به سمت خلیج فارس مهاجرت کردند.

جزیره العرب از نظر شرایط جغرافیایی و اقتصادی موقعیت درخشانی نداشت و سرزمین خموش ، تفتیده و فاقد جذابیتی بود. فقر شدید منابع آب ، تبخیر بالا ، کمی رطوبت ، تغییرات شدید درجه حرارت ، وجود دشت های گدازه ای ، شنزار و بیابان ها و باتلاق های نمک ، عربستان را غیر قابل سکونت کرده است. شتر مهمترین وسیله عرب بود و بز چون به آب کمتری نیاز داشت نزد اعراب گرامی بود. به اعراب اهل الوبر به معنای چادر نشین می گفتند. از دیدگاه عرب شرافت در دلیری و داشتن شتر و اسب بود و دزدی و غارت بخشی از شیوه سنتی زندگی اعراب بود ( پیتر بیومونت ، تاریخ خاورمیانه صفحه ۱۹۰ ) .
یکی از منابع درآمد قبایل عرب نبردهای مسلحانه برای غارت بود که به آن رزیه میگفتند ) رژی بلاشر ، تاریخ ادبیات عرب ، جلد یکم ، صفحه ۲۹ ) .
ابن خلدون مورخ عرب در المقدمه صفحه ۱۴۹ درباره خوی اعراب مینویسد:این قوم به سبب طبیعت وحشی که دارند به غارتگری و خرابکاری عادت کرده اند آنان ملتی وحشی هستند و خوی وحشیگری آنان با عمران و تمدن منافات دارد.

مورخان معتقدند اعراب قبل از اسلام از داشتن تمدن محروم بودند و در قرآن سوره آل عمران آیه ۱۵۴ _ ماعده آیه ۵۰ _ احزاب آیه ۳۳ _ فتح آیه ۲۵ به جاهلیت عرب اشاره شده و در سوره توبه آیه ۹۷ آمده که عرب کافرترین قوم است. واژه عرب که به همراه نام قبایل آمده به معنای بیابان گرد است ( جواد علی ، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام ، صفحه ۵۸۹ ) .

ویل دورانت در تاریخ تمدن ، عصر ایمان ، بخش یکم و پنجم ، صفحه ۲۰۳ مینویسد:اعراب خواندن و نوشتن نمی دانستند چون صحرا گرد بودند و همیشه از چراگاهی به چراگاه دیگری در حال کوچ بودند.
بلاذری در فتوح البلدان صفحه ی ۴۵۳ مینویسد:اعراب بیابان گرد از کسب دانش محروم بودند و تعداد باسوادان مکه ۱۷ نفر و یثرب ۱۱ نفر بودند و اعراب در جهل و بی دانشی غوطه ور بودند.

فیلیپ حتی در کتاب تاریخ عرب ،صفحه ۵۰ مینویسد:کلمه عرب در متون دینی و کتیبه ها به معنای بدوی و بیابانگرد است و در متون شاهان آشوری در نینوا کلمه اربی به معنای بدوی است.
و در تورات ، کتاب اشعیاء ، باب ۱۳ ، آیه ۲۰ واژه عرب و اعراب به معنای بیابان نشین به کار رفته است.

در قرآن سوره توبه آیات ۹۰ _ ۹۷ _ ۹۸ _ ۱۰۱ _ ۱۲۰ و سوره فتح آیات ۱۱ و ۱۶ و سوره حجرات آیه ۴۹ عرب به معنای بیابان نشین است(نه تمدن نشین).
جواد علی در کتاب المفصل ، جز ثانی ، صفحه ۵۸۹ مینویسد:در کتیبه های عربستان جنوبی نیز عرب به معنای بیابان گرد آمده است.

در سوره انعام آیات ۱۵۰ و ۱۵۱ که نمونه ای از انحطاط اخلاقی عرب جاهلی است آمده که فرزند خود را از بیم فقر نکشید!!!

امام علی در نهج البلاغه ، خطبه ۲۶ ، صفحه ۹۲ مینویسد:شما گروه عرب پیرو بدترین کیش ( بت پرستی ) بودید و در بدترین جاها به سر میبردید و در میان سنگلاخ و مارهای کر ، اقامت داشتید ، آبهای لجن را می آشامیدید و غذاهای خشن میخوردید و خون یکدیگر را می ریختید.

یحیی نوری در کتاب جاهلیت و اسلام صفحه ی ۵۰۰ مینویسد:اعراب برای ریزش باران آتش روشن میکردند یا در کنار قبر هر مرده ، شتری خاک میکردند.

در سوره نساء خطاب به اعراب آمده که:حرام شد بر شماها مادرانتان و دختران و خواهرانتان!!! یعنی آنان را به همسری نگیرید.
نکاح الرهط از جمله فسادهای اخلاقی عرب جاهلی بود به معنای زناشویی دسته جمعی که چند مرد با رضایت یکدیگر با زنی رابطه ی همبستری داشتند و اگر فرزند پسری از آن زن به دنیا می آمد او مردان را صدا میزد و پسر را به یکی منتسب میکرد از این نمونه عمرو بن عاص بود که مادرش با مردانی رابطه داشت هنگامی که وی به دنیا آمد ابوسفیان ادعا کرد این پسر از آن من است ولی مادرش او را به عاص بن واعل منتسب کرد ( یحیی نوری ، جاهلیت و اسلام ، صفحع ۶۰۲ ) .

به نوشته ی قرآن در سوره انعام آیه ۲۵ و سوره ماعده آیه ۵ دوست گزینی نا مشروع نیز در میان اعراب وجود داشت.
عربستان بستر شرم آورترین اعمال نسبت به زنان بود به حدی که قلم از ذکر آن اباء دارد. رسومی مانند:زنده به گور کردن دختران _ تعدد زوجات _ شوهر دادن قبل از تولد _ شوهر دادن به اجبار _ قتل زنان _ زنا _ نکاح الاستبضاع ) زناشویی جهت باردار کردن کنیز ) _ نکاح الرهط ( زناشویی دسته جمعی ) _ نکاح البدل ( زناشویی تعویضی ) _ نکاح المقت ( زناشویی با خشم و زور ) _ نکاح الجمع ( زناشویی همگانی ) _ نکاح الحذن ( زناشویی دوستانه ) _ نکاح الشغار ) زناشویی تعویضی ) _ نکاح السفاح ( روسپی گری ) و … از جمله اعمالی بودند که جزو سنت های رایج اعراب محسوب میشدند.
قرآن در سوره نحل آیات ۵۸ و ۵۹ تصویر تاریک زندگی زنان عرب و زنده به گور کردن دختران بی گناه را شرح میدهد.
همچنین قرآن در سوره تکویر آیات ۸ و ۹ میپرسد که دختران زنده به گور را به کدامین گناه کشتند؟
ویل دورانت در کتاب تاریخ تمدن ، عصر ایمان ، بخش اول ، صفحه ۲۰۱ مینویسد:زن در نزد اعراب چنان خوار بود که هر مردی تا میخواست به راحتی میتوانست دختر خود را زنده به گور کند.
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ، الجزء الثالث عشر ، صفحه ی ۱۷۴ مینویسد:رسم زنده به گور کردن دختران در میان قبایل:بنی تمیم _ قیس _ أسد _ هذیل و بکر بن واعل رسمی معمول و عادی بود.
قیس بن عاصم از بزرگان قبیله تمیم ۱۲ نفر از دختران خود را زنده به گور کرد.

دکتر اصغر منتظر القاعم در کتاب تاریخ اسلام صفحه ۴۵ مینویسد:عرب دختر را به سبب تنگدستی و ترس از کمبود روزی زنده به گور میکرد.

جرجی زیدان مورخ عرب در کتاب تاریخ تمدن اسلام ، جلد سوم ، صفحه ی ۴۱۸۰ مینویسد:عرب جاهلی از نژاد سامی است و سامی خیال پرداز است و در عالم تصورات شاعرانه مستغرق است.
در عربستان اعراب گرفتار آیین ابتدایی بت پرستی بودند و در سوره یونس آیه ۱۸ به آن اشاره شده و در واقع عربستان تجلی گاه آیین فتیشیزم ( Fetishism ) بود که به یک جسم مادی و بی جان احترام ویژه میگذاشتند
ابن هشام در کتاب السیره النبویه ، قسم الاول ، صفحه ۸۳ مینویسد:اهل هر خانه ای در عربستان بتی داشت که آنرا می پرستیدند و آن را مسح میکردند.

هشام بن محمد کلبی در کتاب الاصنام صفحه ی ۵۰ مینویسد:مشهورترین بت های اعراب منات ، لات و عزی بودند و آنها را پرندگان عالم بالا ( غرانیق ) و بنات الله میخواندند. برخی گیاهان مثل:طلحه ، سمره و سلمه و نام جانوران مثل کلب ، ثعلبه و أسد در میان بت ها وجود داشت که نشانه هایی از توتم پرستی اعراب بدوی است.

