دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۴۰۱ اسفند ۴, پنجشنبه

ادیب الممالک فراهانی: شاعری در گذار از سنت به تجدد ومجدالدین کیوانی.۳ اسفند سالروز درگذشت ادیب‌الممالک فراهانی

مادرِ تُست این وطن که در طلبش خصم
نار تطاول به خاندان تو افکند
هیچت اگر دانش است و غیرت و ناموس
مادر خود را به دست دشمن مپسند
تاش نبرده اسیر و نیست بر او چیر
بشکن از او بال و بگسِل از این بند
پیش سخن. ادیب الممالک فراهانی یکی از گویندگان خدمتگزارِ صدیقی است که تاکنون ارزش او بدان درجه که شایستۀ اوست بر همگان شناخته نشده و بیش از آنچه حق اوست گمنام مانده است. کارنامۀ فعالیت های او نشان می دهد که وی شاعر صِرف نبود، بلکه در برهۀ خطیری از تاریخ
ایران، شعر را عمدتاً وسیله ای برای بیدار کردن مصیبت زدگان خواب گرفته و زمامداران زیاده‌طلب وغالباً فاسد قرار داد و خود را و توانمندی های فکری و هنری خود را وقف مبارزه با بی رسمی ها و دریدن پرده‌های جهل و بی خبری مردم کرد.

در این اثر مختصر سعی شده تا غبار گمنامی از چهرۀ این شاعر آزادۀ آزادی خواه زدوده شود و خوانندگان،  به ویژه نسل جوان تر، با زندگی، سوابق خانوادگی، سرمایههای علمی، غنای ادبی‌علمی و بالاخره تلاش ها و خدمات او آشنایی پیدا کنند. از آنجا که بیشتر سروده‌های ادیب الممالک تحت تأثیر اوضاع زمان او ساخته شده، نوشتار حاضر مجملی از شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی عصر شاعر را باز می نماید تا شکوِه‌ها، فریادها، هشدارها، انتقادها، تخطئه ها و طعن و لعن های او بیشتر معنا پیدا کند.
نام و نشان و دودمان 
میرزا[محمد]صادق ادیب الممالک، پسر حسین بن صادق بن معصوم بن میرزاعیسی قائم مقام فراهانی و ملقب به امیرالشعرا و سپس ادیب الممالک و متخلص به ”امیری،“ شاعر توانا و نویسندۀ ادیب، فعال سیاسی و روزنامه نگار اواخر دورۀ قاجار و از حامیان تأثیرگذار و فعال جنبش مشروطه خواهی بود.
میرزاصادق خان روز چهاردهم محرم ۱۲۷۷ق/۲ اوت ۱۸۶۰م، در روستای گازران از بلوک شرا، از توابع سلطان آباد (اراک کنونی)، در خانواده ای ادب پرور چشم به جهان گشود. او در قطعه ای نام خود، نام پدر و جد و نیز نام شهر، زادبوم و تاریخ تولد خویش را این گونه گزارش می کند۱
محمدصادق سومین پسر خانوادۀ خود بود. نیای بزرگ دودمان او میرزاعیسی بن حسن بن عیسی معروف به میرزابزرگ، قائم مقام میرزاشفیع شیرازی، وزیر فتحعلی شاه قاجار (ح. ۱۲۱۲-۱۲۵۰ق/۱۷۹۷-۱۸۳۴م) بود که نیکانش پشت‌اندرپشت در دولت های زندیه، افشاریه و صفویه و فراتر از آن منصب وزارت و صدارت داشتند.۲ میرزاعیسی افزون بر مقام و مسئولیت های سیاسی، مردی خردمند و عالم بود. وی چهار پسر داشت که دومین آنها میرزامعصوم، جد اعلای ادیب الممالک، و سومینشان میرزاابوالقاسم، جد مادری او، بودند. خاندان قائم مقام عموماً فرهیخته، دانش‌دوست، فاضل و شاعر بودند.۳
میرزامحمدحسین وفای فراهانی، برادر عیسی که مدتی وزارت حکمرانان زندیه را بر عهده داشت و پس از انقراض این سلسله به خدمت شاهان قاجار درآمد، از طبع شعری برخوردار بود و دیوانی از خود به جای گذاشته است.۴ دیگر میرزامعصوم ”محیط فراهانی“ (م. ۱۲۳۰ق/۱۹۱۲م)، پسر دوم میرزای بزرگ، از شعرای عهد فتحعلی شاه بود که در جوانی بدرود حیات گفت.۵ سرشناس ترین شخصیت خاندان قائم مقام میرزاابوالقاسم (مقتول در ۱۲۵۱ق/۱۸۳۵م) متخلص به ”ثنایی“ و صاحب منشآت معروف است. و سرانجام، میرزامهدی حسینی (م. ۱۲۷۰ق/۱۸۵۴م) ملقب به ملک الکتّاب، از بنی اعمام قائم مقام بود که به دربار فتحعلی شاه منتسب بود. وی از خطاطان هنرمند عصر خود و از طبع شعر بهره مند بود.۶ فرزند میرزامهدی، با نام میرزامحمدحسینِ ملک الکتّاب فراهانی و متخلص به ”گلبن،“ به حسن خط، زیبایی تحریر، لطف بیان و تقریر ”مشارٌ الیه بالبنان“ بود.۷
خواهر ادیب الممالک از زنان فاضل روزگار خود به شمار می‌رفت. تخلصش ”شاهین“ و ”شعرش به طراوت و حلاوت مشهور“ بود.۸
دورۀ جوانی و خانواده 
میرزاصادق در حدود ۱۵ سالگی پدرش حاجی میرزاحسین را از دست داد. او به هنگام مرگ فقط شماری طلبکار و چهار پسر و دو دختر داشت. ناصرالدوله عبدالمجیدمیرزا، از عموزاده‌های ناصرالدین شاه (مقتول در ۱۷ ذیقعده ۱۳۱۳ق/۳۰ آوریل ۱۸۹۶م) که حاکم اراک بود، چشم طمع در املاک موروثی خانواده دوخت و سرانجام اسباب پریشانی و بینوایی آنان شد. تعدیات ناصرالدوله به حدی رسید که میرزاصادق جوان و برادر بزرگ او، میرزامهدی، مجبور شدند با توشه ای اندک پای پیاده راه قم پیش گیرند. از آنجا، پس از تحمل سختی های فراوان، خود را به تهران رساندند. در پایتخت، میرزاعلی نامی که پسر ابوالقاسم قائم مقام و مستوفی خراسان بود، از سرِ اکراه آنان را سرپناهی داد و از محل درآمد اوقافی که تولیتش را بر عهده داشت، اندک مدد معاشی برایشان مقرر کرد.۹ دو برادر یک چند با تحمل انواع تحقیرها و ناملایمات به این سان گذراندند تا اینکه میرزاصادق روزی از شدت بینوایی و حدت اندوه قصیده ای در شکایت از روزگار سرود وآن را با نام شهزاده طهماسب میرزا مؤیدالدوله، که مردی شعر شناس و اهل دانش بود، به پایان برد و به پایمردی حسنعلی خان امیرنظام گروسی (م. ۱۳۱۷ق/ ۱۸۸۹م) به خدمت این شاهزاده بار یافت. مؤیدالدوله که از پختگی شعر و احاطۀ ادبی این جوان گمنام در شگفت شده بود، به توصیۀ امیرنظام او را در زمرۀ چاکران خود جای داد. دیگربار که میرزاصادق به خدمت مؤیدالدوله راه یافت، در محضر او و یکی از دانشمندان به سرودن قصیده‌ای به وزن و قافیتی که از جانب شاهزاده تعیین شد ملتزم گشت و در همان موقع ارتجالاً چنین شعری را در کمال مهارت سرود.۱۰ این رویداد میرزاصادق جوان را تا اندازه ای از تنگدستی و گمنامی رهایی بخشید، اما ظاهراً به تمامی گرفتاری ها و مخصوصاً تعددیات بعضی از حکام و شاهزادگان مستبد به مایُملک موروثی خانوادۀ او پایان نداد. آشنایی میرزاصادق با امیرنظام را می توان نقطۀ عطفی در زندگی او به شمار آورد. امیرنظام که افزون بر مقام بلند سپاهیگری و سیاست، نویسنده و ادیبی توانا و سخن شناس بود، قدر اهل فضل را می دانست. این بود که میرزاصادق را در سایۀ حمایت خویش آورد و وسیلۀ معرفی او به شاهان و رجال زمان شد.
همسر و فرزندان 
میرزاصادق در ۱۲۹۸ق/۱۸۸۱م با دختر حسن خان نامی از اهالی فراهان ازدواج کرد و سه دختر و یک پسر از او آورد که همه یکی پس از دیگری درگذشتند.۱۱ نام یگانه پسرش ظاهراً عیسی بود و میرزاصادق کنیۀ ”ابوعیسی“ را به مناسبت همین نام برای خود اختیار کرد. این پسر در ۱۰ سالگی در قصبۀ بیجارِ گروس در ۱۳۰۸ق/۱۸۹۱م به مرض آبله مرد. میرزاصادق همسر دیگری نیز اختیار و از او دختری آورد که بعدها او را به نایب التولیۀ خراسان شوهر داد. این دختر نیز در ۱۳۳۹ق/۱۹۱۳م در تبریز فوت شد.۱۲ بدین ترتیب، هنگامی که میرزاصادق چشم از جهان بست، بلاعقب بود.۱۳ اینکه باستانی پاریزی می نویسد پس از فوت میرزاصادق دختری از او باقی مانده بود،۱۴ معلوم نیست مستند به چه سندی است.
سفرها و مشاغل اداری 
میرزاصادق پیش از پیوستن به حسنعلی خان گروسی، در ۱۲۹۷ق/۱۸۸۰م اجباراً سفری به اصفهان کرد و یک چند ندیم صارم الدوله بود.۱۵ این شخص باید همان قهرمان میرزا صارم‌الدوله – بعدها معروف به سردار اعظم – باشد که چون فریب یکی از علماء بنام شریعت مدار را خورده و اندیشههای باطل از او پذیرفته بود، میرزاصادق قصیده ای شکوه آمیز به او و به ظل السلطان فرستاد.۱۶ نیز به اشارت صارم الدوله، میرزاصادق ترکیب بند مفصلی در هجو شیخی معروف به ”خن و خون“ سرود.۱۷ وی از ۱۳۰۷ تا ۱۳۰۹ق/۱۸۹۰-۱۸۹۲م، در مصاحبت امیرنظام به سر برد. در ۱۳۰۹ق، امیر از پیشکاری آذربایجان مستعفی و به تهران احضار۱۸  و به حکومت کرمانشاه و کردستان منصوب شد. گزارش ها دربارۀ محل اقامت میرزاصادق از این تاریخ تا مدت دو سال مقداری مغشوش است. وحید دستگردی در دیباچۀ دیوان ادیب الممالک آورده که در ۱۳۰۹ق، میرزاصادق همراه امیرنظام به کرمانشاه رفت و تا ۱۳۱۳ق در خدمت او بود۱۹ و در اواخر آن سال به تهران باز گشت. لیکن خانملک ساسانی، از عموزاده‌های میرزاصادق، می گوید: ”امیرالشعرا [میرزاصادق] تا ۱۳۱۰ق در آذربایجان مانده است و در ۱۳۱۱ق در نزد امیرنظام به کرمانشاه رفته.“۲۰ اما این هر دو گزارش با یادداشتی که شاعر خود بر یکی از قصایدش نوشته است مغایرت دارد. او می نویسد که این قصیده را در شعبان ۱۳۰۹ق از کربلا به امیرنظام، که آن زمان در قصبۀ سنندج، کرسی کردستان، بود فرستاده و در ضمن آن از اشتیاق خود به دیدار امیر سخن رانده است.۲۱ شاید منظور بصیرالدوله، برادر کهتر میرزاصادق، که می گوید برادرش ”پیش از رفتن به تبریز همراه امیرنظام، مدت دو سالی هم در عتبات ماندگار شد،“ همان سال های ۱۳۰۹ و ۱۳۱۰ق، پیش از سفر دوم میرزاصادق به تبریز باشد؛ شاعر پس از آن، یعنی در ۱۳۱۱ق، به کرمانشاه نزد امیرنظام رفته است. احتمالاً مضمون بیت
سه سال است دور از حضور امیرم
وز آن آستان بر دگر آستان ها۲۲
در قصیده ای که میرزاصادق در ستایش امیرنظام سروده، اشاره به همان مدت دو سالی دارد که بصیرالدوله از آن سخن می‌گوید.
میرزاصادق در سال های ۱۳۱۲ و ۱۳۱۳ق/۱۸۹۴ و ۱۸۹۵م در تهران در دارالترجمۀ رسمی دولتی به کار مشغول شد و در ۱۳۱۴ق/۱۸۹۶م، همراه امیرنظام که به پیشکاری کل آذربایجان منصوب شده بود باز به تبریز رفت. در  ۱۳۱۶ق/ ۱۸۹۸م، با تأسیس مدرسۀ لقمانیه در تبریز به نایب رئیسی آن برگزیده و هم در این اوان معمم شد و گه گاه بر سر منابر موعظه می‌کرد.۲۳ در همین سال، شاعر به انتشار روزنامه ای با نام ادب دست زد. در اوایل سال ۱۳۱۸ق/۱۹۰۰م، به قفقاز و از مسیر دریای مازندران به خوارزم و از آنجا به خراسان رفت. او در مشهد انتشار ادب را از سر گرفت و تا ۱۳۲۰ق/۱۹۰۲م آن را دنبال کرد. در محرم ۱۳۲۱ق/۱۹۰۳م، میرزاصادق به تهران آمد و به سردبیری روزنامۀ  ایران سلطانی گمارده شد. در ۱۳۲۳ق/۱۹۰۵م، شاعر به بادکوبه رفت و انتشار بخش فارسی روزنامۀ ارشاد را، که به ترکی نشر می شد، به عهده گرفت. آن گاه به تهران برگشت و با افتتاح مجلس شورای ملی، سردبیری روزنامۀ مجلس در شوال ۱۳۲۴ق/نوامبر ۱۹۰۶م به او سپرده شد. پس از گذشت حدود هشت ماه در این منصب، در جمادی الاولی ۱۳۲۵ق/ژوئن ۱۹۰۷م، میرزاصادق روزنامۀ عراق عجم را خود در تهران دایر کرد.۲۴ عمر این روزنامه طولانی نبود. شاید به سبب گیروبندهای دوران حکومت محمدعلی شاه (ح. ۱۳۲۵-۱۳۲۷ق/۱۹۰۷-۱۹۰۹م) میرزاصادق مجبور به تعطیل کردن این روزنامه و ترک تهران شده باشد، زیرا در جمادی الآخر ۱۳۲۷ق/ژوئن ۱۹۰۹م در صف مجاهدان راه مشروطیت سلاح به دست وارد تهران شد.۲۵ در ۱۳۲۶ق/۱۹۱۱م، میرزاصادق به خدمت عدلیه درآمد، ریاست عدلیۀ سمنان به وی داده شد و سه سال بعد در ۱۳۲۹ق/۱۹۱۴م، مدیریت روزنامۀ نیمه رسمی آفتاب را به دست گرفت .۲۶ 
از زمان ورود به عدلیه تا پایان عمر، میرزاصادق به ریاست چند شعبۀ این نهاد قضایی در عراق (اراک)، سمنان، ساوجبلاغ (مهاباد) و یزد مأمور شد. از دوران خدمت در ساوجبلاغ چند قطعه و قصیدۀ شکوه آمیز دارد که نشان می دهد در آن ایام به شاعر بسیار سخت گذشته است.۲۷
درگذشت و مدفن 
میرزاصادق در یزد به سکتۀ ناقص دچار شد و ناگزیر به تهران مراجعت کرد. پنجاه وهشت ساله بود که سرانجام در ۱۳۳۶ق/ ۱۹۱م در پایتخت بدرود حیات گفت.۲۸ علامه محمد قزوینی تاریخ وفات شاعر را ۲۸ ربیع الثانی ۱۳۳۵ق/۲۲ فوریه ۱۹۱۷م،۲۹ و دینشاه ایرانی آن را ۲۹ جمادی الاول ۱۳۲۶ق دانسته اند.۳۰ چنانچه رقم ۵۸ سالگی مسلم دانسته شود، پس باید به استناد گفتۀ قزوینی ۱۳۳۵ق را سال دقیق فوت ادیب الممالک دانست. باری، شاعر را در آستانۀ حضرت عبدالعظیم در حجرۀ میرزاابوالحسن خان قائم مقامی به خاک سپردند.۳۱
شاعری و تخلص 
میرزامحمدصادق به راستی شاعر زمان خود بود. او شاعری را در شیوۀ معمول و حال و هوای روزگار خود آغاز کرد، ولی با تحول اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران او نیز متحول شد. درست است که او در جوانی نخست به مداحی رجال، درباریان و شاهان روی آورد، اما همیشه به این راه و روش پایبند نماند، بلکه با دگرگون شدن شرایط، موضوعاتی جز مدح رجال زمان ذهن او را به خود جلب کرد. بنابراین، درونمایۀ شعری او نیز دگرگون شد. زندگی ادبی او را می توان به دو دورۀ کلی تقسیم کرد: ۱. از آغاز شاعری تا سال های نزدیک به شروع جنبش مشروطه؛ ۲. از سال های مقدم بر اوج گیری خیزش ضد استبداد و گرایش های مشروطه خواهی تا پایان عمر.
اگرچه در هیچ یک از این دو دوره شعر میرزامحمدصادق کاملاً خالی از ویژگی های دورۀ دیگر نیست، در کل رفته رفته که سال‌های نخست شاعری را پشت سر می گذارد، از بار محتوای اصلی شعر او، یعنی وصف و مدح، کاسته و به مضامین نوتر افزوده می شود. پیش از تحلیل مختصات این دو دوره، بیان توضیحاتی دربارۀ تخلص های شاعر بایسته است.
غالب مآخذ نخستین تخلص محمدصادق را ”پروانه“ نوشته اند. گرچه در شرح حالی که شاعر به قلم خود نگاشته و در دیباچۀ دیوان او به چاپ رسیده، اشاره ای به این تخلص نکرده است، وجود چند بیت در دیوانش و تصریح منابع معتبر دیگر تردیدی باقی نمی گذارد که او پیش از درآمدن به خیل ندیمان امیرنظام  ”پروانه“ تخلص می کرده است.۳۲ نیز در بخش ”متفرقات نویاب،“۳۳ افزون بر چند مورد معدود در دیوان، ابیاتی از این شاعر در کتیبه های صحن نو آستانۀ حضرت معصومه در قم به یادگار مانده است که تخلص ”صادق پروانه“ دارد. صحن نو از کارهای خیریه ای است که به دستور و زیر نظر میرزاعلی اصغر امین السلطان (مقتول در ۲۱ رجب ۱۳۲۵ق/۳۰ اوت ۱۹۰۷م)، صدراعظم ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه، بنا شد. در کتیبه های کاشی این صحن دو قطعه شعر در ماده تاریخ بنای آن از ”صادق پروانه“ به چشم می خورد که هر دو به حساب جُمَل برابر با ۱۳۰۳قمری است.۳۴ اگر گزارش سیدعلی اصغر بصیرالدوله دربارۀ مأموریت برادرش در ۱۳۰۵ق، در مقام سررشته دار بنایی علی آباد و منظریۀ راه قم از سوی امین‌السلطان دقیق باشد،۳۵ پس زمان سرودن اشعار یادشده به دو سال پیش از تاریخ مأموریت محمدصادق باز می گردد، مگر آنکه فرض شود بصیرالدوله در گزارش تاریخ این مأموریت دو سال اشتباه کرده است.
نکتۀ درخور تأمل این گفتۀ آقابزرگ تهرانی است که تخلص جد شاعر، میرزاصادق بن میرزامعصوم، نیز ”پروانه“ بوده است.۳۶ آقابزرگ حتی از دیوان ”پروانۀ جد“ هم یاد می کند.۳۷ این دیوان ظاهراً همان است که در فهرست نسخ خطی کتابخانۀ ملی۳۸ با عنوان نخبه المدایح السلطانی مشتمل بر مثنوی، قصیده، قطعه و رباعی تصنیف میرزاصادق متخلص به ”پروانه“ معرفی شده است.۳۹ اثبات صحت گزارش آقابزرگ دشوار می نماید، چه در هیچ مآخذ دیگری ذکری از شاعری میرزاصادق بن معصوم و تخلص او نشده است. میرزاصادق در شرح حال خود که از مراتب فضل و کمالات اجدادش سخن می گوید، اشاره ای به شاعری پدربزرگش، میرزاصادق بن معصوم، نمی کند، در حالی که چند بیت از سروده‌های جد اعلایش، میرزا معصوم، را نقل کرده است. شرح حال کوتاهی را هم که اعتمادالسلطنه (م. ۱۳۱۳ق) در المآثر و الآثار  از ”میرزامحمدصادق فراهانی پروانه تخلص“ آورده است،۴۰ نمی توان مربوط به میرزاصادقِ جد دانست، چه لحن بیان اعتمادالسلطنه به گونه ای است که می نماید وی در زمان تحریر المآثر از میرزامحمدصادق زنده ای – به احتمال زیاد همان ادیب الممالک- متخلص به ”پروانه“ سخن می گوید.
سبب آنکه میرزاصادق تخلص خود را به ”امیری“ تغییر داد، انتساب او به حسنعلی خان گروسی بود. این مرد که از رجال مقتدر، مدبر، ادیب و خوشنویس عصر ناصری و مظفری بود، در ۱۲۹۹ق/۱۸۸۲م به ریاست قشون و پیشکاری آذربایجان منصوب و چندی بعد لقب امیرنظام به او اعطا شد. در یکی از سفرهایش به آذربایجان، که باید در ۱۳۰۷ق/۱۸۹۰م یا حوالی این سال بوده باشد، میرزاصادق در معیت او به تبریز رفت و آنجا در ذیحجۀ ۱۳۰۷ق، به اشارۀ امیرنظام، لقب ”امیرالشعرا“ را برای خود اختیار و از آن پس ”امیری“ تخلص کرد.۴۱ شاعر در قصیده ای به انتخاب تخلص خود به نام امیرنظام و در مقطع غزلی به لقب امیرالشعرایی خویش اشاره دارد:
امیرا ”امیری“ که بگزیده استی
ز اولاد و اَحفاد قائم مقامش
امیری به نام تو دارد تخلص
ازین نام دارد فلک نیکنامش۴۲
برخیِ شعر تو جان کردم و خود را به درت
تاج عشاق و امیرالشعرا می بینم۴۳
اینکه وحید دستگردی در صدر یکی از قطعات شاعر، که در ۱۳۰۸ق در جواب شعری از میرزاابوالحسن جلوه (م. ۱۳۱۴ق/۱۸۹۶م) سروده، می نویسد که ادیب الممالک آن وقت ”پروانه“ تخلص می کرده است، جای تأمل است، زیرا در یادداشتی که خود شاعر بر یکی از قصاید دیگرش نوشته است، تصریح می کند که در ۲۴ ذیحجه ۱۳۰۷ق، امیرنظام او را با عبارت ”هان امیرالشعرا!“ مخاطب قرار داده است.۴۴ مگر آنکه فرض شود میرزاصادق در ۱۳۰۷ق لقب امیرالشعرا گرفت، اما یکی دو سال بعد تخلصش را از پروانه به امیری تغییر داد. لیکن این فرض هم نمی تواند درست باشد، زیرا در شرحی که شاعر خود در مناسبت سرایش یکی از قصایدش آورده می نویسد که امیرنظام از ندیمانش برای سرودن شعر سراغ ”امیری“ را گرفته است.۴۵ تاریخ این واقعه شعبان ۱۳۰۸ق بوده است. بنابراین، باید چنین نتیجه گرفت که میرزاصادق یا پاسخ منظوم خود را به ابوالحسن جلوه در زمانی پیش از ۱۳۰۷ق سروده یا اینکه پس از احراز لقب امیرالشعرایی، باز تا چند سال هر دو تخلص پروانه و امیری را به کار می برده است. گرچه این شاعر در بیشتر اشعارش خود را ملتزم به ذکر تخلص نکرده، ولی شمار ابیاتی که در آنها تخلص ”امیری“ به کار رفته کم نیست.۴۶ امیری در چهارمین ماه از سلطنت مظفرالدین شاه (ح. ۱۳۱۴-۱۳۲۴ق/۱۸۹۶-۱۹۰۶م)، یعنی در ربیع الاول ۱۳۱۴ق به فرمان این پادشاه به ”ادیب الممالک“ ملقب شد.۴۷ شاعر ضمن قصیده ای از این فرمان شاه و لقب جدید خود یاد می کند.۴۸ در پاره ای از اشعاری که پس از این تاریخ سروده شده، به جای تخلص لقب ”ادیب الممالک“ و ”ادیب“ دیده می شود.۴۹
شاعری در دورۀ سنت گرایی
شاعران ایرانی در قرن دوازدهم قمری/هجدهم میلادی بنیادگذاران مکتبی در ادبیات فارسی بودند که مکتب ”دورۀ بازگشت ادبی“ نام گرفت. ویژگی بارز این مکتب پیروی از سنت های شعری استادان قدیم بود و ادیب الممالک را باید یکی از آخرین شاگردان این دبستان شمرد.۵۰
رایج ترین محتوای شعری بسیاری از شاعران قدیم مدح شاهان و دیگر ارباب قدرت بود. قرن ها سخن سرایی به ظهور این سنت انجامیده بود که شاعر برای آنکه شعرش رونقی و اعتباری بیابد، به سایۀ حمایت صاحب قدرتی می خزید، مدحی می گفت و پاداشی می گرفت تا از این راه هم خرج معاشی و هم شهرتی برای خود کسب کند. ادیب الممالک نیز در بافت چنین سنتی به شاعری آغاز کرد. در تاریخ شعر فارسی، سخنوران به واقع وارسته ای که توانسته اند علی رغم این سنت ریشه دار حرکت کنند و بی نیاز از هر تکیه گاهِ غیر از خودی عمل کنند، به شمار بسیار اندک بوده اند. در اشعار مدحی که ادیب تحت تأثیر چنین سنتی در ستایش شاهان و امیرانی غالباً نالایق سروده، همۀ اسلوب ها و موازین شعر کهن فارسی را رعایت کرده است و از انواع و اقسام تشبیهات و استعاره‌های رایج برای ساختن مدیحه های مبالغه آمیز و پرداختن تشبیب ها و نسیب ها به سبک پیشینیان بهره جسته است.۵۱ برای مثال، چند بیت از قصیده ای که ادیب الممالک در تبریک صدارت عین الدوله، مصادف با سالروز تولد مظفرالدین شاه، سروده نقل می شود:
سحر بشارتم از دَورِ مهر و ماه آمد
که گاه جشن همایون پادشاه آمد
ز سر غیب درین روز بر سریر شهود
شهی که مقدم او زیب بارگاه آمد
خدایگان سلاطین و بختیار ملوک
مظفرالدین ارواحُنا فِداه آمد
به باغ رفته مگر شه که خلق را به مشام
شمیم غالیه از گلبن و گیاه آمد؟
همیشه خاطرش از بندگان گنه طلبد
ز بس که در پیِ بخشیدن گناه آمد
. . .
وزیر اعظم را خاتمِ صدارت داد
که چشم مُلک شد اکنون، سرِ سپاه آمد
نگاهدار جهان کرد ”عین دولت“ را
که کارساز جهانی به یک نگاه آمد
ادیب الممالک در غالب موارد مضامین و آرایه های بدیعی گذشتگان را کمابیش تکرار کرده یا چیزهایی مشابه و از مقولۀ همان مضامین و آرایه ها پرداخته است.۵۲ 
گرچه ادیب در چند جا از شیوۀ شاعری قدما و پیروان آنان انتقاد می کند و از اینکه در مدح هر خسیس شعرهای نامتناسب ”فرو می خوانند“۵۳ و ”لیموی پستان یار و سیب ذقن“ او را در ”در طبق فکر“ می گذارند،۵۴ از وسوسۀ این گونه مضمون پردازی‌ها، مداحی ها و قصۀ لیلی و غصۀ مجنون گفتن ها برکنار نمی‌ماند؛ گویی نمی تواند از بافت ادبیاتی که خود و خاندانش در آن پرورش یافته اند و در فضای آن تنفس کرده اند، به یک باره ببُرد. او از چشمۀ سرشار و پُربار شعر و ادب کهن پارسی و معارف اسلامی سیراب شده و اجزای وجودش از آن تأثیر پذیرفته بود. از این رو، وقتی شاعری آغاز کرد، جز آنچه همین سنت کهن پیش روی او نهاده بود، راه کوبیدۀ دیگری نمی شناخت، به ویژه که این راه از عهد شاعران دورۀ باز گشت ادبی به بعد کوبیده تر شده بود.
با این همه، به رغم تمامی ریشه هایی که ادیب الممالک در گذشته دارد و عطش شاعری خود را با مدح و وصف های اغراق آمیز و پردازش های تکراری مضامین و شیوه‌های پیشینیان فرو می‌نشاند، اما این کار او گویی گذرا بود. از اشارات پراکنده‌ای که حتی از لابه لای همان مدح ها و کهنه پردازی ها به چشم می‌خورد، برمی آید که خارخاری و خلَجانی در ضمیر دارد که او را به طلب عرصه های ”غیرمعتاد“ و تازه ای بر می انگیزد. ادیب قلباً دریافته بود که باید افسانه های کهن را فرو گذاشت و در قطعه ای مفصل، که عن قریب بخشی از آن نقل خواهد شد، صراحتاً می گوید:
این حرف های کهنه پرستان فکن به دور
نو شد اساس صحبت، نو باید‌ای ولد
منتهی هنوز راه جدیدی پیش پای او باز نشده و مجالی دست نداده بود تا با ذهنیت و استعدادی که او داشت، از گفته‌شده‌ها بگسلد و با ناگفته ها بپردازد. این مجال با تحولاتی تدریجی که در جامعۀ آن روزگار ایران رخ داد و کم کم به جنبش مشروطه طلبی و تأسیس مجلس شورای ملی انجامید فراهم آمد. ادیب از این زمان به مسیر تازه ای افتاد که در واقع سازنده و مقدمۀ دورۀ دوم حیات شاعری او بود. همین تحول بود که ادیب را در مقام یکی از شاخص ترین شعرای دورۀ انتقال قرار داد. اکنون به ویژگی های شعری ادیب در دورۀ اول شاعری او می پردازیم.
نوع شعر 
ادیب الممالک از میان انواع قالب های شعر، بیش از همه به قصیده و قطعه تمایل نشان داده است. گرچه غزل، در کنار قصیده، یکی از دو قالب شعری مسلط تا آن زمان بود، ولی ادیب قصیده و سپس قطعه را برای اظهار مقاصد خود مناسب تر می یافت. طبیعی هم همین بود، زیرا نه فقط برای بیان وصف و مدح که محور اصلی شعرهایش در این دوره بود، بلکه برای طرح مضامین تاریخی، قرآنی، نجومی و همین طور آرایش های لفظی و معنوی که پسند طبع شاعری چون ادیب بود، قصیده جولانگاه مستعدتری در اختیارش می گذاشت. از قضا این دو قالب شعری در دورۀ دوم شاعری ادیب نیز که تحولی نسبی در مضامین شعری او رخ داد، بیش از دیگر گونه ها به کار او آمد. طبق احصاء علی موسوی گرمارودی، شمار ابیات فارسی و عربی ادیب به ۱۶۶۰۰ بیت سر می زند.۵۵ از ادیب الممالک بیش از ۲۶ غزل و تغزل بر جای نمانده و این در کنار حدود ۱۳۲ قصیده و ۳۰۰ قطعۀ او رقمی اندک است. در واقع، بخش اعظم اشعار ادیب را حدود ۷ هزار بیت در شکل قصیده و بالغ بر ۳ هزار بیت به صورت قطعه تشکیل می دهد.۵۶ با اینکه صورت کلام در غزل های ادیب استوار، پخته و خالی از سستی و ابتذال است، لیکن در محتوای همۀ آنها نکته های بدیع و ناگفتۀ چندانی به چشم نمی خورد. البته بی انصافی است که بعضی غزل ها یا لااقل بعضی از ابیات این غزل های او را درخور تحسین ندانیم. مثنوی های ادیب عموماً شیوا و روان است، ولی بدیهی است که این نوع شعر هم قالب مختار و مرجّح او نبوده و به اقتضای پاره ای موضوعات آن را به کار برده است. علاوه بر قصیده و قطعه، ادیب به ترجیع‌بند، ترکیب بند و مسمط، که در واقع قالب هایی تفننی اند، گرایش نشان داده است، زیرا این گونه های شعر که تنوع، موسیقایی و جذابیتی دیگر دارند، قالب های مناسبی برای مضامین اجتماعی، سیاسی و وطنی بوده است. بنابراین، در میان سروده‌های دورۀ دوم شاعری ادیب این قبیل قالب ها بیشتر از دورۀ اول به چشم می خورند.
حفظ ویژگی های کهنۀ واژگانی و نحوی 
از آنجا که ادیب الممالک در شعر فارسی و تاریخ ایران مطالعاتی عمیق و گسترده داشت و با ظرایف و صنایع صوری و معنوی آن به خوبی آشنا بود، نسبت به آنچه طی سال های سال در این گنجینۀ ارجمند جمع آمده بود شیفتگی زایدالوصفی پیدا کرده بود. برای او تمامی مختصات صرفی و نحوی شعر غنی فارسی چنان مطبوع، دلنشین و درخور پیروی بود که پنداری توجهی نداشت روزگارِ بسیاری از صورت های لغوی، ساختارهای دستوری، ترکیبات و کاربردهای کلمات شعر کهن فارسی به سر آمده و برای هم زبانانش عموماً زنگ کهنگی گرفته بود. بنابراین، نه فقط کلمات غریب و نامتداول را که تا زمان او دیگر از رواج افتاده بودند آزادانه به کار می گرفت، بلکه از استعمال گونۀ شعری و کهنۀ واژه‌هایی که شکل دیگری از آنها در فارسی تداول یافته بود نیز احتراز نمی کرد. در دیوان او،۵۷ کلماتی مانند ازیرا در صفحات ۹، ۱۸۳ و ۴۹۶؛ ازیراک در صفحۀ ۳۶۹؛ اِستاده در صفحۀ ۲۰؛ استاره در صفحۀ ۱۶۰؛ هریمنان در صفحۀ ۱۴۷؛ اَبا در صفحات ۱۴۸، ۱۷۹ و ۶۵۹؛ فرموش در صفحۀ ۳۴؛ فَرمُش در صفحۀ ۳۰۷؛ اِشکم خواره در صفحۀ ۱۶۰؛ سُتخوان در صفحۀ ۱۴۳؛ فلاطون در صفحۀ ۳۳؛ سُتُن در صفحۀ ۴۲۴؛ استُن در صفحۀ ۴۱۴؛ افریدون در صفحۀ ۴۲۶؛ سِماعیل در صفحۀ ۳۷۰؛ استَروَن در صفحۀ ۳۸۴؛ اشکوفه در صفحۀ ۳۸۳؛ سُطرلاب در صفحات ۲۳۶، ۳۵۳ و ۶۵۹؛ هَگَرز در صفحۀ ۲۳۲؛ کجا به معنای ”هرکجا“ در صفحۀ ۳۷۳؛ کرا به معنای ”هر که را“ در صفحۀ ۹۰؛ ایدر در صفحات ۳ و ۳۹۰؛ ستوار در صفحۀ ۴۹۶ و نز به جای ”نه از“ در صفحات ۱۸۳ و ۳۵۳، که بوی کهنگی برداشته است، کم نیست. او به تقلید از گذشتگان گونه هایی از افعال را، مانند شنیدستم در صفحۀ ۸۳)، نگشتی و نگشودی در صفحۀ ۲، جاذبستی و نایبستی در صفحۀ ۳۵، بایدی  در صفحۀ ۳۷۵، بنخواندند به معنای ”نخوانده اند“ در صفحۀ ۲، همی نگویند در صفحۀ ۹۰، همی می گفت در صفحۀ ۳۵، و نیز پاره ای از واژه‌ها را در معانی قدیم تر آنها به کار برده است که از آن جمله است ماندن در معنای ”گذاردن“ در صفحۀ ۶۵۲. گاه هم از واژه‌های مغولی و ترکی، چون یرلیغ به معنای ”فرمان در صفحۀ ۵۰ و تمغا به معنای ”مُهر و نوعی مالیات“ در صفحۀ ۱۳۶ استفاده کرده که سال ها پیش از زمان شاعر از مجموعۀ اصطلاحات دیوانی خارج شده بودند. احتمالاً این قبیل کهنه واژه‌ها و اصطلاحات در ذائقۀ بسیاری از فارسی زبانان یکی دو سده پیش از عصر حاضر طبیعی و عادی جلوه می کرده است.
استواری سخن 
اگر لطافت و جزالت (استواری) دو خصیصۀ عمدۀ شعر باشند، بی گمان اشعار ادیب عموماً از خصیصۀ دوم بیش از اولی برخوردار است. این امر به سبب اعتقاد و گرایش شدیدی است که ادیب به کلام فاخر و استوار داشت. شاید از این لحاظ بتوان او را در نقطۀ مقابل ایرج میرزا (م. ۱۳۰۴ش) دانست که در شعرش لطافت بر جزالت می چربد. ادیب الممالک بیشتر ادیبانه سروده تا شاعرانه. شکوه و ابهت صوری سخن، سنگینی و فخامت وزن، طنطنۀ واژگان و بالاخره دشواری و چشمگیر بودن قوافی و ردیف ها ذهن ادیب الممالک را بیشتر از محتوا به خود مشغول می داشت. استواری کلام او را بیش از غنای درونمایه خشنود می کرد. از لحاظ طنطنه، پردازش های صوری و آرایش های لفظی، ادیب الممالک به سبک خاقانی شروانی نزدیک می شود، منتهی در مضمون سازی و آفرینش های محتوایی نازک خیالی او را ندارد. به همین سبب است که در اشعار او ابیات سست و، از لحاظ کیفیت بیان، موارد ضعیف به ندرت پیدا می شود. آنچه هم از اشعار او ضعیف و عاری از جزالت می نماید، چنانچه خوب در آن دقت شود، اساساً نه به علت ضعف بیان که به سبب اصرار شاعر در استعمال کلمات و ترکیبات ناآشنا و گاه ناهموار یا درج مضامین بارد و بی روح است.
لغات مُغلق و نامأنوس 
طنطنه و جزالت شعر ادیب، علاوه بر وسواس او در رعایت ضوابط نحو ادیبانه و استعمالات بلاغی سخن گویان کلاسیک ادب فارسی، تا حد زیادی نتیجۀ کلمات و ترکیبات پیچیده و غالباً نامأنوس عربی و فارسی کهنی است که در شعر خود به کار برده است. ادیب به برکت برخورداری از حافظۀ شگرف و تسلط کم‌نظیرش بر ادبیات عربی و فارسی و تاریخ عرب و عجم۵۸ و احاطه اش بر بسیاری از معارف ایرانی‌اسلامی، در کاربرد ذخایر لغوی و مصطلحات این حوزه‌ها تقریباً هیچ حد و حصری نمی شناخت. هزاران واژه و عبارت ناآشنا و غریب را از لا به لای کتب لغت، تواریخ و منابع ادب و انساب عرب و روایات و احادیث فرا چنگ آورده و به گونه ای در اشعار خود نشانده است. این انبوه لغات البته عموماً شکوه و فخامتی به شعر ادیب می دهد، لیکن در بسیاری جاها شعر او را دشواریاب و درمواردی خشک و بی روح ساخته است. حضور واژه‌ها و عبارات مهجور و معقد نه فقط به خوانندگان عادی، بلکه به بسیاری از آنهایی که در فارسی و عربی دانشی نسبی دارند هم اجازه نمی دهد لااقل بعضی از اشعارش را چنان که باید و شاید درک کنند. متأسفانه مواردی که غرابت واژگان با غرابت مضامین دست به دست هم می دهند و شعر ادیب را به معمایی تبدیل می‌کنند، کم نیست. برای مثال، در اینجا فقط می توان اندکی از بسیار کلمات غریب و دور از ذهنی را که ادیب آزادانه در شعر خود به کار برده است، از دیوانش نقل کرد:۵۹ تصدیه، مُکا، یعوب، ابناء الدهالیز، شمعون الصفا، شَجن، خضم  در صفحۀ ۱۸؛ رَحی، مسخون، آهون، برهون، در صفحۀ ۳۳؛ کعاب، ترائب، اتراب در صفحۀ ۴۳؛ فرتور، فرتاب، ارحاب، ترحاب در صفحۀ ۴۵؛ وَکر، صَقر، قَسوره، غاب، طیطاب، شُهُب، مُثقب در صفحۀ ۴۷؛ شیح، قیصوم، رطیب، ثوب الحداد، تریب، منهوب در صفحۀ ۵۶؛ اختلاق، ثَرب، صِفاق، اعتناق در صفحۀ ۶۲؛ احلاس، قِمطَر، نکاب، رضاب، جراب، تبنکو، تبنک در صفحۀ ۷۲؛ اَبلَج، مُدَحج، مزجج، مسرج، فیلَج، هیدج، مزلَج، مِخلَج در صفحات ۱۲۹-۱۳۱؛ رغید، حفی، راتع در صفحۀ ۱۵۲؛ تبرید، تسخین، صدید، صقیع، جلید، صعید، تخلید، تنشید در صفحۀ ۱۵۳؛ قاسط، اَشوَس، عابس، نواقیس، رهابین، نواویس، مُتشاکِس، متقوس، کابس در صفحۀ ۲۹۹؛ ذَخر، مقوَل، مجَدل، سَفَرجل، سجَنجَل، قسطل، خیطَل در صفحۀ ۳۴۳؛ شملۀ جنین، خراتگین، کدین، نِشگرده در صفحۀ ۳۷۵؛ مرعوف، حِبال، عُصی، حری، جَـثی در صفحۀ ۴۸۳. البته اینها سوای صدها لغت و اصطلاح نادرالاستعمال و بعضاً تخصصی است که ادیب در فرهنگ منظوم یا به قول او ”پیوسته فرهنگ پارسی“ خویش آورده است.
فراوانی اعلام 
پیچیدگی و دشواریاب بودن شعر ادیب تنها به لغات مهجور نیست. اسم‌های علَم، از قبیل نام اشخاص، اقوام و رویدادهای تاریخی مشهور و غیرمشهور و اسامی جغرافیایی هم مزید بر علت شده است، به گونه ای که تا کسی از اعلام قرآنی و تاریخ و انساب عرب و عجم از زمان های قدیم تا عصر شاعر آگاهی وسیع نداشته باشد، بسیاری از این نوع اسم های خاص برای او ابهام آمیز و گیج کننده خواهد بود. با کمک این دسته اسم هاست که ادیب صدها تلمیح و اشارات دینی و تاریخی در شعر خود آورده است. این وضعیت در عین اینکه زبان شعر شاعر را برای خواننده مقداری دیریاب می کند، آگاهی های سودمندی هم به او می دهد. پاره ای از این اشارات به لحاظ شهرت سابقه و گزارش‌های مربوط به آنها برای خوانندۀ عادی قابل فهم است، لیکن بسیاری از تلمیحات او اشاره به اشخاص، اقوام، حوادث و مکان هایی دارد که شاخصه ای تاریخی ندارند و فقط برای آشنایان با کتاب های تاریخ، انساب و رجال روشن اند و لذا، اشعار ادیب برای آنها چندان اشکال آفرین نیست، مانند قصۀ آدم و بهشت عَدن، گیو و جنگ پَشَن، شکست والِریَن به دست شاپور اول ساسانی، دست اندازی بریتانیایی ها بر عدَن در صفحۀ ۲؛۶۰ سیر و تره، سَلوی و مَن و امت موسی، پیر قرَن در صفحۀ ۳؛ انگشتری سلیمان و دَدان، ابراهیم و بتان آزری در صفحۀ ۱۵؛ آیینۀ اسکندری، آب حیوان، آصف برخیا و تخت بلقیس، داود و قتل اوریا در صفحۀ ۱۷؛ ید بیضای موسی، شفابخشیِ عیسی، سقراط و شوکران، جَمره و مِنا، شُعَیب، اژدها و فرعون در صفحۀ ۲۱؛ نوح و سوق ثمانون  در صفحۀ ۲۵؛ کیخسرو و فرود، سفینۀ نوح، خلیل و آتش نمرود در صفحۀ ۱۳۵؛ باد صَرصَر و امت هود در صفحۀ ۱۴۷؛ سامری، گوسالۀ زرینه در صفحۀ ۳۷۵؛ سلمان و ابوذر در صفحۀ ۴۰۳؛ عزیز مصر و بیت حَزَن در صفحۀ ۴۰۸؛ آل سبکتکین و تاریخ بیهقی، سِنِمار و خوَرنق در صفحۀ ۵۰۶؛ اَبرَهه، فیل و جَیش اَبابیل در صفحۀ ۵۱۱. با این همه، درک مضامینی که ناظر به گزارش ها و اخبار تاریخی غیرمشهورتر، شخصیت های ادبی و شعرای قدیم عرب، افسانه ها و قهرمانان گمنام ملل، اسامی تواریخ و دیوان های کم اهمیت تر و اصطلاحاتی که شأن نزول تاریخی دارند به آسانی میسر نیست، مانند زرقاء، خرقاء در صفحۀ ۱۷؛ مرغ عیسی در صفحۀ ۹۰؛ حِصن عادیا در صفحۀ ۲۰؛ قاضی سدوم و واصل بن عطا در صفحۀ ۹۳؛ واقعۀ داحِس و غبرا در صفحۀ ۹۷؛ سواران کِندَه، نوندان مذحج، ورود عراده به زحلوله در صفحۀ ۱۲۹؛ داستان نعج و نعاج و داود، قصۀ حِلف الفضول و بنی تَیم، قصۀ حِلف المطیبین در صفحۀ ۱۳۵؛ بوعبیدۀ جراح، ضرار بن اَزوَر، طاهربن حسین، ابودُلَف قاسم، مُهلب ابی صفره در صفحۀ ۲۶۴؛ عنتره بن شَداد، اُم الهیثَم، ام‌خاله در صفحۀ ۳۴۹؛ فضاله بن کلده، حُطَیئه، سلیکِ عمرو، تغلب و بکر در صفحۀ ۲۳۴؛ عَبس، ذبیان، هَرَم، لَبید ربیعه در صفحۀ ۲۳۷؛ عام الجمیله در صفحۀ ۳۶۷؛ هَرثمه بن اعین، نضیره بنت ضَیَزَن در صفحۀ ۳۷۱ و مانند اینها.
استفاده از دانش های گوناگون
از عوامل پیچیدگی بخش قابل ملاحظه ای از اشعار ادیب الممالک یکی هم رغبت وافر او به بهره گیری از اطلاعات خود در رشته‌های گوناگون، از قبیل قرآن، حدیث، ادعیه، گفته های پندآمیز دانشمندان و بزرگان دین، اشعار عرب و بعضی از شاخه های علوم است. او یا آیه و حدیثی را به کار می بُرد یا مضمون آن را به سلک نظم می کشید. گاه تمامی آیه، حدیث، شعر عربی، جملۀ قصار و ضرب المثلی را آن گونه که هست در شعر می آورد یا با اندک حذف یا جا به جایی کلمات، آن را در قالب وزن منتخب خود می گنجاند. کمتر صفحه ای از دیوان این شاعر هست که آیه‌ای یا حدیثی در آن به چشم نخورد.۶۱ اشعار شعرای عرب، عبارات اصطلاحی، کلمات و ترکیبات قصار یا جملات ادبی عربی و ارسال مثل ها نیز در دیوان او کم نیست.۶۲ ادیب اشعاری هم بر اساس مفاد آیه یا حدیثی ساخته است، مانند ”دربارۀ حیا“ در صفحۀ ۱۸۰، ”آب دادن به تشنگان“ در صفحۀ ۲۰، ”اهمیت توسل به عترت محمدی“ در صفحۀ ۴۸۴، ”فطری بودن سعادت و شقاوت بشر از قول پیامبر اسلام“ در صفحۀ ۵۰۶، ”گناه دل آزاری روایت شده از حضرت باقر“ در صفحۀ ۱۸۸، ”ویرانی شهر سبا“ در صفحۀ ۳۶۹ و ”ارزش کلام طیب طبق نص قرآن“ در صفحۀ ۱۵۳.
ادیب الممالک علاوه بر معلومات قرآنی و اطلاعات دینی، از دیگر دانسته های خود نیز در اشعارش بهره می برد، از صرف و نحو عربی در صفحات ۱۱ و ۱۶ و ۳۷۳ و عروض در صفحات ۳۶ و ۵۱ و ۳۳۴ و ۴۱۴ و ۴۵۸ گرفته تا داروشناسی در صفحۀ ۷۷، موسیقی در صفحات ۷۶ و ۴۹۲ و ۵۰۶، نجوم در صفحات ۳۴ و ۴۸ و ۵۲ و ۵۷،  کف شناسی در صفحۀ دوازده بخش متفرقات، رَمل در صفحات ۷۱۶ تا ۷۱۸، حتی نرد و شطرنج  در صفحات ۹ و ۴۷۲ و ۴۹۶ و ۵۴۶ و ۵۵۶، و عکاسی در صفحۀ ۲۷۲. ادیب در چند جای دیوانش به داشتن اطلاعات در رشته هایی چون نحو، معانی و بیان، قوافی و عروض، فلکیات، اسطرلاب، تواریخ، تقویم، منطق، طب، جراحی، کحالی و تشریح بر خود می بالد.۶۳ چنین می نماید که در علم نجوم واقعاً دستی داشته است. قصایدی از او که حاوی مضامین نجومی است خواننده را به یاد اشعار منوچهری دامغانی، انوری ابیوردی و نظامی گنجوی می اندازد. مضمون های مبنی بر اصطلاحات نجومی برای کسانی که مطالعه ای در علم هیأت نداشته باشند فقط ممکن است  ابهام آمیز و ملال آور باشد.
به سبب اصرار ادیب در گنجاندن هر چه بیشتر اصطلاحات علمی و ادبی در شعر، سروده‌هایش در بسیاری جاها به آفت  پیچیدگی و بی روحی دچار شده است. جای تأسف است که سخن سرای توانایی چون ادیب الممالک که در موارد نه چندان معدودی با سرودن اشعاری محکم، روان، مؤثر و خالی از ابهام های لفظی و معنوی ثابت کرده است که می تواند شعر سلیس و لطیف هم بسراید،۶۴ به علت همین اصرار زیاده از حدش، چنان که شایستۀ اوست، قبول عام نیافته است.
استقبال از شعرای پیشین و تضمین شعر دیگران
ادیب، به سنت معمول بسیاری از شعرا، به وزن و قافیۀ پاره‌ای از قصاید مشهور فارسی و عربی اشعاری سروده است. گرچه فضل تقدم از آن کسانی است که نخستین بار قصایدی را با این اوزان و قوافی ساخته اند، اما ادیب هم به نوبۀ خود از عهدۀ این اقتفا به شاعران قدیم خوب بر آمده است. این قبیل چکامه های او بسیار محکم و استادانه است و از لحاظ جزالت، پختگی ترکیبات و برخورداری از واژگان قوی و آرایش های صوری، دست کمی از قصاید قدما ندارد. از این قبیل اند قصایدی که در استقبال از غضائری رازی در صفحات ۳۲۵-۳۳۰، فرخی سیستانی در صفحات ۲۱۸-۲۳۴، منوچهری دامغانی در صفحات ۳۳۰-۳۳۹ و ۴۵۴-۴۵۵، ابوحنیفۀ اسکافی در صفحات ۳۶۶-۳۷۰، ناصر خسرو قبادیانی در صفحات ۱۵۵-۱۶۱، حیص و بیص، شاعر عرب در صفحات  ۱۴۶-۱۴۸ و بعضی از معاصرانش مانند ابونصر شیبانی در صفحات ۱۵۳-۱۵۵ و سالک کرمانشاهی در صفحات ۱۷-۲۳ ساخته است. در قصیده ای که در استقبال از ابوالحسن علی بن محمد بن منجیک تِرمَـذی در صفحات ۱۷۵-۱۷۶ ساخته، سه بیت از قصیدۀ این شاعر را هم تضمین کرده است. غزلی نیز در اقتفا به یکی از غزلیات مولانا جلال الدین در صفحۀ هجده بخش متفرقات گفته است. افزون بر اینها، ادیب الممالک گاه بیت یا ابیاتی از شعرای دیگر را تضمین کرده است، مانند تضمین غزل کاملی از حافظ در صفحۀ ۱۷۸، تضمین غزل کاملی از سفیرالدین که از معاصرانش بود در صفحۀ ۶۹۹ و تضمین ابیات پراکنده ای از سعدی شیراز  در صفحات ۴۱۹ و ۱۳۷ و ۴۹۳ و ۴۸۷ و ابیاتی از حافظ در صفحۀ ۱۰۵.
ترجمۀ منظوم قطعاتی از دیگران
ادیب الممالک افزون بر اقتباس عین عبارات و ترکیبات دیگران، گاه مضامین شعرا و نویسندگان عرب- و گاه نویسندگان دیگر ملیت ها- را به سلک نظم کشیده است. از این قبیل است ترجمۀ حکایاتی از مختصر تاریخ الدول ابوالفرج بن العبری مَلطی در صفحات ۱۰۶-۱۱۰؛ شکوائیه ای از زبان عربی در صفحۀ ۲۸۱؛ دو قطعه شعر عربی، یکی منسوب به صفی الدین حِلی و دیگری منسوب به سناء الملک، در صفحات ۲۷۱-۲۷۲؛ و ترجمۀ منظوم کلام یکی از حکیمان اروپایی در باب عشق در صفحۀ ۶۹۱. به علاوه، ادیب الممالک اشعاری را از دو نفر از رؤسای فرقۀ  علی اللهی، که به زبان مخصوص خودشان سروده بودند، به شعر فارسی برگردانده است که در صفحات ۶۶۹-۶۷۴ درج است.
قصاید طویل و تجدید مطلع
به نظر می رسد که یکی از ابزارهای هنرنمایی سخن پردازان پیشین سرودن قصاید طولانی، تجدید مطلع کردن و انتخاب ردیف‌های دشوار و کم تداول بوده است. شاعر در چنین قصایدی هم وسعت میدان دید و تخیلش را در مضمون سازی و هم درجۀ احاطه‌اش را بر واژگان زبان به عرصۀ نمایش می گذارد. ادیب الممالک از این لحاظ نیز از استادانی چون سراج قُمری (م. حدود ۵۸۰ق/۱۱۸۴م)، خاقانی (م. ۵۸۳-۵۹۵ق/۱۱۸۵-۱۱۹۹م)، انوری (م. ۵۸۳ق/۱۱۸۷م)، بدر چاچی (م. ۷۴۵-۷۵۲ق/۱۳۴۴-۱۳۵۱م) و امثال آنها پیروی کرده است. قصاید ادیب عموماً طولانی اند و غالب آنها به صد بیت بالغ می شوند، اما بعضی از آنها حتی از حد متعارف قصاید بلند فارسی فراتر می رود. از آن جمله اند قصیده ای ۱۶۰ بیتی در نکوهش زمامداران ایران به هنگام بمباران آستانۀ رضوی بر دست قوای روس در صفحات ۱۷-۲۳، قصیده ای در ۱۵۵ بیت به مناسبت گرانی نان در تبریز در صفحات ۶۷-۷۴ یا قصیده ای ۱۸۸ بیتی در تهنیت میلاد امام سوم شیعیان در صفحات ۳۲۹-۳۳۰.
ادیب در چند قصیدۀ طولانی تجدید مطلع کرده است. در سه قصیده در صفحات ۴۷ و ۲۶۶ و ۳۲۵ یک بار، در قصیدۀ صفحۀ ۱۳۷ دو بار و در قصیدۀ صفحۀ ۴۵۱ سه بار تجدید مطلع کرده است. به علاوه، او در قصاید و قطعات متعددی با انتخاب قافیه های دشوار یا ردیف های غیررایج احاطۀ خود را بر واژگان و زبان و ادب فارسی و عربی نشان داده است.۶۵
قطعه های طولانی 
شعرای پیشین برای طرح و بیان نکات پندآمیز، تجارب  بازگفتنی کوتاه یا حکایات مختصر قطعه را برمی گزیدند. بنابراین، شمار ابیات یک قطعه معمولاً از ده تا پانزده تجاوز نمی کرد، ولی ادیب الممالک ظاهراً خود را به چنین رسمی مقید نمی دانست. در دیوان او افزون بر قطعات متعدد با شمار ابیاتی در حدود متعارف، قطعاتی دیده می شود که ابیات آنها از شمار معمول درگذشته است.۶۶ سبب طولانی شدن بیش از حد قطعه های ادیب این است که او در غالب موارد قطعه را برای بیان موضوعاتی برگزیده که از حوصلۀ یک قطعه در قوارۀ سنتی آن بیرون و بیشتر مناسب قالب مثنوی است. از باب مثال، ادیب داستان، رویداد یا تجربه ای را در قالب قطعه ای به تفصیل شرح می دهد و این کاری است که معمولاً از وظایف قطعه نبوده است.۶۷ در دیوان این شاعر قطعاتی دیده می شود که نه فقط شمار ابیات آنها بیش از اندازۀ متعارف است، بلکه بیت مطلع آنها نیز، برخلاف معمول، مصرع است. ظاهر این نوع قطعات به قصیده می ماند، اما محتوای آنها عموماً از سنخ موضوعاتی نیست که در قصیده طرح می شود.۶۸ به هر حال، گرچه عنوان کردن موضوعی نسبتاً مفصل یا به تصویر کشیدن صحنه ای کامل در قالب قطعه، مخصوصاً با محدودیتی که شاعر از لحاظ رعایت قافیه و ردیفی معین دارد، ممکن است از لطف و روانی قطعه بکاهد، لیکن قطعه های بلند ادیب عموماً ضمن استحکام و جزالت، خالی از سلاست هم نیستند. به عبارت دیگر، محدودیت‌های قافیه و ردیف کمتر باعث تکلف و خشکی شعر او شده است و این نشانۀ احاطۀ  شاعر به زبان و قدرتش در پروردن مضامین است.
در دیوان ادیب الممالک قطعاتی که بتوان آنها را ”روان“ توصیف کرد کم نیست.۶۹ قطعات ادیب عموماً در شرح انتقادی مسایل اجتماعی و سیاسی و درد دل های شخصی است، ولی در میان آنها به نمونه هایی برمی خوریم که به شیوۀ مناظره ساخته شده است، مانند مناظرۀ ”سوزن و سنجاق“ در صفحۀ ۴۱۸، ”سار و تله“ در صفحۀ ۴۱۶ و ”بزغاله و گرگ“ در صفحۀ ۴۹۷؛ شیوه ای که در شعر پروین اعتصامی (م. ۱۳۲۰ش/۱۹۴۱م) به حد کمال و پختگی رسید. برای نمونه، به نقل دو قطعه اکتفا می شود:
شنیده ام چو سلیمان به تخت داد نشست
خرَد به درگهَش اِستاد و چشم فتنه بخفت
ز دور دید که گنجشک نر به جفت عزیز
ترانه خواند و سرود، آن چنان که شاه شنفت
”من این رواق سلیمان تـوانــم از منقار
ز جای کند و به دریا فکند و خاکش رُفت“
به خشم شد شه و گنجشک بینوا چون یافت
که این حدیث شهنشه شنید و زان آشفت
بگفت خشم مگیر‌ای ملک ز لغزش من
که پیش همسر خود لاف ها زدم به نهفت
چرا که لاف زدن کیمیای مرد بوَد
برای آنکه کند جلوه در برابر جُـفت
گرفته بود دل شهریار از آن گفتـــار
پس از شنیدن این عذر همچو گل بشکفت
شنیدن سخن راست خشم وی بزدود
گناه او همه بخشید و عذر او پذرُفت
ساری پی دانه سِیر می کرد
در دامن کوهسار و هامون
ناگه تله ای بدید در دشت
با قامت گوژ و پُشت وارون
گفتش: الفِ قدَت چرا شد
چون پیکر دال و قامت نون؟
گفتا: شب و روز سجده دارم
بر درگه کردگار بیچون
گفتش: زچه روی استخوانت
از پوست همی شده است بیرون
گفتا: ز ریاضت است کاین سان
کاهیده تنم به سان مجنون
گفتش: ز چه این طناب پشمین
شد بسته به پیکر همایون
گفتا که شعار فقر باشد
پشمین چو طراز شاهی اِکسون۷۰
گفتش: به کف تو دانه از چیست؟
چون خوشه به کشتزار گردون
گفتا: ز برای مستحقی است
تا صدقه دهم بر او همیدون
گفتا: به منش ببخش اینک
گفتا: زمنش بگیر اکنون
چون خواست ربایدش، ز هر سو
زد جیش بلا بر او شبیخون
. . .
این است سزای آن که گردید
بر زاهد خرقه پوش مفتون
این است جزای آن که دل بست
بـر زهدِ مُرائـیان ملعون
ای اهل زمانه پند گیرید
از حال فگار این جگرخون
شمر است و یزید این که بینید
در کسوت بایزید و ذوالنون۷۱
حیات فکری و ادبی ادیب الممالک از عصر مشروطه تا پایان عمر
ادیب الممالک استبداد ناصری و پرورش یافتگانِ دوران او را پشت سر گذاشته بود و انحطاط، نابسامانی و فساد اجتماعی و اداری عهد مظفری را با تمامی وجود احساس می کرد و از بی‌فکری و ناتوانی زمامداران کشور رنج می برد. در اواخر سلطنت مظفرالدین شاه، که از شدت و حدت خودکامگی شاهان قاجار تا اندازه ای کاسته شد و زمزمۀ آزادی خواهی و مشروطه طلبی به گوش شاعر رسید، شرایط مناسب برای تغییر مسیر شاعری و افزایش ابعاد تازه ای برای فعالیت های او فراهم آمد.
ادیب اصولاً پای در مرکز ادب سنتتی فارسی و معارف اسلامی داشت و تا پایان عمر محور اصلی فعالیت هایش سنت های دیرین شعر و ادب این زبان باقی ماند، اما این مانع نوگرایی و تنوع جویی اش، چه در زمینه های ادبی و چه در عرصه های اجتماعی و سیاسی نبود. ادیب الممالک آنچه را نسل او از گذشته به میراث گرفته بودند نیک آموخت، ولی قرائن فراوان نشان می‌دهد که ذهن جستجوگرش در پی حوزه‌های جدیدی از فعالیت های فکری نیز بود، منتهی شاید دورانی که در آن می زیست اجازۀ نوجویی بیشتری را به او نمی داد. نوجویی هایی نسبی اش را می‌توان در کشیده شدنش به حرکت فراماسونری، یادگیری زبان فرانسه، شاعری به فارسی سره، توجه به فرهنگ و زبان عامه و از همه مهم تر، شرکت در فعالیت های سیاسی‌اجتماعی و فرهنگی، روزنامه نگاری و تخصیص مقدار قابل ملاحظه ای از اشعار خود به درونمای های سیاسی‌اجتماعی زمان دانست. حیات شاعری ادیب در این دوره با زندگی سیاسی‌اجتماعی او گره می خورد و بنابراین، بررسی اولی بدون عنایت به دومی ناقص خواهد بود.
ادیب الممالک در محفل فراماسونری
یکی از حوزه‌های جدید فعالیت های ادیب حاصل ارتباط های او با انجمن فراماسونری است که پیش از تحلیل مختصات شعری او در این دورۀ دوم، به آن می پردازیم، زیرا آثار این ارتباط ها در جای جای اشعار او ظاهر می شود.
از وجوه درخور توجه زندگی ادیب، پیوند او با محفل فراماسونری یا فراموشخانه در ایران آن زمان است. به استناد یادداشتی که در حاشیۀ منظومۀ ”آیین فراماسُن “خود نوشته است، تأسیس لُژ بیداری در ایران ”در دارالخلافه به طور رسمی و با اجازۀ شرق اعظم فرانسه [گرند اورینت دده فرانسه] و شورای  عالی ماسُنی فرانسه“ در شب سه شنبه ۱۹ ربیع الاول ۱۳۲۶ق/آوریل ۱۹۰۸م بوده است. او خود نخستین کسی بود که در انجمن فراماسونری یا به تعبیر خودش، ”لُژ بیداری ایران“ عضویت یافت. این لُژ پس از بمباران مجلس شورا در ۲۶ جمادی‌الاولی ۱۳۲۶ق/۲۶ ژوئن ۱۹۰۸م تعطیل و پس از استقرار دوبارۀ مشروطه در ذیقعدۀ ۱۳۲۷ق/ دسامبر ۱۹۰۹م بازگشایی شد.۷۲
مطابق اسناد موجود، ادیب الممالک در ۱۳۲۵ق/۱۹۰۷م از طرف لژ فراماسونری ایران پیشنهاد و در ۱۵ ذیحجۀ ۱۳۲۵ق/۱۹ ژانویه ۱۹۰۷م به عضویت محفل فراماسونری تهران پذیرفته شد.۷۳  دیپلم عضویت او را اعضای کرسی لُژ تهران، رئیس شورای جمعیت شرق اعظم فرانسه، اعضای شورای جمعیت و نمایندۀ لژ فراماسون تهران در مرکز شرق امضا کردند. در این دیپلم، ضمن پذیرش ادیب به لژ فراماسونری، درجۀ ماستر (Maitre) یا استاد به وی اعطا شده است.۷۴ ظاهراً ”لُژ بیداری ایران“ یا ”انجمن بیداری ایران“ را ادیب الممالک به جای ”فراماسونری ایران“ به کار برده است.۷۵ نام ادیب الممالک در مقام یکی از نخستین اعضا و پیش کسوت های لژ فراماسونری ایران در ردیف نام هایی چون میرزاسعیدخان، وزیر امور خارجۀ وقت؛ سیدمحمد طباطبایی؛ علی خان ظهیرالدوله؛ شیخ هادی نجم آبادی؛ علیقلی‌خان سردار اسعد؛ سیدنصرالدوله تقوی؛ میرزاحسن مستوفی‌الممالک؛ کمال الملک نقاش؛ محمدعلی ذکاءالملک؛ مشیرالدوله پیرنیا؛ و آقاشیخ ابراهیم زنجانی آمده است. ۷۶ بی گمان زمانی که محفل فراماسونری در تهران تأسیس شد، در چشم روشنفکران و خردمندان انجمنی مترقی و سالم با هدف هایی اخلاقی و انسان دوستانه بوده، والا بزرگانی چون ادیب الممالک، شیخ نجم آبادی، سیدمحمد طباطبایی و سیدجمال الدین اسدآبادی، که مبانی اعتقادی و نظری استواری در اسلام داشتند، به آن انجمن نمی پیوستند. حقیقت از دو حال بیرون نیست: یا این محفل در آغاز کار در آنچه تبلیغ می کرد صادق بود و به همین سبب شخصیت های موجه، متدین و وطن دوستی چون ادیب را به خود جلب کرد، اما چندی بعد به دست سیاست بازان دغل به انحراف کشیده شد یا اینکه از نخست سازمانی فریبکار با چنان چهره‌ای انسان دوستانه و خیرخواهانه  بود که روشنفکران سلیم‌النفس و خوش بین را به دام انداخت. در هر دو حالت، بر عضویت صادقانۀ ادیب و دیگر آزاداندیشان در لُژ بیداری ایران نمی توان خُرده گرفت.
ادیب الممالک منظومۀ مثنوی بلند و محکمی در ۵۲۴ بیت دربارۀ ”آیین فراماسون“ سروده و در آن به تفصیل از اهداف، اسرار، تشکیلات، مقامات، مراتب سلوک، تزکیۀ نفس، عدالت پروری، دانش دوستی و مطالبی از این دست سخن رانده است. بنا به گفتۀ ادیب، این منظومه در سوم شوال ۱۳۲۵ق/۱۰ نوامبر ۱۹۰۷م به پایان رسیده است.۷۷
در مقدمۀ این منظومه، که در بحر خفیف سروده شده، ادیب‌الممالک پس از حمد خداوند، نعت رسول اکرم(ص) و پیامبران از آدم تا زرتشت، آغاز حرکت فراماسونری در ایران و عضویت خود را در آن این گونه گزارش می کند:
هست پیدا بر اهل دانش و ویر۷۸
که درین قرن تابناک، از دیر۷۹
در فرانسه ز شرق اعظم تافت
آفتابی که قلب ذره شکافت۸۰
با تصویری که ادیب از فراماسونری در این منظومه به دست داده است، عجبی نیست که او شیفته و پیرو صدیق آن شده است. گرچه پاره ای از اشارات رمزی این منظومه ممکن است برای خواننده نامفهوم باشد، اما دربرگیرندۀ آگاهی های سودمندی دربارۀ سازمان، راه و رسم، اهداف و آرمان های فراماسون ها و تلقی فلسفی و گاه عارفانۀ ادیب از این جریان نیمه سری است. در میان اشعار ادیب قصیده ای دیده می شود که در سوگ یکی از اعضای برجستۀ لُژ فراماسون با نام دکتر ب. مُرِل سروده و در مجلس عزای او انشاد کرده است.۸۱ ادیب در این قصیده ضمن بزرگداشت مقام معنوی مرل، از او با عنوان ”برادر“ یاد کرده است:
ویژگی های شعری در این دوره
نوع شعر  

ادیب الممالک در این دوره انواع سنتی شعر را تغییر نداد و گونه های قصیده، قطعه و مثنوی را همچنان ادامه داد. با این همه، چنان که پیش از این گفته شد، به گونه های تفننی شعر، یعنی انواع مسمط، ترجیع بند و ترکیب بند تمایل بیشتری پیدا کرد. تحرک، گیرایی و موزونیتی که با این انواع شعر هست، برای طرح مسایل اجتماعی- سیاسی روز، بیدار ساختن مردم غفلت زدۀ محروم و برانگیختن آنان به مقاومت در برابر بی‌عدالتی ها و زورگویی های دولتیان خودخواه و نالایق مناسب تر به نظر می آمد. از ۱۵ مسمط، ترکیب بند و ترجیع بندی که از ادیب در دست است، تقریباً همه مربوط به این دوره از شاعری او و مشتمل بر موضوعات اجتماعی‌سیاسی روز، از قبیل ستایش حکومت مشروطه، مجلس شورای ملی، سرزنش ابنای زمان، انتقاد از مشروطه خواهان کجرو و نکوهش مسئولان عدلیه است. البته با توجه به زمینه های استوار مذهبی و محبتی که ادیب به خاندان پیامبر اسلام می ورزید مسمطی مفصل در تهنیت ولادت حضرت محمد(ص)۸۲ و ترکیب بند مفصل تری در مراثی اهل بیت در ۱۴ بند سروده است.۸۳ در مسمط یادشده، که یکی از شاهکارهای شاعر به شمار می آید، ادیب الممالک رسول الله(ص) را با استفاده از تلمیحات و اشارات تاریخی متعدد می ستاید و از نیمه های این منظومۀ استثنایی، رشتۀ سخن را به اوضاع اسف بار ایران اواخر عصر قاجار و فلاکت و بی خبری ایرانیان می کشاند. شکایت های دردمندانه و لحن آتشناک او در این قسمت بسیار مؤثر و در تاریخ ادب فارسی کم نظیر است. محض نمونه، ذیلاً چند پاره از آغاز و بندهایی از بخش آخر آن نقل می شود:
برخیز شتربانا بر بند کجاوه
کز چرخ همی گشت عیان رایت کاوه
در شاخ شجر برخاست آوای چکاوه
وز طولِ سفر حسرت من گشت علاوه
بگذر به شتاب اندر از رود سماوه۸۴
در دیدۀ من بنگر دریاچۀ ساوه۸۵
وز سینه ام آتشکدۀ پارس۸۶ نمودار
بنویس یکی نامه به شاپور ذوالکتاف۸۷
کز این عربان دست مبُر، نایژه مشکاف
هشدار که سلطان عرب، داور انصاف
گسترده به پهنای زمین دامن الطاف
بگرفته همه دهر ز قاف اندر تا قاف
اینک بدَرَد خشمش پشت و جگر و ناف
آن را که درَد نامه اش۸۸ از عُجب و ز پندار
فخر دو جهان، خواجۀ فرخ رخ اسعد
مولای زمان، مهتر صاحبدل امجد
آن سید مسعود و خداوند مؤید
پیغمبرِ محمود ابوالقاسم احمد
وصفش نتوان گفت به هفتاد مجلد
این بس که خدا گوید ما کانَ محمد
بر منزلت و قدرش یزدان کند اقرار
ای پاک تر از دانش و پاکیزه تر از هوش
دیدیم ترا، کردیم این هر دو فراموش
دانش ز غلامیت کشد حلقه فراگوش
هوش از اثرِ رای تو بنشیند خاموش
از آن لب پُر لعل و از آن بادۀ پُرنوش
جمعی شده مخمور و گروهی شده مدهوش
خلقی شده دیوانه و شهری شده هشیار
برخیز و صبوحی زن بر زمرۀ مستان
کاینان ز تو مستند در این نغز شبستان
بشتاب و تلافی کن تاراج زمستان
کو سوخته سرو چمن و لالۀ بستان
دادِ دل بُستان ز دی و بهمن بستان
بین کودک گهواره جدا گشته ز پستان
مادرش به بستر شده بیمار و نگون سار
مرغان بساتین را منقار بریدند
اوراق ریاحین را طومار دَریدند
گاوان شکم خواره به گلزار چریدند
گرگان ز پی یوسف بسیار دویدند
تا عاقبت او را سوی بازار کشیدند
یاران بفرُختندَش و اغیار خریدند
آوخ ز فروشنده، دریغا ز خریدار
ماییم که از پادشهان باج گرفتیم
زان پی که از ایشان کمر و تاج گرفتیم
دیهیم و سریر از گهر و عاج گرفتیم
اموال و ذخایرشان تاراج گرفتیم
وز پیکرشان دیبه و دیباج گرفتیم
ماییم که از دریا امواج گرفتیم
واندیشه نکردیم ز طوفان و ز تَیار۸۹
در چین و خُتن ولوله از هیبت ما بود
در مصر و عدَن غلغله از شوکت ما بود
در اندلس و روم عیان قدرت ما بود
غَرناطه۹۰ و اِشبیلیه۹۱ در طاعت ما بود
صقلیه۹۲ نهان در کنَف رایت ما بود
فرمان همایون قضا آیت ما بود
جاری به زمین و فلک و ثابت و سیار
امروز گرفتار غم و محنت و رنجیم
در داوِ فره۹۳ باخته اندر شش و پنجیم
با ناله و افسوس در این دیر سپنجیم
چون زلف عروسان همه در چین و شکنجیم
هم سوخته کاشانه و هم باخته گنجیم
ماییم که در سوگ و طرب قافیه سنجیم
جغدیم به ویرانه ، هَزاریم به گلزار
ادیب از نخستین کسانی است که ”سرود“ را به انواع شعر فارسی افزوده است. او این گونۀ شعر را برای بیان احساسات میهنی و دردهای درونی خود، که ناشی از نابسامانی و ضعف و زبونی ایران و ایرانی بود، برگزید. در میان اشعار ادیب سه سرود با عنوان های ”سرود ملی،“ ”سرود غم“ و ”سرود وطنی“ دیده می شود که همه درونمایۀ میهنی و سیاسی دارند.۹۴ علینقی وزیری، استاد نامدار موسیقی، در نخستین دهه های سدۀ چهاردهم شمسی، مارش ”پیام به سیروس“ خود را بر روی اشعار ”سرود غم“ ادیب الممالک ساخت و در دستور تار خود به چاپ رساند.۹۵ تلاش ادیب برای خارج کردن شعر از قالب های سنتی یا افزودن گونه های تازه به آن به همین حد مختصر محدود می شود. این نوطلبی او به همت امثال ملک الشعرای بهار، اشرف الدین حسینی (نسیم شمال) و چندی بعدتر، عارف قزوینی و عشقی همدانی به راه کمال افتاد.
توجه به زبان و فرهنگ عامه
گرچه ادیب الممالک سخت شیفتۀ کلام فاخر و ادیبانه و پایبند به واژگان و ترکیبات اصیل و فصیح فارسی بود، خواه و ناخواه تحت تأثیر یکی از روندهای شعر دوران مشروطه، یعنی نزدیک شدن کلام منظوم به زبان و فرهنگ عامه، قرار گرفت. شعرای زمان مشروطه برای آنکه بتوانند پیام های آزادی‌خواهانه و ملی خود را به قشرهای وسیع تری از جامعه برسانند، سعی می کردند حتی المقدور به زبانی نزدیک به زبان عموم مردم سخن بگویند. وجود این انگیزه سبب شد که شمار درخور توجهی اصطلاحات و لغات عامیانه و محاوره ای به اشعار ادیب راه یابد که کمتر در اشعار جدی دیده می شود. این است که در دیوان او عبارت هایی این چنین دیده می شود: صد من یک غاز در صفحۀ ۱۱؛ نُـنُر، ریقماسی  در صفحۀ ۱۶؛ خر کردن، پوست کندن، پیزی در صفحۀ ۴۲؛ گاو پیش کسی افلاطون بودن در صفحۀ ۷۹؛ سرفیدن به معنای رشوه دادن، دمب خری را گرفتن، کاسه لیس، شکستن تغار و ریختن ماست در صفحۀ ۹۰؛ بند وبست، جُـفت و جلا در صفحۀ ۹۲؛ گازانبر در صفحۀ ۱۰۴؛ اَخیه، همشیره زاده، آجعفر در صفحۀ ۱۰۹؛ رو به رو کردن در صفحۀ ۴۲۱؛ بوجار لنجان در صفحۀ ۴۳۲؛ زن جلب، فحش بی بی، قرقربابا،  دشنام ننه، ننه ات زیر گِل بماند در صفحۀ ۴۵۵؛ لات و لوت، مشقِ قُنبُل فنگ، فاطمه بی دندان، ربابه کوره، شاباجی شَله در صفحۀ ۴۵۵؛ شب اول کشتن گربه کنار [در] حجله در صفحۀ ۴۵۷؛ از مرحله پرت بودن، مِثلِ گدا سر دیگ شُله، تنبان، قُبـُل منقَل در صفحۀ ۴۵۸؛ پیازش کونه کرد در صفحۀ ۴۷۳؛ شیردان و سیرابی، پاچه ورمالی در صفحۀ ۴۹۲؛ اُردَنگ، فراریدن در صفحۀ  ۴۹۴؛ فحش مفتی، زِر زِر، بور شدن در صفحۀ ۴۹۶؛ با یک دست دو هندوانه برداشتن در صفحۀ ۵۰۸؛ قیچی دلاکی، ورپلکیدن در صفحۀ ۵۱۷؛ خیت، قُزمیت، پنبۀ کسی را زدن در صفحۀ ۵۱۰؛ کلکش از جا کنده شد در صفحۀ ۵۴۷؛ زِه زدن، چوب حراج زدن در صفحۀ ۵۵۲؛ حالی کردن، افادات خشک و خالی، ماستمالی در صفحۀ ۵۵۶؛ نمک به حرام، خانۀ خرس و آون انگور در صفحۀ ۷۰۶؛ داش مشدی، یقنعلی، گَند آروغ، فِس فِس منقل در صفحۀ ۷۰۸؛ کچل، یَسَل کشیدن، انگل شدن، ناقلا در صفحۀ ۷۰۹؛ اَته تَل توته متـَل، قُرُمساق، هَچَل در صفحۀ ۷۱۰؛ شِلتاق، اوراق به معنای متلاشی، اُطراق، واق واق در صفحۀ ۷۱۱. مع ذلک، این لغات و اصطلاحات عامیانه و بازار و برزن چندان از رسمیت و لحن ادیبانه و فاخر شاعر نکاسته است، زیرا کلام او اصولاً کلامی سنگین، مطنطن و رسمی است. از این رو، درج مشتی واژه‌های محاوره ای و عامیانه در چنان قالب ادیبانه ای در کل موجب نرمی و ساده شدن آن نشده است. به علاوه، ادیب الممالک این واژه‌ها و عبارات عامیانه و بسیار معمولی را در کنار شماری لغات مغلق و ناآشنای ادبی به کار می برد. مثلاً در ترکیب بندی با عنوان ”حشرات الارض بهارستان“ در صفحات ۵۱۶-۵۱۷) واژه‌های خرچُسُنه، قیچی دلاکی، وَرپلِکی، پشه و شپش، تنبوشه، و نـنه مولودی را همراه واژه‌های مهجور یا ادیبانه ای چون جساسه، چَلپاسه، جُـعَل، خراطین، نفسِ نفیس، منشورنگار، توقیع نویس، نـَفخه، اِست، عَلق، و جُرثومه  به کار برده است یا در شعر دیگری در صفحات ۷۰۶-۷۰۷، از واژه‌های خرس دم بریده، قرُمساقی، خیکی، روده دراز و پُفیوز در کنار واژه‌هایی چون استعجال، اَکحَل، قیفال، اَبدال، مُتَطقطِق استفاده کرده است. اگر شعر شاعری چون ایرج میرزا ساده و روان و شبیه به زبان محاوره است، فقط به سبب کلمات متداول و عامیانۀ او نیست، بلکه بیشتر بدان علت است که اصلاً طبیعت و ساختار سخن و طرز بیان او ساده و بی تکلف است. از این روست که واژه‌های ناآشنا در اینجا و آنجای شعرش از نرمی و روانی آن چیزی کم نمی کند.
گرایش به پارسی سره
ادیب به سائقۀ وطن دوستی و عشق به تاریخ و زبان و فرهنگ ایران و میراث پیشینیان و نیز به سبب طبع تنوع طلبی که داشت می کوشید نام ها، واژه‌ها و ترکیب هایی را که پارسی یا به زعم او پارسی بودند در شعر به کار ببرد. البته در اصالت بیشتر این واژه‌ها و نام ها، با اینکه غالباً بسیار مهجور و در فارسی دو سه سدۀ اخیر غیرمتداول بوده است، تردیدی وجود ندارد، اما شماری از آنها مانند دَهناد به معنای نظام، وندسار به معنای مرکز در صفحۀ ۷۲۶؛ نوله به معنای کلام در صفحۀ ۷۲۷؛ نیرنود به معنای اندیشه و واهمه در صفحۀ ۷۲۸؛ هنایش به معنای تأثیر در صفحۀ ۷۲۹ و فراتین به معنای کلمۀ شهادت در صفحۀ ۷۳۰ از مجعولات دساتیری است که به دست ”مؤلف مجهول الحال و بی اطلاعی در عهد صفویه“۹۶ ساخته شده است. البته ادیب خود به دساتیری بودن دست کم شماری از این نام ها و واژه‌ها توجه داشته است و میان فارسی، اوستایی و دساتیری تمایز قائل شده و حتی مثلاً نام‌های اوستایی و دساتیری بروج دوازده گانۀ ستارگان و امثال اینها را زیر عنوان جداگانه به نظم در آورده است.۹۷ با این همه، گمان می رود که اولاً از همۀ واژه‌های دساتیری خبر نداشته و در ثانی، متذکر مجعول و غیراصیل بودن آنها نبوده است. در واقع، ادیب با واژگان کتاب دساتیر چونان دسته ای از اجزای لغت فارسی رفتار کرده است.
ادیب الممالک بیشترین واژه‌های سره و ناسره را همراه با لغات عربی و ترکی زیادی در ”پیوسته فرهنگ فارسی“ خود به نظم آورده است. این منظومۀ ۱۷۹ بیتی که ادیب آن را در ۱۳۱۲ق/۱۸۹۴م در رشت سروده،۹۸ از ۱۱ بند بلند و مقداری قطعات کوتاه در اوزان مختلف عروضی تشکیل شده است.۹۹ منظومه مملو است از صدها کلمه و نام غریب و مهجور که فقط حکایت از لغت دانی تحسین برانگیز ادیب و تتبعش در آثار کهن فارسی و فرهنگ های لغت دارد، وگرنه از طراوت های شعری و ظرافت های هنری اثر چندانی در آنها به چشم نمی خورد. افزون بر واژه‌های پارسی ناب که شاعر در این منظومه به رشتۀ نظم کشیده، چند قطعه نیز، همه به پارسی سره، ساخته۱۰۰ که از آن میان، قصیده ای با عنوان ”پارسی ویژۀ نویم،“ یعنی فارسی خاص سره،۱۰۱ و قطعه ای در ستایش منزلت دانش۱۰۲ استادانه و خواندنی از آب درآمده اند. با این همه، سره سرایی ادیب در کل مزیتی به شعر او نبخشیده، عموماً از سادگی و همواری شعرش کاسته و آن را خشک و بی روح و عاری از عواطف سیال کرده است.۱۰۳
انعکاس فرهنگ و تمدن غرب
ادیب الممالک در عصری زندگی می کرد که یکی دو دهه پیش از آن، ورود پاره ای از مظاهر فرهنگ و تمدن جدید غرب به ایران آغاز شده بود. با روحیۀ به نسبت نوجویانه ای که او داشت، نمی توانست از کنار این مظاهر جدید بی اعتنا بگذرد. کشیده شدنش به فراماسونری خود یکی از نشانه های گرایش و توجه او به غرب و آثار غربی بود. از این رهگذر و نیز با مطالعۀ برخی از کتاب های نویسندگان اروپایی، مختصر آشنایی با آثار ادبی و فرهنگی غربی پیدا کرد. مقداری زبان فرانسه آموخت و کلماتی از این زبان را در اشعارش وارد کرد. در دیوان ادیب شمار قابل ملاحظه ای لغات و ترکیبات فرانسه و معدودی نیز از زبان های دیگر به چشم می خورد که از آن جمله اند اونیورسیته، فاکولته، اسکناس، دیپلماسی، توالت، فُکُل، رادیکال در صفحۀ ۱۶؛ راپورت، کُمیسریا در صفحۀ ۲۷؛ گرامافون، تلفن در صفحۀ ۵۸؛ انتروگاتیف، ویرگول، کسماتیک، سیلاب، گالش، کراوات در صفحۀ ۱۶؛ موزر (نوعی تفنگ آلمانی)، بمب، شِرِبنل در صفحۀ ۱۰۷؛ پاکت، استامپ در صفحۀ ۱۴۳؛ پرسنِل در صفحۀ ۱۴۵؛ ژوپُن (دامن آهاردار زیر دامن اصلی)، ترَن، واگن در صفحۀ ۴۱۳؛ گیو می (گیو می‌) در صفحۀ ۴۵۵؛ کابینه، کمیسیون، میلی متر، میلی گرم در صفحۀ ۴۵۸؛ پارتی در صفحۀ ۴۶۶؛ بالن، دراگن در صفحۀ ۶۱۵؛ پروتست در صفحۀ ۶۵۱. در چند مورد حتی مصراعی کامل به فرانسه سروده است:
وزارت بی شرارت شد مرارت
یواسن سان پواسن آن پوآژن۱۰۴
ادیب چنان به این زبان کشش پیدا کرده بود که در ذیحجه ۱۳۱۷ق، به هنگام اقامتش در تبریز، بر آن شد که فرهنگ منظومی از کلمات فرانسه و ترجمۀ آنها به سیاق نصاب الصبیان ابونصر فراهی تألیف کند، که البته به اتمام آن توفیق نیافت.۱۰۵ آنچه از این فرهنگ ناتمام در دیوان او موجود است به حدود ۸۰ بیت بالغ می شود. گرچه واژه‌های بیگانه در اشعار ادیبانه و استوار ادیب مقداری از شکوه آن می کاهد، از این نظر که این گونه سرودها نشانه ای از آغاز تلاقی دو فرهنگ شرق و غرب اند،۱۰۶ در خور اعتنایند.
درونمایه های سیاسی‌اجتماعی  
با شروع حرکت های جدید سیاسی و اجتماعی در ایران، ”کشش و جاذبۀ انقلاب مشروطیت و آرمان های نویدبخش،“۱۰۷ بروز تبعات بی کفایتی زمامداران و اعمال نفوذهای روزافزون قدرت های خارجی، از آب و رنگ سنتی محتوای شعر ادیب رفته رفته کاسته شد و موضوعات تازه ای به آن راه یافت. به سبب همین تغییر نسبی محتوای شعر اوست که او را از شعرای دورۀ انتقال عصر مشروطه  خوانده اند.۱۰۸ بازتاب اوضاع سیاسی و اجتماعی و مشخصه های فرهنگی جامعۀ تحول یافتۀ ایران در زمان ادیب و تلاش هایش در چنان شرایطی را در ادامه آورده ایم.
اندیشه ها و تلاش های فرهنگی، سیاسی و اجتماعی
اندیشه های میهنی

ادیب در دورانی زندگی می کرد که دولت و ملت ایران در منتهای ضعف و زبونی به سر می بردند. از هم پاشیدگی اقتصادی، فقدان قانون وعدالت اجتماعی، ناامنی، فساد اخلاقی، بی لیاقتی مسئولان بی فکر و تن آسای کشور و راه یافتن دست های پیدا و پنهان دولت های بیگانه در امور ایران، این مملکت را به سراشیبی سقوط سوق می داد. زمامداران ناتوان در کوششی عاجزانه به منظور ابقای خود و وابستگان قراردادهای رنگارنگی با خارجیان می بستند، امتیازهای خانمان براندازی به عوامل آنها اعطا می کردند و دست اتباع بیگانه را در ادارۀ امور حساس ایران باز و بازتر می گذاشتند. ادیب که خطر از دست شدن وطن عزیزش را به چشم می دید، دستخوش هیجان‌های روحی می شد و آلام درونی خویش را در قالب چکامه های مؤثر و دلکشی می ریخت. این گونه منظومه های بدیع که شامل انتقادهای اجتماعی و سیاسی اوست، ”از حیث سبک و موضوع در میان آثار قدما نظیری ندارد.“۱۰۹ بی سببی نیست که ادیب را ”به حق بزرگ ترین شاعر عهد مشروطیت شناخته اند.“۱۱۰ البته بودند دیگرانی چون بهار خراسانی، عارف قزوینی، اشرف الدین حسینی گیلانی و میرزاده عشقی همدانی  که همه درد وطن داشتند، ولی سروده‌های ادیب الممالک فراهانی از لونی دیگر است. شعر شعرای دورۀ انتقال عصر مشروطه عموماً از شکل تجملی و تشریفاتی خود خارج و به ادبیاتی مثبت و پر تلاش تبدیل می شود، ”حق طلبی و وطن پرستی در سروده‌های آنها موج می زند“۱۱۱ و ادیب از این لحاظ در میان شاعران هم روزگار خود پایگاه ویژه‌ای دارد. هیجان آمیزترین و شورانگیزترین سروده‌های او اشعار میهنی و چکامه هایی اند که در تأیید آزادی، حکومت قانون و تأسیس مجلس شورای ملی ساخته است. از این سنخ اشعار در دیوان او بسیار است.۱۱۲ او به رجالی که باعث انحطاط کشور، پریشانی و فقر ملت، تجاوز بیگانگان به مال و منال مردم و به خطر افتادن موجودیت ایران شده بودند، سخت می تاخت و ایرانیان غفلت زده را هشدار می داد.۱۱۳ ملت رنج دیده را بر ضد دست اندازی ها و توطئه های روس و انگلیس بر می انگیخت. از این اینکه بعض اوباش و افراد ناشایست بر مقامات بالا و حساس سیاسی، مالی و اجتماعی کشور دست انداخته بودند۱۱۴  و وزیران، وکیلان و خطیبان در حق مشروطیت و مصالح ملک و ملت مرتکب قصور و خیانت شده بودند۱۱۵  ناله سر می دهد. شِکوه و فریاد او تنها برای خاک وطن در معنای خاص جغرافیایی آن نیست، بلکه برای خاک، فرهنگ، تاریخ ایران زمین و دین اسلام است. ایران دوستی ادیب رنگ و بوی اسلامی دارد. در نظر او، ”وطن جز در معنای اسلامی و ایرانی مفهومی ندارد و به همین جهت، ذهن شاعر از گرایش‌های شوونیستی و شبه شوونیستی خالی است.“۱۱۶ این است که او نه تنها از بی فکری، سست همتی و خیانت بعضی از ایرانیان در حق وطن شکایت می کند، بلکه چون آنان آلودۀ تباهی های اخلاقی، دزدی، رشوه گیری، ذلت و زبونی و بدین سبب هم موجب بی آبرویی و ضعف اسلام شده اند، تأسف می خورد و از سر درد مسلمانان را با ملت های دیگر، که همه راه تعالی را در پیش گرفته اند، مقایسه می کند.۱۱۷ ادیب از اینکه مقدرات دینی ایرانیان دستخوش بی حرمتی بیگانگان واقع شده است، مانند گلوله باران مرقد امام رضا(ع) در مشهد و به قتل رسیدن بزرگان شریعت،۱۱۸ به لاقیدی و سست عنصری مسئولان امور، اختلافات بی پایه و خصومت های جاهلانۀ ایرانیان بر سر تعصبات واهی مذهبی می تازد و آنان را به اتحاد و یکپارچگی می خواند.۱۱۹ اشعاری که ادیب الممالک به منظور بیدار کردن ایرانیان از خواب غفلت سروده و ضمن آن از گذشتۀ شکوهمند و غرورآفرین ایران و اسلام و تفرق و تشعب امروزی آنان سخن رانده، آن قدر دردآلود و مؤثر بود که غالب آنها دهان به دهان می گشت و سخنوران و واعظان از آن برای تهییج احساسات وطنی مردم و ترغیب ایشان به مشروطه خواهی و آزادی خواهی بهره می جستند. از جملۀ این دست اشعار بخش هایی از مسمط معروف او بود که به گفتۀ کسروی ”واعظان تکه تکه بالای منبرها خواندندی.“۱۲۰ برای نمونه، بخشی از قصیدۀ پرشوری که شاعر در برانگیختن ایرانیان بر ضد معاهدۀ روس و انگلیس برای تقسیم ایرانیان میان خود سروده، در زیر نقل می شود:
چند کشی جور این سپهر کهن را
چند بکاهی روان و خواهی تن را؟
مرد چو رخت شرف ندوخت بر اندام
باید پوشد به دوش خویش کـفن را
ای شده سیراب ز اشک دیدۀ مادر
وی تو به خون پدر خریده وطن را
دامن خوابت کشد به پیرهن مرگ
گر نربایی ز دیده کُحلِ وَسَن۱۲۱ را
گر زن و فرزند را به خصم سپاری
بر تن خود پوش رخت دختر و زن را
زور نداری، به چاره کوش و به تدبیر
گر تو شنیدی حدیث مور و لگن را
در طرف راست یار عربده جو۱۲۲ بین
در طرف چپ حریف عهدشکن را
شاهد روسی نخست از ره بیداد
کرد عیان حیله های سرّ و علَن را
فاش و هویدا به خرمن تو برافروخت
نائرۀ اشتعال جور و فِتن را
لیک بُت انگلیسی از در اخلاص
آمد و وارونه کرد طرح سخن را
گفت منم آن که دست من برباید
از دل تو انده و ز دیده وَسَن را
پس به فسون و فسانه بُرد به کارت
بادۀ ناخوشگوار مردفکن را
عهد بریتانیا نسیم صبا بود
طُرفه نسیمی که سوخت سرو و سمن را
طرفه نسیمی که تا وزید به بستان
کند پر و بال مرغکان چمن را
ایران باشد بهشت عَدن و تو آدم
عدن تو آن کس بَرَد که بُرد عدَن را
مانا۱۲۳ فرموش کرده اند حریفان
نیزۀ گیو دلیر و جنگ پَـشَن۱۲۴ را
یا بنخوانـدنـد در متون تـواریخ
قصۀ شاپور شاه و والِریَن را۱۲۵
ای علما تا به کی کنید پی حرص
آلت بیداد خویش شرع و سُـنَن را
ای ادبا تا به کی معانی بی اصل
می بتراشید ابجد و کلَمن را
ای شعرا چند هشته در طبق فکر
لیموی پستان یار و سیب ذقَن را
ای عرفا چند گسترید در این راه
دانۀ تسبیح و دام حیله و فن را
ای خطبا تا به کی دریدن و خستن
با دَمِ خنجر دل حسین و حسن را
ای وزرا تا به چند در گلۀ ما
راهنمایی کنید گرگ کهن را
ای وکلا تا به کی دهید به دشمن
از ره جهل و هوس عروس وطن را
خون شهیدان در این دو ساله به ایران
کرد ز خارا عیان عقیق یمن را
گر رگ ایرانیت بود، ایدَر
جیحون سازی ز دیده تـل و دَمَن را
مرد وطن را چنان عزیز شمارد
با دل و با جان که شیرخواره لبن را
هر که ز حب الوطن نیافت سعادت
بسته به زنجیر ننگ گردن تن را
ادیب الممالک فقط شاعر حجره و محفل و انجمن نبود که در گوشه ای بنشیند و به سرودن اشعار وطنی و انتقادی بسنده کند. او خود در فعالیت های سیاسی و اجتماعی مستقیماً شرکت می جست و در تحقق آرمان های آزادی خواهانه، ریشه کن کردن استبداد و استقرار حکومت شورایی به مجاهدان راه حریت یاری می رساند. او حتی یک بار همراه مجاهدان آذربایجان و گیلان که بر ضد محمدعلی شاه و به قصد فتح تهران به این شهر روی آوردند، سلاح به دوش وارد پایتخت شد.۱۲۶ ادیب در شرایط نامساعد و خفقان آور آن روزگار اقدام به تأسیس روزنامه کرد تا مردم را از فساد و نادرستی سلطه گران بر جامعه آگاه کند. در کارهای فرهنگی شرکت مستقیم داشت و سال ها در عدلیه خدمت و با بی عدالتی های مسئولان وظیفه ناشناس آن مبارزه کرد.
