دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۳۹۷ آذر ۱۵, پنجشنبه

در بارۀ عبدالحسین تیمورتاش / گفتگو با منیژه تیمورتاش فرخنده مدرس

Tymourtaush4تیمورتاش با نگاه بلند و آینده‌بینانه خود ـ که شاید تنها ذاتی دولتمردان بزرگ باشد ـ بارها در خانۀ ملت در ضرورت استقرار اقتدار دولت ملی بر سراسر کشور و ایجاد نظم وامنیت و تمامیت به خطر افتادة مملکت سخن گفت و بر درستی خاموش کردن آتش نفاق و تجزیه‌طلبی ـ در پوشش هر شعار و هرظاهر زیبنده‌ و فریبنده‌ای ـ کوبید….انسجام در نظرو هدف، عدم تناقض میان حرف و عمل و بدور بودن از هرگونه عوام‌فریبی “روشنفکرانه”، از ویژگی‌های شخصیت سیاسی تیمورتاش بود. ضروری دانستن خلع سلاح عمومی، دفاع از سرکوب آشوب‌ها و طغیان‌ها، ایجاد
نظمیه و عدلیۀ قوی و حمایت از تشکیل ارتش ملی، در اصل حلقه‌های به هم پیوستة یک سیاست یکپارچه و روشن در جهت ایجاد یک جامعة آرام، و امن بود که از نظر وی تنها سیاست اصولی و پیش‌شرط تأمین استقلال از یک سو و تأمین نان وکار برای مردم از سوی دیگر به حساب می‌آمد.
‌ ‌
تیمورتاش در یک مراسم رسمی
‌ ‌
تاریخ در محکمۀ انصاف
در بررسی و بازنگری دوران تاریخی مورد بحث این شمارۀ تلاش، بویژه در دورۀ بیست‌سالۀ اقتدار رضاشاه به چهره‌های برجسته‌ای برمی‌خوریم که در کتب و رسالات تاریخی از نام آنها یا کمتر سخنی به میان آمده و یا نقش‌اشان در پایه‌گذاری ایران نوین و بنای سازمان سیاسی ـ اداری کشورو ایجاد تحولات فرهنگی واصلاحات اجتماعی این دوره مکتوم گذاشته شده‌ است. عبدالحسین تیمورتاش وزیر مقتدر دربار رضاشاه از جمله شخصیت‌های سیاسی درخور توجۀ دوران پراهمیت تاریخی فوق است که نقش و خدمات وی در سایۀ برخوردهای گزینشی ایدئولوژیک و سیاسی به تاریخ، مبهم وناگفته گذاشته شده است.
 اگر تاکنون در کتب تاریخی ذکری از نام عبدالحسین تیمورتاش به میان آمده، نه به منظور بررسی سوابق سیاسی وی و یا پرداختن به سهم او در اصلاحات اجتماعی آن دوره، بلکه تنها به قصد انگشت گذاشن بر پایان تأسف‌بار زندگی وی و عمدتاَ به عنوان گواهی در محکومیت رضاشاه و روش “مستبدانه” وی در ادارۀ کشور بوده است. و اگر ـ به ندرت در جائی ـ به خود تیمورتاش پرداخته شده، آن هم تلاشی است برای ارائۀ تصویری مخدوش از شخصیت وی و معرفی او به عنوان انسانی“جاه‌طلب” که کلیۀ تلاشها و فعالیت‌هایش بر محور قدرت قرار داشته است.
 شاید امروز که تصویر ملت ایران در یک درهم‌آمیختگی با چهرۀ کریه حکومت اسلامی، به ننگ وبدنامی آلوده شده است و رفتار مزورانه، حریصانه و عین‌حال گدامنشانۀ آخوندها و آخوندمسلکان حاکم، از ما در چشم ملتهای دیگر، ملتی مفلوک ودر خور ترحم می‌نمایاند، شاید امروز بهترین فرصتی باشد، برای بازنگری در سرگذشت سیاسی تیمورتاش و به ویژه نقش کوششهای گستردۀ وی در ارائۀ تصویری آبرومندانه از کشور و ملت ایران در نزد جهانیان. تیمورتاش از جمله کسانی بود که با تکیه بر اقتدار رضاشاه و با پشتوانۀ عمیق‌ترین اصلاحات اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی در جهت توانمند ساختن کشور، تلاشهای بسیار ودر عین حال موفقیت‌آمیزی را در تغییر چهرۀ ایران وایرانی در دید دیگران و از میان بردن آن نگاه تحقیربار به ملت ایران که حاصل ۱۵۰ سال حکومت خفت‌بار سلاطین قاجاربود، به ثمر رساند. شرحی کوتاه از سوابق وی نشان میدهد برخلاف آنچه که تا کنون در کتب تاریخی بازتاب یافته است، در پشت این تلاشها علاقمندی عمیقی به سرنوشت کشور، سرفرازی وبهروزی ملت و والائی نام و جایگاه آن هردو، به همراه اهداف و آرمانهائی کاملاَ روشن قرارداشته است.
عبدالحسین تیمورتاش زمانی که هنوز دوران کودکی را پشت‌سر نگذارده بود، به خواست پدر که از خوانین و والیان مناطقی ازخراسان بود، به منظور کسب دانش وپرورش یافتن در علوم نظامی راهی فرنگ شد. او به هنگام بازگشت به ایران افسری بود آزموده در بهترین آکادمی نظامی روسیۀ تزاری و مسلط به زبان روسی. بازگشت او به ایران مصادف بود با زمانی که شور انقلاب مشروطه همه جا فراگیر شده و لایۀ نازک تحصیل‌کردگان فرنگ رفتۀ ایرانی را اشتیاق کندن ایران از کهنگی و پوسیدگی و عقب‌ماندگی و رساندن آن به جهان غرب دمی آرام نمیگذارد. عبدالحسین‌خان مدتی در دستگاه دیوانی به عنوان مترجم به کار پرداخته و به ضرورت پیشرفت بیشتر در دستگاه امورخارجه زبان انگلیسی را نیز به صورت خودآموز فراگرفت. اما دستگاه فرسودۀ دیوانی آن زمان که بیشتر زائدۀ دربار و خادم سلطان بود تا خالق سیاست، نمی‌توانست پاسخگوی ایده‌آلها و آمال‌های طبقۀ جدید تحصیل‌کردگان کشور و کسانی چون عبدالحسین‌خان باشد، که می‌خواستند دستی در سیاست کشور و سهمی در نوسازی آن داشته باشند. او که در این زمان دیگر ملقب به سردارمعظم خراسانی شده بود، برای ورود به کانون اصلی سیاست ایران، چون هر جوان نواندیش و طالب ترقی و آزادی، مجلس شورای ملی را برگزید. سردار معظم خراسانی در جدال میان مشروطه‌خواهان و محمدعلیشاه، به پیروی از تمایلات آزادیخواهانه و تجددطلبانۀ خود در صف دفاع از مشروطه‌خواهان درآمده و در یورش اول محمدعلیشاه به مجلس که نافرجام ماند، همراه با یازده تن دیگر از افسران طرفدار مشروطه فرماندهی نظامی حراست از مجلس را برعهده گرفت.
 پس از فتح تهران و خلع محمدعلیشاه از سلطنت توسط مشروطه‌خواهان و برگزاری انتخابات مجلس دوم سردارمعظم خراسانی به نمایندگی برگزیده شد. او در تمام دوره‌های حضور در مجلس از فعال‌ترین نمایندگان محسوب می‌شد. سخنرانی توانمند بود وقدرت منطق به یاری شیوائی بیان و سلطه برکلام از یک سو و اشراف و آگاهی از موضوعات مورد بحث و شور از سوی دیگر بسرعت جای او را در میان رهبران مجلس و سرکردگان فراکسیون‌ها باز نمود. در برابر مجلس ونمایندگان مردم، چه در مقام نماینده و چه در کسوت وزارت، با استدلال و منطقی قوی از نظرات وطرح‌های خود دفاع می‌کرد. دیدگاهی روشن، سمت ‌و سوئی دقیق و خالی از تناقض داشت. در متون سخنرانی‌های وی در مجلس و درموضوعات مختلف، نگاه واقع‌بینانۀ وی و همواره خالی از تندگرائی و آرمان‌گرائیهای کودکانه ـ حتی در جوان‌ترین سالهای نمایندگیش ـ کاملاَ بازتاب دارد. از همان آغاز طرفدار استقرار نظم و امنیت و وجود دولتی با دست توانا در استقرار نظم قانونی بود. این گرایش و دیدگاه را وی، برخلاف گفتۀ برخی از مورخین، نه تنها در دفاع از وزیر جنگی، رئیس‌الوزرائی و بعدها پادشاهی رضاشاه نشان داد، بلکه سال‌ها پیش از آن در دفاع مستدل و قوی خود از لایحۀ قوام مبنی بر ضرورت خلع سلاح مجاهدین ـ حتی محبوب‌ترین آنها یعنی ستارخان ـ و ضرورت تمرکز اعمال قهر در دست دولت، به نمایش گذارد. از همین رو وبا توجه به اهمیتی که به نقش دولت و ضرورت استقرار حاکمیت یکپارچه در کشور می‌داد، او در برابر لحظه‌های سخت تصمیم و عمل قاطع، بویژه در مورد سرکوب شورشها در نقاط مختلف کشور، ـ برخلاف برخی از روشنفکران مشروطه‌خواه ـ هیچگاه از خود سستی و تزلزل اراده نشان نداد. او با نگاه بلند و آینده‌بینانه خود ـ که شاید تنها ذاتی دولتمردان بزرگ باشد ـ بارها در خانۀ ملت در ضرورت استقرار اقتدار دولت ملی بر سراسر کشور و ایجاد نظم وامنیت و تمامیت به خطر افتادۀ مملکت سخن گفت و بر درستی خاموش کردن آتش نفاق و تجزیه‌طلبی ـ در پوشش هر شعار و هرظاهر زیبنده‌ و فریبنده‌ای ـ کوبید. سخنرانی عبدالحسین تیمورتاش در برابر مجلس چهارم در دفاع از مشیروالدوله (رئیس دولت وقت) و مخبرالسلطنه (والی و فرستادۀ دولت مرکزی به آذربایجان برای حل شورش دمکراتها به رهبری خیابانی) که موفق به خواباندن شورش شیخ محمدخیابانی در آذربایجان شده و در یکمین سالگرد همین حادثه این دو از سوی روزنامۀ طوفان به مدیریت فرخی یزدی به شدت مورد حمله و نکوهش قرار گرفته بودند، سندی است در صحت برداشت فوق از دیدگاه‌های تیمورتاش. (متن این سخنان در ادامۀ این معرفی‌نامه درج شده است.)
 انسجام در نظرو هدف، عدم تناقض میان حرف و عمل و بدور بودن از هرگونه عوام‌فریبی “روشنفکرانه”، از ویژگی‌های شخصییت سیاسی تیمورتاش بود. ضروری دانستن خلع سلاح عمومی، دفاع از سرکوب آشوب‌ها و طغیان‌ها، ایجاد نظمیه وعدلیۀ قوی و حمایت از تشکیل ارتش ملی، در اصل حلقه‌های به هم پیوستۀ یک سیاست یکپارچه و روشن در جهت ایجاد یک جامعۀ آرام، و امن بود که از نظر وی تنها سیاست اصولی و پیش‌شرط تأمین استقلال از یک سو و تأمین نان وکار برای مردم از سوی دیگر به حساب می‌آمد. به عنوان نمونه وی در دفاع از برنامۀ کابینۀ قوام و در زمینۀ تأمین امنیت و ایجاد ارتش در برابر نمایندگان مردم گفته است:
Tymourtaush “… تا وقتی که ما قشون نداشته باشیم ما یک ملت واحد ایرانی نمی‌توانیم داشت و قشون باید داشته باشیم تا ولایات خودمان را به مرکز ربط بدهیم قشون باید داشته باشیم که وقتی کلنل محمدتقی‌خانها با دولت یاغی می‌شوند و می‌خواهند یک قسمت بزرگ ایران را هرج ومرج کنند برخلاف آنتریک طرفداران طهران او سرشان را بکوبیم قشون لازم است که وقتی میرزا کوچک‌خانها در گیلان طغیان کنند و طبل استقلال میکوبند باز هم برخلاف اراده و برخلاف طرفداران طهران سرش را بکوبند…..فقط قشون است که از تحمیلات غیر مشروع اجنبی جلوگیری می‌کند. ما باید تصمیم داشته باشیم که هیچ تحمیل را نپذیریم. من معتقدم که ملت ایران باید با تمام دول روابط دوستانه وحسنه داشته باشد ولی در همان آن که معتقدم دولت وملت ایران باید حقوق مشروع همه را حفظ کنند یک ذره تحمیل غیر مشروع اجنبی را نباید بپذیرد و در اینجا تکرار می‌کنم و به دولت حاضره تذکر می‌دهم که در هر موقعی که یک تحمیل غیر مشروع را بپذیرد ما طرفداران امروزی حکومت مخالف او خواهیم بود. گفتم قشون لازم است و قشون باید تهیه کنیم برای اینکه قشون تهیه کنیم پول لازم است و آنهم از منافع داخلی چنانچه دیدیم توسل به عایدات خارجی یک بدبختی را برای ایران افزون مینمود و در مقابل یک شرایط ایران‌کشی و استقلال‌کشی به ما یک ثمن بخس میدادند. و بالاخره بنده عرض میکنم که دولت حاضره مخارج خودش را به واسطۀ عایدات داخلی مملکت میتواند تأمین کنند لکن طریق آن چیست؟…”
 بدیهی است با وجود چنین دیدگاهها و چشم‌اندازهائی پیوستن تیمورتاش به کاروان مدافعان اقدامات واصلاحات رضاشاه وهم‌پیمان شدن با او و با روشنفکران و کنشگران سیاسی دیگری که چون او می‌اندیشیدند، نمی‌بایست دور از انتظار می‌نمود. رضاخان میرپنج از همان ابتدای ورود به صحنۀ سیاست ایران اراده و قدرت خود را در ایجاد آرامش امنیت و ثبات یعنی فراهم سازی پیش‌شرطها و بستر مناسب ولازم برای آغاز مجموعه‌ای گسترده وهمه جانبه از تحولات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی را به نمایش‌ گذارد. بستری که علیرغم آرزو و میل باطنی بسیاری از روشنفکران و رهبران سیاسی طرفدار دولت مشروطه به داشتن آن، تا آغاز دوران برآمدن رضاشاه فراهم نشده بود. دورانی که برای روشنفکران و سیاستمدارانی چون عبدالحسین تیمورتاش طلیعۀ تحقق آرمانها و ایده‌آلهای خود و گشایش افق رهائی کشور از عفریت ناآگاهی و عقب‌ماندگی، تحجرو پوسیدگی، فقر و فلاکت، زبونی وخفت بود.
 عبدالحسین تیمورتاش در دوران صدارت رضاشاه و بعد در دورۀ پادشاهی وی عهده‌دار مقامها و مسئولیت‌های گوناگونی شد، از جمله مدتی در کابینۀ وی وزیر فواعد عامه و تجارت شد. اما بیشترین و نزدیکترین همراهی وهمکاری‌ خودرا با رضاشاه در مقام وزارت دربار وی داشت. او در واقع زبان گویای برنامه‌های اصلاحی رضاشاه و آینۀ روند تحولات اجتماعی که در کشور به سرعت جریان داشت، شد. آن هم نه تنها در مرزهای کشور، چه در اینجا آنچه روی می‌داد، در زندگی روزمرۀ مردم قابل لمس و قابل رؤیت بود، نیاز به بیان دوباره نداشت. اما بازتاب واقعیت‌های تغییریافته و وضعیت جدید دولت و کشور، در جهان بیرون و انتقال و تفهیم آن به نمایندگان ملتها و دولتهای جهان و انتظار تغییر نگاه پیشین آنها به ایران و به فراموشی سپردن چشم‌داشتهای نامشروعشان به منابع، به تمامیت و به هستی آن، وظیفۀ سنگین‌تری بود که تیمورتاش با توانمندی و استعداد فراوان سهم بزرگی از آن را بر عهده گرفت.
 در نزدیکی و روابط سرشار از اعتماد میان رضاشاه و وزیر دربارش شواهد و اسناد بسیاری در دسترس است. حضور تیمورتاش در مأموریت‌های حساس خارجی به منظور حل دیپلماتیک مشکلات با سایر دول، شرکت وی به دفعات در جلسات هیئت دولت به نمایندگی از سوی پادشاه، برعهده گرفتن نقش سخنگوئی شاه در جلسات رسمی داخلی و خارجی و در برابر مطبوعات همه دلالت بر وجود چنین مناسباتی دارند. اما آنچه در توجیه و وتوضیح علل برهم خوردن و تیره شدن این روابط برجای مانده ویا روایت شده، بیشتر برپایۀ حدس و گمان و تحلیل است. برای توضیح این گوشۀ تاریک وتأسف‌بار تاریخ ایران باید هنوز منتظر مورخین، محققین و اسناد تاریخی که احتمالاَ هنوز در دسترس قرار ندارند، شد. اما به هر روی نحوۀ برکناری، دستگیری، محاکمات، اتهامات و سپس ازمیان بردن عبدالحسین تیمورتاش در زندان در مهرماه ۱۳۱۲ پیش از آنکه توجیه‌گر “مجازات” و عاقبت “عبرت آمیز” سیاستمدار و دولتمردی “خطاکار” باشد، بیانگر فضای تاریک سوءظن و بی‌اعتمادی بود که از اواسط دوران حکومت رضاشاه پدیدار شد. فضائی که دیر یا زود بر دستگاه هر حکومت فردی غلبه یافته و به جزء غیرقابل تفکیک آن بدل می‌گردد.
ــــــــ
‌ ‌
متن سخنان عبدالحسین تیمورتاش در مجلس چهارم
«بنده بعد از بیانات آقای مشیرالدوله چند کلمه در اصل مطلب میخواهم عرض کنم البته آذربایجان عزیزترین عنصر ایران است. در این تردیدی نیست که گرانبهاترین در تاج ایران است ولی این گرانبهائی آذربایجان مادامی است که جزء ایران باشد بمجردی که از ایران مجزا شود دیگر عزتی برای آن باقی نمی‌ماند بنابراین احترام و قدردانی راجع به اشخاصی است که بخواهند آذربایجان را برای ایران حفظ کنند هرکه می‌خواهد باشد بمجردیکه از این حد خارج شد (و در خارج هرکس هرچه می‌خواهد میتواند بگوید) ما او را صالح و خدمتگزار بوطن خود و ایران نمی‌دانیم آقای مشیروالدوله فرمودند خودشان نمی‌توانند در بارۀ خودشان قضاوت کنند و سایرین هم نمی‌توانند در مورد ایشان قضاوت کنند من می‌گویم آقای مشیرالدوله ملت ایران در حق شما قضاوت کرده است. در این مملکتی که خدمتگزار کم است شما بواسطۀ عملیاتی که کرده‌اید مظهر وطن‌پرستی هستید شما محتاج به محاکمه نیستید دلتنگ نباشید زیرا در این مملکت به وطن‌خواهی و اصلاح‌خواهی اجر نمی‌گذارند در این محیط اصلاح و اصلاح‌خواه دشمن زیاد دارد. این محیط دوره فترت پسندیده اصلاح نمی‌خواهد زیرا اصلاح با منافع خصوصی داخلی و خارجی مغایرت دارد بلی خیلی اشخاص هستند که دشمنان واقعی اصلاحند همان دشمنان واقعی اصلاح که جامه‌های سرخ و سبز و سفید اصلاح به تن خودشان می‌کنند وقتی آن جامه‌ها را از روی آنها بردارند خواهید دید که در زیر آن جامه‌ها دشمنان حقیقی ملت ایران می‌باشند.
 شما و مجلس شورای ملی از حملات دشمنان مکدر نباشید زیرا وظیفۀ شما و وظیفه مجلس دوره چهارم که پس از شش‌سال دورۀ فترت می‌خواهد زمام امور مملکت را در دست بگیرد این است که آن سنگهائی که در راه اصلاح حکومت‌های مختلفه دوره فترت و منافع خارجی انداخته‌اند بدست شما و بدست مجلس شورای ملی و بدست عناصر اصلاح خواه باید برطرف شود شما می‌دانید که از هر طرف مورد حمله خواهید شد از این حملات نگران نشوید زیرا اگر در تهران که مظهر افکار واقعی ایران نیست طرفدار کم داشته باشید اگر در تهران ما مورد حمله و تنقید جرایدی که معلوم نیست به پول کی طبع و همه روزه منتشر می‌شوند واقع می‌شویم نباید دلتنگ باشیم برای آنکه آن حس واقعی ملت ایران یعنی همان ملتی که زحمت و رنج می‌برد و به عرق خود نان می‌خورد پشت سرشما و مجلس شورای ملی مثل کوه خواهد بود.»
‌ ‌
***
Tymourtaush8
گفتگو با منیژۀ تیمور تاش
در بارۀ عبدالحسین‌تیمور تاش
درکار بررسی یکدورۀ ۳۵ ساله از تاریخ یکسدۀ گذشته ایران ـ از آغاز کار مجلس مشروطه تا شهریور ۱۳۲۰ ـ به نام تیمورتاش وزیر دربار خوش‌سیمای دوران رضاشاهی برخوردیم که با تکیه براقتدار رضاشاه و بربستر انسجام، یکپارچگی و استقلال دوبارۀ ایران، با تلاشها و خدمات ارزندۀ خود سیمائی خوش از ایران در عرصۀ بین‌المللی ارائه نمود. سردارمعظم خراسانی، تحصیل‌کردۀ بهترین دانشکدۀ نظام در روسیه، در این راه از خود شایستگی و توانمندی کم‌نظیر و شگفت‌انگیزی به نمایش گذارد. در جستجوی منابع بیشتر برای آشنائی عمیق‌تر با این شخصیت تاریخی به نوۀ وی خانم منیژۀ تیمورتاش دست یافتیم.
 ما درخواست خود مبنی برانجام مصاحبه‌ای در مورد عبدالحسین تیمورتاش را با منیژۀ تیمورتاش طرح نمودیم که با لطف و صفائی وصف‌ناپذیر مورد قبول قرار گرفت. او هرچند امکان آشنائی با پدربزرگش را مستقیم و برپایۀ تجربۀ شخصی خود نداشت، اما با سرگذشت وی و خصوصیاتش چه از طریق پدر و چه توسط عمۀ خود و چه سایر افراد خانواده آشنا شد و با پدربزرگ خویش ـ علیرغم غیاب حسرت‌آفرینش ـ رابطه‌ای عاطفی، شورانگیز و سرشار از احترام و احساس غرور برقرار نمود که گوشه‌هائی از آن رابطه و احساس برگفتگوئی که در اختیار خوانندگان تلاش قرار می‌گیرد. سایه افکنده است.
***
ــ خانم تیمورتاش باید ابتدا واقعیتی را نزد شما اقرار کنم، متاسفانه تا همین چند سال گذشته نام عبدالحسین تیمورتاش به گوش من و فکر می‌کنم بسیاری از هم‌نسلان من، چندان آشنا نبود. بنظر می‌رسید این امر تحت تاثیر و نتیجۀ اغراض سیاسی خاصی بوده است. اما در کتابهائی که اخیراٌ در مورد دوران رضاشاه و رجال سیاسی آن دوره منتشر شده، تصاویری نیز از تیمورتاش ارائه شده‌اند. جالب آنکه، هرچند بسیاری از این سطور نه چندان با حُس‌نیت نسبت به ایشان نگاشته شده‌اند، اما با وجود این می‌توان از خلال آنها به برجستگی‌ها و توانائی‌های وی پی‌برد.
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ نمی‌دانم شما اصلاٌ می‌توانید تهران بروید یا نه، ولی من چون به ایران می‌روم و می‌آیم، در مورد ناآشنائی با نام تیمورتاش موافق نیستم.
‌ ‌
ــ چطور؟
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ ببینید، فامیل تیمورتاش فقط ما هستیم. برای همین من از همان روزی که به ایران رفتم، هیچوقت ندیدم که از روی این نام با بی‌تقاوتی عبور شود. از ابتدای انقلاب تا همین دهسال پیش نوعی دلهره‌آور بود. به همین دلیل، اوائل هنگامی که کسی می‌پرسید، شما چه نسبتی با تیمورتاش دارید، ابتدا می‌پرسیدم چطور مگر؟ تا بفهمم اصلاٌ منظور طرف چیست! الان دیگر اینطور نیست. امروز هرجا که می‌روم کوچکترین بی‌تفاوتی وجود ندارد و همه می‌دانند. مثلاٌ روزی در فرودگاه یکی از آن آقایان به من گفت شما با تیمورتاش چه نسبتی دارید؟ پرسیدم؛ آقا شما به تاریخ علاقه دارید؟ گفت؛ نه خیر من سریال تلویزیونی دیده‌ام!
‌ ‌
ــ خوب این جای بسیار خوشحالی است که این بی‌تفاوتی یا این سکوت از میان رفته است. و برای جامعۀ ایرانی امکان روشن شدن گوشه‌های ناگفته و ناشناخته تاریخ ایران فراهم شده است. و اینبار امیدواریم وقایع آنگونه که حادث شده‌اند در آثار و نوشته‌ها بازتاب یافته باشند.
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ بنظر من کتاب شیخ‌الاسلامی تنها کتابی است که اطلاعات درستی را از این دوره بدست می‌دهد. البته یکی از استادان دانشگاههای کانادا بنام Maicel Rezun در مورد تیمورتاش تحقیقات مفصلی انجام داده است. او در ارتباط با عمۀ من بود و پروندۀ کاملی را مورد مطالعه قرارداده و کتابی هم قبل از انقلاب در مورد روابط ایران و شوروی تا سالهای قبل از شروع جنگ جهانی دوم نوشته و منتشر ساخته است، البته به زبان انگلیسی است و به فارسی ترجمه نشده.

ــ چقدر حیاتی است که چنین آثاری ترجمه شده و در دسترس محقیقین و جامعۀ ایرانی قرار داده شود! زیرا این دوره امروز بشدت مورد توجه بسیاری از ایرانیان است و من فکر می‌کنم چنین آثاری به روشن شدن بسیاری از حقایق و باز شدن زوایای جدیدی به روی تاریخ ایران کمک فراوان خواهند نمود.
 اجازه دهید از پدربزرگ‌اتان بپرسم. پدربزرگ شما شخصیت صاحب نام یک دورۀ مشخص تاریخی کشورمان بود که امروز می‌رود بعنوان دورۀ پایه‌گذاری ایران نوین نامگذاری گردد. می‌دانیم؛ شما از امکان دیدار پدربزرگ‌اتان محروم بودید. با این وجود فکر نمی‌کنیم ذهن شما کاملاٌ خالی از یاد و تصویر وی باشد. شما با عبدالحسین تیمورتاش بعنوان پدربزرگ آشنا شدید یا بعنوان یک شخصیت سیاسی تاریخی ایران؟

منیژه تیمورتاش ـ ببینید من ایندو را همراه با هم و آمیخته با یکدیگر شناختم. تابلوی پدربزرگم در منزل ما همیشه بود. از او بعنوان یک فرد مهم همیشه یاد می‌شد. اما برای من همیشه پدربزرگم بود. ما به او می‌گفتیم پاپا بزرگ. با اینکه می‌دانستم آدم بزرگی و مهمی بوده اما از این مسئله فراتر می‌رفت و وارد عرصۀ احساس و عاطفه‌ام می‌شد. خوب بالاخره پدربزرگم بود. چیزی را که خوب به یاد دارم این است که همیشه همۀ ما به او خیلی افتخار می‌کردیم. مثلاٌ همه مدالهای پدربزرگ من سالن خانه‌امان را می‌آراست. این عامل بود که در شکل‌گیری احساس و احترام من نسبت به پدربزرگم بسیار نقش داشت. بهرحال او پدربزرگم بود که فردی مهم بود.
‌ ‌
ــ در مورد اینکه چرا او به شخصیت مهمی در تاریخ بدل شده بود هم برایتان در خانواده صحبتی می‌شد؟
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ اینهائی که می‌گویم در حقیقت خاطرات ۴ ـ ۵ سالگی است که در ذهنم باقی مانده. البته بعدها متوجه شدم که پدربزرگ چکاره بوده است. اما در آن سن و سال کودکی این مسائل برای من طبعاٌ مهم نبود، اصلاٌ متوجه آنها نبودم. تنها چیزی که می‌دانستم این بود که پدربزرگم آدم مهمی بوده است.
‌ ‌
ــ بعدها که در آثار و کتابهای تاریخی به نام و کارهای او برخوردید؟
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ کتب و آثار تاریخی در سن چهارده سالگی از طریق عمه‌ام ایران تیمورتاش که در پاریس بود، در اختیارم قرار گرفت. پدرم مرا نزد عمه‌ام فرستاد، در نتیجه من شدم دختر عمه‌ام و او بود که رُل مادرم را بازی می‌کرد و واقعاٌ بعنوان دخترش پذیرفته بود. از سن چهارده سالگی غرق در این مسائل شدم. غرق در تصویر پدربزرگم. کاملاٌ غرق در تصویر او.
‌ ‌
ــ البته هر دختری پدرش را دوست دارد. اما گویا عشق عمه‌اتان به عبدالحسین تیمورتاش وصف ناپذیر بود.
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ این دوست داشتن ماورای عشق بود.
‌ ‌
ــ مطمئناٌ عمۀ شما از زوایای بسیاری شخصیت و خصوصیات و روحیات پدرش را می شناخت. زیرا سالهای زیادی با او بود.
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ مطمئن نیستم. مطمئن نیستم!
‌ ‌
ــ در یکی از کتب تاریخی خواندم که تیمورتاش هنگامی که برای مبارزات انتخاباتی به خراسان می‌رفت، ایران ده‌ساله را نیز همراه برد.
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ ببینید عشق عمیقی میان پدربزرگ من و دخترش وجود داشت. رابطه استثنائی بود. پدربزرگم هم عاشق این دختر بود. ولی نمی‌توانم به شما بگویم که عمه‌ام خیلی به همه چیز در مورد پدرش وارد بود. زیرا نزد او احساسات و واقعیت‌ها با هم آمیخته شده بود. در مورد عشق و علاقه شکی نیست. اما در مورد بقیه، نمی‌دانم چقدر عمه‌ام پدرش را خوب می‌شناخت.
‌ ‌
ــ از تیمورتاش در کتب تاریخی تصویر متعددی برجای مانده است. سردارمعظم خراسانی، اشراف‌زاده ای که تحصیلات عالیه را در یکی از بهترین مدارس نظامی روسیه که شاهزادگان روس در آنجا تحصیل می‌کردند، به پایان رسانده بود. نمایندۀ برجستۀ چندین دورۀ مجلس مشروطه، یکی از توانمندترین ناطقین این مجلس و بالاخره وزیر مقتدر رضاشاه. کدامیک از این تصاویر در ذهن شما بیشتر نقش بسته است؟
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ ببینید! پدربزرگ من ۶ ساله بود که پدرش او را از خراسان به روسیه فرستاد به سرپرستی یکی از ایرانیان. او از ۶ سالگی عملاٌ از پدر و مادر خود دور بود و در روسیه ماند. زبان مادری‌اش در اصل روسی بود. بعد به مدرسۀ نظام می‌رود و پس از آن در سن ۲۶ سالگی به ایران بازمی‌گردد. در حالیکه فارسی را بدرستی نمی‌دانست. از همان ابتدا می‌خواست به مجلس راه یابد؛ امّا فارسی‌اش اجازه نمی‌داد. بهمین خاطر در همان خراسان به مدت یکسال به یادگیری زبان فارسی می‌پردازد. در واقع خود را در خراسان حبس می‌کند، برای اینکه به هدفش یعنی آموزش زبان فارسی در حد ورود به سیاست و به مجلس شورای ملی دست یابد. بعد هم که چون سن‌اش به حد نصاب نمایندگی که در آن موقع ۳۰ سال بود، نرسیده بود، در شناسنامه‌اش یا هرسندی که در آن زمان وجود داشت، دست برده تا بتواند وارد مجلس بشود. اینکه او در سن ۶ سالگی به روسیه رفته، از پدر و مادر دور بوده، من فکر می‌کنم باید؛ اولاٌ در استحکام شخصیت وی بسیار نقش داشته باشد. او مجبور بود روی پای خود بایستد. ثانیا باید می‌توانست وجود خود را ثابت کند، خود را بعنوان یک ایرانی. بنظرم از همان زمان عشق‌اش به کشورش ایران آغاز می‌شود. عشق شدیدی به ایران و اینکه ایران باید پیشرفت کند، ترقی کند، در او از همان دوران کودکی شکل می‌گیرد.
‌ ‌
ــ در تأئید صحبت شما باید اشاره کنم که ایشان پس از بازگشت به ایران در همان دورۀ یادگیری زبان فارسی با تنی چند از ادبا و شعرا محفل ادبی راه انداخته و بشدت به زبان و ادبیات فارسی علاقمند می‌شوند. بعضی‌ها نیز از وی بعنوان ادیب نام ‌برده‌اند. می‌گویند تیمورتاش در همان زمان مالک یکی از بزرگترین کتابخانه‌های شخصی در ایران بوده است.
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ کاملاٌ درست است. من چندتا از دفترچه‌ها و یادداشتهای خصوصی پدربزرگم را دارم البته به زبان روسی است. شاید بتوانم چیزهای در این زمینه تهیه کنم.
‌ ‌
ــ ولی خانم تیمورتاش نگفتید کدام تصویر پدربزرگ‌تان در ذهن شما بیشتر نقش بسته است.
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ انسانی باهوش سرشار و شدیداٌ وطن‌پرست. بشدت تحت تأثیر آتاتورک و تحولاتی که در ترکیه بوجود آمده بود. بدون شک جاه‌طلب، بسیار دوست‌باز و بشدت سردر پی زنان زیباروی، می‌دانم که اینطور بوده و واقعیت را باید گفت. البته من در اینجا قضاوت اخلاقی مطلقاٌ نمی‌کنم، تنها می‌خواهم واقعیت را بگویم. آنچه بنظر من می‌آید، در هرصورت برای آن روزگار ایران آمدن پدربزرگ من زود بود!
‌ ‌
ــ من چند نمونه از سخنرانی‌های عبدالحسین تیمورتاش در مجلس را خوانده‌ام. امروز که به شرایط اجتماعی آن هنگام و مشکلاتی که برسر راه حکومت در اجرای طرحها برنامه‌های اصلاحی‌اش با فاصلۀ ۸۰ ـ ۹۰ ساله نگاه می‌کنیم، متوجه دید صریح و روشن وی نسبت به مسائل و معضلات مهم اجتماعی و در گزینش راه‌حلهای صحیح آنها می‌شویم. بعنوان نمونه نطق دفاعی وی از طرح قوام‌السطنه در مورد خلع‌سلاح مجاهدین و رابطۀ آن با مسئله امنیت در مجلس دوم و یا دفاع او از اقدام مشیرالدوله مبنی برایستادگی و برخورد شدید به شیخ‌محمدخیابانی به منظور اسقرار حاکمیت حکومت مرکزی در همۀ نقاط ایران و حفظ یکپارچگی حاکمیت ملی در ایران و همچنین نطق وی در مجلس چهارم و تکیۀ مجدد وی بر رابطۀ پراهمیت میان امنیت و طرحها و اصلاحات اجتماعی و… در همین نطق اشارۀ گویای وی به راه تأمین مخارج ادارۀ مملکت از طریق عایدات داخلی و به منظور تأمین استقلال کشور و اجتناب از توصل به خارجی و…
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ او شدیداٌ وطن‌پرست بود. من حتی لحظه‌ای در مورد وطن‌پرستی پدربزرگم تردید ندارم.
‌ ‌
ــ در توصیف نگاه وی به مسائل جامعه و جهت‌گیری سیاسی‌اش شاید عبارت «وطن‌پرستی» کافی نباشد. زیرا شخصیت‌های متعددی همدورۀ عبدالحسین تیمورتاش در صحنۀ سیاست آن زمان حضور داشتند، که همگی ایران را دوست داشته و درتصمیات و اقدامات خود هیچ دلمشغولی جز خدمت به ایران نداشتند. بحث برسر اتخاذ طریق و انتخاب راه‌های مناسب و راه‌حل‌هائی بود که قادر به حل مشکلات کشور بوده و می‌بایست راه درست به سمت آینده را به جامعه می‌نمایاندند.
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ گفتم پدربزرگم شدیداٌ فردی با هوش و بسیار پرکار و بشدت علاقمند به ایران بود. روزی ۱۷ ـ ۱۸ ساعت کار می‌کرد.
‌ ‌
ــ مثل اینکه این خصوصیت عمومی مسئولین و مدیران کشور در آن زمان بود. داور هم چنین بود. یا خود رضاشاه هم همچنین. در مورد ایشان جائی خواندم که عبدالحسین تیمورتاش در میان تجددخواهان آن دوره از همه «بی باک تر» بود. می‌خواستم سئوال کنم آیا خاطراتی از آن دوران در مورد تجددخواهی وی به ویژه در برابر زنان چیزی شنیده‌اید؟ در آن شرایط سخت اجتماعی و سلطۀ تعصب‌مذهبی رفتار تجددخواهانه وی در مقابل آزادی زنان چگونه بود؟
‌ ‌
Tymourtaush6تیمورتاش در مراسم مهمانی
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ دیدی بسیار باز و روشن داشت. بعنوان نمونه همین‌که نام دخترش را ایران گذاشته بود، خودش خیلی معنی داشت. هنگامی‌که عمه‌ام هنوز تحصیل می‌کرد و هنوز سال‌ها قبل از کشف حجاب بود، تعریف می‌کرد که آخر سال تحصیلی موظف به تهیه و ایراد نظق شده بود. پدربزرگ من وی را نزد خود خواسته و به او می‌گوید که؛ فردا باید برای انجام این نطق بی‌حجاب حاضر شوی و عمه‌ام نیز نطق خود را بدون حجاب در مدرسه انجام می‌دهد. یا نمونه دیگر هنگامیکه ۱۵ ساله بودم سیگار می‌کشیدم. بعد روزی که به تهران رفته بودم. پدرم ـ منوچهر تیمورتاش ـ به من سیگار تعارف کرد، گفتم نمی‌کشم. گفت ببین من ۲۰ ساله بودم که با پدرم به سفری رفته بودیم. در این سفر وی نیز سیگاری به من تعارف کرد. در جواب گفتم سیگار نمی‌کشم. پدربزرگ در مقابل این امتناع پدرم گفته بود؛ اگر بد است چرا پشت سر من می‌کشی، و اگر خوب است چرا جلوی من نمی‌کشی. و من هم همین حرف را به تو می‌زنم. فرد بسیار بازی بود و حتی فکر می‌کنم برای امروز جامعه‌امان حضورش خیلی زود بود. یک نکته دیگر را هم بین خودمان که دو زن هستیم و با هم صحبت می‌کنیم، باید بگویم، او خیلی جذاب بود، بسیار خوش قیافه شاید خوشگل‌ترین مرد ایران بود. طبعاٌ همین بنظر من موجب شده بود تا حدودی لوس شود. خیلی باز و راحت بود به نظر من کسی که عقدۀ حقارت و کمبودی داشته باشد، نمی‌تواند باز فکر کند.
‌ ‌
ــ و در رابطه با مسئله برخورد به حجاب زنان ؟
‌ ‌
 منیژه تیمورتاش ـ اولاٌ می‌دانید که همسر دومش یک خانم ارمنی روس بود. پدربزرگم اساساٌ خیلی فرنگی رفتار می‌کرد. در صورتیکه مادربزرگم از خانواده‌های قدیمی ایران و بسیار سنتی بود. پدربزرگ بچه‌ها را خیلی زود به خارج فرستاد.
‌ ‌
ــ در رابطه با کلوپی که ایشان تأسیس کرده بود و محل رفت و آمد خیلی از روشنفکران بود، چه می‌دانید؟
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ یکی از کسانی بود که در تأسیس آن نقش داشت و در آن زمان خانمها بدون حجاب به آنجا رفت و آمد می‌کردند. تا زمان انقلاب هم این کلوپ وجود داشت.
‌ ‌
ــ عمه شما ـ ایران تیمورتاش ـ آیا در مورد این کلوپ با شما صحبتی می‌کرد؟
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ عمه‌ام در آن زمان در ایران نبود.‌
‌ ‌
ــ از عمه‌اتان ـ ایران تیمورتاش بگوئید. متاسفانه به اسناد مستقیمی از ایشان یا در مورد ایشان دست نیافتیم. همین‌قدر می‌دانیم که زنی ادیب ونویسنده بود. زنی که در سال ۱۳۲۱ روزنامۀ «رستاخیز ایران» را منتشر می‌کرد، که خوب «رستاخیز ایران» می‌تواند دو گونه تعبیر شود. یکی رستاخیز کشور ایران و دیگری با توجه به روحیات صاحب روزنامه و رفتار وی به نسبت زمان، رستاخیز بانو ایران تیمورتاش! به هر صورت چنین شخصیتی باید قاعدتاٌ نسبت به تحولات اجتماعی حساس و آگاه باشد. می‌خواستیم بدانیم ایشان به تحولات اجتماعی آن دوره چگونه می‌نگریستند و سهم تیمورتاش را در این تحولات تا چه میزان ارزیابی می‌کردند؟
‌ ‌
منیزه تیمورتاش ـ ببینید، من باید اینجا نکته‌ای را روشن کنم. چهار فرزند پدربزرگم یعنی پدرم، عمه‌ام و عموهایم مطمئناٌ همان آدمهائی که وقتی پدربزرگم زنده بود، با وقتی که پدربزرگم کشته شد و آنها را به تبعید فرستاده و ۷ سال در خراسان نگه داشتند، نماندند. من ایران تیمورتاش را ۳۰ ـ ۴۰ سال بعد دیدم و بعد از اینکه ۷ سال در تبعید بود. وضعیت اینگونه نبود که آنها از تهران یا اصفهان بروند خراسان به دهی بعد به کاشمر و مشهد. تبعیدی بود که پدرم را که در اینجا در مدرسه نظام بود، یک عمویم در انگلیس و عموی کوچکترم همراه ولیعهد در سوئیس بود، عمه‌ام که تازه ازدواج کرده و از پاریس به ایران رفته بود، از این مکانها به خراسان فرستادند. آنهم به روستائی به نام جنگل، جائیکه وقتی می‌خواستند آب بخورند باید از چاه آب می‌کشیدند، آبی که در آن کرم بود. آنها باید این آب را می نوشیدند. مطمئناٌ عقاید و نظر آنها در زمان زنده بودن پدربزرگم و پس از کشته شدن وی بسیار تغییر کرده بود. این اولین نکته‌ای است که برای شناخت بهتر و عمیق‌تر شخصیت و رفتار عمۀ من باید در نظر گرفت.
‌ ‌
ــ اگر ممکن است در این مورد بیشتر توضیح دهید.
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ عمه من تنها فرزندی بود که در آن زمان در تهران بسر می‌برد. البته به جز دو خواهری که پدربزرگم از همسر روسش داشت. بچه‌هائی که از مادربزرگم بودند. همه در خارج بسر می‌بردند. همۀ آنها را مجبور کردند به ایران بازگردند. پدرم که تازه دانشکده نظام اینجا را تمام کرده بود فوری وارد ایران شد در زندان قصر و یک ماه قبل از کشته شدن پدربزرگم بود که همدیگر را ملاقات کردند. همیشه برایمان تعریف می‌کرد که آنها همدیگر را در اتاقی ملاقات کردند که از بینشان یک مأمور زندان عبور می‌کرد. حتی حق لمس کردن یکدیگر را نداشتند. پدرم همیشه می‌گفت با نگاه تمام حرفهائی را که قرار بود به من بگوید، زد. در آن زمان پدرم ۲۴ سال بیشتر نداشت. مدتی پس از آن ملاقات، تلفن می‌کنند که بیائید و جسد پدرتان را تحویل بگیرید. بعد همگی را به خراسان می‌فرستند. البته جز عمه‌ام که شوهر داشت و همسر آقای حسین قره‌گزلو بود. اما او نیز تصمیم می‌گیرد به خانواده اش پیوسته و به تبعیدگاه برود. در آن مکان چه کسی بود؟ هیچ کس! فقط چندتا پاسبان که مواظب آنها بودند و شاهزاده افسر که برایشان کتاب می‌برد مادر پدربزرگ، همسرش یعنی مادربزرگ من، دوتا خواهرهای پدربزرگم و چهارتا فرزندش، همین ! هقت سال آنها این شرایط را تحمل کردند.
‌ ‌
ــ یعنی این بی‌عدالتی روی احساس و فکر آنها طبعاٌ تأثیر گذاشته و آنها را که احیاناٌ نظر تأئید نسبت به حکومت رضاشاه داشتند، بدبین و مخالف می‌کند؟
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ مطمئناٌ همینطور بود. تأئید آنها به این دلیل بود که آنها در آن سیستم جای داشتند. اما بعد بدون اینکه بدانند چرا، دیگر در آن جای نداشتند. یعنی از ردۀ دوم به هیچ سقوط کردند. بعد از آن کسی که شدیداٌ مخالفتش را ابراز داشت، عمه‌ام بود. متأسفانه او از همان زمان دید بی‌طرفانه‌اش را از دست داد. اما پدرم چنین نبود. شاید به این دلیل که پدرم در ۲۴ سالگی مسئولیت تمام فامیل را برعهده گرفت.
‌ ‌
ــ یعنی با دید واقع‌گرایانه‌ای که ناشی از این مسئولیت بود، به پیرامون خود می‌نگریست؟‌
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ کاملاٌ ! همیشه برای من تعریف می‌کرد که در دوران تبعید، روزها می‌خوابید و شبها بیدار بود چون نمی‌توانست شاهد زجر خانواده باشد.
‌ ‌
ــ به رابطه نزدیک و سرشار از اعتماد میان رضاشاه و عبدالحسین تیمورتاش وزیر دربارش در همۀ نوشته‌های تاریخی این دوران اشاره شده است. شما از پدر یا عمه‌اتان هیچوقت نشنیدید که چه شد که این رابطه تیره شد و به بی‌اعتمادی رضاشاه به وزیر دربارش ختم گشت؟
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ نفت فقط نفت!
‌ ‌
ــ ممکن است در این مورد بیشتر توضیح بدهید.
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ هیچیک از اینها نمی‌توانستند، (راست و دورغش را من نمی‌دانم) منکر مقداری احساس رقابت و سوءظن رضاشاه نسبت به پدربزرگم شوند. خارج از آن مقابله با منافع انگلیس بویژه مسئله نفت و موضوع کاپیتولاسیون که پدربزرگ من پیگیرانه روی آنها کار کرده بود، و این دشمنی انگلیس‌ها را برانگیخت. و پدر من خیلی بازتر و بی‌طرف‌تر بود. ولی مطمئنم عمه‌ام بی‌طرف نبود. فکر می‌کنم با این حرفها تصویر جدیدی از عمه‌ام ارائه می‌دهم. بهرصورت روزیکه رضاشاه از ایران رفت و خانوادۀ تیمورتاش به تهران برگشتند یعنی ابتدا به کاشمر، بعد به مشهد و سپس به تهران، سرمقالۀ «رستاخیز ایران» شعر معروف فردوسی بود:
پدرکشتی و تخم کین کاشتی
پدرکشته را کی بود آشتی
‌ ‌
ــ بهر حال توضیحی را که عمه یا پدرتان در مورد علت تیره شدن روابط میان رضاشاه و تیمورتاش داده‌اند، چیزی بیشتر از آنچه که در کتابها آمده، نیست. مسئله نفت. احساس خطر انگلیس‌ها نسبت به منافعشان و زمینه چینی ایجاد بدبینی و سوءظن رضاشاه نسبت به وزیر دربارش.
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ کاملاٌ! البته نه فقط نسبت به پدربزرگ من، بلکه به افراد دیگر؛ نصرت‌الدوله و…
‌ ‌
ــ آیا برای این سوءظن‌ها زمینه مادی هم وجود داشت؟
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ اگر از من می‌پرسید، می‌گویم نه! فکر نمی‌کنم. چون پدربزرگ من آن هنگام که هنوز رضاشاه نبود، اگر می‌خواست می‌توانست شاه شود!
‌ ‌
ــ درست است که گرایش دستگاه سلطنت در ایران به سمت استبدادی و دیکتاتوری نه با رضاشاه آغاز شد و نه با وی خاتمه یافت. اما آنچه که هنوز جای پرسش باقی می‌گذارد اینکه؛ چگونه همکاری، هم فکری محکم و پیوسته‌ای که میان رضاشاه و یکدسته از روشنفکرانی که با وی همراهی می‌کردند، بیکباره متوقف شود. در مورد نصرت‌الدوله خوب، سوءظن رضاشاه با توجه به اقدامات وی در فارس شاید چندان بدون زمینه نبود. اما در مورد تیمورتاش فقط حدس و گمان است. آیا در این زمینه هیچ مدرک و سندی که قابل بحث باشد بدست نیامده؟
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ تمام اسناد این دورۀ مربوط به پدربزرگم نزد من است. همگی آنها دال به موضع پدربزرگم نسبت به نفت است که طبیعتاٌ به مقدار زیادی خشم انگلیس‌ها را برانگیخت و در نتیجه سعی کردند او را از بین ببرند. البته من فکر می‌کنم این قضیه مقداری هم بُعد روانشناسی داشته باشد. به این معنی که در تاریخ و حوادث آن دیده شده، زمانی شما عده‌ای را بعنوان نردبان ترقی مورد استفاده قرار می‌دهید و بعد هنگامی که به مقدار کافی اعتماد به نفس پیدا می‌کنید، دیگر به آنها احتیاج ندارید. من فکر می‌کنم روزی رسید که رضاشاه دیگر بقدر کافی اعتماد لازم را بخود یافته و به این افراد نیازی نداشت. با این حرف می‌خواهم بگویم چندان هم این واقعه عجیب نیست.
‌ ‌
ــ البته بعضی‌ها نیز سعی کرده‌اند رفتار رضاشاه را از این نظر بررسی و تحلیل کنند.
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ در اینجا باید خاطره‌ای را از روحیۀ رضاشاه به نقل از عمه‌ام برایتان بازگو کنم. همانگونه که گفتم عمۀ من همسر حسین قره‌گزلو بود. هنگامی که پدربزرگ مرا دستگیر کردند، هنوز این وصلت ادامه داشت. اما یکباره از امشب به فردا، دختر سوگلی تیمورتاش تبدیل شد به موجودی که وجودش موجب «ننگ» خانوادۀ قره‌گزلو بود. از روزی که پدربزرگ من تحت نظر قرار گرفت، حسینعلی‌خان قره‌گزلو نامه‌ای به رضاشاه نوشت با این مضمون که؛ من می‌خواستم از شما اجازه بگیرم که دختر این خائن را طلاق بدهم. عمه‌ام با تمام نفرتی که از رضاشاه داشت، اما برایم تعریف می‌کرد که؛ روزیکه این نامه بدست رضاشاه رسید و آن را خواند، مچاله‌اش کرده و پرت می‌کند و می‌گوید؛ بگوئید طلاقش بدهد، ولی در این طلاق وکیل دختر تیمورتاش خود من هستم! با این خاطره می‌خواستم نشان دهم که روابط اساساٌ ماورای مناسبات سیاسی بود.
‌ ‌
Tymourtaush2رضاشاه و تیمورتاش در سفر ترکیه
‌‌ ‌
ــ البته ما به این روایت در چند کتاب تاریخی برخورد کردیم، بازگوئی آن توسط شما به نقل از ایران تیمورتاش جای تردید در صحت آن باقی نمی‌گذارد.
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ این را من از دهان عمه‌ام شنیده ام و دیگر جای حرفی باقی نیست.
‌ ‌
ــ بهرحال بنظر می‌رسد؛ این وقایع احتمالاٌ از رازهای تاریخ ایران باقی خواهد ماند، علت خودکشی داور و کشته شدن تیمورتاش در آن مقطع تاریخی تأسف بارترین و در عین حال ناگشوده باقی خواهند ماند. دورۀ تاریخی که در آن همرائی، همراهی و همکاری رضاشاه و شخصیت‌هائی نظیر تیمورتاش، داور، فروغی و… روند پرارزشی بود که برای ایران و به نفع مردم و کشور رخ داد. اما حوادث دردآور و غم‌انگیزی چون خودکشی وزیر لایق دادگستری و کشته شدن وزیر توانمند دربار از آن بعنوان لکه‌های تیره‌ای باقی مانده‌اند.
‌ ‌
منیزه تیمورتاش ـ حداقل در خانواده و فامیل ما هرگز این زخم التیام نیافت و این فراتر از یک راز است. یک پدیدۀ غم‌انگیز باقی خواهد ماند. هیچیک از ما، حتی من، حتی دخترم که اصلاٌ در غرب بزرگ شده، نتوانسته این مسئله را برای خود حل کند.
‌ ‌
ــ عمه شما هرگز اتهاماتی را که به پدربزرگتان وارد ساختند، نظیر سوءاستفادۀ مالی و… و ظاهراٌ بدلیل آنها ایشان را محاکمه کردند، نپذیرفت. البته بدیهی است که هیچ یک از فرزندان دیگر هم آنها را نپذیرند. اما عمۀ شما بیش از دیگران عکس العمل نشان داد و با کسانی که این اتهامات را مورد استناد قرار می‌دادند به شدت و بصورت علنی، حتی در مطبوعات به مقابله پرداخت. گفته شده است که ایران تیمورتاش می‌خواست اسنادی را در رد این اتهامات منتشر سازد. چه چیز مانع وی شد و چرا این اسناد هرگز منتشر نشدند؟
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ تمام این اسناد نزد من است. قبل از هر چیز، برای اینکه عمۀ من هرگز نتوانست فاصلۀ تاریخی با حوادث را حفظ کند. مسئله برای او کاملاٌ جنبۀ روانی و عاطفی داشت. بنظرم هیچ چیز دیگر جز این در میان نبود. چند بار من شاهد بودم افراد مختلفی چه ایرانی و چه فرنگی از نقاط مختلف جهان می‌آمدند. چیزی که از این افراد می‌خواست، این بود که تنها خوبی تیمورتاش را بنویسند. یعنی نقد را نمی‌پذیرفت. به اعتقاد من فاصله‌ای را که لازم است در تاریخ داشته باشد، نداشت. علاوه براین مسائل در ذهن و فکرش در هم‌ریخته بود. اما او تمام تلاش خود را کرد. تمام این اسناد در حال حاضر نزد من است. چندین سال قبل از فوتش همیشه به من می‌گفت؛ من از تو دو چیز می‌خواهم؛ یک ـ جنازۀ مرا به تهران برده و در مقبرۀ خانوادگی در امامزاده عبدالله دفن کنی و دوم این کتاب اسناد را منتشر نمائی. و روزی من حتماٌ این کار را خواهم کرد. کی، کجا و چگونه؟ نمی‌دانم! هنوز فرد شایسته اینکار را نیافته‌ام. من باید ابتدا مطمئن باشم که می‌توانم این‌کار را و این اسناد را به مقصد برسانم. عمۀ من در هر صورت عمیقاٌ غرق در عاطفه بود و امکان اینکه بتواند سند تاریخی بیرون دهد را نداشت. به هیچ وجه!
‌ ‌
ــ از سوی ایشان قابل فهم است، اما بهرحال امید است روزی منیژه نوۀ تیمورتاش دست بکار چنین امر مهمی شود.
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ خود من که خیر، اما اسناد نزد من است که باید آنها را بدست فرد مورد اعتمادی بدهم. آیا شما آدم مورد اعتمادی سراغ دارید؟
‌ ‌
ــ در هرحال انتشار کلیه اسناد و مدارک مربوط به این دورۀ تاریخی از اهمیت زیادی برخوردار است و باید روزی مورد بررسی دقیق قرار گیرند.
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ به نظر من ما اصلاٌ نمی‌توانیم دید صحیحی نسبت به وضعیت امروز جامعه‌امان پیدا کنیم، اگر به این دورۀ تاریخی نپردازیم. اجازه دهید، نکته‌ای را به شما بگویم که البته شاید برای شما عجیب باشد. اوائل یعنی بعد از انقلاب که به ایران می‌رفتم، هنگامی که کنترل حجاب خیلی شدید بود، من خیلی از این امر آزار می‌دیدم. روزی تحت فشار این آزار، فکر عجیبی از ذهنم گذشت. فکر کردم همینطور که امروز برای من این حجاب اجباری رنج آور است، پس حتماٌ برای زنانی هم که ۷۰ سال پیش به زور این حجاب را از سرشان برداشتند، آزار دهنده بود.
‌ ‌
ــ بهرحال پرسش و احساس منطقی است. ولی وقتی انسان مسئله را شخصی نبیند و آن را در مجموعه حرکت یک جامعه ببیند، شاید به نوع دیگری از خود سئوال کند.
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ مسئله را باید از هم تفکیک کرد. برای من پدربزرگم جایگاه ویژه‌ای دارد. خیلی قابل احترام است. اما تاریخ هم برای خودش تاریخ است. من که نمی‌توانم منکر این قضیه شوم.
‌ ‌
ــ اما امروز بسیاری از زنان ایران از اینکه چنین حادثه‌ای (خارج از شکل و نحوۀ پیشبرد آن) در تاریخ ایران رخ داده، بسیار خرسندند. حتی بسیاری از تحلیل‌گران تاریخی براین حادثه انگشت تأئید و تاکید می‌گذارند.
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ من خود را در ۶۰ ـ ۷۰ سال پیش گذاشتم، فقط برای اینکه اجبارش را نشان دهم.
‌ ‌
ــ اینهم درست است. من با حرف شما موافق هستم. اتفاقاٌ تلاش مصاحبه‌ای در همین شمارۀ ویژه با آقای درویش‌پور انجام داده و در همین مورد بحث شد که اگر مسئله جنبه اثباتی می‌داشت برمبنای آزادی حجاب اقدام می‌شد…
‌ ‌
منیزه تیمورتاش ـ انتخاب، انتخاب آزاد!
‌ ‌
ــ البته نمی‌دانم انتخاب آزادانۀ بی‌حجابی در آن زمان بدون پشتوانۀ قهرحکومتی، در آن شرایط ایران چقدر امکان پذیر می‌شد. امروز با توجه به گذشت هفت دهه که پنج دهۀ آن را ما در آزادی نسبی انتخاب نوع لباس (آزادی حداقل از نظر قانونی) طی کردیم، تصور آن روزگار چندان ساده نیست. با آن همه مقاومتی که در درون جامعه وجود داشت. تصور بفرمائید، شما بعنوان ایران تیمورتاش، دختری که پدرش او را بی‌حجاب به مدرسه و برای انجام نطقی در مراسمی می‌فرستادش، اولا مگر این حمایت خانوادگی و این وضعیت شامل چند درصد از زنان می‌شد. ثانیا اگر این امر به اجبار عمومی نمی‌شد، چه اعتباری بود که زنان یا دختران اندکی که بی‌حجابی را برمی‌گزیدند، روزی سرپیچ کوچه‌ای طلبه‌ای یا فرد متعصبی با شیشه اسید یا هر چیز دیگری انتظارش را نکشد. از این نوع حوادث دلخراش در سال ۱۳۴۲ یعنی حتا چندین دهه بعد اتفاق افتاد.
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ البته، قضیه دارای دو بُعد است یکی اجتماعی و دیگر روانی
‌ ‌
ــ بنظر می‌رسد تنها بُعد اجتماعی قضیه است که ملاک قضاوت قرار می‌گیرد.
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ نمی‌دانم، شاید جمع ابعاد روانی، شرایط اجتماعی را می‌سازد.
‌ ‌
ــ حال اگر تجربه‌ها و سرگذشت‌های فردی را بخواهیم بررسی کنیم، مسلماٌ زنان بسیاری دچار فشارها و بی‌عدالتی‌ها و رنجهای فراوان شده‌اند، اما آنچه از نظر تاریخی برجای مانده است نتایج اجتماعی این اقدامات است. مسلماٌ از نظر اجتماعی آنچه امروز بعنوان حجاب اجباری و نقض حقوق انسانی زنان در ایران صورت می‌گیرد در جهت آیندۀ ایران نیست و تاریخاٌ محکوم خواهد بود و به نفع ایران نیست، خارج از آنکه چه انسان‌هائی خواهان این اجبار بودند و یا چه کسانی از این اجبار رنج می‌برند!
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ حتماٌ نیست. من هیچ انتقادی به قضیه حجاب آن زمان ندارم. فقط احساسم را بیان می‌کنم و می‌گویم هر جا که زور بکار رود یک جائی طغیان بوجود خواهد آورد.
‌ ‌
ــ اگر اجازه دهید، ببینیم بعدها وضعیت رابطۀ فرزندان تیمورتاش با حکومت به چه صورت ادامه یافت.
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ حتماٌ می دانید، بعد از شهریور ۱۳۲۰ عمۀ من به همراه عموی کوچکم که بعدها در تصادف اتومبیل درگذشت، رفتند به عراق و پزشک احمدی را که عامل کشتن پدربزرگم بود، به ایران برگرداندند. عمۀ من و عمویم مهرپور، به بهانه اینکه عمویم ناراحتی چشم دارد و باید برای معالجه به فلسطین بروند، ابتدا رفتند آنجا و بعد به عراق، پزشک احمدی را یافته و به ایران آوردند و او را که آمپول هوا در زندان به پدربزرگم تزریق کرده بود، در ایران محاکمه کردند. ببینید عمۀ من تا این حد با اینها بد و آشتی ناپذیر بود.
‌ ‌
ــ بعدها پدر و عموی شما با وساطت و پا در میانی محمدعلی فروغی به ملاقات محمدرضاشاه می‌روند.
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ بخصوص عمویم!
‌ ‌
ــ از چه نظر «بخصوص»؟
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ عمویم به فروغی نزدیکتر بود تا پدرم.
‌ ‌
ــ عمویتان هیچگاه نگفتند که چرا علیرغم احساس فامیل نسبت به فروغی این رابطه را با وی حفظ کرده است؟
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ حرفهای عمه‌ام را قبول نداشت.
‌ ‌
ــ یعنی اینها همه، حرفها و احساس عمۀ شما بود؟ راستی خود شما در مورد همۀ این قضایا چه نظری دارید؟
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ ببینید، من هم متأسفانه نمی‌توانم بیطرف باشم. ولی می‌دانم تمام احساسات عمه‌ام با تاریخ مخلوط شده، ولی اصلاٌ دلم نمی‌خواهد در مورد اینکه کجا اشتباه کرده و کجا درست گفته فکر کنم. نمی‌دانم چرا!
‌ ‌
ــ این درست است که عمۀ شما هیچگاه حاضر نشد اعضای خانوادۀ پهلوی را ملاقات کند؟
‌ ‌
Tymourtaush7تیمورتاش به همراه خانواده
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ اصلاٌ چنین چیزی نیست. عمۀ من در فرانسه هنگامیکه آقای انتظام سفیر بود یعنی سالهای ۶۰ وابسته مطبوعاتی سفارت ایران بود. البته بعد از اینکه عموی کوچک من در تصاوف ماشین کشته شد، احساس خطری در او وجود داشت و حتی عمۀ من هرجا که می‌رفت دو نفر مسلح به چاقو برای محافظتش او را تعقیب می‌کردند، مادربزرگم از عمه‌ام خواست که ایران را ترک کند و به او می‌گوید من یک فرزند از دست دادم و دیگر قدرت ندارم فرزند دوم را هم از دست بدهم. به همین دلیل عمۀ من در سال ۱۹۴۶ به پاریس آمده و دکترایش را گرفت و بعد به عنوان وابستۀ مطبوعاتی در سفارت ایران به کار مشغول می‌شود.
‌ ‌
ــ نظر شما چیست، آیا او هیچگاه حاضر به ملاقات با خاندان پهلوی بود؟
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ اگر می‌توانست خانوادۀ پهلوی را نبیند، نمی‌دید.
‌ ‌
ــ «اگر می توانست» یعنی دیدارش داوطلبانه نبود؟
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ ولی در ضمن می دانست که باید در خارج تصویر ایران را بالا ببرد. و این کار را هم می‌کرد. دقیقاٌ همان حالی که پدرم داشت و رفت و نمایندۀ مجلس شد. برای آنها کشور ایران مهمتر از دولت ایران بود!
‌ ‌
ــ گویا ارثی بود که از پدر به آنها رسیده بود. اساساٌ مثل اینکه روشنفکران در آن دوره دارای چنین ویژگی بودند، بسیاری از آن نسل معتقد بودند ایران فرای همه چیز است.
در انتهای پرسش‌هایم می‌خواستم نظر شما را اساساٌ در مورد آن دوران یعنی دوران اقتدار رضاشاه بپرسم. قضاوت خود شما در مورد آن دوران در مجموع چیست؟
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ سئوال بسیار سختی است. من سعی کرده‌ام قضیه را نزد خود تفکیک کنم. برای من رضاشاه دو شخصیت است. اول فردی که پدربزرگ مرا از میان برده. پدربزرگی که بشدت برزندگی ما اثرات عمیقی برجای گذاشت. منکر پدرکشتگی نمی‌توانم بشوم. اما شخصیت دیگر رضاشاه در آن خدماتی که برای ایران انجام داد و ایرانی را که جلو برد، بازتاب دارد. منکر اینهم نمی‌توانم بشوم، زیرا خارج از مسائل عاطفی دارای دید تاریخی هستم.
‌ ‌
ــ تأثیر کدام یک از این دو شخصیت برروی شما و احساستان عمیق‌تر است؟
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ نمی دانم! مثل این است که از من بپرسند، بُعد روانی این امر برای من اهمیت بیشتری دارد یا بُعد اجتماعی؟ نمی‌دانم، اما قادرم آنها را از هم تفکیک کنم.
‌ ‌
ــ یعنی همان کاری که از عمه‌اتان ایران تیمورتاش هم انتظار داشتید؟
‌ ‌
منیژه تیمورتاش ـ نه! ببینید من ۷ سال به تبعید نرفتم، نه اتفاقاٌ نه! می‌توانم او را بفهمم. شاید می‌توانم بفهم چون شما یک روزی چشمتان را باز کردید و دیدید که از بالای بالا یکباره به پائینِ پائین افتاده‌اید!
‌ ‌
تلاش ـ خانم تیمورتاش ـ بی‌نهایت از این گفتگوی صمیمانه و از این فرصتی که بما دادید، سپاسگزاریم.
‌ ‌
منبع: فصلنامه تلاش شماره

۳ نظر:

مسعودعالمزاده/پاريس گفت...

۱۵ آذر ۱۳۹۷/ ۷ دسامبر دوهزاروهژده/مسعودعالمزاده/پاريس

رضاشاه روحت شاد !

بااحترام به خانم منيژه,اين گفتگوى خودمانى،هرچندخواندنى،ولى بدون ارزش علمى وتاريخى ست.اينکه تيمورتاش زيباترين مردايران بودهم...بابابزرگ من جوونيش ازتيمورتاش خوش تيپ تربود،کچل مردوبايه خيک اين هوا.اين حرفهاى سدمن يه قاز بحث روازارزش مى اندازه.

هم ميهن گرامى،بستگى عاطفى شما به تيمورتاش قابل درکه ولى درگيرى رضاشاه بااو سر گردوبازى که نبود.پيش کشيدن موضوع نفت هم ماستمالى ست.حکومت،قدرت ومسئوليت اداره ى يک کشورخونه ى خاله نيست که هرکى هرکارى خواست بکنه.امروزتو ۲۰۱۸ اگه رئيس ستادمشترک ارتش (به فرض)آلمان محرمانه باباغبان سفارت فلان ملاقات کنه وتوضيح وتوجيه اى نداشته باشه،درجااخراجه ودادگاهى.اگه يه فردکم سوادچنين اشتباهى بکنه شايدبشه گذشت کرد،ولى تيمورتاش جزوباسودترين هاى جامعه بود.

ميگن يکى داشت خربزه ميدزديد،صاحب جاليزرسيد.شروع کردبه توجيه که بادى شديددرگرفته بودبراى اينکه بادنبردم اين خربزه هارو مى چسبيدم و...
-- خب خربزه هاروکى کردتوجوال ؟
-- راستش منهم داشتم به همين فکرميکردم که شما سررسيديد

تیمورتاش اسرارسرّى دولتى ---- مــــردم ايــــران ---- ونه اسرارشخصى رضاشاه رو به يه قدرت خارجى متخاصم ونه دوست ونه هم پيمان،به بدترين دشمن سه سده ى پيش ما(روس ها) داده بوده.به بهانه ى اينکه کيفم روتوقطاردزديدن ماستمالى ش کردکه اين کارجاسوسهاى انگليس بوده.مثه اون جريان خربزه،اين جاسوسهاى انگليس بودن که تيمورتاش روبردن محرمانه مسکوبراى ملاقات مستقيم باوزيردفاع شوروى ؟

بااجازه ى کى اينکاروکرد؟

توهمه جاى دنيابه اين کار ميگن جــــــا / ســــــو / ســــــى.
... لاجرم هرکس که بالاترنشست / استخوانش سخت ترخواهدشکست

بى رودرواسى تيمورتاش غلط کردوگه خورد.کاررضاشاه بسياردرست بود.دستش درد نکنه وگرنه مارفته بوديم زيرپرچم نکبت روس.

اگه سندتاريخى دارى(ونه حدس يه نويسنده که خودش هم ميتونه ازهمون "جنسِ جناس جناسوس" تيمورتاش باشه) روکن تاماهم درک مون بالابره وگرنه باقيش ارتعاش صوتيه.


رضاشاه روحت شاد !

ناشناس گفت...

جاسوسی اونم برای روسها !!!!
عین اینه که بزنی به جالیز ولی خربزه کال و تلخ و کرمو بندازی تو جوال !
من اگه جای رضاشاه بودم دوبامبی میزدم توسرش که اگه میخواد جاسوسی ام بکنه حداقل برا روسها نکنه !!! بیاد برا خودم جاسوسی کنه تا حداقل به مملکت خودش خدمتی کرده باشه !

مسعودعالمزاده/پاريس گفت...

۱۷ آذر ۱۳۹۷/ ۹ دسامبر دوهزاروهژده/مسعودعالمزاده/پاريس

اين هم تجربه مابراى نسل پس ازما :

عزيزان،

هرچه شده وهرچه خواهدشد،هرستمى که به تون رواشده، به ميهن ومردم تون خيانت نکنين !
نمونه ى اين مردک مزدک تيمورتاش وحزب توده يادتون نره !

اگه سدسال بدوين،امکان نداره انگشت کوچيکه ى تيمورتاش بشين : نفردوم ايران.
اتحادجماهيرروسيه سوسياليستى (استالين) استفاده شو که کرد،به اندازه ى يه دستمال کاغذى هم براش ارزش قائل نشد.شماکلکسيون دستمال کاغذى درست مى کنين که استالين بکنه ؟ البته همونجورکه نوه ش ميگه "اوزيباترين دستمال کاغذى ايران بود".

تيمورتاش بسيار وطن پرست بود.جانش روهم براى وطنش ---- روسيه ---- فداکرد.مابه گورش ويادوخاطره ش به عنوان يکى ازبزرگترين خيانتکاران به ايران تف مى کنيم.ننگ به ش وبه يادش وبه نامش ! همچنانکه اون مردک مزدکى خائن وطن فروش سلمان فارسى.

اگه من نوه ى تيمورتاش بودم ازشرم اسمم رو عوض ميکردم.

حزب توده داشت آماده ميشدتارهبرى شوازايران خارج کنه،مسئول امنيتى حزب رفت همه روگذاشت روميزسپاه پاسداران ! اگه يه جو ونه بيشترعقل توکله ى کسى باشه،مشخصه که "مسئول امنيتى حزب توده"دستورشوازمسکو ميگيرفته نه ازکيانورى.توده اى هاانقدرهاهم ساده نبودن که يه روزه سروته شونوجمع کنن.رهبرى حزب توده قراربودکجابره ؟ بالتيمور ؟ اشتوتگارت ؟ ميلان ؟ نه ! جاى ديگه اى جزشوروى واروپاى شرقى که نبود.کمترازده سال بعد،شوروى بامغزخوردزمين.بااون وضع خراب،همين يکى کم بودکه گاوشيرده شون(ايران)ازدست شون بره.جلوشوگرفتن.به همين راحتى.باحزب توده که ازخودروسهاهم روس تربودن اين جورى برخوردکردن.

رفقاى تجزيه طلب، جواسيس نامحترم !

نه اتحادجماهيرروسيه سوسوليستى(پوتين)ازاتحادجماهيرروسيه سوسياليستى بهتره،نه شمابالاترازتيمورتاش وحزب توده !

اونادستمال کاغذى لوکس بودن،شماهاسنگ استنجاهم نيستين !

... ازماگفتن !