مهاجران عرب خوزستان عمدتأ از قبایل یمنی بودند مثل:بنی اسد ، اشعر ، عک ، سکون ، همدان ، مراد ، کنده ، هذیل ، بنی عجل ، منتقح و آل کثیر. طوایف یمنی خوزستان چون دنباله هایشان در کوفه بودند به تأسی از آنان در نیمه اول قرن اول شیعه شدند. در تاریخ مسعودی ( تنبیه والاشراف ، صفحه ۵۱ ) آمده که هیچ قبیله عربی تا پیش از فتوحات اسلامی در زمین هایی که بعدأ سواد نامیده شد ساکن نبود.
عربها زمان ظهور اسلام به قدری از خوزستان بی اطلاع بودند که زمین های واقع در شرق اروند رود را ارض الهند ( سرزمین هندوستان ) مینامیدند ( تاریخ خلیفه بن خیاط صفحه ۱۱۷ (
در تاریخ طبری جلد دوم ، صفحه ۴۳۹ نامه عمر بن سعد ابی وقاص او صراحتأ به ارض الهند و از دهانه اروند رود به عنوان فرج الهند نام میبرد.
بلاذری در فتوح البلدان صفحه ۳۳۸ مینویسد:بصره بی سکنه بود و فقط روستاهای آرامی زبان در شرق و شمال آن وجود داشت و از سال ۱۶ هجری به بعد مرکز تجمع قشون عرب برای حمله به عراق و ایران شد و خانه هایشان از نی بیشه زارها و شاخه های نخل بود. تا پیش از فتوحات اسلامی ما هیچ نامی از حتی یک خاندان عرب در منطقه بصره یا خوزستان نمی بینیم حالا جالب است این نو مهاجران عرب عراقی و جنگ زده های خانه به دوش عراق دم از تمدن ایلام باستان میزنند و آنها را عرب مینامند!!!

در زمان شاه طهماسب صفوی طایفه عرب بنی کعب که در جنوب عراق بودند و مورد ظلم حکام سنی مذهب عثمانی قرار داشتند با رسمی شدن مذهب تشیع در ایران وارد غرب خوزستان شدند و از بومیان اصلی منطقه نیستند. روستاهای ام نمیر ، مظفریه ، کوت عبدال ، چتیبه در جنوب اهواز همگی لور بختیاری هستند. ملا ثانی ، ویس شیبانی هم لور هستند و عربها بعد از جنگ در آنجا زیاد شدند اگر سفرنامه های قرن هجده میلادی را بخوانید با ترکیب قومی اهواز و خرمشهر که بیشتر غیر عرب بودند آشنا میشوید. عهد نامه های دوره صفویه راجع به دستور شاه طهماسب صفوی به طوایف لور بختیاری که درباره تخلیه میسان و سوسنگرد و واگذاری موقت آنان به اعراب شیعه مهاجر عراقی که تحت ستم حکام سنی عثمانی بودند. شادگان که اسم اصلی اش دورق یا دورک بوده و طایفه بختیاری دورکی و چهار لنگ کیا نرسی در آنجا بودند که آنها را در دوره صفویه به بحرین و جزایر اطراف کوچ اجباری میدهند و اعراب مهاجر شیعه عراق را جایگزین لورهای بختیاری میکنند.
 ماخذ
 http://neginzagros.com/news/Details/2264

تاریخچه حضور اعراب در خوزستان |

اسکان قبایل عرب در خوزستان حمله اعراب به ایران خوزستان سرزمین لرها بالای هفتاد درصد خوزستان مردم لر هستند لرها و خوزستان شجره اعراب نسب اعراب ایا عیلامی ها عرب بودند ایا اعراب عیلامی هستند؟ عرب های خوزستان مردم با اصل نسب عرب عربستان تاریخچه عرب تاریخ عربستان خوزستان

۴ نظر:

ناشناس گفت...

این همه چرندیات به نفع لرها ساختی که هیچ سندی نداره و گفته های یهودیان اسرائیلی برای از بین بردن تاریخ عربهای عیلامی به نفع لرها بختیاری که به دستور شاه یکجا نشین شدن که هیچ تاریخی در این سرزمین شوش و اهواز و عبادان و خرمشهر و سوسنگرد ندارنبیشتر خنده آور تاریخ جعلی که ساخته یهودان اسراییلی هست

ناشناس گفت...

این همه چرندیات به نفع لرها ساختی که هیچ سندی نداره و گفته های یهودیان اسرائیلی برای از بین بردن تاریخ عربهای عیلامی به نفع لرها بختیاری که به دستور شاه یکجا نشین شدن که هیچ تاریخی در این سرزمین شوش و اهواز و عبادان و خرمشهر و سوسنگرد ندارنبیشتر خنده آور تاریخ جعلی که ساخته یهودان اسراییلی هست

ناشناس گفت...

ممکنه عربهای عیلامی ریشه حجازی و بغدادی داشته باشن اما قبل از آریاییها در ایرن سرزمین هستن پس مو اهوازیمو در نیار

ناشناس گفت...

چقدر تحریف و دروغ جوکستان، پس میسان و مملکت میسان کجا رفت، حالا بماند که عیلامها سامی بودن
رامهرمز بود زمان ساسانیان، تا سال ۱۹۱۵ که اسمش رامز بود سوسنگرد بود زمان ساسانیان، خیلی پستین