مجال تسلیتی نبود
تا پیش از مرگ
مرگ خود را در آینه، و تنهائی
به خود تسلیتی گوئیم
***
بی باور بودن وپذیرفتن
بی عشق
از عشق قصه سر کردن
در قفس، وهزار زنجیر تاریک
امااز پرواز و افقهای باز و موهوم سخن گفتن
تا پیش از مرگ
مرگ خود را در آینه، و تنهائی
به خود تسلیتی گوئیم
***
بی باور بودن وپذیرفتن
بی عشق
از عشق قصه سر کردن
در قفس، وهزار زنجیر تاریک
امااز پرواز و افقهای باز و موهوم سخن گفتن
توشیح طومارهای تهمت
وسودای آزادی دیگران داشتن،خ
آغاز مردن است پیش از آنکه مرده باشی،خ
و چون این چنین نباشی
بی پروای سودای نان و نام
و عاشق و بی زنجیر و قفس
و آزاد
پیش از آزادی دیگران،خ
با باوری روشن و تلخ که باور توست
و[ ونه فرمان زرکوب نامقدس عفریتی منحط و مقدس
که انحطاط راتا آستان انقلاب
و دروغ را تا آستانه راستی
و تهمت را تا درگاه حقیقت فرا برده است
و قدر آدمی را با محک بیضتین اسمانی اش محک میزند ]ع
جان مرگ را خواهی گرفت پیش از مردن
و همان لحظه که برخاک افتی برخواهی خاست
و شاهد شگفت نبودن، اما
تکرار زنده خویش، در ادامه یافتن خواهی شد
آری
تن سرد تو برجا خواهد ماند
وخانه کوچک از تو تهی میشود
وسودای آزادی دیگران داشتن،خ
آغاز مردن است پیش از آنکه مرده باشی،خ
و چون این چنین نباشی
بی پروای سودای نان و نام
و عاشق و بی زنجیر و قفس
و آزاد
پیش از آزادی دیگران،خ
با باوری روشن و تلخ که باور توست
و[ ونه فرمان زرکوب نامقدس عفریتی منحط و مقدس
که انحطاط راتا آستان انقلاب
و دروغ را تا آستانه راستی
و تهمت را تا درگاه حقیقت فرا برده است
و قدر آدمی را با محک بیضتین اسمانی اش محک میزند ]ع
جان مرگ را خواهی گرفت پیش از مردن
و همان لحظه که برخاک افتی برخواهی خاست
و شاهد شگفت نبودن، اما
تکرار زنده خویش، در ادامه یافتن خواهی شد
آری
تن سرد تو برجا خواهد ماند
وخانه کوچک از تو تهی میشود
درنظاره چشمان غمگین زن نظافتگر
که دیگر ترا نخواهد دید
و چشمان قمری وار ترا
اما سرشاری جان تو جاریست
در زیر آفتاب و زمان و زندگی
چون جویباری آوازه خوان
در آنچه می ماند و میرود.
***
اما سرشاری جان تو جاریست
در زیر آفتاب و زمان و زندگی
چون جویباری آوازه خوان
در آنچه می ماند و میرود.
***
بدرود رفیق دور دست
و در آرامش باش بی نگرانی
رنجی در کار نیست
تنها آزمودنی در کار بود به آزادی
و تو خود را آزمودی
تو امروز نمرده ای
که سالها قبل مرده بودی
و تابوت تو
بر دوش تابوت کشانی بسوی گورستان میرود
که دیریست مرده اند
و سخنوران، خسته از تکرارها
از مزار تو باز میگردند
تاکی نوبت خاکسپاریشان اعلام شود
***
بدرود رفیق دور دست
و در آرامش باش بی نگرانی
رنجی در کار نیست
تنها آزمودنی در کار بود به آزادی
و تو خود را آزمودی
تو امروز نمرده ای
که سالها قبل مرده بودی
و تابوت تو
بر دوش تابوت کشانی بسوی گورستان میرود
که دیریست مرده اند
و سخنوران، خسته از تکرارها
از مزار تو باز میگردند
تاکی نوبت خاکسپاریشان اعلام شود
***
بدرود رفیق دور دست
با مرگ هر آشنا
تکه ای از ما نیز میمیرد
تکه ای از من نیز با تو به خاک سپرده میشود
تکه ای از ما نیز میمیرد
تکه ای از من نیز با تو به خاک سپرده میشود
تورفته ای
دیگرنه سفره نام و نه سفره ی نان
که سفر در هر دوهمزاد دشواریهاست
و نه کنج دنجی که در آن غربت و تنهائی تو
با سلام یارانی موافق
یا ناموافق به ریاکاری بشکند
سفرت خوش
همه میمیرند
حتی بانوی هزار رنگ
و سرور هزار نیرنگ
همه میمیریم اما
با خود می اندیشم
تو کدام بوده ای؟
و من کدام هستم؟
کدام خواهم بود......
دوشنبه هجده نوامبر2019
دیگرنه سفره نام و نه سفره ی نان
که سفر در هر دوهمزاد دشواریهاست
و نه کنج دنجی که در آن غربت و تنهائی تو
با سلام یارانی موافق
یا ناموافق به ریاکاری بشکند
سفرت خوش
همه میمیرند
حتی بانوی هزار رنگ
و سرور هزار نیرنگ
همه میمیریم اما
با خود می اندیشم
تو کدام بوده ای؟
و من کدام هستم؟
کدام خواهم بود......
دوشنبه هجده نوامبر2019
۲ نظر:
چه خبر غم انگیزی!
چند روز پیش بیاد مهربانی ها و خاطرات خوب او بودم.
یادش گرامی
مازیار ایزدپناه
میبخشید ایشان کی بودند؟
ارسال یک نظر