تیره تر از تاریکی و معرفت
اسماعیل وفایغمائی
***
تیره تر از تاریکی
تلخ است راه
تلختر از این شب که در آن راه میسپریم
که شب هنوزنه از درون شب
بل از میان استخوانهای ما میتراود
که رهروانیم و راهپویان
و از درون استخوانهای راهبانان و راهداران
تلخ است راه تلخ.
از هر جسد شعاع نوری بر میخیزد
تیره تر از تاریکی
تیره تر از تاریکی
تیره تر از تاریکی
تا در میان دایره در هم آمیزند و با غرشی مهیب فرا روند
تا در برابر ستون خونین عطیم سنگی میان دایره
زندگان زانو زنند
و پرده های نور پیرامون بت بزرگ آویخته شود،
در زیر آسمانی که فرزندان آدم
برزمین، گله وار قربانی میشوند
و ضجه های حوا
نه فرشته ای را بر زمین میکشاند
و نه خم بر ابروی ابراهیم می آورد.
باید هزار آذرخش
باید هزار آذرخش از پی هزار آذرخش
باید هزار آذرخش از پی هزار اذرخش از پی هزار آذرخش بر خیزد
از خاکستر اجساد سوخته بر صلیب نیاکان و پدران و مادران ما
و ما و فرزندان و فرزندان فرزندان ما
تا پرده های ضخیم نور بسوزد
و ظلمت دریده ی دیوانه ی لوند تقطیر شده را رؤیت کنی
با دامن شنگرف شهوتزده اش خیس خون قربانیان
***
تلخ است راه
تلختر از این شب که هنوز در آن راه میسپاریم
سر بر شانه هم
و غریبه با هم
_________________-
معرفت
حتی اگر توقف کنی
اگر روی باز گردانی
و به سوی آنجا که اغاز کرده بودی بشتابی
راه در زیر گامهای تو خواهد چرخید
و چون رودی از زمان و ماده و راز
ترا به مقصد خواهد رساند
نمی توانی توقف کنی
ونمی توانی باز گردی
نمی توانی پنهان شوی
نمی توانی بگریزی
مقصد در انتظار تونیست
که او به سوی تو روانه است
که او به سوی تو روانه است
با سکوئی و بر ان ترازوئی و آینه ای
و پرده ای که در پس آن هیچ پیدا نیست.
خواهی ایستاد
ومقصد در برابر توست
با نفسهایش بر پوست خسته چهره تو
غروری در کار نیست
و نه غوغای مداحان و ملازمان
ونه غریو قاریان و مؤانسان
آسمان خاموش است چون همیشه
در آینه خود را خواهی نگریست
و پرده فرو می افتد و خود را خواهی دید
خود را در برابر خویش
با ترازوئی در دست
و هزار چهره در پی هزار چهره در پی هزار چهره
که از چهره ات می گذرند و گورها
در سکوت و فریاد و اشک
خود را داوری خواهی کرد
تنها و بی هیاهوی پوک چاکران و ستایشگران
و داوری خواهی شد
و باد از راه خواهد رسید
و باد از راه....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر