در روز دیدار و جشن مردگان روانه آرامشگاه پیکر مرضیه شدم. مرضیه آنجا
نیست. در درون آوازهایش زنده است و در ذات جهان ولی میتوان بر سنگ
آرامشگاهش بوسه زد.گلی نبرده بودم بیادش رباعیی سرودم. زنده باشد تا
اوازهایش در امروز و اینده عشق بیاموزد و عاطفه
۱ نظر:
ناشناس
گفت...
ای از آن «ناهستی» آغازکز ان شعله زد «هستی». زنده باشی ای مرد عرفان. عرفان بسرا تا برسی روزی به مرضیه و با هم بخوانید بوی جوی مولیان را تاجیک
۱ نظر:
ای از آن «ناهستی» آغازکز ان شعله زد «هستی». زنده باشی ای مرد عرفان. عرفان بسرا تا برسی روزی به مرضیه و با هم بخوانید بوی جوی مولیان را تاجیک
ارسال یک نظر