از سروده‌های چند سال پایانی زندگی ادیب الممالک برمی آید که نهضت مشروطه به دست مشتی فرصت طلب بی اعتقاد به این نهضت به انحراف کشیده شده و امیال شخصی و دسته بندی های سیاسی اجازه نداده بود تا این حرکت مردمی، که ادیب سخت به آن دل بسته بود، به نتایج دلخواه خود برسد. او که با دنیایی از امید و حُسن اعتقاد به خدمت آرمان های آزادی خواهانۀ نهضت مشروطه درآمده و از همه چیز خود در این راه گذشته بود، چون رفتار ضد مردمی بعضی از فاتحان تهران و مجاهدنمایان و تجاوز و تعدی برخی از سران حکومت مشروطه و فتنه انگیزی های احزاب را دید و دریافت که فقط استبداد عین الدوله ای و محمدعلی شاهی جای خود را به دیکتاتوری زمین داران بزرگ و خودخواه داده و آزادی خواهان دروغین بازیچۀ دست بیگانگان اند، همچون دیگر آزادگان صدیق و دلسوز، از مشروطه و مشروطه طلبان دلزده و مأیوس شد.۱۲۷ از آن پس لحن ستایش آمیزش به انتقاد و طعن و لعن چنین مشروطۀ تحریف شده ای تبدیل شد و او را وادار به سرودن اشعاری از این دست کرد:
این چه مشروطۀ منحوسی بود؟
که در رنج برین خانه گشود
این چه برق است که از خرمن مُلک
بُرد بر چرخ نهم شعله و دود
این چه عدل است که از ما بِستد
آنچه بخشندۀ منان بخشود
گرچه مشروطه نبود این ترتیب
جو به ما داده و گـــندم بنمود
دوخت بر قامت ما پیرهنی
که نه زآن تار عیان است و نه پود
پیرهن پاره و یوسف در چاه
گرگِ مسکین دهنش خون آلود
هر که آمد به سر مسند امر
ریش برکند و به سبلت افزود
بُن دیوان حرم را کاوید
بام ایوان کلیسا اندود
بُرد ازین ملک حمیت کالا
کرد ازین خانه سعادت بدرود
ظلم و اجحاف و ستم یافت رواج
عدل و انصاف و کرم شد نابود
سگ چوپان شده با گرگ انباز
بره را گرگ ستمکاره ربود
دیده در خون جگر زد غوطه
باد لعنت به چنین مشروطه
باقی درد دل های ادیب الممالک را در باب مشروطۀ اینچنینی و ”مشروطه خواهان دروغی“ باید در ترجیع بند مفصلی خواند که بند اولش در بالا درج شد.۱۲۸ سرایندۀ این ترجیع بند گله آمیز همان کسی است که به هنگام تشکیل نخستین مجلس شورا و تأسیس روزنامۀ مجلس به سردبیری خودش در ۱۷ ذیقعده ۱۳۲۴ق، شادمانه از وکلای ملت و مجلس قانون گذاری سخن می گوید و ستایش منظوم خود را با تضمین غزلی از حافظ زینت می بخشد:
چو مجلس وکلا را مَلِک مؤسس شد
”ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد“
عنایت شه و بخشایش ولیعهدش
”دل رمیدۀ ما را انیس و مونس شد“
ز فخر، طعنه به مینو زند ’بهارستان‘
”که طاق ابروی یار منَش مهندس شد“
درین چمن قد رعنای سرو و چهرۀ گل
”فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد“
اساس دولت مشروطه کرد معجزه ای
”که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد“
بس این کرامت مجلس که عامی اندر صف۱۲۹
”به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد“
به روزنامۀ مجلس دبیر گشت ’ادیب‘
”گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد“
تُرنجِ زر شده گوی مسین، از آنک
”قبول دولتیان کیمیای این مس شد“۱۳۰
جامعه و فرهنگ در اندیشۀ ادیب 
بخشی از درونمایۀ اشعار ادیب به مشکلات و نابسامانی های اجتماعی ایران آن روز اختصاص دارد که دردمندانه از آن سخن می گوید، خواه مشکلاتی مانند بی قانونی، استبداد و فساد اداری که ریشه ای و بنیادی بودند، خواه گرفتاری هایی مانند گرانی نان که مقطعی و تحت شرایطی خاصی در کشور پیش می‌آمدند.۱۳۱ از میان مسایل اجتماعی که ادیب بیش از همه به آن پردخته، فساد دستگاه قضا و تشکیلات نابسامان عدلیۀ آن روز ایران است. او که خود سال ها مسئولیت هایی را در ادارت عدلیۀ چند نقطه از ایران بر عهده داشت و از نزدیک با خرابی ها، نابرابری ها و حق کشی های رایج در نظام قضایی نیک آشنا بود، در اشعار عدیده ای با تیغ زبان به آنان که در لباس قضاوت و به نام اجرای عدالت به جان مردم بی پناه افتاده و خود باعث مقداری از همان نابسامانی ها شده بودند، حمله کرده و آنها را با هجوهای تیز و تند کوبیده است. ابیات زیر تصویری است از وضعیت دادگستری زمان ادیب:
اَلحَذر‌ای مدعی العموم۱۳۲ که دزدی
شرط قضا شد چو در نماز طهارت
قاضی اگر دزد و دزد اگر شده قاضی
نیست ترا حد اعتراض و جسارت
قاضی عدلیه آن کس است که باشد
شهره به اخذ و عمل دلیل به غارت
کز در دزدی در این زمانه نباشد
یک دو قدم بیش تا مقام وزارت
غافلی از آن که بر امور تو دارد
آن که تو خوانیش دزد، حق نظارت
کس نتواند درون عدلیه دزدی
تا نرسد بر وی از وزیر اشارت
از وزرا گر خطِ جواز نیابد
کس نشود مصدر خلاف و شرارت
محرم راز و شریک دخل وزیر است
دزد دغل منگرش به چشم حقارت
قسمت حلوای خود بگیر و خَــمُش زی
بیهده خود را چه افکنی به مرارت
زین وزرا رسم عدل و داد چه جویی
هیچ شنیدی ز سیل، طرح عمارت؟
مرد نـیَند این مخنثان و عجب زآنک
بکر حیا را سترده اند بکارت
خانۀ حَجاج دان سرای عدالت
درگه شداد شد سرای زیارت
هر که فُتَد در کمند آز وزیران
قتل بر او راحت است و مرگ بشارت۱۳۳
اوج شیوایی و نفوذ کلام ادیب الممالک، پس از اشعار میهنی، در آن دسته از اشعارش دیده می شود که در انتقاد از اوضاع عدلیه سروده است.۱۳۴ در این قبیل شعرها، خواننده با بعضی از گزنده ترین و کوبنده ترین انتقادها و هجوهای سیاسی‌اجتماعی ادیب آشنا می شود. قطعۀ بلند زیر یکی از بهترین و گویاترین این نوع سخن در ادبیات فارسی است. شاعر در این قطعه اوضاع اسف بار عدلیۀ اواخر عصر قاجاری و آنچه را که بر سر ارباب رجوع سرگردان و درمانده می رفته، به شیوه ای استادانه و با طنزی بس گزنده به تصویر کشیده است:
روزی ز جور خصم ستمگر ظُلامه ای
بردم به نزد قاضیِ صلحیـۀ بَلَد
دیدم سرای تیرۀ تنگی به سان گور
تختی شکسته در بُن آن هشته چون لحد
میزی پـلید و صندلیئی کهنه پای آن
بر صندلی نشسته سیاهی درازقد
سوراخ رخ ز آبله و چانه از جُذام
خسته سرش ز نَزله۱۳۵ و چشمانش از رَمَد۱۳۶
از سبلتش بریخته چون گرگ پیر پشم
وز گردنش برآمده چون سنگ پا غُـدَد
تقویم پیش روی و نظر بر خط بروج
همچون منجمی که کند اختران رصد
بر روی میز دفترکی خط کشیده بود
چون لاشۀ برآمده سُتخوانش از جسد
پهلوی آن دواتی و در جنب آن دوات
پاکت سه چار دانه و استامپ یک عدد
قاضی به صندلی چو به پشمِ شتر قُراد۱۳۷
در خدمتش پلیسکی استاده چون قِرَد۱۳۸
کردم سلام و گفت: ”علیکم“ ز روی کبر
زیرا که بود مُمتلی۱۳۹ از نخوت و حسد
دادم ظلامه را و سپردم بهای تمبر
گفتا: ”بیا به محکمه اندر صباح غَد“۱۴۰
روز دگر به محکمه رفتم به قصد آن
کز خصم داد خواهم و از فضل حق مدد
قاضی به کبر گفت که خصم تو حاضر است
دعوی بیار و حجت و برهان و مستند
گفتم که این علاقه۱۴۱ به سادات هاشمی
نسلاً به نسل ارث مُضَر باشد و مَعد۱۴۲
این است مُهر بوذر و سلمان و صَعصَعه
هم اَصبغِ نباته، سلیمانِ بن صُـرَد۱۴۳
گفتا: ”بهل حدیث خرافات و حجتی
آور که مدعی نتواند به حیله رد
اینان که نام بردی از ایشان نبوده اند
هرگز به نزد ما نه مصدق نه معتمَد“
گفتم: ”به حکم شاه ولایت علی نگر
کو شد خلیفه بر نبی و مر مراست جد“
گفتا: ”علی به حکم غیابی علی الاصول
محکوم شد به کشتنِ عمروبن عبدوَد“
گفتم: ”به نص قرآن بنگر که جبرئیل
آورد  بهر احمدش از درگهِ احد“
گفتا: ”به پرسنل نبود نام جبرئیل
قرآن نخورده تمبر و نخواهد شدن سند“
بادا ز کردگار بر این قاضیان دون
دشنام بی نهایت و نفرینِ لایُـعَد
طاق و رواق عدلیه را برکَنَد ستون
آن کو فَراشت سقف سما را بلاعَـمَد۱۴۴
ادیب الممالک را اساساً باید یکی از استادان مسلم هنر هجو در شعر فارسی شمرد. شاید از این لحاظ در سده‌های اخیر، هم‌ترازی برای او نتوان یافت. او در این گونه از سروده‌های خود با عباراتی تند آتش پیاپی انتقاد بر آنان می بارد.۱۴۵
توجه به امور فرهنگی و تربیتی  
ادیب چون علاوه بر مقام شاعری خود اهل فضل و دانش بود، به اهل علم و به ارتقای سطح علمی و فرهنگی جامعه علاقۀ خاصی داشت و این علاقه از لا به لای اشعاری که به مناسبت های گوناگون سروده کاملاً آشکار است. او همواره پایگاه فضل و هنر را می‌ستاید.۱۴۶ به علاوه، او با سرودن چکامه هایی به مناسبت هایی چند مانند تأسیس مدارس، افتتاح سال تحصیلی و غیره احترام خود را نسبت به جایگاه دانش و مؤسسات تربیتی نشان می دهد. از این مقوله است اشعار ستایش آمیز ادیب خطاب به مدرسۀ مزینیه۱۴۷ یا قصیده ای که در روز جشن افتتاح سال سوم دبستان دانش (ربیع الاول ۱۳۳۲ق/فوریه ۱۹۰۴م) سروده است.۱۴۸ این مدرسه در ۱۳۱۴ق/ ۱۸۹۶م، به همت ارفع الدوله دانش به شیوۀ نوین در تهران تأسیس شده بود.۱۴۹ پیش تر اشاره شد که ادیب به هنگام اقامت در تبریز، مدتی نایب رئیس مدرسۀ لقمانیه بود و گه گاه بر منابر با طلاقت لسانی که داشت به موعظه و ارشاد مردم می پرداخت و بدین ترتیب، دلبستگی خود را به تعلیم و تربیت کودکان و نیز توده‌های خلق عملاً نشان می داد. همچنین، در شمارۀ سوم روزنامۀ ادب، که خود در خراسان به راه انداخت، مژده داد که به هر یک از مدارسی که در عهد مظفرالدین شاه در خراسان تأسیس شده باشد تا پایان هر سال یک شماره به رایگان داده خواهد شد و هر مقدار که شاگردان آن مدارس بخواهند به نصف قیمت سالیانه برای آنان ارسال خواهد شد.۱۵۰
ادیب روزنامه نگار  
شهرت ادیب الممالک در کسوت شاعر باعث شد که ارزش و پایگاه او در روزنامه نگاری و نویسندگی تحت الشعاع قرار گیرد و جز گروه خاصی به نقش او در مقام یکی از پیشگامان رشتۀ روزنامه نگاری توجه نکنند. در زمانی که نهضت آزادی خواهان ایرانی بر ضد استبداد قاجار پا گرفت و مردم طالب استقرار نظام دموکراسی بودند، نوشته های ادیب در پیشبرد سطح آگاهی آنان از حقوق سیاسی و اجتماعی خود و تهییج آنها به ایستادگی در برابر فشارها و تهدیدات زمامداران اثری بسزا داشت. به نظر می رسد ادیب الممالک نخستین شاعری است که در ایران به کار روزنامه نویسی هم پرداخته است. بنابراین، می‌توان او را طلایه دار شعرای روزنامه نگاری چون ملک الشعرای بهار، اشرف الدین گیلانی، علی اکبر دهخدا، فرخی یزدی و میرزاده عشقی دانست. تا پیش از شروع نهضت مشروطه، روزنامه های درخور اعتنایی که در ایران نشر می شدند یا مستقیماً زیر نظر دولت بودند یا، مخصوصاً در شهرستان ها، در سایۀ حمایت حکام فعالیت می کردند.۱۵۱ از این رو، روزنامۀ مردمی و مستقلی در دسترس نبود که ناشر اندیشه ها و آرمان‌های توده های مردم باشد. ادیب از نخستین کسانی بود که با تأسیس روزنامۀ ادب رسماً پای به عالم مطبوعات نهاد و کمابیش تا پایان عمر کار روزنامه نویسی را همراه با شاعری دنبال کرد.
مدیریت و سردبیری روزنامۀ ادب 
دو سال پس از آنکه ادیب در ذیقعدۀ ۱۳۱۴ق/آوریل ۱۸۹۶م با امیرنظام گروسی باز به تبریز برود، اقدام به تأسیس روزنامه ای کرد که نخست با عنوان جریدۀ ادب و پس از چندی فقط با نام ادب از آغاز تا پایان سه دورۀ مختلف را پشت سر گذاشت.
ادب درتبریز
در این شهر، طی دو سال تا اوایل ۱۳۱۷ق/۱۸۹۹م، بر روی هم، به روایتی ۲۲ شمارۀ مصور۱۵۲ و به روایتی دیگر ۱۷ شماره،۱۵۳ نخست به خط نستعلیق و پس از مدتی انقطاع به خط نسخ، منتشر شد.۱۵۴ ادیب در این روزنامه، افزون بر مقالات سیاسی و اجتماعی، هر بار برخی از اشعار خود را نیز چاپ می کرد. یک بار که روزنامه اش را توقیف کردند، روانۀ تهران شد، لیکن در منزل اول از اسب به زیر افتاد و دستش شکست و مجبور شد به تبریز باز گردد. شاعر پس از بهبود انتشار ادب را پی گرفت. از دورۀ روزنامۀ ادب تبریز ظاهراً بیش از یک شماره از سال دوم (۱۳۱۷ق/۱۸۹۹م) بر جای نمانده است.۱۵۵
 ادب در مشهد
ادیب الممالک در اوایل ۱۳۱۸ق/۱۹۰۰م از تبریز به قفقازیه و از آنجا به خوارزم سفر کرد و یک چند نزد محمدامین، خان خیوه، به سر برد و سرانجام در مشهد رحل اقامت انداخت.۱۵۶ سبب توطن ادیب در مشهد گویا تلاش برای احراز تصدی موقوفۀ خانوادگی قائم مقامی در این شهر بوده است.۱۵۷ او دورۀ دوم ادب را در این شهر آغاز کرد. نخستین شمارۀ این جریدۀ هفتگی در مشهد در ۱۴ رمضان ۱۳۱۸ق/۵ ژانویۀ ۱۹۰۱م در ۸ صفحه با چاپ سنگی منتشر و تا شوال ۱۳۲۰ق در جمع ۱۱۰ شماره طبع و توزیع شد.۱۵۸ ادیب در شمارۀ اول ادب شعری در قالب مثنوی از خود برای افتتاحیه نشر کرد که در دیوان او در صفحۀ ۶۰۷ ضبط شده است. تا پیش از انتقال ادب از تبریز به مشهد، هنوز در این شهر از روزنامه خبری نبود و بنا براین، تأسیس و نشر ادب زیر نظر سخنور و نویسندۀ برجسته ای چون ادیب الممالک که از حیث دانش و فضل و خط و ربط در ادب فارسی و عربی انگشت نما بود، در محیط آن روز مشهد برای تربیت نسل جوان و تشویق آنان به نویسندگی و گویندگی و برانگیختن افراد مستعد تأثیر بسزایی داشت. حتی شاید وجود ادیب و ادب او در تحول فکری و ذوقی ملک الشعرای بهار و کشاندن او از پیگیری کارهای دستی مانند فیروزه کاری و نقاشی به سوی شعر و ادب بی تأثیر نبوده است.۱۵۹
مندرجات ادب مشهد مطالبی ادبی، علمی، تاریخی، تجاری، مختصری از اوضاع جهان آن روزگار و البته مقداری مسایل سیاسی و اجتماعی ایران بود. چنین به نظر می رسد که چون ادیب الممالک خود شاعری متبحر، تاریخدان و ادیب بود، درونمایه های ادبی‌تاریخی روزنامه اش بر مطالب دیگر روزنامه ها می چربیده است. در بعضی از شماره‌های  سال دوم ادب مشهد شماری تصاویر و کاریکاتورهای ساده و ابتدایی به چشم می خورد که چون طلیعۀ تکامل هنر چاپ کاریکاتور در روزنامه است، اهمیت ویژه ای دارند.۱۶۰  
 ادب در تهران 
بیش از ۱۴ شماره از سال سوم ادب در مشهد منتشر نشده بود که ادیب الممالک به فرمان مظفرالدین شاه و تصویب میرزامحمد ندیم السلطان، وزیر انطباعات و جراید، دفتر روزنامه را از مشهد به تهران منتقل کرد. ادیب مبدأ انتشار مجدد ادب را نخستین شمارۀ این روزنامه در تهران  قرار داد. ادب از ۲۷ رجب ۱۳۲۱ تا ربیع الثانی ۱۳۲۴ق، جمعاً ۱۸۸ شماره منتشر کرد.۱۶۱ در بیشتر این مدت، شیخ احمد مجدالاسلام کرمانی (۱۲۸۸-۱۳۴۲ق/۱۸۷۱-۱۹۲۴م)، از ادبای سرشناس و مدیر روزنامه های ندای وطن و کشکول و محاکمات، با ادیب همکاری فعال داشت. در حقیقت، او در دو سال پایانی عمر ادب (سال‌های چهارم و پنجم) با عنوان مدیرکل عهده دار تمامی کارهای روزنامه بود، زیرا در این دو سال ادیب الممالک یا بیرون از ایران به سر می برد یا متعهد مسئولیت های دیگر در داخل کشور بود. از آنجا که ادب به همت دو دانشمند سخندان، روشنفکر و آزادی خواه اداره می شد، مندرجاتش از کیفیتی بالا برخوردار بود. ادب در طول انتشارش ”خدمات زیادی به نشر آزادی و بالا بردن سطح معلومات عمومی نمود.“۱۶۲ این جریده حاوی مقالات تاریخی، ادبی، ترجمۀ داستان هایی به ویژه از زبان فرانسه، اخبار سیاسی و اجتماعی و گزارش احوال بزرگان، اخبار خارجی و غیره بود. از سال چهارم به بعد، دو صفحه نیز با چاپ سنگی به تصاویر و کاریکاتورهایی با مضامین سیاسی اختصاص داده شد. بقیۀ صفحات چاپ سربی بودند.
در نخستین ماه‌های ۱۳۲۴ق که اوضاع ایران دستخوش اغتشاش بود و مدیران جراید و دیگر آزادی خواهان بر اثر استبداد صدراعظم، عین الدوله عبدالمجیدمیرزا (م. ۱۳۴۵ق/۱۹۲۶م)، پراکنده شدند، مجدالاسلام همراه با حسن رشدیه، بانی مدارس نوین، به کلات تبعید شد.۱۶۳ کوتاه زمانی پس از آن، ادب برای همیشه تعطبل شد. ادیب الممالک، به مناسبت نفی بلد مجدالاسلام قطعه ای دردناک سروده که در صفحۀ ۱۷۵ دیوان او ضبط شده است. ادیب پس از بازگشت به ایران هرچه بابت ظلمی که در حق ادب شده بود به مقامات شکایت برد، دادخواهی نیافت. این بیداد فاحش با قطع حقوق دیوانی و ضبط تیول خراسان این شاعر آزاده هم زمان شد.
سردبیری روزنامۀ ایران سلطانی 
در محرم ۱۳۲۱ق/مارس ۱۹۰۳م که ندیم السلطان، وزیر انطباعات، روزنامۀ ایران سلطانی را به جای روزنامۀ  ایران تأسیس کرد،۱۶۴ ادیب الممالک به سردبیری آن برگزیده شد و تا اواخر ۱۳۲۲ق/۱۹۰۴م با این نشریه همکاری کرد.۱۶۵
نشر ضمیمۀ فارسی روزنامۀ ارشاد  
ادیب الممالک مسئولیت ادب را در ۱۳۲۳ق/ ۱۹۰۵م به مجدالاسلام سپرد و خود به بادکوبه رفت و تا شعبان ۱۳۲۴ق/۱۹۰۶م در آنجا ماند. آن زمان در بادکوبه روزنامۀ یومیه ای به نام ارشاد به مدیریت احمد آقایوف قراباغی، ملی گرای افراطی، به زبان ترکی منتشر می شد. ادیب الممالک نیز هفتگی ورقه ای به فارسی ضمیمۀ ارشاد به چاپ می رساند.۱۶۶  در جمع بیش از ۱۳ شماره از ارشاد به چاپ نرسید.۱۶۷ در دیوان ادیب الممالک، قصیدۀ مفصلی خطاب به احمد آقایوف و در ستایش وی دیده می شود.۱۶۸
سردبیری روزنامۀ مجلس
به دنبال تأسیس مجلس شورای ملی در ۱۳۲۴ق/۱۹۰۶م که روزنامۀ مجلس به مدیریت محمدصادق طباطبایی (م. ۱۳۴۰ش/۱۹۶۲م) در تهران دایر شد، سردبیری آن را به ادیب الممالک سپردند. نخستین شمارۀ آن در ۸ شوال ۱۳۲۴ق نشر یافت. این جریده که ”مطلق و آزاد“ توصیف شده است، علاوه بر مذاکرات روزانۀ جلسات ”دارالشورای کبری و مقالات افکار ملت“ دربارۀ مسایل سیاسی، اجتماعی، تجاری و اصلاحی کشور، فواید عامه و. . . مطالبی می نوشت۱۶۹ و از روزنامه‌های آبرومند به شمار می‌آمد.۱۷۰ روزنامۀ مجلس تا زمان بمباران مجلس و حادثۀ خونین تهران مرتباً منتشر شد، ولی با این پیشامد و تبعید مدیر روزنامه، مانند روزنامه های دیگر تهران، تعطیل شد.۱۷۱
مدیریت و سردبیری روزنامۀ عراق عجم 
ادیب پس از هفت ماه سردبیری روزنامۀ  مجلس،۱۷۲ در جمادی‌الاول ۱۳۲۵ق/ژوئن ۱۹۰۷م، خود به تأسیس روزنامۀ عراق عجم در تهران مبادرت کرد.۱۷۳ این نشریۀ هفتگی وابسته به انجمن عراق عجم، یکی از انجمن های ملی دورۀ اول مشروطیت، بود.۱۷۴ از لحن کلام احمد کسروی که می گوید: ”عراق عجم را ادیب الممالک می نوشته است که هنرش سخن سازی بود،“۱۷۵ چنین برمی‌آید که محتوای روزنامه را چندان نمی پسندیده و احتمالاً عنصر لفظ را در آن بر عنصر محتوا برتر یافته است. عراق عجم دیر نپایید و گویا حدود یک سال انتشار یافت.۱۷۶
مدیریت روزنامۀ آفتاب
از ۱۳۳۲ق/۱۹۱۴م، وزارت داخله سردبیری یا مدیریت روزنامۀ نیمه رسمی آفتاب را، که در ۱۳۳۰ق/۱۹۱۲م به مدیریت عبدالوهاب زاده بنیاد شده بود، به ادیب الممالک محول کرد.۱۷۷ در دیوان ادیب الممالک ده بیت مثنوی دیده می شود که در آن، طلوع جریدۀ آفتاب را مژده داده.۱۷۸
پایگاه ادبی و علمی ادیب
ادیب الممالک فقط یک شاعر نبود. او افزون بر طبع شعر قوی، ذهنی مجهز به بسیاری از دانش هایی داشت که از ادیبی واقعی انتظار می رود. او نمونۀ ممتازی از شاعری و دبیری است که مطمح نظر نظامی عروضی بود. در لغت فارسی و عربی تبحری بسزا داشت. افزون بر پاره ای مصراع ها و ابیات پراکندۀ عربی،۱۷۹ قصاید کاملی به عربی سروده است که حکایت از تسلط او بر این زبان دارد.۱۸۰ حافظه اش به قدری توانا بود که بیشتر قصاید عربی و فارسی را از حفظ می خواند.۱۸۱ علاوه بر دانش های ادبی و علمی مانند فلسفه، حکمت، نجوم و بعضی دیگر از دانستنی های زمان، با زبان های روسی، کلدانی، ترکی،۱۸۲ پهلوی و مقداری فرانسه و انگلیسی تا حدی آشنایی داشت.۱۸۳ مطالعات او به کتب فارسی و عربی محدود نمی شد و از آثار فرنگی نیز اطلاعاتی داشت.۱۸۴ شعر فاخر و پخته و اکثراً پُرمحتوای ادیب از چنین پشتوانۀ ادبی و علمی برخوردار است. او خود کتاب هایی در پاره ای از رشته های مورد علاقه اش به رشتۀ تحریر درآورد که از جملۀ آنهاست: صیقل المرآت در جغرافیا؛ سماء الدنیا در هیأت جدید؛ تابش مهر، فلک المشحون، تحفه الوالی در عروض؛ مقامات امیری، رشحات القلم و رسالۀ انامل.۱۸۵ متأسفانه اغلب این رسالات مفقود شده‌اند.۱۸۶ کتاب تازه یاب ادیب الممالک اثری است در طنز با نثر ملمع فارسی و عربی به خط خود ادیب که جزو نسخ خطی کتابخانۀ ملی پیدا شده است.۱۸۷  
نثر ادیب نثری پخته و عاری از سستی ها و لغزش های نگارشی است که در بسیاری از نوشته های عصر قاجار به چشم می خورد. مکتوبات او گرچه هنوز مقداری ”صنعت در عبارت“ دارد، ولی بر روی هم حکایت از تأسی او در ساده نویسی به نیای خوش‌نگارشش، میرزاابوالقاسم فراهانی، دارد و مژدۀ پیراسته شدن نثر فارسی از لغت پردازی بیش از اندازه، اطناب های مُمِل و فضل فروشی های ناخوشایند می دهد. نمونه هایی از نثر ادیب‌الممالک را می توان، افزون بر روزنامه هایی که مسئولیت سردبیری آنها را داشته، در مقدمۀ شاهنامه چاپ امیربهادر یافت که ضمناً احاطۀ او را بر تاریخ ایران پیش از اسلام می‌رساند.۱۸۸ نمونۀ دیگر مقدمه ای است که بر رسالۀ حالت و رسالۀ آداب السرور نوشتۀ حاج میرزاحسین ملک الکتّاب فراهانی متخلص به ”گلشن“ نگاشته است. پاره ای از یادداشت های ادیب‌الممالک در مجلۀ ارمغان به چاپ رسیده است.۱۸۹ بی سبب نیست که مطبوعات آن زمان مانند روزنامۀ اطلاع۱۹۰ و کاوه،۱۹۱ از سخندانی و بلاغت ادیب در نثرنویسی با لحنی بسیار احترام‌آمیز یاد کرده اند. ملک الشعرای بهار در قصیده ای او را ”ادیب سخن پرداز،“ ”نثرپردازی والا“ ”با طبعی بلند“ وصف می‌کند.۱۹۲
انتشار اشعار ادیب الممالک
کوشش های صورت گرفته برای انتشار اشعار ادیب اینهاست:
۱.  محمدصادق بن حسین ادیب الممالک، دیوان کامل میرزاصادق‌خان امیری ادیب الممالک فراهانی قائم مقامی، تصحیح و حواشی وحید دستگردی (تهران: مطبعۀ ارمغان، ۱۳۱۲). این نخستین چاپی است که تقریباً از تمامی سروده‌های شاعر صورت گرفته است. گرچه این چاپ در زمان خود کامل ترین نسخۀ چاپی دیوان ادیب بود و همت و زحمت گردآورنده در جلوگیری از نابودی اشعار شاعر فراهانی شایان تقدیر است، اما خالی از نقص و عیب هایی هم نیست. اعتبار و ارزش اشعار ادیب مستحق چاپ منقح و پاکیزه تری بوده است. چاپ وحید دستگردی نه تنها از حیث تنظیم و تقسیم اشعار و فهرست الفبایی آنها در حد مطلوبی نیست، توضیحات و یادداشت هایی هم که بر بعضی ابیات نوشته شده غالباً ناقص و بعضی اشتباه است. محمد نخجوانی پاره ای از این توضیحات غلط را یادآوری کرده است.۱۹۳ به علاوه، ابیات پراکنده ای در این چاپ وارد شده که به تحقیق از ادیب نیست و بعضی دیگر مشکوک است.۱۹۴ البته وحید دستگردی به برخی از این موارد مشکوک اشاره کرده، منتهی باز آنها را در کنار بقیۀ سروده‌های شاعر به چاپ رسانده است. او در مقدمۀ خود بر دیوان ادیب الممالک تصریح کرده که پس از طبع دیوان پی برده که مقداری از سروده‌های استادان گذشته به آن راه پیدا کرده است.۱۹۵ وحید خود مآخذ پاره ای از این گونه ابیات را معین کرده است. با این همه، همیشه جای پژوهش بیشتر در این زمینه خالی بوده است. بر اساس تحقیقی که سه دهه پیش صورت گرفت،۱۹۶ روشن شد که یکی از قصاید بسیار استوار و مفصل موجود در دیوان ادیب اصلاً متعلق به این شاعر نیست. افزون بر اینها، حروف چینی شمار زیادی از واژه‌ها به گونه ای است که، اگر نگوییم  اشتباه است، یقیناً قرائت ابیات را دشوار ساخته است. با توجه به این کمبودها و اغلاط و با عنایت به اینکه اشعار ادیب نکات حل‌نشدۀ متعدد و اشارات و تلمیحات تاریخی و قرآنی زیادی دارد و به لحاظ حق عظیمی که او بر گردن ادبیات دورۀ مشروطه دارد، شایسته و ضرور بود که دیوان او به دست افرادی شایسته ویرایش و مجدداً چاپ شود.
۲. محمدصادق بن حسین ادیب الممالک، اشعار گزین از دیوان ادیب فراهانی، تدوین محمدخان بهادر (تهران: مطبعۀ ارمغان، ۱۳۱۳). منتخباتی است از اشعار ادیب که به صورت موضوعی تدوین شده است.
۳. محمدصادق بن حسین ادیب الممالک، گزیدۀ اشعار ادیب‌الممالک، به کوشش احمد رنجبر (تهران: زوار، ۱۳۵۵).
۴. محمدصادق بن حسین ادیب الممالک، برگزیدۀ دیوان ادیب‌الممالک، به کوشش اسماعیل تاجبخش (تبریز: یاران، ۱۳۶۳).
۵. محمدصادق بن حسین ادیب الممالک، پیوسته فرهنگ فارسی، به دستیاری علینقی فساء علام السلطان (تهران: وزارت معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه، ۱۳۰۲). این مجموعه فقط شامل فرهنگ لغات پارسی، عربی و ترکی است که ادیب الممالک آن را به شیوۀ نصاب الصبیان فراهم و به نظم در آورده است.
۶. محمدصادق بن حسین ادیب الممالک، دیوان کامل ادیب الممالک فراهانی، به اهتمام مجتبی برزآبادی فراهانی (تهران: فردوس، ۱۳۷۸). چاپ برزآبادی، که تا چند سال قبل جدیدترین چاپ به شمار می رفت، متأسفانه حق شاعر را نگزارده است. گرچه ویراستار از چند نظر، و عموماً به لحاظ صوری، سامانی به دیوان ادیب داده، اما نقص ها و عیب های چاپ قبلی دیوان کامل شاعر را دست نخورده رها کرده است. غلط های مطبعی در این ویرایش کم نیست. درک درست پاره ای از کلمات غلط چاپ شده حتی با حدس هم میسر نیست. بسیاری از پانوشت های ویراستار از لحاظ املا، معانی و تعاریف داده شده و ترمیم تلفظ کلمات دشوار آشفته است و بنابراین، کمک چندانی به خواننده نمی‌کند. بسیاری از کلمات ناآشنا و همۀ عبارات و ترکیبات عربی، احادیث و آیات قرآنی باید حتماً مشکول می شد که نشده است و این مسئله، کار خواندن بعضی از اشعار ادیب را بر بیشتر خوانندگان تقریباً غیرممکن می کند، مخصوصاً که بعضی از این کلمات مهجور به شکلی غلط هم چاپ شده اند. تلمیحات تاریخی، اشارات قرآنی، فلسفی، نحوی و اعلام فراوان دیوان تقریباً بی‌هیچ شرح و توضیحی رها شده اند. فرهنگ نامه ای که ویراستار به دیوان اضافه کرده کاستی های فراوانی دارد که شرح یک به یک آنها در حوصلۀ این نوشتار نمی گنجد.
۷. علی موسوی گرمارودی، زندگی و شعر ادیب الممالک فراهانی (تهران: قدیانی، ۱۳۸۴). جلد اول این ویرایش شامل شرح زندگی و گزارش مشکلات دیوان ادیب الممالک و رفع عیوب کارهایی است که تا زمان موسوی گرمارودی دربارۀ این دیوان صورت گرفته است و جلد دوم در برگیرندۀ اشعار شاعر است. ویراستار، که به رغم کوشش های بسیار نتوانسته هیچ دستنویسی از دیوان ادیب الممالک پیدا کند،۱۹۷ همان چاپ وحید دستگردی را اساس کار خود قرار داده و سعی کرده نظم و نسقی به آن بدهد، انواع سروده‌های به هم ریختۀ مندرج در دیوان را بر حسب قالب های آنها مرتب و ابیات تکراری را حذف کند و یادداشت ها و توضیحات نادرست وحید دستگردی و انبوه اغلاط مطبعی دیوان را تصحیح کند.
نمونه ها
در متن نوشتار حاضر ابیاتی به مناسبت های گوناگون از سروده‌های ادیب الممالک نقل شد. در پایان، باز به منظور نمایش  بیشتر سبک سخن، نوع گرایش های فکری و درونمایه های شعری او، دو نمونۀ دیگر از ساخته های شاعر نقل می شود:
۱. در تهییج ایرانیان به دفاع از میهن و سر برآوردن از خواب غفلت:
تا زَبَرِ خاکی‌ای درخت برومند
مگسِل از این آب و خاک رشتۀ پیوند
مادرِ تُست این وطن که در طلبش خصم
نار تطاول به خاندان تو افکند
هیچت اگر دانش است و غیرت و ناموس
مادر خود را به دست دشمن مپسند
تاش نبرده اسیر و نیست بر او چیر
بشکن از او بال و بگسِل از این بند
ورنه چو ناموس رفت نام نماند
خانه نماند چو خانواده پراکند
رحمتی‌ای باغبان کز آتش بیداد
سوخته در باغ هر درخت برومند
شور نشور۱۹۸ است در جهان و تو در خواب
گیرم خواب تو مرگ، تا کی و تا چند؟
رو غم آینده خور، گذشته رها کن
کی بود آینده با گذشته همانند؟
رخت فرا بر به زیر شهپر سیمرغ
تا ننهی پیش زاغِ تیره، جگربند۱۹۹
این وطن ما مَنار نور الهی است
هم ز نُبی۲۰۰ خواندم این حدیث و هم از زند۲۰۱
آتش حب الوطن چو شعله فروزد
از دل مؤمن کند به مِجمره اسپند
۲. بث الشکوی:
از دو چشمم آب یک سو گشته جاری، خون ز یک سو
دست و پایم بسته دین از یک طرف، قانون زیک سو
قامتم را گوژ دارد، خـون دل از دیده بارد
آن قدِ موزون ز سویی، وآن رخ گلگون ز یک سو
دست و پیمان داده به هم بر سر ویرانی ما
احاصل از رنج طبیبان نیست، کاو را کشته دارد
دردهای اندرون سویی، غم بیرون ز یک سو
آدیده بارد اشک سویی، دل فشاند خون ز یک سو
کشتی ما غرقه در دریا و تن محبوس هامون
باد در دریا ز سویی، سیل در هامون ز یک سو
از پی تخریب ناموس تو‌ای خورشید روشن
مشتری از یک طرف طغیان کند، نپتون ز یک سو
بر هلاک شیعۀ آل محمد گشته جازم
لشکر لوقا۲۰۲ ز سویی، امت شمعون۲۰۳ ز یک سو
وز پی نَسخ کتاب ما فراز آرد کتائِب۲۰۴
سِفرِ یوحنا۲۰۵ ز سویی، صُحفِ انگلیون۲۰۶ ز یک سو
دوست از راهی به کین ما و دشمن از طریقی
پِتر۲۰۷ یک سو در کمین ما و ناپلئون ز یک سو
بـاد از جایی خرابم می کند، باران ز جایی ک
ُکنت۲۰۸ از سویی کبابم می کند، بارون ز یک سو
هر چه در جیب عـجائز۲۰۹ بود و در کیسِ اَرامِل۲۱۰
راه آهن از طریقی می برَد، واگون ز یک سو
سرمه یک جا بُرده هوشم، غمزۀ مشاطه یک جا
غازه۲۱۱ از یک سو فریبم می دهد، صابون ز یک سو
پاسبان یک جا دل از کف داده و دربان ز جایی
خواجه سویی مست خواب افتاده و خاتون ز یک سو
سامری گوساله۲۱۲ را بر تخت بنشانَد ز سویی
غیبت موسی ز سویی، غفلت هارون۲۱۳ ز یک سو
وای بر داوود از آن ساعت که دید از لشکر خود
باغ دین ویران ز سویی، داغ اَبسالون۲۱۴ ز یک سو
ای دریغا رفت قصری که بود اندر کنارش
دامن قُلزُم۲۱۵ ز سویی، ساحل جیحون ز یک سو
گر فشانم زنده رود از دیده جا دارد، که دارد
غصۀ اهواز از سویی، غم کارون۲۱۶ ز یک سو
گِردمان دیواری از بدبختی و از غفلت کشیده
فقر بی پایان ز سویی، قرض سی ملیون۲۱۷ ز یک سو

۱محمدصادق­بن حسین ادیب­ الممالک، دیوان کامل میرزاصادق­خان امیری ادیب ­الممالک فراهانی قائم ­مقامی، تصحیح و حواشی وحید دستگردی (تهران: مطبعۀ ارمغان، ۱۳۱۲)، ۴۰.
۲ادیب­ الممالک، دیوان، ی، یا.
۳محمدحسن آقابزرگ طهرانی، الذریعه (بیروت: دارالضوء، بی­تا)، جلد ۱،  ۱۰۱ و ۲۹۶؛ جلد ۵،  ۲۹۷.
۴رضاقلی­خان هدایت، مجمع الفصحا، به کوشش مظاهر مصفا (تهران: امیرکبیر، ۱۳۴۰)، جلد ۲، بخش ۳،  ۱۰۸۸.
۵هدایت، مجمع الفصحا، جلد ۲، بخش ۲، ۹۸۷.
۶هدایت، مجمع الفصحا، جلد ۲، بخش ۲، ۷۳۰.
۷محمدحسین ملک­الکتاب فراهانی، حالت (تهران: ارمغان، ۱۳۱۱)، یز.
۸ادیب ­الممالک، دیوان، یب.
۹ادیب­ الممالک، دیوان، یج.
۱۰ادیب ­الممالک، دیوان، ۴۰۹.
۱۱ادیب ­الممالک، دیوان، کا.
۱۲محمدعلی مصاحبی عبرت نایینی، نامۀ فرهنگیان (نسخۀ خطی تألیف ۱۳۶۰ق مجلس شورای اسلامی، شمارۀ ۴۱۸۲)، ۱۰۵.
۱۳عبرت نایینی، نامۀ فرهنگیان، ۱۰۴.
۱۴محمدابراهیم باستانی پاریزی، نای هفت­بند (تهران: عطائی، ۱۳۶۳)، ۵۷۷.
۱۵ادیب­ الممالک، دیوان، کا.
۱۶ادیب­ الممالک، دیوان، ۳۷.
۱۷ادیب­ الممالک، دیوان، ۷۰۵.
۱۸مهدی بامداد، تاریخ رجال ایران (تهران: زوار، ۱۳۴۷)، جلد ۱، ۳۶۴.
۱۹ادیب ­الممالک، دیوان، یط.
۲۰به نقل از عبرت نایینی، نامۀ فرهنگیان، ۱۰۴.
۲۱ادیب­ الممالک، دیوان، ۱۶۱.
۲۲ادیب­ الممالک، دیوان، ۸۰.
۲۳ادیب­ الممالک، دیوان، یط.
۲۴عبرت نایینی، نامۀ فرهنگیان، ۱۰۵.
۲۵ادیب ­الممالک، دیوان، کا.
۲۶عبرت نایینی، نامۀ فرهنگیان، ۱۰۵.
۲۷ادیب­ الممالک، دیوان، ۶۱ و ۱۸۷.
۲۸ادیب ­الممالک، دیوان، کا.
۲۹محمد قزوینی، یادداشت­های تاریخی، به کوشش ایرج افشار (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۵۰)، جلد ۳، ۳۴.
۳۰دینشاه ایرانی، سخنوران دوران پهلوی (بمبئی: بی­نا، ۱۳۱۳)، جلد ۱، ۳۱.
۳۱محمدعلی معلم حبیب ­آبادی، مکارم­ الآثار (اصفهان: نشر نفائس مخطوطات، ۱۳۵۴)، ۲۱۳۲.
۳۲ادیب ­الممالک، دیوان، ۳۶۰.
۳۳ادیب­ الممالک، دیوان، هیجده و سی.
۳۴غلامحسین افضل­ال ملک کرمانی، تاریخ و جغرافیان قم (قم: وحید، ۱۳۹۶ق)، ۵۹ و ۶۰؛ عباس فیض، گنجینۀ آثار قم (قم: مهر استوار، ۱۳۴۹)، جلد ۱، ۵۳۶.
۳۵ادیب ­الممالک، دیوان، کا.
۳۶آقابزرگ طهرانی، الذریعه، جلد ۹، ۶۶.
۳۷آقابزرگ طهرانی، الذریعه، جلد ۹، ۱۵؛ جلد ۲۴، ۹۸-۹۹.
۳۸عبدالله انوار، فهرست نسخ خطی کتابخانۀ ملی (تهران: کتابخانۀ ملی، ۱۳۴۳-۱۳۵۸)، جلد ۲، ۴۰۰.
۳۹احمد منزوی، فهرست نسخه ­های خطی فارسی (تهران: مؤسسۀ فرهنگی منطقه­ای، ۱۳۵۰)، جلد ۴، ۳۲۷۰.
۴۰محمدحسن اعتمادالسلطنه، المآثر و الآثار (تهران: سنایی، ۱۳۰۷)، ۲۱۷.
۴۱عبرت نایینی، نامۀ فرهنگیان، ۱۰۴.
۴۲ادیب ­الممالک، دیوان، ۳۰۴.
۴۳ادیب­ الممالک، دیوان، ۳۶۱.
۴۴ادیب ­الممالک، دیوان، ۲۶۶ و ۳۵۹.
۴۵ادیب­ الممالک، دیوان، ۱۴۹.
۴۶برای نمونه بنگرید به ادیب ­الممالک، دیوان، ۲۰۴ و ۳۰۸.
۴۷میرزاتقی­خان دانش، ”شرح حال ادیب ­الممالک،“ ارمغان، سال ۱۰، شمارۀ ۸-۹ (۱۳۰۸)، ۴۸۶.
۴۸دانش، ”شرح حال ادیب ­الممالک،“ ۵۰۲.
۴۹برای نمونه بنگرید به ادیب­ الممالک، دیوان، ۵۵، ۴۵۵، ۶۵۴ و بخش ”متفرقات نویاب،“ هیجده.
۵۰محمدتقی ملک ­الشعرای بهار، بهار و ادب فارسی: مجموعۀ یک صد مقاله (تهران: کتاب­های جیبی، ۱۳۵۱)، جلد ۱، ۲۰۸.
۵۱برای نمونه بنگرید به ادیب ­الممالک، دیوان، ۳۸، ۶۴، ۱۳۰ و ۱۴۸.
۵۲برای مثال بنگرید به ادیب ­الممالک، دیوان، ۹۵، ۱۲۹، ۱۳۷، ۱۵۵، ۱۶۱، ۳۴۱، ۳۹۷.
۵۳ادیب­ الممالک، دیوان، ۲۶.
۵۴ادیب ­الممالک، دیوان، ۳.
۵۵علی موسوی گرمارودی، زندگی و شعر ادیب الممالک فراهانی (تهران: قدیانی، ۱۳۸۴)، جلد ۱، ۱۱.
۵۶محمدصادق­ بن حسین ادیب ­الممالک، گزیدۀ اشعار ادیب­ الممالک، به کوشش احمد رنجبر (تهران: زوار، ۱۳۵۵)، ۱۲.
۵۷ارجاع صفحات به دیوان ادیب ­الممالک، تصحیح وحید دستگردی، است.
۵۸بنگرید به کاوه، دورۀ قدیم، سال ۲، شمارۀ ۲۰ (۱۳۳۵ق)، ۷.
۵۹ارجاع صفحات به دیوان ادیب ­الممالک، تصحیح وحید دستگردی، است.
۶۰ارجاع صفحات به دیوان ادیب ­الممالک، تصحیح وحید دستگردی، است.
۶۱ادیب­ الممالک، دیوان، ۱۸، ۲۷، ۳۶، ۵۴، ۵۶.
۶۲ادیب ­الممالک، دیوان، ۱۹، ۲۱، ۴۵، ۵۰.
۶۳ادیب­ الممالک، دیوان، ۱۶۰، ۳۵۳، ۴۱۲.
۶۴برای نمونه بنگرید به  ادیب ­الممالک، دیوان، ۱-۵، ۴۳-۴۴، ۱۰۴، ۱۲۱، ۱۲۲، ۱۳۳.
۶۵ادیب­ الممالک، دیوان، ۶۱، ۱۶۷، ۲۹۶، ۴۴۲.
۶۶مثلاً بنگرید به ادیب ­الممالک، دیوان، ۲۴، ۲۹، ۱۰۵، ۱۱۹، ۱۲۱.
۶۷ادیب ­الممالک، دیوان، ۲۶، ۸۴، ۱۰۶، ۱۱۹، ۱۲۱.
۶۸ادیب­ الممالک، دیوان، ۱۰۷، ۱۶۷، ۱۹۲، ۲۰۲، ۲۰۴.
۶۹برای نمونه بنگرید به ادیب ­الممالک، دیوان، ۱۲۱، ۱۴۳، ۱۴۵.
۷۰پارچۀ حریر، نوعی دیبا.
۷۱ادیب ­الممالک، دیوان، ۴۱۶-۴۱۷.
۷۲ادیب ­الممالک، دیوان، ۵۹۵.
۷۳اسماعیل رائین، فراموشخانه و فراماسونری در ایران (تهران: امیرکبیر، ۱۳۵۷)، جلد ۲، ۴۸.
۷۴اسماعیل رائین، فراموشخانه و فراماسونری در ایران، جلد ۲، ۵۵ و ۵۸.
۷۵محمود عرفان، ”فراماسون­ها،“ یغما، شمارۀ ۹ (۱۳۲۸)، ۴۷۵.
۷۶عرفان، ”فراماسون­ ها،“ ۵۴۸.
۷۷عرفان، ”فراماسون­ ها،“ ۵۹۳.
۷۸فهم، هوش، ادراک.
۷۹مدت ­زمانی دراز، دیر زمانی است.
۸۰عرفان، ”فراماسون­ها،“ ۵۷۶.
۸۱ادیب­الممالک، دیوان، ۱۸۸-۱۸۹.
۸۲ادیب­الممالک، دیوان، ۵۱۱-۵۱۶.
۸۳ادیب­الممالک، دیوان، ۵۶۵-۵۷۲.
۸۴بادیه­ای است بین شام و کوفه که شب تولد حضرت رسول(ص) پُر از آب شد.
۸۵مراد دریچۀ حوض سلطان یا دریاچۀ ساوۀ قم، در ۴۰ کیلو متری شمال شهرستان قم، است که گفته می­ شود در شب ولادت حضرت محمد(ص) خشک شد.
۸۶می­ گویند آتشکدۀ زرتشنیان در ایالت فارس در شب تولد پیامبر خاموش شد.
۸۷یا شاپور بزرگ، پسر هرمزبن نرسی، دهمین پادشاه ساسانی. او برای زهره چشم گرفتن از عرب­های نواحی فرات که به قلمرو او تجاوز می­ کردند، فرمان داد تا طنابی از کتف­های شیوخ آنها عبور دهند و لاشه­ هایشان را از دروازه­ها بیاویزند.
۸۸اشاره­ای است به نامۀ پیامبر(ص) به خسرو پرویز که به دست این پادشاه مغرور پاره شد.
۸۹موج دریا.
۹۰تلفظ عربی نام گرانادا، شهری تاریخی در اسپانیا و محل قصر معروف الحمراء.
۹۱معرب سویل، نام ایالتی در جنوب غربی اسپانیا.
۹۲معرب نام ایتالیایی سیسیلیا یا سیسیلی، بزرگ­ترین جزیره در دریای مدیترانه.
۹۳اصطلاحی است در بازی نرد. ظاهراً خانه ­ای که حریف را در موضع خطر و باخت قرار می­دهد و احتمالاً وضعیتی که امروز به آن ”گشاد آوردن“ می­ گویند.
۹۴ادیب ­الممالک، دیوان، ۳۸۲، ۶۸۳ و ۷۰۲.
۹۵روح­الله خالقی، سرگذشت موسیقی ایران (تهران: صفی­علیشاه، ۱۳۶۲)، جلد ۲، ۳۰۵ و ۳۰۶؛ محمد اسحاق، سخنوران نامی ایران (تهران: طلوع، ۱۳۶۳)، جلد ۲، ۸۸-۹۰.
۹۶محمدتقی ملک­ الشعرای بهار، سبک ­شناسی (تهران: امیرکبیر، ۱۳۳۷)، ۲۹۱.
۹۷ادیب ­الممالک، دیوان، ۷۴۳.
۹۸ادیب ­الممالک، دیوان، ۷۲۴.
۹۹ادیب ­الممالک، دیوان، ۷۲۶-۷۴۶.
۱۰۰برای نمونه بنگرید به ادیب­ الممالک، دیوان، ۱۲۳، ۱۶۶، ۲۰۸، ۲۸۳، ۴۷۵.
۱۰۱ادیب ­الممالک، دیوان، ۱۶۶.
۱۰۲ادیب ­الممالک، دیوان، ۱۲۳.
۱۰۳ماشاءالله آجودانی، ”بررسی تحلیلی و انتقادی اسلوب­ های شعر مشروطه“ (رسالۀ دکتری، دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، ۱۳۶۵)، ۱۹۰.
۱۰۴ادیب ­الممالک، دیوان، ۴۱۴.
۱۰۵ادیب ­الممالک، دیوان، ۷۴۷-۷۵۰.
۱۰۶آجودانی، ”بررسی تحلیلی و انتقادی اسلوب­ های شعر مشروطه،“ ۱۸۴.
۱۰۷غلامعلی رعدی آذرخشی، ”شعر معاصر ایران،“ یغما، شمارۀ ۹ (۱۳۴۷)، ۴۸۴.
۱۰۸ Edward G. Browne, A Literary History of Persia (Cambridge: Cambridge University
.Press, 1969), vol. 4, 303
۱۰۹رعدی آذرخشی، ”شعر معاصر ایران،“ ۴۸۳.
۱۱۰جلال­ الدین همایی، ”مقدمه،“ در ابوالقاسم محمد طرب، دیوان طرب، به کوشش جلال­ الدین همائی (تهران: فروغی، ۱۳۴۲)، ۲۵۴.
۱۱۱غلامحسین یوسفی، برگ­هایی در آغوش باد (تهران: توس، ۱۳۵۶)، جلد ۱، ۴۴۹-۴۵۰.
۱۱۲برای نمونه بنگرید به ادیب­ الممالک، دیوان، ۱-۳، ۵۳، ۱۴۳، ۱۶۹.
۱۱۳ادیب­ الممالک، دیوان، ۱۰، ۱۶، ۲۴، ۴۳-۴۷، ۸۶، ۴۴۲.
۱۱۴ادیب ­الممالک، دیوان، ۱۰۴.
۱۱۵ادیب­ الممالک، دیوان، ۲، ۲۴، ۴۱۲.
۱۱۶آجودانی، ”بررسی تحلیلی و انتقادی اسلوب­ه ای شعر مشروطه،“۱۹۴.
۱۱۷برای نمونه بنگرید به ادیب­ الممالک، دیوان، ۵۵، ۵۶، ۱۳۳-۱۳۵، ۲۵۱-۲۵۳.
۱۱۸ادیب­ الممالک، دیوان، ۳، ۱۷، ۵۵، ۸۶، ۵۲۵.
۱۱۹ادیب­ الممالک، دیوان، ۲۶، ۲۶۵.
۱۲۰احمد کسروی، تاریخ مشروطۀ ایران (تهران: امیرکبیر، ۱۳۵۴)، جلد ۱، ۱۶۱.
۱۲۱کحل به معنای سرمه و وسن به معنی چرت زدن. بر روی هم، سرمه ­ای که چُرت و خواب­ آلودگی می ­آورد.
۱۲۲کنایه از دولت روس است که در زمان ادیب­ الممالک به صفحات شمالی ایران دست انداخته بود.
۱۲۳گویا، پنداری، مثل اینکه.
۱۲۴اشاره­ای است به نبرد میان نیروهای ایرانی و تورانی که در آن، گیو، پسر گودرز و داماد رستم طبق گزارش شاهنامه، دلاوری­ ها از خود نشان داد. او پس از هفت سال جنگ با افراسیاب موفق شد کیخسرو را پیدا کند و همراه با مادرش، فرنگیس، از توران به ایران بیاورد. پَشَن نام موضعی است که این جنگ در آن رخ داد.
۱۲۵در لاتین: والیانوس اگوستُس، امپراتور روم که در جنگی با شاپور اول، پادشاه ساسانی، شکست خورد و از سر عجز و تسلیم پیش اسب شاهنشاه ایران زانو زد.
۱۲۶ادیب­الممالک، دیوان، ک.
۱۲۷ابراهیم صفائی، ”ادیب­ الممالک فراهانی: سخنور دوران بیداری،“رودکی، سال ۴، شمارۀ ۴۱ (۱۳۵۳)، ۱۲-۱۳.
۱۲۸ادیب­ الممالک، دیوان، ۵۴۴-۵۴۸؛ نیز ۱۶.
۱۲۹ظاهراً به معنای کلاس درس به کار رفته است.
۱۳۰ادیب­ الممالک، دیوان، ۱۷۸.
۱۳۱ادیب ­الممالک، دیوان، ۶۸.
۱۳۲دادستان.
۱۳۳ادیب ­الممالک، دیوان، ۱۰۵-۱۰۶.
۱۳۴برای نمونه­ های دیگر بنگرید به ادیب­ الممالک، دیوان، ۶۱، ۷۴، ۸۹، ۱۰۳.
۱۳۵یا باد نزله، زکام، سرماخوردگی.
۱۳۶درد چشم.
۱۳۷کَنه، حشره­ ای که به پشم حیوانات می ­افتد.
۱۳۸میمون.
۱۳۹آکنده، پُر.
۱۴۰فردا.
۱۴۱مِلک.
۱۴۲نام دو تن از اجداد پیامبر اسلام.
۱۴۳همه از صحابۀ حضرت محمد(ص).
۱۴۴بدون ستون؛ عمد جمع عِماد است.
۱۴۵برای نمونه بنگرید به ادیب ­الممالک، دیوان، ۱۱۲، ۱۴۳، ۱۸۲، ۲۵۹، ۲۶۹.
۱۴۶برای نمونه بنگرید به ادیب­ الممالک، دیوان، ۲۴، ۱۲۰، ۱۲۴، ۲۳۴.
۱۴۷بنگرید به ادیب­ الممالک، دیوان، بخش ”متفرقات نویاب،“ یک و هفت.
۱۴۸ادیب­ الممالک، دیوان، ۳۰۴.
۱۴۹یحیی دولت­ آبادی، حیات یحیی (تهران: ابن­ سینا، ۱۳۳۶)، ۳۵۶–۳۵۷.
۱۵۰محمد صدر هاشمی، تاریخ جراید و مجلات ایران (اصفهان: راه نجات، ۱۳۲۷)، جلد ۱، ۸۶.
۱۵۱دایرة­ المعارف فارسی، به سرپرستی غلام حسین مصاحب (تهران: کتاب­های جیبی، ۱۳۷۴)، ذیل ”روزنامه.­“
۱۵۲محمدعلی تربیت، دانشمندان آذربایجان (تهران: مجلس، ۱۳۱۴)، ۴۰۶.
۱۵۳کاوه، دورۀ قدیم، سال ۲، شمارۀ ۲۰، ۸.
۱۵۴ادیب­ الممالک، دیوان، یط.
۱۵۵مرتضی سلطانی، فهرست روزنامه­ های فارسی در مجموعۀ کتابخانۀ مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۵۴)، جلد ۱، ۸.
۱۵۶عبرت نائینی، نامۀ فرهنگیان، ۱۰۴-۱۰۵.
۱۵۷محمد محیط طباطبائی، راهنمای کتاب، شمارۀ ۵-۶ (۱۳۵۱)، ۳۷۶.
۱۵۸صدر هاشمی، تاریخ جراید و مجلات ایران، جلد ۱، ۸۲-۸۳.
۱۵۹محیط طباطبائی، راهنمای کتاب، ۳۷۶-۳۷۷.
۱۶۰صدر هاشمی، تاریخ جراید و مجلات ایران، جلد ۱، ۸۵-۸۷.
۱۶۱صدر هاشمی، تاریخ جراید و مجلات ایران، جلد ۱، ۸۸-۸۹.
۱۶۲صدر هاشمی، تاریخ جراید و مجلات ایران، جلد ۱، ۸۹.
۱۶۳شمس­الدین رشدیه، سوانح عمر (تهران: بی­نا، ۱۳۶۲)، ۹۷.
۱۶۴سلطانی، فهرست روزنامه­های فارسی، جلد ۱، ۲۷.
۱۶۵عبرت نائینی، نامۀ فرهنگیان، ۱۰۵؛ Browne, A Literary History of Persia, vol. 4, 346.
۱۶۶رحیم رضازاده ملک، حیدرخان عمو اوغلی (تهران: دنیا، ۱۳۵۲)، ۲۲.
۱۶۷تربیت، دانشمندان آذربایجان، ۷.
۱۶۸ادیب ­الممالک، دیوان، ۲۶۰-۲۶۵.
۱۶۹صدر هاشمی، تاریخ جراید و مجلات ایران، جلد ۴، ۱۸۴.
۱۷۰کسروی، تاریخ مشروطۀ ایران، ۲۷۳.
۱۷۱کسروی، تاریخ مشروطۀ ایران، جلد ۱، ۱۸۶.
۱۷۲ادیب ­الممالک، دیوان، ک.
۱۷۳عبرت نائینی، نامۀ فرهنگیان، ۱۰۵.
۱۷۴کاوه، دورۀ قدیم، سال ۲، شمارۀ ۲۰، ۸.
۱۷۵کسروی، تاریخ مشروطۀ ایران، جلد ۱، ۲۷۴.
۱۷۶ادیب ­الممالک، دیوان، ک؛ سلطانی، فهرست روزنامه­های فارسی، جلد ۱، ۱۱۴.
 ;177Browne, A Literary History of Persia, vol. 4, 347
سلطانی، فهرست روزنامه­ های فارسی، جلد ۱، ۴.
۱۷۸ادیب­ الممالک، دیوان، ۶۲۲.
۱۷۹برای نمونه بنگرید به ادیب ­الممالک، دیوان، ۱۲، ۵۵، ۷۶، ۵۰۱، ۵۰۹، ۵۱۰.
۱۸۰ادیب ­الممالک، دیوان، ۷۱۹-۷۲۵.
۱۸۱کاوه، دورۀ قدیم، سال ۲، شمارۀ ۲۰، ۷.
۱۸۲ادیب ­الممالک، دیوان، ۶۳.
۱۸۳ادیب ­الممالک، دیوان، یط.
۱۸۴ادیب ­الممالک، دیوان، ۷۷، ۱۸۳، ۴۱۳، ۶۲۲.
۱۸۵دانش، ”شرح حال ادیب ­الممالک،“ ۴۸۶-۴۸۷.
۱۸۶ادیب­الممالک، دیوان، یط.
۱۸۷موسوی گرمارودی، زندگی و شعر ادیب الممالک فراهانی۲۸.
۱۸۸ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، طبع امیربهادر (تهران: بی­نا، ۱۳۲۶)، ۱-۱۶.
۱۸۹ارمغان، شمار، ۹ (۱۳۱۴)، ۶۶۳-۶۷۵.
۱۹۰صدر هاشمی، تاریخ جراید و مجلات ایران، جلد ۱، ۸۲.
۱۹۱کاوه، دورۀ قدیم، سال ۲، شمارۀ ۲۰، ۷.
۱۹۲بهار، سبک­شناسی، جلد ۱، ۲۸۸-۲۹۱.
۱۹۳محمد نخجوانی، ”تصحیح چند بیت ادیب­ الممالک،“ یغما، شمارۀ ۶ (۱۳۳۲)، ۱۴۱-۱۴۳.
۱۹۴برای نمونه بنگرید به ادیب­ الممالک، دیوان، ۲۱۳، ۲۱۴، ۲۱۵، ۳۱۴، ۶۸۶.
۱۹۵ادیب­ الممالک، دیوان، کج، کد.
۱۹۶ماشاءالله آجودانی، ”سیدعبدالله مستوفی کیست؟“ آینده، شمارۀ ۱۲ (۱۳۶۳)، ۸۵۳.
۱۹۷موسوی گرمارودی، به نقل از بهمن بوستان، نوادۀ دختری وحید دستگردی، گزارش می­دهد که وحید دستگردی پنج شش دفتر دستنویس اشعار ادیب را برای کتابخانۀ خود از خانم اقدس، همسر ادیب­ الممالک، خریده بود. بخشی از کتاب­های این کتابخانه به ارثیه به دختر او (مادر بوستان) می­رسد و او تمامی سهم خود را به کتابخانۀ امیرالمؤمنین در نجف اهدا می­کند. ولی معلوم نیست که آن چند دفتر دستنویس اشعار ادیب جزو کتاب­های اهدایی به نجف منتقل شده­ اند یا نه. بنگرید به موسوی گرمارودی، زندگی و شعر ادیب الممالک فراهانی، ۱۳، پانوشت ۱.
۱۹۸زنده شدن. رستخیز، زنده شدن مردگان در روز قیامت.
۱۹۹مجموع دل، جگر و شش انسان یا حیوان. مجازاً به معنای فرزند عزیز و این معنای دوم منظور شاعر است.
۲۰۰قرآن کریم.
۲۰۱تفسیر اوستا به زبان فارسی میانه (پهلوی).
۲۰۲لوقا (در لاتینی: لوکاس و در انگلیسی: لوک) طبیب غیر یهودی که عموماً مؤلف سومین انجیل از اناجیل اربعه شناخته شده است. او یقیناً از اصحاب پولس مقدس بود، ولی ظاهراً بیشتر در زمرۀ حواریون حضرت عیسی به شمار می­آید. مراد ادیب­ الممالک از ”لشکر لوقا“ مسیحی­ هایند.
۲۰۳در عبری: شیمعون و در یونانی: سیمون؛ یکی از دوازده حواری عیسی مسیح.
۲۰۴لشکرها؛ جمع کتیبه به معنای لشکر است.
۲۰۵کتاب یوحنا، چهارمین انجیل از عهد جدید کتاب مقدس. یوحنا (در عبری: یوحانان و در یونانی: یوهانس) یکی از انبیای یهودی بود که پیامبری عیسی را پیشگویی کرد و به او غسل تعمید داد و به همین سبب به ”یحیای معمدان“ شهرت یافته است. یوحنا به چهارمین انجیل از انجیل­های چهارگانه نیز اطلاق می­شود.
۲۰۶کتاب نصاری یا کتاب مقدس ترسایان. صحف جمع صحیفه است و علی­القاعده باید صُحُف (به ضم حروف اول و دوم) تلفظ شود، لیکن طبق اختیارات و ضرورت شعری، باید به سکون ح خوانده شود. انگلیون به معنای جامۀ هفت رنگ یا دیبای هفت رنگ است و چون مسیحیان شرقی کتاب مقدس را در پارچۀ ابریشمین و ملون می­ پیچیدند، کتاب مقدس مسیحیان را انگلیون نیز خوانده­اند.
۲۰۷باید مراد همان پطر کبیر، امپراتور روسیه، باشد.
۲۰۸از القاب اشرافی در اروپا. همین­طور است بارون که به طبقه­ای از نجبا اطلاق می­شود.
۲۰۹جمع عجوزه: پیرزنان.
۲۱۰جمع ارمَل و ارمله: مردان بی­زن، زنان بی­شوهر، مستمندان و درویشان.
۲۱۱گاگونه، سرخاب.
۲۱۲اشاره­ای است به داستان موسی که وقتی به کوه طور رفته بود، یکی از پیروان منافق او، معروف به سامری، بتی از طلا به شکل یک گوساله ساخت و امت موسی را به پرستش آن ترغیب کرد.
۲۱۳برادر و وصی حضرت موسی.
۲۱۴باید شکل تحریف­ شده یا به احتمال بسیار ضعیف صورت دیگری از نام اَبسالوم باشد. در کتاب مقدس و ادبیات یهودی‌مسیحی، ابسالوم نام سومین پسر حضرت داوود، پادشاه قدرتمند و مدبر اسرائیلی، است. از پی سلسله رویدادهایی ناخوشایند و خونبار، ابسالون کشته می­شود و با اینکه این پسر برای مدت کوتاهی زمام پادشاهی را از دست پدرش گرفته بود، داوود سال­ها از مرگ او داغدار بود.
۲۱۵دریا. در بیت ادیب ظاهراً به معنای دریای قلزم به کار رفته که همان بحر احمر یا دریای سرخ است.
۲۱۶به احتمال قوی اشاره­ای است به تلاش آزمندانۀ انگلیس­ها برای گرفتن حق امتیاز کشتی­رانی در رودخانۀ کارون. دولت و کمپانی ­های بریتانیایی برای احراز این حق کشتی­رانی به انواع و اقسام حیله، تطمیع و بست­وبند با کارگزاران عالی ­مقام ایران، از جمله ظل­ال سلطان و خان­های بختیاری در خوزستان، متوسل شدند.
 http://www.mohsenifoundation.org/article/adib-almamalek-farahani/ماخذ
۲۱۷به احتمال زیاد نظری دارد به استقراض دولت ایران از روس­ها برای تأمین هزینه­های سفر مظفرالدین ­شاه به اروپا

هیچ نظری موجود نیست: