مقدمه
در این پژوهش، به بررسی نقش سیاسی زنان عصر صفوی و در واقع به نقد این مسأله پرداخته شده است.لازم به ذکر است قصد آن نبوده که تمامی دخالتهای زنان در امور سیاسی و مملکتی، درست و محق جلوه داده شود، بلکه سعی بر آن بوده است که حضور سیاسی زنان که همواره در تاریخ سیاسی ایران وجود داشته و اغلب از دید محققان دور مانده است واضحتر نمایان گردد.
اغلب افراد سیاسی در این دوره دچار مرگهای مشکوک و یا قتل آشکار شدهاند، این مسأله شامل زنان حاضر در سیاست این عصر نیز شده است. بنابراین تمام همت بر این بوده است که به دور از جانبداری شخصی به وضعیت سیاسی زنان این دوره پرداخته شود. اگر گاهی در خلال سطور، نقش سیاسی زنان غلوآمیز به نظر میرسد اغلب بر آن اساس است که تاکنون به این مسأله پرداخته نشده است. همچنین بسیاری از مورخان بر این عقیدهاند که حضور زنان در سیاست، جدا از آن که منشا اثر مثبت باشند و یا منفی، نادرست است. بنابراین به کل، این مسأله را نفی کردهاند، در نتیجه به اهمیت نقش آنان نیز نپرداختهاند.
ازدواجهای سیاسی
در تاریخ سیاسی عصر صفوی، شاهد ازدواجهای فراوانی هستیم که بنابر مصلحت سیاسی دول حاکم انجام یافته است. ازدواجهایی که باعث افزایش قدرت یک یا هر دو طرف شده است.دخترانی که اینگونه پا به خانه بخت گذاشتهاند، گاهی به عنوان گروگان، گاهی جاسوسی و در بهترین حالت به عنوان نردبان ترقی همسرانشان مورد استفاده قرار گرفتهاند.
قدرتگیری خاندان صفوی، توسط شیخ صفیالدین اردبیلی نیز تاحد بسیاری مدیون چنین ازدواجی بود. وصلت شیخ صفیالدین و بیبی فاطمه دختر شیخ زاهد گیلانی (3) باعث مطرح شدن شیخ صفی در میان صوفیان شد. این مسأله و محبوبیت بسیار وی در نزد شیخ زاهد سبب شد که با وجود ناخشنودی صوفیان، رهبری طریقت پس از شیخ زاهد به صفیالدین واگذار شود. (4) صفیالدین با هوشمندی بسیار، برخلاف روش مراد خود این مقام را در خاندان خود موروثی نمود و بدین ترتیب پس از وی پسرش صدرالدین که از فاطمه (دختر شیخ زاهد) بود، جانشین او گردید. این وراثت همچنان تا سلطان جنید تداوم یافت. جنید با عمویش جعفر بر سر رهبری قوم اختلاف داشت. عروس جعفر، دختر جهانشاه امیر قراقویونلو بود و جهانشاه از طریق دخترش از این اختلاف آگاهی مییافت. (5) بالاخره، با شدت گرفتن اختلافات جنید با عمویش جعفر و نیز جهانشاه قراقویونلو، وی مجبور به ترک اردبیل شد. (6) او پس از سالها سرگردانی به اوزون حسن امیر آق قویونلو پناه برد و با استقبالی گرم از طرف وی مواجه شد (7) وی در ازدواج با خدیجه بیگم خواهر اوزون حسن (8) قدرت مادی را توام با قدرت معنوی خویش نمود و به طور علنی وارد بازیهای میدان سیاست گردید. این ازدواج از یکسو سبب شهرت و اعتبار بیشتر جنید گردید، به طوری که خبر آن تا دورترین نقاط روم و سوریه پیچید. (9) از سوی دیگر نیروی پشتیبانی اوزون حسن را در مقابله با دشمنان افزایش داد. زیرا که او به خوبی از تعدد مریدان و فدائیان شیخ در نقاط مختلف مطلع بود. (10) جنید سه سال در دربار آق قویونلو مورد محبت و مهماننوازی اوزون حسن قرار گرفت و در پناه توجهات وی آزادانه به تبلیغ و انتشار عقاید خویش در سرزمین آق قویونلوها پرداخت. پس از این مدت به امید کسب قدرت خروج کرد و با جمع مریدانش به سوی قلمروی شروانشاهان تاخت و در نبردی که واقع شد به قتل رسید. (11) البته این مسأله پایان علایق اوزون حسن و خاندان صفوی نبود. حیدر، فرزند جنید یک ماه پس از مرگ پدر به دنیا آمد و اوزون حسن شخصاً قیومیت خواهرزاده یتیم خود را برعهده گرفت. (12) پس از غلبه بر قراقویونلوها، حیدر نه ساله با وجود دارابودن برادر بزرگتر - از مادری دیگر- (13) با حمایت دایی مقتدرش بر مسند ارشاد پدری در اردبیل جای گرفت. (14) چند سال بعد امیر آق قویونلو، دختر خود «مارتا» ملقب به «حلیمه بگی آنما» و یا «عالمشاه» را به ازدواج حیدر درآورد. (15) این وصلت نیز چون ازدواج پیشین بر اقتدار و آوازه شیوخ صفویه افزود. اگرچه بیتردید منافع این ازدواجها دوطرفه بود، ولی میتوان گفت که در این میان صفویان سود بیشتری حاصل نمودند. این نکته نیز قابل ذکر است که پایان این معامله سیاسی، خسارتی جبرانناپذیر برای خاندان آق قویونلو بود و انقراض این سلسله را به بار آورد. پس از به قدرت رسیدن صفویان نیز ازدواجهای خانواده شاهی بر اساس مصالح سیاسی ادامه یافت و مطابق معمول و رسم زمانه، دختران خاندان سلطنتی فدای سیاستها و در واقع پشتوانه تحکیم روابط خاندانها با یکدیگر میشدند. به عنوان مثال، ازدواج با «خانش خانم» دختر شاه اسماعیل با امیره دیباج حاکم رشت و فومن در سال 926 هـ ق است که به منظور تحکیم روابط والی رشت با حکومت مرکزی انجام شد و حاکم از طرف شاه به «مظفر سلطان» ملقب شد. (16) خانش خانم در سال 938 هـ. ق درگذشت و مدتی پس از آن امیره دیباج - مجدداً - از اطاعت شاه سر پیچید. وی در مواجه با شورش در رشت به شروان گریخت. سلطان خلیل شروانشاه همسر پریخان خانم - دختر دیگر شاه اسماعیل - چندی پیش از آن درگذشته بود و امیره دیباج در اندیشه ازدواج با پریخان خانم به منظور جلب نظر مجدد شاه تهماسب به این قلمرو پناهنده شد. ولی رویای وی تحقق نیافت و پریخان خانم امیر یاغی را دستگیر کرد و نزد شاه تهماسب فرستاد. (17) پریخان خانم، چنانکه گفته شده است، به همسری سلطان خلیل شروانشاه درآمده بود. این ازدواج نیز باتوجه به دشمنی دیرینه شروانشاهان و افراد خاندان صفوی شایان توجه است. با این وجود، اسماعیل پس از جنگ چالدران رو به سیاست صلح و دوستی با همسایگان و خودداری از دشمنتراشی آورد و به ابراز دوستی شیخ شاه فرزند فرخ یسار جواب مثبت داد. در پی آن با تقاضای وی مبنی بر خواستگاری از دختر شاه برای پسرش خلیل در 926 هـ. ق موافقت کرد. (18)
با مراودههای دوستانهای که بین شاه اسماعیل و شیخ شاه برقرار گردید، اسماعیل در 929 هـ.ق درخواست ازدواج با دختر شیخ شاه را مطرح نمود و او نیز موافقت کرد. (19) بدین ترتیب الزامات ناشی از حفط قدرت موجب شد که شاه اسماعیل شیعه مذهب و دختر خود را به همسری خلیل شروانشاه سنی درآورد و خود نیز دختر سنی شیخ شاه را در حرمسرای خویش جای دهد. این روند مبادله دختران به دشمنی دیرین خاندانهای شروانشاهان و صفویان و روحیه انتقامگیری آنان از یکدیگر پایان داد و دوستی و خویشاوندی را جانشین آن ساخت. (20)
ازدواجهای مصلحتی در ادامه سلسله صفوی همچنان وجود دارد. پس از کشته شدن امیره دیباج داماد شاه تهماسب و نیز پسرش، شاه، جمشیدخان نوهاش را به حکومت رشت و فومن گمارد و در راستای تحکیم این روابط، دختر خود خدیجه بیگم را به عقد ازدواج او درآورد. (21)
در ازدواج دیگر دختران شاه تهماسب نیز همان سیاست وصلت با امرا و حاکمان و رؤسای قبایل سرشناس مشاهده میشود. (22)
در ازدواجهای خود شاه تهماسب نیز نکته جالب توجهی وجود دارد. در میان زنان عقدی و مادران فرزندان وی، تنها سلطان بیگم مادر محمد میرزا و اسماعیل میرزا از خاندان ترکمان و از طایفه موصلو است و باقی همسران تهماسب، چرکس و یا ترکمانان نیز از اهالی گرجستان و داغستان بودهاند. این مسأله قطعاً در راستای سیاست کاهش نفوذ قزلباشان و ترکمانان در دربار سلطنتی بود که در زمان شاه عباس اول نیز به طور جدی دنبال شد.
شاه اسماعیل دوم نیز پس از رسیدن به تخت سلطنت و بعد از آن که دستور قتل عام بسیاری از شاهزادگان خاندان شاهی را صادر نمود، با آسودگی خاطر ازدواج کرد و یکی از همسرانی را که وی برگزید دختر پیره ممدخان استاجلو بود. این وصلت موجب شد از آن پس طایفه استاجلو که پیشتر مورد بیمهری و قهر شاه اسماعیل بودند، مورد توجه قرار گیرند. (23)
گاه به وعده وصلت با خاندان شاهی، افراد را به اجرای اوامر و دستورات تشویق و ترغیب مینمودند. چنان که هنگامی که شاه اسماعیل دوم، علیقلی بیک شاملو را به مقام امیرالامرایی هرات منصوب کرد و به وی مقام تام خانی داد و به او تأکید نمود به محض رسیدن به هرات، عباس میرزا پسر محمد خدابنده را از میان بردارد. شاه، خواهر خود زینب بیگم را به ازدواج علیقلی خان درآورد تا او دستور شاه را با رغبت بیشتر انجام دهد ولیکن مقرر داشت که عروس سال بعد به هرات نزد شوهرش برود. شاید سبب امتناع شاه از فرستادن خواهرش به هرات این بود که علیقلی خان دستور وی را درباب کشتن عباس میرزا اجرا کند. زینب بیگم در قزوین ماند تا اندکی بعد شاه اسماعیل دوم درگذشت و زینب بیگم نیز هرگز به هرات نرفت. (24)
ازدواج دختران شاه تهماسب با سران قزلباش در زمان پادشاهی سلطان محمد نیز در راستای مصلحت سیاسی و در جهت حفظ موازنه قدرت بین سران قزلباش انجام میشد. (25) مصالح سیاسی و الزامات حفظ قدرت گاه سبب میشد که دخترانی مسیحی و غیرمسلمان نیز وارد حرم شاهی شوند. چنان که هنگام جنگهای ایران و عثمانی در زمان سلطان محمد خدابنده، ارکان دولت و شاه تصمیم گرفتند بین سیمون خان والی کارتیل - بخش مرکزی ایالت گرجستان - و الکساندر والی کاخ - بخش شرقی ایالت گرجستان - که با هم اختلاف داشتند سازش برقرار نمایند و نیز با پیشنهاد ازدواج دختران آنها با حمزه میرزا، ولیعهد، به دوستی آنان با شاه ایران اطمینان حاصل کنند. (26) ازدواج حمزه میرزا (ولیعهد) و دختر میرزا سلمان وزیر نیز به میل و علاقه حمزه میرزا انجام شد. (27) لیکن از آنجا که این ازدواج موجب اقتدار بیشتر میرزا سلمان که در آن هنگام فرماندهی سپاه را نیز به عهده داشت میگشت، امیران قزلباش با آن مخالف بودند و این ازدواج را به مصلحت نمیدانستند. میرزا سلمان به اعتبار آن که دخترش همسر حمزه میرزا بود و خود نیز عملاً فرماندهی سپاه را برعهده داشت، در این مقام به سران مغرور قزلباش فرمان میداد و به آنان به چشم زیردستان خود نگاه میکرد. این نحوه برخورد سبب شد که سرانجام امیران قزلباش علیه وی همدست شدند و پس از تصاحب اموال و داراییهای وی، او را به قتل رسانیدند. در پی این اقدام حمزه میرزا را وادار کردند دختر وزیر را که سخت مورد علاقهاش بود «به صیغه سه طلاق مطلقه» کند. (28)
در بین زنان بسیار و حرمسرای بزرگ شاه عباس اول نیز پیوندهای زناشویی سیاسی و مصلحتی دیده میشود. ازدواجهای شاه عباس با طوایف مختلف سرزمینهای همسایه، همگی در جهت جلب حمایت خاندانهای مهم و بزرگ و نیز تحکیم روابط ایشان با قدرت مرکزی انجام پذیرفته است. در حرمسرای بزرگ شاه عباس زنانی بودند که به شاه هدیه میشدند. حکام و امیرانی که میخواستند توجه و ملاطفت شاه را جلب کنند، خاصه در گرجستان و شیروان و ارمنستان هر سال دختران و پسران زیبا روی را از آغوش خانوادههایشان با جبر و عنف میربودند و برای شاه میفرستادند. (29) شاه عباس هر از چندگاهی، تعدادی از زنان صیغه یا عقدی خود را طلاق میداد و آنها را میان سرداران و امرای دربار خود به شوهر میداد. شاه به این کار خود نوعی ارزش اجتماعی داده و مدعی بود که ازدواج با همسران مطلقه او در واقع افتخاری است که نصیب آن شخص میشود. (30)
از زمان شاه عباس اول به بعد مصلحت دیگری برای ازدواج دختران خانواده شاهی درنظر گرفته شد. شاهان این زمان، از ازدواج دختران خانواده سلطنتی با امیران متنفذ درباری و کشوری پرهیز داشتند، چرا که نمیخواستند از جانب شاخههای فرعی خانواده با کسانی که بالقوه خواهان و مادعی سلطنت بودند خطری متوجه شخص اول مملکت شود. بدین ترتیب اغلب دختران با روحانیان عالی مقام و دیگر افراد متصدی امور مذهبی وصلت مینمودند. (31)
زن و جنگ
از جمله حضور زنان، نقش و عملکرد آنها در جنگها و نبردها است. همراه بودن زنان در جنگها در بین ترکمانان و تیموریان رایج بود و این رسم در زمان صفویان نیز انجام میشده است.در این زمان نفوذ زنان را، حتی در تصمیم گیریهای میدان جنگ شاهد هستیم. زنانی که در جلسات مهم سرداران جنگ شرکت میکردند و همچون دیگر فرماندهان اظهار نظر مینمودند. البته این امتیاز ویژه زنان دربار و خاندان شاهی بوده است. (32)
در مورد حضور زنان در جنگ چالدران نیز از هر دو طرف، اطلاعاتی در دست است. چنان که آمده است: بانوان ایرانی لباس رزم میپوشیدند و با شوهرانشان به میدان جنگ میرفتند تا در سرنوشت آنان شریک باشند و نیز تأکید شده است زنان ایرانی با همان شجاعت مردان ایرانی میجنگیدند. (33)
فلسفی نیز به نقل از صحائف الاخبار آورده است: «ایرانیان همسران خویش را همراه خود به جنگ میبردند تا حضور آنان، غیرت و حمیت مردان را در میدان نبرد تحریک کند». (34) در ادامه آمده است که دیدن جنازههای زنان در میدان جنگ حتی برای سلیم و همراهانش موجب اعجاب و تحسین شده و فرمان داد تا با تشریفات نظامی به خاک سپرده شوند. (35)
حمایت زنان از مردان نیز نکته قابل توجهی در عصر صفوی است.
هنگام دست یافتن شاه اسماعیل هفت ساله به رهبری طریقت، او و برادرش به کمک هواخواهان خویش در امکان مختلف پنهان شدند. عمده پناه دهندگان ایشان زنانی از مریدان سرسپرده بودند که با شجاعت و افتخار در حفظ جان مراد خود میکوشیدند و گاه جان خود را نیز بر سر این کار میگذاشتند. از این رو میتوان نقش زنان قزلباش را در احیای قدرت صفوی همچون وجود مردان قزلباش مهم و کارآمد دانست.
از جمله آنها زنی موسوم به «خانجان» از طایفه ذوالقدر بود که یک ماه تمام از اسماعیل نگهداری میکرد. از مخفیگاه وی حتی مادرش مارتا مطلع نبود و تنها عمهاش پاشا خاتون از وضعیت وی خبر داشت. پس از این مدت، اسماعیل به خانه زنی دیگر به نام ابه جراحه منتقل شد. (36)
وی چندین بار مکان اسماعیل را تغییر داد و در فرصتی مناسب سلامتی وی را به اطلاع مادرش رساند. پس از آن با توجه به احتمال دستگیری اسماعیل توسط دشمنان، احوال وی را به مریدانش خبر داد و صوفیان به هر ترتیبی بود وی را فراری داده و به سرزمین گیلان منتقل نمودند. (37)
مخالفان اسماعیل پس از آنکه از فرار اسماعیل آگاه شدند و نیز مطلع گردیدند که ابه جراحه در مخفی کردن و فراری دادن اسماعیل نقش فعالی داشته است، وی را دستگیر و به مجازات این عمل از زبان به دار آویختند. (38) زنده ماندن شاه عباس و رهایی از مرگی که شاه اسماعیل دوم برایش پیش بینی کرده بود نیز مدیون حمایت یک زن است. شاه عباس تنها چند روز بعد از مرگ شاه اسماعیل دوم، قرار بود به قتل برسد. علیقلی خان شاملو فرمان حکومت هرات و امیرالامرایی قسمت بزرگی از خراسان را همراه دستور کشتن عباس میرزا از شاه اسماعیل دوم دریافت کرده بود. زنده ماندن عباس که در این زمان (985 هـ .ق) فقط هفت سال داشت، مدیون مادر علیقلی خان، «خانی جان خان» بوده است. این خانم که قابله و دایه عباس میرزا بود پسر خود را از انجام این عمل منع میکرد.
بیشتر بخوانید: بررسی نقش زنان در عصر صفوی
علیقلی خان نیز که خود تمایلی به قتل کودک خردسال نداشت و با اکراه پا در این میدان گذاشته بود، چندین روز به بهانههای گوناگون از کشتن عباس میرزا خودداری نمود و هنگامی که بالاخره تصمیم به اجرای این عمل گرفت، خبر مرگ شاه اسماعیل را دریافت نمود؛ بدین ترتیب عباس میرزا از مرگ حتمی نجات یافت.
نقش زنان به عنوان سفیر و یا شفیع در دوره صفوی - همانند دورههای قبل نیز - بارها مشاهده میشود. در هنگام یاغی شدن القاص میرزا، برادر شاه تهماسب علیه وی در سال 952 هـ . ق، هنگامی که وی متوجه شد تاب پایداری در برابر نیروهای شاهی را ندارد و خطر جدی است، مادر خود «خانی بیگی خانم» را به نزد شاه تهماسب فرستاد و تقاضای بخشش نمود. (39) شاه تهماسب نیز تقاضای وی را پذیرفت. اما سال بعد القاص میرزا مجدداً سر به شورش برداشت و پس از لشکرکشی شاه تهماسب به عثمانی پناهنده شد و به پشتوانه نیروی کمکی عثمانی به خاک ایران حمله کرد. سرانجام در 955 هـ.ق اسیر شده و به حضور شاه آورده شد. (40) در اینجا نیز شفاعت خواهر شاه تهماسب «سلطان بیگم» باعث شد شاه از تصمیم خود مبنی برآوردن القاص با خواری به اردوی شاه منصرف شود.
مسأله زنان و جنگ را از منظر دیگری نیز میتوان بررسی کرد. آن جا که عشق به یک زن بهانه اولیه وقوع یک جنگ بزرگ بوده است. مانند داستان معروف جنگ «تروا» که در تاریخ یونان به صورت روایتی افسانهای باقی مانده است.
کشمکشهای خونینی که در زمان شاه عباس اول به بهانه عشق شاه به خوراشان خواهر لوارساب خان، امیر کارتلی گرجستان به وقوع پیوست از جمله این موارد است: نکته جالب توجه آن بود که شاه هرگز این دختر را نیز ندیده و فقط توصیف وی را شنیده بود، در ضمن خواهر دیگر این دختر را در ازدواج خود داشت.
این زن همسر داشت و شوهرش تهمورث خان امیر کاختی بود، ولی شاه عباس مدعی بود خوراشان خانم عاشق اوست و نامههایی هم بین آنها رد و بدل شده است. تمام این عشق بازیها و نامهها بهانه بود و شاه عباس میخواست که بدین وسیله ممالک تهمورث خان و سایر ایران گرجستان را تصرف کند. (41) گویا شاه عباس هیچگاه به این زن دست نیافت، ولی این ماجرای به ظاهر عاشقانه، موجب دردسرها و لشکرکشیهای فراوانی شد. با وجود پایداری تهمورث خان، بالاخره شاه عباس به گرجستان تاخت و با فرمان قتل عام وی هفتاد هزار نفر گرجی به دست سربازان ایرانی به قتل رسیدند و یکصد و سی هزار پسر و دختر گرجی نیز اسیر شدند.
نمونهای دیگر از اینگونه که نتیجه آن به نوعی مرتبط با هجوم افاغنه به اصفهان است، بدین شرح است. میرویس افغان دختری داشت که در آن ایالت به حسن منظر معروف بود. گرگین خان گرجی، حاکم قندهار وی را برای خود خواستگاری نمود و چنان نمود که واقعاً در آن کار مصمم است.
گفته میشود که افغانها از ازدواج دخترانشان با بیگانگان نفرت داشتند، ولی این که دختر یکی از مقتدرترین رؤسای خود را به عنوان کنیز به به مردی از مذهب دیگر بدهند در نظر آنان به منزله بزرگترین رسوائی و شرمساری بود. از آن جا که گرگین خان در اجرای قصد خود اصرار میورزید.
افغانها مجبور بودند امر او را اطاعت کنند یا سر به شورش بردارند و چون فرصتی نداشتند ناچار خدعهای به کار بستند و دختری دیگر را به جای دختر حقیقی یعنی دختر میرویس به حضور گرگین خان فرستادند. (42)
فاش شدن این موضوع همراه با دیگر اختلافات بین افغانان و گرگین خان سبب تحریک افاغنه و شورش آنها گشت که به قتل گرگین خان در سال 1120-1121 هـ.ق انجامید. (43) میرویس از آن پس تا هنگام مرگش در 1127هـ.ق قندهار را در اختیار داشت. سال بعد از مرگ میرویس پسرش محمود رهبری افغانان غلجایی را برعهده گرفت و او همان کسی بود که سودای سرنگونی شاه سلطان حسین صفوی را در سر داشت و سرانجام به آن جامه عمل پوشاند. این چنین دختر میرویس ناخواسته بهانهای برای آشوبی بزرگ شد و این مسأله در کنار عوامل دیگر فجایع بزرگی را موجب گشت.
نقش زنان در به قدرت رسانیدن مردان
در عصر صفوی حضور سیاسی زنان در مسأله جانشینی شاه و یا انتخاب فردی برای سلطنت بسیار آشکار و پررنگ نمایان میشود. زنان سوگلی و با نفوذ، با دسته بندیها و جلب متحدان قوی از بین بزرگان و سران، تمام سعیشان را در به قدرت رساندن فرد مورد نظر خود به کار میبردند و معمولاً نیز آن که قدرت پنهان گستردهتری بر شاه یا سران و بزرگان داشت، پیروز میدان میشد.در تاریخ سیاسی عصر صفوی، مساله جانشینی شاه و انتخاب ولیعهد، همواره موجب تنش و بحران بوده است. این مسأله به ویژه هنگام جانشینی شاه تهماسب به جنگ و خونریزی سران و بزرگان کشور با یکدیگر انجامید و در نتیجه لطمه سختی به اتحاد قزلباشان وارد آورد. در بررسی این وقایع، همواره به نام پریخان خانم دختر شاه تهماسب به عنوان یکی از رهبران و هدایتکنندگان این جریانات برمیخوریم. پریخان خانم با قدرتی که در زمان پدرش شاه تهماسب به دست آورده بود و با نفوذ فوق العاده خود در میان سران قزلباش در نشاندن شاه اسماعیل دوم به تخت پادشاهی و حذف مدعی جانشینی - حیدرمیرزا - نقش برجستهای داشت.
پس از مرگ شاه تهماسب، حیدرمیرزا با ارائه نامهای از شاه، ادعای سلطنت کرد. (44) مخالفان وی ادعای او را نپذیرفته و آن را جعلی دانستند. این اقدامات پس از آن که به قتل حیدرمیرزا انجامید همه تحت نظر پریخان خانم و به فرماندهی وی صورت پذیرفت. (45) در آن روزها همه امور به رأی و تصمیم پریخان خانم انجام میگرفت. هر روز شاهزادگان و بزرگان دربار و سران قزلباش به اتقاق، روانه کاخ پریخان خانم میشدند و امور ضروری و مسائل مهم مملکتی را به وی ارائه میداشتند. (46) بدین ترتیب تا زمان رسیدن اسماعیل میرزا به پایتخت و نشستن بر تخت شاهی، شاهزاده پریخان خانم در حکم یک نایب السلطنه عمل میکرد.
پس از به سلطنت رسیدن شاه اسماعیل دوم، پریخان خانم انتظار داشت به پاس خدمات ارزندهاش، شاه به او موقعیت ممتاز اعطا کند و او را مورد توجه خاص قرار دهد، ولی شاه اسماعیل او را از خود راند و بیاعتبارش گردانید. (47)
پس از مرگ شاه اسماعیل دوم، پریخان خانم قدرت گذشتهاش را بازیافت و کوشید در اداره امور کشور تا انتخاب پادشاه و نشستن وی بر تخت سلطنت دخالت کند و به تدریج نفوذ وی در میان سران مجدداً پدیدار شد. پریخان خانم با درایت تمام دو روز بعد از مرگ شاه اسماعیل دوم، سرداران بزرگ قزلباش را جمع کرد و توصیه نمود که از نفاق و دشمنیهای گذشته بازگردند و کاری نکنند که به نفع دشمنان خارجی و مایه خوشحالی آنها گردد. سرداران بر اثر بیانات او، سوگند یاد کردند که اختلافات گذشته را کنار بگذارند و با صلاح اندیشی و مشورت با یکدیگر پادشاه را انتخاب کنند. (48) باید گفت وجود پریخان خانم که در آن روزها حکمران واقعی کشور بود و امیران قزلباش ناگزیر به رعایت نظر و اجرای دستورهای او بودند، در جلوگیری از منازعه آنان نقش اصلی داشت. سرانجام در مورد پادشاهی محمدمیرزا پسر بزرگ شاه تهماسب توافق شد و پریخان خانم با این نظر موافقت کرد به شرط آن که زمام امور در دست او باشد و یا نیابت سلطنت به علت ضعف بینایی شاه در اختیار وی قرار گیرد. (49)
انتخاب محمد میرزا به پادشاهی که برخلاف اسماعیل دوم، مردی آرام، خوشرو و شوخ طبع بود و از ماجراجویی و کشتار دیگران پرهیز داشت، فرصت را برای دخالت اطرافیان، به ویژه زنان بیشتر مهیا نمود.
پس از توافق کلیه سران قزلباش به پادشاهی محمد میرزا، نوشتهای تنظیم کردند و به شیراز محل اقامت وی فرستادند. هنگام دور بودن محمدمیرزا از قزوین، پریخان خانم زمامدار واقعی کشور بود و امیران و بزرگان هر روز تقاضاهای خود را به اطلاع وی میرساندند و دستورهای او را به مورد اجرا میگذاشتند. (50) لیکن با وجود زنی چون مهد علیا در کنار محمدمیرزا و تسلط کاملی که وی بر محمد میرزا داشت، تمام نقشههای پریخان خانم نقش بر آب شد. منازعه بین این دو زن قدرتمند به حذف پریخان خانم انجامید.
مهد علیا، یکی از زنان مقتدر و با ارادهی عصر صفوی است که میتوان از وی به عنوان شریک سلطنت همسرش و حتی فرمانروای واقعی و بلامنازع کشور در مدت هیجده ماه نام برد. وی از همان آغاز تاجگذاری سلطان محمد که افزون بر ضعف بینایی، پادشاهی ناتوان و بیاراده بود، با صفات ویژهای چون قدرت دوستی و جاهطلبی، پادشاهی را در دست گرفت و به حکمرانی پرداخت. مهد علیا در صدور دستورها و نظارت بر اجرای آنها چنان توانایی از خود بروز داد که امیران گردنکش قزلباش که تاب نمیآوردند زنی بر آنان فرمان راند، دستورات او را به مورد اجرا میگذاشتند. هر روز سران و بزرگان به حضور او میرسیدند، دستورهای او را استماع میکردند و در اجرای آنها اقدام مینمودند. قدرت و صلابت مهد علیا چنان بود که احدی را یارای مخالفت با فرمانهای او نبود و هیچ مهمی بیاشاره و اجازه او انجام نمیشد. (51)
مهد علیا دشمن منافع قزلباشها بود و هر کاری که میتوانست برای تقویت نقش ایرانیان در اداره کشور انجام داد. (52) وی به فرزندش حمزه میرزا علاقه خاص داشت. او با جلب موافقت شاه محمد مقام وکالت را که در حکم نیابت شاه بود، به حمزه میرزا داد و اصفهان را تیول او کرد و مقرر نمود که مهر او بر روی حکمها زده شد. انتخاب افراد برای تصدی مقامها نیز با نظر مهد علیا انجام میشد. پس از به تخت نشستن شاه محمد، شورشهایی در کشور به وقوع پیوست که یکی از آنان شورش مازندران، در واقع به سبب انتقام جویی مهد علیا از قاتلان پدرش به وقوع پیوست. (53) اقدامات مهد علیا بر مخالفت قزلباشان علیه او افزود و همه علیه او متحد شدند. آنان برای مبارزه با مهد علیا به تشکیل جلسههایی مبادرت ورزیدند و به گفتگو پرداختند. مهد علیا از توطئه آنان آگاه شد و برای کاهش قدرت و بر کنار کردنشان به حمایت و تقویت مخالفان آنان پرداخت. (54) او در نظر داشت بعضی امیران قزلباش را مورد توجه خاص قرار دهد و جانشین سران گردنکش نماید. آنان چون به مقصود مهد علیا پی بردند، موقعیت خود را در خطر جدی دیدند. سران قزلباش با امیری از هر طایفه تماس گرفتند و موفق شدند موافقت اکثر امیران طوایف قزلباش را برای از میان بردن مهد علیا و یا جلوگیری از دخالت او در امور کشور جلب کنند. مخالفان به شاه پیغام دادند که مهد علیا باید به قتل برسد و بر این درخواست خود اصرار ورزیدند. شاه ناتوان که درمانده شده بود و پافشاری سران را در کشتن همسرش دید به التماس افتاد و اظهار داشت که مهد علیا را از دخالت در امور کشور منع خواهد کرد و او را به قم و یا مازندران خواهد فرستاد که در آن جا اقامت کند. او اضافه کرد که اگر سران قزلباش با او موافق نباشند، وی از پادشاهی کنارهگیری کرده و به شیراز میرود. (55) سران قزلباش هیچ یک از پیشنهادهای شاه را نپذیرفتند و پافشاری در کشتن مهد علیا نمودند. مهد علیا که زنی شجاع و با اراده بود از تهدیدهای قزلباشان بیمی به خود راه نداد و تأکید داشت که به روش خود همچنان ادامه خواهد داد. مهد علیا در پیغامی به قزلباشان عنوان کرد: من از کشته شدن باکی ندارم، چراکه مادر چهار شاهزادهام و آنان انتقام مرا خواهند گرفت. (56) سرانجام در سال 987هـ.ق سران قزلباش به درون حرمسرا حمله کردند و مهد علیا را خفه نمودند. (57) به روایتی وی را که به آغوش سلطان محمد پناه برده بود کشتند و نعشش را در خیابانها کشیدند. (58) کشته شدن مهد علیا واجد اهمیت بسیار و گواه فروریختن ارزشها نزد قزلباشان و توجه انحصاری آنان به حفظ قدرت خویش است. مهد علیا همسر شاه، مرشد کامل طریقت صفوی بود. قزلباشان طبق اصول مسلک طریقت خود موظف به احترام کامل آن مقام و اطاعت بیچون و چرا در اجرای دستورهای او بودند. سران قزلباش نه تنها به دستورها بلکه به خواهشها و حتی به «استغاثه» مرشد کامل برای نکشتن همسرش وقعی ننهادند و او را درون حرمسرا و هنگامی که به شوهرش پناه برده بود به قتل رساندند.
سران قزلباش روز بعد به دولتخانه آمدند و وفاداری خود را به شاه و ولیعهدی حمزه میرزا اعلام کردند. (59) سلطان محمد نه تنها امیران قزلباش را برای کشتن همسرش و مادر وی و بسیاری از مردم مازندران و تاجیکان و غارت اموال آنها و ایجاد فتنه و آشوب در شهر ملامت نکرد، بلکه قباحت و بیشرمی آنان را به اقتضای قضا حواله کرد (60) و با دادن حکومت ولایات و تیول از قاتلان همسرش دلجویی نمود.
آنا خانم، مادر شاه عباس دوم نیز از دیگر زنان مطرح در صحنه سیاست صفوی بود و پس از مرگ شاه صفی پسر هشت سالهاش با عنوان شاه عباس دوم (1052-1077 هـ.ق) به تخت سلطنت نشست. (61) گفته میشود در این زمان اختیار واقعی دولت در دست آنا خانم مادر شاه و ساروتقی وزیر اعظم قرار داشت. (62)
ساروتقی که در دوران جوانی خواجه شده بود (63) آزادانه به حرمسرا رفت و آمد میکرد و روابط نزدیک با مادر شاه داشت. وی از پشتیبانی کامل ملکه برخوردار بود و این پشتوانه در رأس تصمیمگیریهای دربار قرار داشت. به تدریج جبهه مخالفان و دشمنان وی، بعضی در اثر برخورد غرورآمیز و ارباب منشانه او و بعضی دیگر به دلیل سختگیری وی در برابر بیقانونیها و بیرسمیها در شیوه اداره ایالات، (64) به هم فشردهتر و متحدتر شد و بدین ترتیب جمعی از آنها در 1055هـ.ق به قصر وزیر اعظم هشتاد ساله حملهور شدند و وزیر و تمام افراد خانوادهاش را به قتل رساندند. (65) به دنبال این مسأله دربار دچار اغتشاش شد و در بدو امر شاه نوجوان در اثر استیصال سکوت اختیار کرد، اما پس از چهار روز شاه به راهنمایی مادرش درصدد مجازات قاتلان برآمد. مسببان یکی پس از دیگری به قتل رسیدند و با اعمال نفوذ مادر شاه وابستگان آنها نیز تحت تعقیب و اذیت و آزار قرار گرفتند، اموالشان مصادره شد، پسرانشان اخته شدند و دخترانشان به کنیزی رفتند و بدین ترتیب برای سایر افرادی که چنین افکاری در سر داشتند، مایه عبرتی هولناک قرار گرفتند. (66)
نفوذ و قدرت مادر شاه در سیاست مذهبی شاه عباس دوم نیز مؤثر بود. بر طبق گزارشات، رفتار دوستانه و خیرخواهانه عباس دوم با مسیحیان یکی از خصوصیات جالب توجه وی به شمار میرفته است، مادر شاه نیز پشتیبان نیرومند ارمنیها بود و مطمئناً در تحریک فرزندش به دوستی با این گروه نیز نقش داشته است. گرچه در پشتیبانی ملکه مادر از ارمنیها باید به این نکته نیز توجه داشت که مالیات سالانه جلفا (منطقه مسیحی نشین اصفهان) تماماً مخصوص مادر شاه بود و بیاجازه او کسی نمیتوانست در آن دخل و تصرف کند. (67) مسأله مالیات منطقه جلفا گویا به طور قانونی مخصوص مادر شاه بود، چراکه در زمان سلطان حسین نیز به مسأله حمایت مادر شاه از اسقفهای ارامنه و صاحب اختیار بودن ملکه مادر بر منطقه جلفا اشاره میشود. (68)
انتخاب شاه سلطان حسین برای جانشینی شاه سلیمان نیز به اشاره یکی از بانوان مقتدر حرم مریم بیگم، عمه سلیمان انجام گرفت. پس از به سلطنت رسیدن سلطان حسین نیز مریم بیگم به وسیله نفوذ و سلطهای که بر شاه داشت به اعمال قدرت میپرداخت و بسیاری از نقطه نظرات خود را از طریق وی به مرحله اجرا در میآورد. (69)
از زینب بیگم، عمه شاه عباس اول نیز به عنوان بانویی با اراده یاد میشود. حرمسرای شاهی به دست او اداره میشد و شاه در غالب امور با وی مشورت میکرد و دستورهای او را به کار میبست.
زینب بیگم غالباً در مجالس شورای کشوری و لشکری شرکت میجست و حتی در جنگ با صلح اظهار نظر میکرد. اقتدار زینب بیگم به حدی بود که در برابر شاه میایستاد و گاهی وی را به دلیل اعمالی که انجام داده بود، مؤاخذه میکرد. وی یگانه زنی بود که در مجالس رسمی شاه حاضر میشد و در میان مردان مینشست.
نقش سیاسی حرمسرا و خواجهسرایان
حرمسرا که دارای یک تشکیلات قوی در زمان خود بود، قوانین و منافع و اهداف خاص خود را داشت و در طول تاریخ پادشاهی ایران، عامل و سرمنشا مسائل و مشکلات بسیاری شناخته شده است. نفوذ حرمسرا، تقریباً در تمام دوران عصر صفوی و البته با فراز و نشیبهایی دیده میشود.درباره شاه تهماسب آمده است که وی پس از انعقاد پیمان صلح آماسیه و پایان جنگهای بیست ساله با عثمانی در سال 962هـ ق اوقات خود را عموماً در دولتخانه و حرمسرا میگذراند. دلبستگی مفرط شاه تهماسب به زن و زر تا آنجا بود که شاه مدت یازده سال از کاخ خود حتی برای شکار و یا دلمشغولی دیگر خارج نشد. (70)
توجه افراطگونه شاه تهماسب به زنان موجب شد حرمسرای شاهی در اتخاذ تصمیمها صاحب نقش شود و پیوسته بر اهمیت و نفوذ آنها در اداره امور کشور، انتصابها و برکناریها افزوده گردد. زنان زیبای گرجی و چرکسی که توجه شاه را بیشتر به خود جلب مینمودند با داشتن فرزندان پسر که سرپرستی آنان عموماً به یکی از سران برجسته قزلباش داده میشد. از قدرت شایسته برخوردار گردیدند. نفوذی که این زنان زیباروی در حرمسرای شاهی و شخص شاه داشتند، قدرت اجتماعی گرجیان نومسلمان را در دربار صفوی تقویت کرد و عامل تازهای را در موازنه قدرت دودمان صفویه وارد نمود. (71)
این نیروی سوم مرکب از گرجیان و چرکسان در مقابل دو نیروی بزرگ ایرانیان و ترکان، در جامعه ایرانی قوت گرفت و در سالهای آخر پادشاهی شاه تهماسب به مقابله با قدرت قزلباش برخاستند و قدرت آنان در آن سالها به جایی رسید که با جلب حمایت طوایفی از قزلباشان در هنگام انتخاب جانشین شاه تهماسب در مقابل سایر اقوام قزلباش قدرتنمایی کردند و چنان که گفته شد زنان گرجی سوگلی حرم دراین اتفاقات پشتوانه و حامی این افراد بودند.
با قدرت یافتن حرمسرا، خواجه سرایان که مسئول امور آن بودند صاحب قدرت شدند. آنان تنها مردانی بودند که زنان حرمسرا را میدیدند و با آنان به گفتگو مینشستند. خواجه سرایان عموماً عامل مراوده بین زنان حرمسرا از یک سو و سران قزلباش و بزرگان دولتی از سوی دیگر بودند و به همین جهت بر اقتدار آنان پیوسته افزوده میشد. این قدرت و نفوذ در سالهای پایانی حکومت صفویان بیش از هر زمان دیگری مشاهده میشود. چنان که برخی عقیده دارند که اگر تاریخ ایران و هندوستان و چین را مورد مطالعه قرار دهیم خواهیم فهمید که خواجه سرایان بودند که باعث انحطاط و سقوط سلسلهها میشدند. (72)
بیشتر بخوانید: زنان و زمامداران صفوی
مسأله نگهداری شاهزادگان در حرم در زمان شاه عباس اول که برخلاف رسم و آیین رایج صفوی انجام شد، نقش حرم را بسیار بیشتر از قبل در اعمال نفوذ بر روی شاهزادگان و پادشاهان احتمالی آینده دخیل نمود، تا جایی که برخی مورخان، شاه عباس اول را با وجود خدمات گرانبهایی که به کشور خود انجام داد، مسئول مهمترین عملی میدانند که باعث انحطاط و سرانجام انقراض سلسله صفوی شد. (73)
پس از مرگ شاه عباس، سلسله صفویه در سراشیبی سقوط و زوال قرار گرفت. ناتوانی شاهان پایانی این خاندان که معلول رشد و تربیت آنها در محیط حرمسرا و به دور از هرگونه آموزش کشورداری و فرمانروایی بود، در کنار قدرت فوق العاده و روزافزون زنان حرمسرا و خواجه سرایان و دسیسهچینی و دسته بندیهای موجود در اطراف شاهزادگان به سقوط این سلسله دامن زد.
محدود کردن شاهزادگان خاندان سلطنتی در حرم، قدرت سیاسی فوق العاده به حرم داده بود و علاوه بر آن عیاشی و خوشگذرانیهای این شاهان و توجه زیاد آنها به زنان مزید بر علت شده و قدرت ایشان را افزایش داده بود. به طوری که شاه آلت دست خواجهسرایان و زنان درباری بود و در واقع اهل حرم، حکومتی در داخل به وجود آورده بودند. شاردن در توضیحات راجع به تشکیلات حرم بیان میکند که تمام مقررات و رسوم و نیز سمتهایی که در دربار وجود دارد. در حرم نیز برقرار است. (74) البته لازم به ذکر است آنچه که در مورد قدرت و نفوذ حرمسرا در این زمان گفته میشود هیچگونه مصونیت و تأمین جانی برای آنها در پی نداشته است و شاید هم بیش از هر زمان دیگر در معرض خطر از دست دادن جانشان قرار داشتهاند. چرا که شاهان این دوره بیش از هر زمان دیگر، بازیچه دست اطرافیان خود قرار میگرفتند و هیچ امنیتی، حتی برای نزدیکترین وابسنگان آنان نیز وجود نداشت. چنان که شاه صفی همسر خود را از آن جا که در هنگام مستی شاه دیرتر به حضور وی آمده بود با چند ضربه خنجر به قتل رساند. (75) در این مورد علاوه بر خشم شاه تحریک مادر شاه را نیز مزید علت دانستهاند. چرا که آمده است «او با عروس خود عداوت داشت و به واسطه این که چندان اعتنایی به او نمیکرد خواست ملکه را در نظر پسر خود مقصر جلوه بدهد». (76)
بدینترتیب زن بیگناه قربانی هوس شاه مست و نیز دشمنی مادر شوهر خود گشت. در زمانی دیگر پس از بهبودی شاه صفی از یک بیماری، وی به تحریک برخی اطرافیانش به فکر افتاد که شاید وی را مسموم کردهاند. در پی این اندیشه و توهم، به دستور او گودال بزرگی در باغ حرمسرا کندند و چهل نفر از زنان حرمسرا، اعم از همسران و کنیزان شاه در آن زنده به گور شدند. (77)
در حرمسرا شاهزاده را برای احراز مقامی که در آینده منتظر او بود آماده نمیکردند. در واقع چنین توقعی هم از زنان حرمسرا نبود. از آنجا که این پادشاهان هرگز با مسئولیتهایی جدی آشنا نشده بودند به کارهای سلطنت و امور دولتی به چشم اموری مزاحم و مصدع مینگریستند و در نتیجه حکومت و اداره امور را به معتمدترین اطرافیان خود میسپردند که طبعاً چنین وضعی سرانجام ناخوشایندی به دنبال داشت. در محیط سراسر توطئه و چشم و همچشمی حرمسرا برای تربیت معنوی و شکل دادن به منش شاهزادگان جای چندانی باقی نمیماند. بر طبق گزارشات آنها را خیلی زود با مواد مخدر مانند الکل و تریاک آشنا میکردند و با این کار سلامت و قدرت اراده شان را بسیار ضعیف مینمودند و نیز خیلی زود شاهزادگان را با یک یا چند تن از زنان مربوط میساختند و این چنین از همان دوران کودکی لذت جویی و عیاشی را در وجود آنها استوار میساختند. (78)
دسیسهچینیهای حرمسرا و دخالتهای زنان و خواجهها و تسلط و نفوذ فوق العاده آنها بر شاهان پایانی سلسله صفوی مزید بر سایر علل گشته، این سلسله را به سقوط و نابودی کشاند.
نتیجه
تحلیل وقایع سیاسی بدون درنظرگرفتن نقش زنان ناقص و ناکارآمد خواهد بود. با نگاهی به زندگی سیاسی شاهان قدرتمندی چون شاه تهماسب و نیز شاه عباس اول، نمود حضور سیاسی زنان و نقش بارز و گاه سرنوشتساز آنها در تحولات سیاسی کاملاً مشخص شده و وجود زنان مدبر و با سیاست را به عنوان نقطه اتکایی برای شاهان قدرتمند تأکید میکند؛ مانند نقشی که مهین بانو سلطانم - خواهر شاه تهماسب - و پریخان خانم در کنار شاه تهماسب و نیز زینب بیگم در نزد شاه عباس داشتند.بنابراین چنین دریافت میشود که در جامعه صفوی، گرچه زنان گاه از ایفای نقش سیاسی محوری محروم بودهاند و حتی در برخی از دورهها، حقوق فردی و مالکیتی آنان نیز خدشهدار شده است، ولی در درون دربار به عنوان همسران، مادران و دختران سلاطین بسیار اثرگذار بودهاند. زنان مقتدر این دوره از طرق مختلف حضور سیاسی خود را اعلام نمودهاند. نقشهایی که زنان این عصر به عنوان مشاور، سفیر، شفیع و جنگجو برعهده داشتند به خوبی بیانگر این مطلب است. برخی از آنها نیز در شرایطی ویژه به قدرت اجرایی دست یافتهاند و در این مقام هم مقتدرانه عمل کرده و بدین ترتیب اعلام نمودند که هرگاه زنان نیز هم پای مردان از تعلیم و تربیت مساعد و مناسب برخوردار شوند در کنار مردان، در صحنه ظاهر خواهند شد و شایستگیهای خود را در زمینههای مختلف به منصه ظهور خواهند رساند.
نمایش پی نوشت ها:
1. استادیار دانشگاه اسلامی واحد بجنورد.
2. کارشناس ارشد تاریخ ایران اسلامی.
3. مستوفی، محمدحسن، زبدة التواریخ، به کوشش بهروز گودرزی، تهران، موقوفات دکتر افشار یزدی، 1375، ص 41.
4. ابن بزار اردبیلی، صفوة الصفا، در ترجمه و احوال و اقوال و کرامات شیخ
صفی الدین اسحق اردبیلی، مقدمه و تصحیح غلامرضا طباطبایی مجد، تبریز، مصحح،
1373، ص 47. جنید اولین فرد دودمان صفوی است که به نام سلطان خوانده شد.
5. روملو، حسن، احسن التواریخ، به تصحیح چارلس نارمن سیدن، تهران، شمس، 1347، ص 407.
6. حسینی قمی، احمد؛ خلاصة التواریخ، به اهتمام احسان اشراقی، تهران، دانشگاه تهران، 1359، ج 1، ص30.
7. گمنام، جهانگشای خاقان، مقدمه ا... دتا مضطر، اسلام آباد، مرکز تحقیقات فارسی ایرانو پاکستان، 1364، ص 38-39.
8. مستوفی، زبده التواریخ، ص 44؛ حسینی قمی، خلاصه التواریخ، ج 1، ص 35.
9. خنجی اصفهانی، فضل ا... روزبهان، تاریخ عالم آرای امینی، تصحیح محمداکبر عشیق، تهران، میراث مکتوب، 1382، ص 261.
10. اسپناقچی پاشازاده، محمدعارف بن محمد شرف، انقلاب اسلام بین الخواص و العوام، به اهتمام رسول جعفریان، قم، دلیل، 1379، ص 28.
11. گمنام: عالم آرای شاه اسماعیل، تصحیح اصغر منتظر صاحب، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1349، ص 24.
12. سومر، فاروق، نقش ترکان آناطولی در پیدایش و توسعه دولت صفوی، ترجمه احسان اشراقی و محمد امامی، تهران، گستره، 1371، ص 16.
13. خنجی اصفهانی، تاریخ عالم آرای امینی، ص 265-264.
14. خنجی اصفهانی، تاریخ عالم آرای امینی، ص 265.
15 خواندمیر، غیاث الدین، تاریخ حبیب السیر، تهران، خیام، بی تا، ج 4، ص
427؛ میرزا محمد معصوم، تاریخ سلاطین صفویه، به سعی سید امیرحسن عابدی، بی
جا، بنیاد فرهنگ ایران، 1351، صص 7-6.
16. حسینی قمی، خلاصة التواریخ، ج 1، ص 141؛ فومنی، عبدالفتاح، تاریخ
گیلان، تصحیح منوچهر ستوده، تهران بنیاد فرهنگ و ادب ایران، 1349، ص 48.
فومنی نام این دختر را خیرالنساء بیگم ذکر میکند.
17. حسینی، خورشاه بن قباد؛ تاریخ ایلچی نظام شاه، تصحیح محمدرضا نصیری و
کوئیچی هانه دا، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1379، صص 130-132 و
244.
18. خواندمیر، تاریخ حبیب السیر، ج 4، ص 574؛ روملو، احسن التواریخ، ج 1، ص 168.
19. مجیر شیبانی، نظام الدین، تشکیل شاهنشاهی صفویه، تهران، دانشگاه تهران، 1346، صص 242-244.
20. پارسادوست، منوچهر، شاه اسماعیل اول، تهران، انتشار، 1375، ص 713.
21. فومنی، تاریخ گیلان، ص 59.
22. واله اصفهانی، محمدیوسف، خلدبرین، به کوشش میرهاشم محدث، تهران، بنیاد
موقوفات دکتر محمد افشار، 1372، ص 403؛ حسینی قمی، خلاصة التواریخ، ج 2، ص
756.
23. اسکندربیک ترکمان، تاریخ عالم آرای عباسی، تصحیح محمداسماعیل رضوانی، تهران، دنیای کتاب، 1377، ص 317.
24. میرزامحمد معصوم، تاریخ سلاطین صفویه، ص 100.
25. حسینی قمی، خلاصة التواریخ، ج 2، ص 700.
26. حسینی قمی، خلاصة التواریخ، ج 2، ص 715.
27. اسکندربیک ترکمان، تاریخ عالم آرای عباسی، تصحیح رضوانی، ج 2، ص 429.
28. حسینی قمی، خلاصة التواریخ، ج 2، ص 746.
29. اولئاریوس، آدام، سفرنامه اولئاریوس، ترجمه حسین کردبچه، بی جا، کتاب برای همه، 1369، ج 2، ص 738-738.
30. فلسفی، نصرا...، زندگانی شاه عباس اول، چ 4، تهران، علمی، 1369، ج 2، ص 575.
31. میرزا سمعیا، تذکرة الملوک، به کوشش محمددبیر سیاقی، چ 2، تهران، امیرکبیر، 1368، ص 111.
32. منشی قزوینی، بوداق، جواهرالاخبار، تصحیح محسن بهرام نژاد، تهران میراث
مکتوب، 1378، ص 127؛ حسینی قمی، خلاصة التواریخ، ج 1، صص 113-111.
33. باربارو، جوزافا و دیگران، سفرنامه های ونیزیان در ایران، ترجمه منوچهر امیری، چ 2، تهران، خوارزمی، 1381، ص 350.
34. فلسفی، نصرا...، چند مقاله تاریخی و ادبی، تهران، وحید، 1348، ص 66.
35. همان.
36. گمنام، جهانگشای خاقان، صص 59-60.
37. همان.
38. همان، ص 63.
39. حسینی قمی، خلاصة التواریخ، ج 2، ص 699.
40. حسینی قمی، خلاصة التواریخ، ج 1، صص 315-316؛ روملو احسن التواریخ، ج 1، ص 407.
41. دلاواله، پیترو، سفرنامه پیترو دلاواله، چ 2، ترجمه شعاع الدین شفا، تهران، علمی و فرهنگی، 1370، ج 3، ص 353- 354.
42. فلسفی، زندگانی شاه عباس اول، ج 2، ص 581- 585.
43. هنوی، جونس، هجوم افغان و زوال دولت صفوی، ترجمه اسماعیل دولتشاهی، تهران، یزدان، 1367. ص 30-32.
44. سیوری، راجر، ایران عصر صفوی، ترجمه کامبیز عزیزی، چ 8، تهران، نشر مرکز، 1379، ص 241.
45. تاج بخش، احمد، تاریخ صفویه، شیراز، نوید، 1372، ص 169.
46. حسینی استرآبادی، حسن، تاریخ سلطانی، از شیخ صفی تا شاه صفی، به کوشش احسان اشراقی، چ 2، تهران، علمی، 1366، ص 103.
47. اسکندربیک ترکمان، تاریخ عالم آرای عباسی، تصحیح ایرج افشار، ج 1، ص 197.
48. همان، ص 219.
49. همان، ص 149.
50. حسینی استرآبادی، حسن، تاریخ سلطانی، از شیخ صفی تا شاه صفی، به کوشش احسان اشراقی، چ 2، تهران، علمی، 1366، ص 103.
51. حسینی قمی، خلاصة التواریخ، ج 2، ص 656.
52. سیوری، ایران عصر صفوی، ص 69.
53. اسکندربیک ترکمان، تاریخ عالم آرای عباسی، تصحیح رضوانی، ج 1، صص 372-373.
54. سیوری، ایران عصر صفوی، صص 70-71.
55. واله اصفهانی، خلدبرین، ص 588.
56. فلسفی، زندگانی شاه عباس اول، ج 1، ص 84.
57. اسکندربیک ترکمان، تاریخ عالم آرای عباسی، تصحیح رضوانی، ج 1، ص 386.
58. دلاواله، سفرنامه پیترودلاواله، صص 349-350.
59. اسکندربیک ترکمان، تاریخ عالم آرای عباسی، تصحیح رضوانی، ج 1، ص 378.
60. همان.
61. وحید قزوینی محمدطاهر، تاریخ جهان آرای عباسی، تصحیح سید سعید میرمحمد
صادق، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1383، ص 338.
62. فلسفی، نصرا...، هشت مقاله تاریخی و ادبی، تهران، دانشگاه تهران، 1330، ص 145.
63. شاردن، سفرنامه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، تهران، توس، 1374، ج 5، صص 1405-1407.
64. وحید قزوینی، تاریخ جهان آرای عباسی، ص 405.
65. همان، ص 406.
66. لوفت، پاول، ایران در عهد شاه عباس دوم، ترجمه کیکاوس جهانداری، تهران، وزارت امور خارجه، 1380، ص 7.
67. همان، ص 132.
68. پرمیدا میدالگو، گریگوریو، گزارش پرتغال در دربار شاه سلطان حسین صفوی، ترجمه پروین حکمت، تهران، دانشگاه تهران، 1357، ص 49.
69. مستوفی، محمد حسن، زبدة التواریخ، به کوشش بهروز گودرزی، تهران،
موقوفات دکتر افشار، 1375، ص 115؛ کروسینسکی، سفرنامه کروسینسکی، ترجمه
عبدالرزاق دنبلی (مفتون)، تصحیح مریم میراحمدی، تهران، توس، 1363، ص 19.
70. باربارو و دیگران، سفرنامه ونیزیان در ایران، صص 437-438.
71. مورگان، دیوید، ایران در دوره قرون وسطی، ترجمه عباس مخبر، تهران، طرح نو، 1373، ص 173.
72. لاکهارت، لارنس، انقراض سلسله صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، ترجمه مصطفی قلی عماد، تهران، تابان، 1343، ص 30.
73. لاکهارت، لارنس، علل انقراض سلسله صفویه، ترجمه اسماعیل دولتشاهی، سخن، دوره چهاردهم، ش 1، ص 892-901.
74. شاردن، سفرنامه شاردن، ترجمه یغمایی، ج 4، ص 1312-1313.
75. تاورینه، ژان باپتیست، سفرنامه تاورینه، ترجمه ابوتراب نوری، تصحیح حمید شیرانی، چ 2، اصفهان، سنایی و تأیید، بی تا، ص 503.
76. همان.
77. اولئاریوس، سفرنامه اولئاریوس، ج 2، صص 732-733.
78. کمپفر، انگلبرت، سفرنامه کمپفر، ترجمه کیکاوس جهانداری، چ 2، تهران، خوارزمی، 1363، ص 229.
نمایش منبع ها:
- ابن بزار اردبیلی، صفوةالصفا، در ترجمه و احوال و اقوال و کرامات شیخ
صفیالدین اسحق اردبیلی، مقدمه و تصحیح غلامرضا طباطبایی مجد، تبریز، مصحح،
1373.
- اسپنا قچی پاشازاده، محمد عارف بن محمد شرف، انقلاب اسلام بین الخواص و العوام، به اهتمام رسول جعفریان، قم، دلیلی، 1379.
- اسکندربیک ترکمان، تاریخ عالم آرای عباسی، تصحیح ایرج افشار، ج 1.
- اسکندربیک ترکمان، تاریخ عالم آرای عباسی، تصحیح محمد اسماعیل رضوانی، تهران، دنیای کتاب، 1377.
- اولئاریوس، آدام، سفرنامه اولئاریوس، ترجمه حسین کرد بچه، بیجا، کتاب برای همه، 1369، ج 2.
- باربارو، جوزافا و دیگران، سفرنامههای ونیزیان در ایران، ترجمه منوچهر امیری، چ 2، تهران، خوارزمی، 1381.
- پارسادوست، منوچهر، شاه اسماعیل اول، تهران، انتشار، 1375.
- پرمیدا میدالگو، گریگوریو، گزارش پرتغال در دربار شاه سلطان حسین صفوی، ترجمه پروین حکمت، تهران، دانشگاه تهران، 1357.
- تاجبخش، احمد، تاریخ صفویه، شیراز، نوید، 1372.
- تاریخ سلاطین صفویه، به سعی سیّد امیرحسن عابدی، بیجا، بنیاد فرهنگ ایران، 1351.
- ناورینه، ژان باپتیست، سفرنامه تاورینه، ترجمه ابوتراب نوری، تصیح حمید شیرانی، چ2، اصفهان، سنایی و تأیید، بیتا.
- جهانگشای خاقان، مؤلف گمنام، مقدمه ا... دتا مضطر، اسلامآباد، مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان، 1364.
- حسینی استرآبادی، حسن، تاریخ سلطانی، از شیخ صفی تا شاه صفی، به کوشش احسان اشراقی، چ 2، تهران، علمی، 1366.
- حسینی، خورشاه بن قباد؛ تاریخ ایلچی نظام شاه، تصحیح محمدرضا نصیری و کوئیچی هانهدا، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1379.
- حسینی قمی، احمد؛ خلاصة التواریخ، به اهتمام احسان اشراقی، تهران، دانشگاه تهران، 1359، ج 1.
- خنجی اصفهانی، فضل ا... روزبهان، تاریخ عالم آرای امینی، تصحیح محمداکبر عشیق، تهران، میراث مکتوب، 1382.
- خواندمیر، غیاثالدین، تاریخ حبیبالسیر، تهران، خیام، بیتا، ج 4.
- دلاواله، پیترو، سفرنامه پیترو دلاواله، چ2، ترجمه شعاعالدین شفا، تهران، علمی و فرهنگی، 1370، ج 3.
- روملو، حسن، احسن التواریخ، به تصحیح چارلس نارمن سیدن، تهران، شمسی، 1347.
- سومر، فاروق، نقش ترکان آناطولی در پیدایش و توسعه دولت صفوی، ترجمه احسان اشراقی و محمد امامی، تهران، گستره، 1371.
- سیوری، راجر، ایران عصر صفوی، ترجمه کامبیز عزیزی، چ 8، تهران، نشرمرکز، 1379.
- شاردن، سفرنامه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، تهران، توس، 1374، ج 5.
- شاه تهماسب، تذکره شاه تهماسب، مقدمه امرا... صفوی، چ2، تهران، شرق، 1363.
- عالم آرای شاه اسماعیل، مؤلف گمنام، تصحیح اصغر منتظر صاحب، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1349.
- فلسفی، نصرا...، زندگانی شاه عباس اول، چ4، تهران، علمی، 1369، ج 2.
- فلسفی، نصرا...، چند مقاله تاریخی و ادبی، تهران، وحید، 1348.
- فلسفی، نصرا...، هشت مقاله تاریخی و ادبی، تهران، دانشگاه تهران، 1330.
- فومنی، عبدالفتاح، تاریخ گیلان، تصحیح منوچهر ستوده، تهران بنیاد فرهنگ و ادب ایران، 1349.
- کروسینسکی، سفرنامه کروسینسکی، ترجمه عبدالرزاق دنبلی (مفتون)، تصحیح مریم میراحمدی، تهران، توسی، 1393، ص 19.
- کمپفر، انگلبرت، سفرنامه کمپفر، ترجمه کیکاوس جهانداری، چ 2، تهران، خوارزمی، 1363.
- لاکهارت، لارنس، انقراض سلسله صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، ترجمه مصطفی قلی عماد، تهران، تابان، 1343.
- لاکهارت، لارنس، «علل انقراض سلسله صفویه»، ترجمه اسماعیل دولتشاهی، سخن، دوره چهاردهم، ش 1.
- لوفت، پاول، ایران در عهد شاه عباس دوم، ترجمه کیکاوس جهانداری، تهران، وزارت امور خارجه، 1380.
- مجیر شیبانی، نظام الدین، تشکیل شاهنشاهی صفویه، تهران، دانشگاه تهران، 1346.
- مستوفی، محمدحسن، زبدة التواریخ، به کوشش بهروز گودرزی، تهران، موقوفات دکتر افشار، 1375.
- منشی قزوینی، بوداق، جواهر الاخبار، تصحیح محسن بهرامنژاد، تهران میراث مکتوب، 1378.
- مورگان، دیوید، ایران در دوره قرون وسطی، ترجمه عباس مخبر، تهران، طرح نو.
- میرزا سمیعا، تذکرةالملوک، به کوشش محمد دبیرسیاقی، چ 2، تهران، امیرکبیر، 1368.
- واله اصفهانی، محمد یوسف، خالد برین، به کوشش میرهاشم محدث، تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، 1372.
- وحید قزوینی، محمدطاهر، تاریخ جهان آرای عباسی، تصحیح سیّد سعید میرمحمد
صادق، تهران، پژوهشگاه، علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1383.
- هنوی، جونس، هجوم افغان و زوال دولت صفوی، ترجمه اسماعیل دولتشاهی، تهران، بزدان، 1367.
- هیتس، والتر، شاه اسماعیل دوم، ترجمه کیکاوس جهانداری، تهران، علمی و فرهنگی، 1371.
احمدی (صرّاف)، نزهت؛ (1392)، زن در تاریخ اسلام (مجموعه مقالات سمینار بینالمللی زن در تاریخ اسلام)، تهران: انتشارات کویر، چاپ اول.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر