سال اگر کـهنه اسـت یـا نو،چون رود دیگر نیاید
نخل چون از پای افتد سایهاش بر سر نیاید
کهنه هرگز نو نـگردد،رفته هرگز باز ناید
بشنو از خیام اگر گفتِ منت باور نیاید
این مـثل پیشینان گفتند و من خـود آزمـودم
سال نو-بی شبهه-از سال کهن بهتر نیاید
بندهء آن پاک درویشم که خورسند است و قانع
فارغ از هر نیک و هر بد گر بیاید گر نیاید
زر پرستان را بگوی از من که باشد مفلسان را
در نداریها نـشاطی کان نشاط از زر نیاید
یک نصیحت گویمت در سال نو بشنو که:عاقل
دست بر کاری نیازد کان ز دستش بر نیاید
خرد جوئی گل دماند،سبزه رویاند،بدامان
پرورشهائی که از دریای پهناور نـیاید
روز نـو خوش از در آمد،آرزومندم خدا را
دشمنان و دوستان را جز خوشی از در نیاید
غروب اسفند...!؟
حبیب یغمائی
واپسیــــــن پرتــــو مـه اسفنـــد
می زنــــد در وداع مــــا لبخنــــــد
گوید:ای بهـــره بُرده از هستـــی
خودز هستی چه طرف بربستی؟
روز وشـب را شمــاره کردی تـــو
جامه ی وقت پاره کـــردی تــــو
از ربیــع و خریــف صیـــف و شــتا
چه تمتــــع گرفته ای ؟ هیهــات!
سالــی از عمــر را ســر آوردی
چه از این کشت خوان برآوردی؟
روز دیگـــر که ســال نــــو گـردد
عمــر ســـال کهـــن درو گــردد
می توانـی که فکــر نــو بکنــــی
کشـت زشـت کهــن درو بکنــی
چـون دمــد آفتـــاب فروردیــــــن
شسته گردد زبرف و آب زمیـــــن
جهــد کن کز گنــاه پــاک شــوی
پاک از آلودگی چو خــاک شــوی
خاطــری نــو، چو نـــوبهــــار آرد
بس گـــل معرفــت به بـــــار آرد
آن که آرام جســـت و همــــواری
دور مانــد ز ناســــزا کــــــــاری
به جز این از"حبیب"پندت نیست
گرپسنداست یا پسندت نیست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر