مردم ایران در گام نخست،حیات و زندگی سه نسل خود راازکشتگان تیغ و تیر و تازیانه جمهوری اسلامی و زائده هایش،و نیز رفتگان و مردگان خود را از حکومت ننگین وسیاه ملایان طلب دارند.زندگی سه نسل، پدران و مادران ما،خود ما،و فرزندان ما در تند بادهای متعفن حکومت اسلامی برباد رفت و میرود. از سرگذشت نسل میانی یا دوم یعنی امثال من و ما بسیار سخن گفته اند و گفته ایم و میگوئیم. از کشتگان واسیران ،از سرگذشت نسل اول و سوم کمتر سخن گفته میشود. مادران و پدرانی که سقف و ستونی برای خود برپا کرده و در استانه
سالخوردگی سرنوشتشان این شد که یا هر
روز نوحه خوان بر سر مزار کشتگان خود باشند یا بر درب زندانها منتظر دیدار و یابه
اجبار روانه غربت تا روزها و ماهها و سالها طی شود ولحظه لحظه سوختن شمع زندگی خود
را دوراز میهن وزبان و فرهنگ و سنتها و...شاهد باشند و سرانجام شمع حیاتشان خاموش
شود و در گوشه خاموشستانی به خاک سپرده شوند با هزاران حرف مانده بر زبان و هزاران
اندوه بردل. ماکسیم گورکی میگوید ، در زیر هر سنگ قبر یک تاریخ خفته است و درست
میگوید. هر انسان یک تاریخ کوچک و یا بزرگ است و مادر اقبال از این زمره بود.
او تاریخی ناگفته و
نانوشته ارز نسل نخست بود که حکومت اسلامی فرزند دلیر «عارف»و دامادمبارزش«محمود»
را کشت.دخترش«عاطفه»را به زندان برد وسقف و ستون خانه اش را در هم کوفت تا مادر
کوله بردوش گیرد و به همراه همسرش و باقی مانده فرزندانش روانه خاکهای غربت شود.
در طی سی و چند سال بر این
تاریخ اینک در زیر خاک خفته چه گذشت؟چگونه روزها و شبهای سنگین را گذراند؟چگونه در
تنهائی اشک ریخت؟چگونه در خیابانهائی که فضا و صدا و هوایش با مشام و گوش و فرهنگ
او بیگانه بود دردوردستی از پاریس روزگارش طی شد؟ این سرگذشت او و هزاران تن دیگر
از نسل اول است.
نسل سوم یعنی فرزندان ما
که در خاکهای عربت سر بر آوردند نیز چنین
اند. کسی از آنان و آنچه بر بخشی از آنان گذشت نمی گوید. تنهاجنازه های
خونین نسل دوم بر دوش تاجرانی میدرخشد که از اجساد ما مشروعیت میاندوزند و با
افزونی آمار کشتگان تیغ و تبر جلادان جمهوری اسلامی بر اعتبار خود میافزایند بی
آنکه یک لحظه از خود بپرسند چرا باید این چنین بشود؟ وچه طرفی از این همه جنازه و
جسد و کاروانهای سوگ و درد نسل سوم بربسته اند جز اینکه گاهی جنازه ای از نسل نخست
را بر سر فرزندانشان ، نسل دوم،که خود نشان تازیانه خمینی را بر پشت دارند بکوبند
وبه سودائی یاوه اعتبار اندوزند.
بگذرم... مادر اقبال به
سفر رفت و دفتر تاریخ رنج و اندوه و غربت نشینی و دردهای جسم بیمارش به پایان
رسید.خدای خمینی، خدای آئین خمینی، خدای خون و شکنجه و غارت و سرکوب، خدای ارتجاع
و نکبت و کثافت،خدای حدیث و آیه و حکم و فتوا،او را تا زنده بود در جهنم خود
سوزاند که جهان ما منجمله از برکات این خدا در کنار امپراطوری غارت جهانی جز جهنمی بیش
نیست ولی بادا که اینک این مادر ارجمند ما، در ابدیت خدائی که خداوند جان و خرد و
حیات است،به گفته مانی،معلم و فیلسوف و پیام آور ایرانی، جانش در کنار روانهای
پاکان در ستونهای روشن بامدادان بیامیزد و هر سپیده دم بر نور و روشنی بیفزاید.
تسلیت دردی را دوا نمی
کند. به او بیندیشیم و با خاطره اش بر نیروی خود بیفزائیم وفراموش نکنیم که ما
حیات سه نسل و در این میان مادر اقبال را ازحکومت ننگین اسلامی طلب داریم. این را
هرگز فراموش نکنیم.درود بر مادر اقبال و یادش در کنار ما باد.
می در قدح کنید رفیقان و
گل به جیب
رسم عزای ما نه گریبان
دریدنست
چهارشنبه هجده مهر هزالر و
سیصد و نود و هفت
۵ نظر:
تسلیت به خوانواده اقبال ,, در فضای مجازی آقای محمد اقبال و خانم عاطفه اقبل هر چند در جهت مخالف ,بسیار فعال هستند و آقای محمد اقبال از فعالین شناخته شده مجاهدین و عضو قدیمی شورای ملی مقاومت هستند و عموما هم تند خو در مواجهه با مخالفینش و ....آنچه مایه تعجب است تا بحال هیچ تسلیت و همدردی از سوی ان دو تشکل در سوگ مادر عضو فعال و قدیم خود ,منتشر نگشته. علی ۲۲
با عرض تسلیت و با هزاران درود آغشته به اشک و درد به همه مادران و پدران که سالها برای فقط 5 دقیقه ملاقات با فرزندانشان ساعتها در سرما و گرما پشت دیوارهای زندانها سرگردانی کشیدند، وسپس سالها دور از فرزندان و عزیران خویش و یا بهمراه آنها در سرزمینهای یخ زده غرب قطره قطره مرگ تدریجی را چشیدند .
قصه تلخ غریبی نه مرا پایان نیست
آنچه رنج است مرا سفره این شام غریب
عاقبت عشق وطن بی وطنی گشت مرا
قصه درد مرا هموطنان پایان نیست .
جمله عیشند زخون دل من مفتخوران
مفتخوران را نه شرف،بی شرفی پایان نیست
تاکی شکار موش و خرگوش ؟ عزم شکاری ناب کن اهاای مدعی !
شماره ۲۵۵
تشکراز مطلب اقای اخلاقی
شماره ۲۵۵
با درود و عرض پوزش، نوشته تصحیح و مختصری تکمیل می شود :
رها قیریان ( م-ت اخلاقی) گفت...
با عرض تسلیت و با هزاران درود آغشته به اشک و درد به همه مادران و پدران که سالها برای فقط 5 دقیقه ملاقات با فرزندانشان ساعتها در سرما و گرما پشت دیوارهای زندانها سرگردانی کشیدند، وسپس سالها دور از فرزندان و عزیران خویش و یا بهمراه آنها در سرزمینهای یخ زده غرب قطره قطره مرگ تدریجی را چشیدند .
قصه تلخ غریبی نه مرا پایان نیست
آنچه رنج است مرا سفره این شام غریب
عاقبت عشق وطن بی وطنی گشت مرا
قصه درد مرا هموطنان پایان نیست
جمله عیشند زخون دل ما ، مفتخوران
مفتخوران را نه شرف،بی شرفی پایان نیست
جای غم نیست ،که فردای وطن آزادی است
گرچه اسمی اثری از من و ما برجا نیست
ارسال یک نظر